این فیلم «کنگ: جزیره جمجمه» نام دارد که طی 3 ماه نمایش در سطح جهان بالای 310 میلیون دلار عایدی داشته و نشان میدهد که ووگت رابرتز در عین حفظ دیدگاههای اختصاصی خود بازی با فرمول فیلمهای عظیم و پرفروش را نیز میشناسد و قادر به تطابق خود با مؤلفههای آثار پر هزینه هم هست.
به گزارش بولتن نیوز، جوردن ووگت رابرتز کارگردان جوان امریکایی انتقال عجیبی را تجربه کرده است.
همین چهار سال پیش بود که او فیلم مستقل و موفق «پادشاهان تابستان» را رو
کرد که در عصر بودجههای نجومی رایج در هالیوود هزینه تولید آن از یک
میلیون دلار فراتر نمیرفت و حالا فیلمی را در سطح جهان بر اکران دارد که
از «Block Buster»های هالیوود است و بهای ساخت آن 190 میلیون دلار بوده
است.
این فیلم «کنگ: جزیره جمجمه» نام دارد که طی 3 ماه نمایش در سطح جهان
بالای 310 میلیون دلار عایدی داشته و نشان میدهد که ووگت رابرتز در عین
حفظ دیدگاههای اختصاصی خود بازی با فرمول فیلمهای عظیم و پرفروش را نیز
میشناسد و قادر به تطابق خود با مؤلفههای آثار پر هزینه هم هست.
از همه
جالبتر و عجیبتر اینکه این هنرمند این نسخه تازه کینگکنگی را به گونهای
با جنگ ویتنام آمیخته و این جنگ و رویکردهای آن را پس زمینه وقایع فیلم
خود قرار داده است. وی با استفاده از بازیگران نامداری مانند ساموئل ال
جکسون، جان گودمن و تام هیدلستون و نورسیدهای مانند بری لارسون بر غنای
فیلم خود افزوده و این ایده را مطرح میکند که جهان هر چقدر هم که بزرگ
باشد، در زمان ظهور هیولاهایی مانند کینگ کنگ و گودزیلا کوچک میشود و
آدمهایش محکوم به محو شدناند و با موفقیت در ارائه این نظریه از حالا
نشان داده که بعید است به دنیای ساخت فیلمهای کوچک و شخصیاش برگردد و از
این پس مرد اول اجرایی طرحهای بزرگ خواهد بود، چیزی که صحبتهای تازه او
نیز کم و بیش رنگ و بوی آن را میدهد.
آقای ووگت رابرتز، آیا سالها قبل از واگذار شدن این طرح به شما یکسری فکر
و ایده برای ساختن یک فیلم کینگکنگی در ذهن تان جای داشت؟
بله و آن ایدهها را در همین فیلم متجلی دیدم، میخواستم جنگ ویتنام
پس زمینه قصه باشد و توگویی «حالا آخر زمان» (شاهکار ویتنامی فرانسیس فورد
کاپولا محصول 1980) با کