کد خبر: ۴۸۹۹۰۷
تاریخ انتشار:
سوگيري‌ها و ديدگاه‌هاي ما مي‌تواند به گفتن حقيقت كمك كند

هيچ گزارشي بي‌طرف نيست

بعد از انفجار كلوپ «پالس» در اورلاندو، من از طرف سردبيرم به فلوريدا فرستاده شدم و از همان ابتدا، داراي يك برنامه كاري بودم. دو گزارشي نيز كه از اين حادثه تهيه كردم،‌ بر مبناي عصبانيتي بود كه من از هر دو حزب دموكرات و جمهوري‌خواه درباره زاويه نگاه آنها به اقليت‌ها داشتم. ب
گروه فرهنگ و هنر: هر كسي داستان زندگي خود را دارد. وقتي من يك روزنامه‌نگار شدم، بيشتر داستان زندگي‌ام را پشت سرم قايم كردم: به عنوان نانوا، پيشخدمت بار و فروشنده، كارگري كرده بودم. خيلي از دوستانم آدم‌هايي خلاف و آنارشيست بودند.
 
هيچ گزارشي بي‌طرف نيست 
 
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شرق، بيشتر كساني كه دور و اطرافم بودند حداقل يك بار ترك تحصيل كرده بودند. من در آنا آربور در ايالت ميشيگان بزرگ شدم، اما وقتي ١٧ ساله بودم خانه را ترك كردم، وسط جاده‌ها سوار ماشين‌هاي غريبه شدم و سراسر كشور را گشتم و به گذشته‌ام پشت پا زدم. من از سياست ليبرالي خوشم نمي‌آيد،‌ تقريبا به همان اندازه كه از میهماني‌هاي احمقانه پر از آدم شنگول و ملنگ خوشم نمي‌آيد.

اما وقتي كه پنج سال پيش يك روزنامه‌نگار تمام‌وقت شدم، درباره اينكه دوستانم در زندان هستند يا توي كارهاي خلاف‌اند صحبت نكردم؛ گاهي درباره مدركم از دانشگاه نورث‌وسترن صحبت مي‌كردم و اينكه پدر و مادرم چه ‌كاره هستند (وكيل و استاد دانشگاه). اين كار تا حدي به اين خاطر بود كه تشويق شده بودم عاري از هر داستان يا كاري باشم كه ممكن بود سوگيري‌اي از طرف من را نشان بدهد و من طوري درباره فعالان حوزه‌هاي خبري‌ام از بيرون از گود صحبت مي‌كردم كه به نظر مي‌رسيد عاري از هر‌گونه سوگيري روشني در قبال آنها هستم.

اما اين كار، معيارهاي ناگفته‌اي را نشان مي‌داد: در تحريريه، اينكه پدرت يك وكيل باشد يا مادرت يك استاد دانشگاه، كمابيش طبيعي است،‌ در صورتي كه اگر يك آدم با آن سوابق و يك فعال حقوق اقليت‌هاي به‌حاشيه‌رانده‌شده اجتماع باشي، اين طور نيست. با برخي تجربيات زندگي به عنوان تجربياتي بي‌طرفانه برخورد مي‌شود: «كجا مدرسه رفتي؟» يك سؤال متعارف در تحريريه است. اما سؤال‌هاي ديگري هستند كه غيرمعمول‌اند: «از ضمير مؤنث براي خودت استفاده مي‌كني يا ضمير مذكر؟» سؤالي است كه به معني واقعي كلمه، در يك تحريريه هرگز آن را نشنيده‌ام، اما يكي از جنبه‌هاي متعارف آداب و معاشرت جامعه‌اي است كه من در آن بزرگ شده‌ام و آدم‌هاي زيادي با اختلال جنسيتي (ترنس) در آن حضور داشتند.

اوايل امسال، از كارم در سِمت روزنامه‌نگار سراسري براي برنامه راديويي عمومي «ماركت پلِيس» اخراج شدم. توي خبرها آمد و شما هم شايد درباره‌اش شنيده باشيد. اما اگر بخواهم اين داستان طولاني را كوتاه كنم، بايد بگويم اخراج شدم به علت مطلبي كه توي وبلاگم درباره بي‌طرفي نوشتم. فقط چند روز بعد از شروع به كار ترامپ بود.
 
خلاصه آن مطلب اين بود كه گفته‌ بودم برخي استدلال مي‌كنند كه اگر بي‌طرفي را رها كنيم، به جناح پسا‌واقعيت اجازه داده‌ايم كه پيروز شود، اما هم ما‌ هم خوانندگان و شنوندگان ما آن قدر قوي هستيم كه از يك ديدگاه ويژه به موضوعي نگاه كنيم و همچنان حقيقت را بگوييم.
 
نوشته بودم كه به عنوان عضو يك اجتماع حاشيه‌اي، هرگز فرصت اين را نداشتم كه بي‌طرف باشم و اقليت‌ها بعد از سال‌ها كه اصلا ديده نمي‌شدند، حالا صدايشان در رسانه‌ها شنيده مي‌شود، اما به ترتيبي كه تازه درباره‌شان بحث مي‌شود كه مثلا بايد به آنها اجازه بدهيم كه زندگي كنند و در جامعه مشاركت داشته باشند و نبايد آنها را آزار بدهيم، اخراج‌شان كنيم يا حتي نبايد بكُشيم‌شان. آخر سر هم در آن مطلب نوشته بودم كه واضح است من نمي‌توانم در يك بحث بر سر اجتماعي كه عضو آن هستم، بي‌طرف يا ميانه‌رو باشم.

من پيشنهاد نداده بودم كه همه ما بايد نظرات خودمان را در مطالب‌مان منعكس كنيم، اما اين ايده را توضيح داده بودم كه هيچ يك از ما نمي‌تواند بي‌طرف باشد و اينكه شايد حالا در دوران حمله آشكار به روزنامه‌نگاري به وسيله يك رئيس‌جمهور تازه‌مستقر، به عنوان روزنامه‌نگار بيشترين نفع ما در اين نباشد كه ادعاي بي‌طرفي بكنيم. كارفرماي من فكر مي‌كرد كه اظهار نظر علني من در رد بي‌طرفي و عينيت، بازتاب‌دهنده ديدگاه سازمانش درباره روزنامه‌نگاران نيست و بعد از كمي كش‌و‌قوس، من زير بار نرفتم كه مطلبم را از وبلاگ شخصي‌ام پاك كنم و اخراج شدم.

يكي از سؤالاتي كه از آن موقع به بعد، از من پرسيده شده اين است: روزنامه‌نگاري «از يك زاويه نگاه خاص» واقعا شبيه چيست، اگر چرنديات معمولي چپ‌گرايانه يا پروپاگانداي محافظه‌كارانه شبه-برايتبارد (يك محافظه‌كار معروف) نباشد؟

جواب من ساده و به‌سختي انقلابي است: من فكر مي‌كنم همه كار روزنامه‌نگاري از ديدگاه‌هاي خاص برمي‌خيزد. همه ما هويت‌ها و واقعيت‌هاي زيسته‌اي داريم كه به‌‌ايده‌هايي كه بيان مي‌كنيم شكل مي‌دهند و مشخص مي‌كنند چه صدايي را در گزارش‌هايمان بگنجانيم و چه سؤالاتي بپرسيم. من فقط در حال ابراز خودآگاهي‌ام از وجود اين زاويه نگاه هستم. اين امر تا قسمتي مهم است؛ چون رسانه‌ها به يك حد وسط پذيرفته‌شده تمايل دارند كه بيشتر از زاويه نگاه يك فرد سفيدپوست، مرد، تحصيل‌كرده و هوادار سرمايه‌داري كه به عنوان معيار بي‌طرفي در نظر گرفته مي‌شود، نيست.
 
 
هيچ گزارشي بي‌طرف نيست 

مي‌خواهم مثال‌هايي را از زاويه نگاهي پيدا كنم كه در پوشش خبري خودم از اتفاقاتي بزرگ در سال ٢٠١٦ داشته‌ام. يكي از آنها انتخاب دونالد ترامپ است و يكي انفجار كلوپ «پالس» در اورلاندو. من روي كار خودم تمركز مي‌كنم فقط به اين خاطر كه مي‌دانم چطور فكرم را كه آن مطلب را شكل داده است توضيح بدهم.

بعد از انفجار كلوپ «پالس» در اورلاندو، من از طرف سردبيرم به فلوريدا فرستاده شدم و از همان ابتدا، داراي يك برنامه كاري بودم. دو گزارشي نيز كه از اين حادثه تهيه كردم،‌ بر مبناي عصبانيتي بود كه من از هر دو حزب دموكرات و جمهوري‌خواه درباره زاويه نگاه آنها به اقليت‌ها داشتم. بنابراين با يك برنامه مشخص به اورلاندو رفتم  كه مسير گزارش‌هاي من را مشخص مي‌كرد. من با افراد حاشيه‌اي كه عمدتا رنگين‌پوستان بودند صحبت مي‌كردم و آنها مشكلات خود را بيان مي‌كردند. برخلاف گزارش‌هايي كه در رسانه‌هايي با اكثريت سفيدپوست و انگليسي‌زبان منتشر مي‌شد، اين گزارش‌ها  از سوي بسياري از افراد حاشيه‌اي ديده شد و ميليون‌ها مخاطب به دست آورد. اما هيچ كس به من نگفت كه اين گزارش‌ها غيرمنصفانه است يا جهت‌گيري دارد.

در همان زمان،‌ يكي ديگر از همكاران من از رسانه‌اي ديگر بعد از انفجار كلوپ «پالس» به آنجا آمد و اتفاقا او هم گزارش‌هايي با صداهايي متفاوت منتشر كرد كه مورد استقبال قرار گرفت. بدون شك، زاويه نگاه خاص او هم به چارچوب گزارشش شكل داد، هم به دسترسي‌هايي كه او بايد به فضاهاي شخصي و خودماني افراد مي‌داشت. اين گزارش‌ها تا حدي نشان مي‌دهند كه چرا تنوع در گزارش‌ها بايد از ظاهرسازي صرف فراتر برود: هر يك از ما، بيش از يك هويت واحد داريم كه در گزارشگري‌مان اثر مي‌گذارد.

پوشش ترامپ
در روز انتخابات رياست‌جمهوري ٢٠١٦، من در تحريريه برنامه «ماركت پلِيس» در نيويورك بودم. خيلي‌ها از نتيجه شگفت‌زده بودند: اوهايو، ايالتي كه من بعد از چند سال گزارشگري در آن، اخيرا آنجا را ترك كرده بودم، برخلاف انتظار خيلي از روزنامه‌نگاران، سرانجام به نفع ترامپ رأي داد. تحريريه‌هاي سراسري فورا شروع به جست‌وجوي روايت‌هاي جديد كردند و عمدتا تصميم گرفتند حمايت از «طبقه كارگر سفيدپوست» را به عنوان دليل بيان‌شده براي نتيجه انتخابات پررنگ‌تر كنند.

اوهايو براي من يك ايالت يكدست پر از سفيدپوستان عصباني نبود. جاي پيچيده‌اي بود، مثل هر ايالتي كه پر از نوسان و تغيير موضع است. اين ايالت به‌شدت با صنعت‌زدايي و ركود بزرگ سال ١٩٢٩ به آتش كشيده شده بود. جاي زخم نژادپرستي نهادي و جداسازي ساكنان، حتي در ميان مردم سفيدپوست و افراد كارگر رنگين‌پوست دوشادوش يكديگر در كارخانه‌ها و مشاغل خدماتي، باقي مانده بود و بسياري از جوامع فقير خيلي مشتاق بودند به مهاجراني كه بيشتر آنان نيز طبقه كارگر يا مستمند بودند خوشامد بگويند.
 
هيچ گزارشي بي‌طرف نيست 

اصرار داشتم كه به ديتون در ايالت اوهايو فرستاده شوم. دبير مهربانم قبول كرد. روز ١١ نوامبر حركت كردم.

من با چند هدف مشخص و سؤال‌هاي زيادي رفتم. مي‌خواستم فرضياتي را كه درباره «طبقه كارگر» در بسياري از رسانه‌هاي سراسري منتشر شده بود به چالش بكشم. ديتون عمدتا به معني واقعي كلمه فقير و كارگري است كه با حومه‌هاي پول‌دارتر شهر، يك پايگاه نظامي و مزارع زيادي احاطه شده است. با اينكه هنوز برخي از ساكنان آنجا در صنعت هوا و فضا يا خودروسازي كار مي‌كنند، امروزه بسياري در بخش خدمات يا مراقبت‌هاي بهداشتي فعال‌اند. در انتخابات، شهر مونتگومري كانتي به دو جناح تقسيم شد.

قصد داشتم گزارش‌هايي تهيه كنم كه بر پايه كليشه‌ها نباشند (كارگران اخراج‌شده عصباني كارخانه‌ها كه تقريبا هميشه مرد هستند؛ نخبگان رأي‌دهنده به كلينتون كه به‌ندرت فقيرند). مي‌خواستم با  آدم‌هاي سياه‌پوست طبقه كارگر صحبت كنم؛ با آدم‌هاي سفيدپوست فقير كه همچنان حامي مهاجران هستند؛ رأي‌دهندگان به ترامپ كه مرفه‌اند و مي‌خواستم چيزهايي را كه به پيچيده‌ترين روش‌هاي ممكن به آدم‌ها انگيزه رأي‌دادن مي‌دهد، درك كنم.

در نهايت گزارش‌هاي متعددي تهيه شد. در يكي از آنها، دو زن كه با هم در يك كارخانه كار مي‌كردند درباره اعتقادات سياسي‌، طبقه و نژادشان صحبت مي‌كردند. يكي از زن‌ها كه سفيدپوست بود، كيت گيگر، نگراني درباره نگاه ترامپ به زنان و مهاجران را تأييد مي‌كرد ولي در درجه‌اول، بر اساس ديدگاه‌هاي دولت كوچك و ضدسقط جنين ترامپ به او رأي مي‌داد، مثل يك جمهوري‌خواه سنتي. در مكالماتم با گيگر، سؤال نيشداري از او پرسيدم كه باعث گفتن يكي از قوي‌ترين ديالوگ‌هايي شد كه تا به حال ضبط كرده‌ام: «اگر يك زن مسلمان بودم و خودم را نمي‌شناختم، از خودم وحشت مي‌كردم».

همكار سياه‌پوست او، روبين پينك، از نظرات ترامپ درباره ن‍ژاد و جنسيت احساس انزجار كرد. او به كلينتون رأي داده بود. اما همچنين احساس مي‌كرد كه دموكرات‌ها كار زيادي در جامعه خود براي مردم گرفتار انجام نداده‌اند. او مي‌گفت: «نمي‌دانم مردم اين روزها چطور زندگي را مي‌گذرانند».

يكي ديگر از گزارش‌هاي من به طور كامل متمركز شده بود روي كساني كه در محوطه بيروني يك مركز خيريه توزيع غذا به نيازمندان در ديتون مي‌ديدم. جمعيت بر اساس اينكه از چه كانديدايي حمايت مي‌كردند به دو دسته تقسيم شده بود ولي در نظرخواهي تصادفي من، روي يك نقطه توافق داشتند: اينكه سياست‌مداران هميشه منافع پول‌دارها را منعكس مي‌كردند.

براي حاميان ترامپ، اين اميدواري وجود داشت كه او آدم متفاوتي باشد. براي مخالفانش، اين اعتقاد بود كه مطمئنا اين‌طور نيست. اما هر كسي براساس اقتصاد رأي نمي‌داد؛ طي زماني كه من آنجا ايستاده بودم و ضبط‌صوتم كار مي‌كرد، استدلال‌هاي پرشوري درباره حقوق زنان عنوان شد.   

براي ديدن نقطه مقابل اين وضعيت، فقط كافيست عبارت «رأي‌دهندگان سفيدپوست طبقه كارگر» را در اينترنت جست‌وجو كنيد. در اغلب موارد (البته نه هميشه) به نظر مي‌رسد كه انگار خبرنگاران از واشنگتن يا نيويورك سوار هواپيما به اوهايو مي‌آيند با هدف پيداكردن يك مرد سفيدپوست كه براي دلايل اقتصادي به ترامپ رأي داده است. غالبا آن مرد، در عمل خودش شغل خوبي دارد؛ منطق اين رأي‌دادن به‌ندرت پرسيده مي‌شود و در اوهايو، شما مي‌توانيد كلي آدم را از هر نوعي كه دنبالش مي‌گرديد پيدا كنيد. احساس مي‌كنم اين مصاحبه‌ها عمدتا همان روايتي را تقويت مي‌كنند كه همين حالا هم نوشته شده است.
 
هيچ گزارشي بي‌طرف نيست 

من نمي‌توانم بگويم كه چه‌چيزي اين طرز نگرش را برمي‌انگيزد يا شكل مي‌بخشد، ولي مي‌دانم زاويه نگاهي كه با گزارش‌هايم از اوهايو آوردم، مي‌توانست كارهاي زيادي براي خاتمه‌دادن به فرضيات درباره مناطق مياني كشور و مردمي كه در آنجا زندگي مي‌كنند انجام دهد. پوشش خبري من انقلابي نبود، ولي با مطالبي كه قبلا شنيده بودم فرق داشت و منطبق با هدف مشخص خودم بود.

زاويه نگاه
قبول‌كردن اينكه ما يك زاويه نگاه داريم و اينكه اين زاويه نگاه به روزنامه‌نگاري ما شكل مي‌دهد، ترسناك است. ما بايد از خودمان سؤالات ناراحت‌كننده‌اي را بپرسيم:

ما به دليل اينكه چه كسي هستيم يا چطور فكر مي‌كنيم، ممكن است چه چيزهايي را از دست بدهيم؟

چه سؤالاتي را نمي‌پرسم؟

من به طور فعالانه دنبال چه چيزي هستم كه ممكن است حقايق ديگر را پنهان كند؟

موقعيت برتر من نسبت به موضوع، مانع توجه به چه چيزهاي ديگري مي‌شود؟

چه مي‌شد اگر من از آن نوع آدم‌هايي نبودم كه منابع خبري‌ام معمولا با آنها راحت حرف خود را مي‌زنند؟

نقش نژاد در تعاملم با منابع خبري‌ام چيست؟

درباره نقش طبقه و تحصيلات در تعامل با منابع خبري چطور؟

اگر من اهل اينجا يا اهل يك كشور ديگر بودم يا هيكل ديگري داشتم، چه سؤالاتی ممكن بود بپرسم؟

نگرش‌هايي كه به وسيله نژاد، طبقه، زبان، جغرافيا، توانايي بدني، جنسيت يا كوهي از تجربيات ديگر زندگي من شكل داده مي‌شود، براي افرادي كه در موقعيت‌هاي برتر يا در موضع قدرت هستند، كمتر مشهود است؛ براي مثال، دبيران سرويس‌ها كه به طرز بي‌تناسبي مرداني سفيدپوست هستند، اغلب بر اساس تمايلات يا فرضيه‌هايي درباره اينكه مخاطبانمان چه مي‌خواهند،‌ تصميم‌گيري مي‌كنند، ولي اين يك حق ويژه قائل‌شدن براي خود است كه فرض كنيد تمايلات و ديدگاه‌هاي شما، در گزارش‌ها به وسيله هركس ديگري بازتاب داده مي‌شود.

اگر شما معلول نباشيد، كِي به اين فكر مي‌كنيد معلوليت‌نداشتن شما چطور ممكن است روي گزارش‌هايي كه تهيه مي‌كنيد و اينكه چگونه آنها را تهيه مي‌كنيد اثر بگذارد؟ اگر شما سفيدپوست باشيد، آيا سراغ تعامل با ديگر سفيدپوست‌ها مي‌رويد تا بررسي كنيد چطور نژادتان روي اين تعاملات اثر مي‌گذارد؟ اگر شما دچار اختلال جنسيتي نباشيد، چندبار در تعامل با منابع خبري، وقت صرف پيدا‌كردن هويت جنسي‌تان در فضاهاي عمومي مي‌كنيد؟

و بنابراين نپرسيدن اين سؤالات، توانايي تحريريه‌ها براي گزارش‌دادن دنياي ما آن‌طور كه واقعا هست، ديدن داستان‌هايي كه گفته نمي‌شوند و گزارش‌هاي داراي زاويه‌‌هاي نگاه متفاوت و عمیق را محدود مي‌كند.

من به پرسيدن اين سؤالات و نيز گفتن اينكه داشتن برنامه براي كارم عمل درستي است ادامه مي‌دهم. فكر مي‌كنم همه ما اين كار را مي‌كنيم؛‌ چه به آن آگاه باشيم، چه نباشيم. گفتن اينكه كسي كه يك برنامه براي كارش در نظر دارد نمي‌تواند يك روزنامه‌نگار باشد – يك داستان‌گوي كنجكاو كه قدرت را زير ميكروسكوپ قرار مي‌دهد – صرفا يك تصور نادرست ديگر است در زمانه‌اي كه بيش از هر وقت ديگري ما شديدا به دفاع از حقيقت نياز داريم.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین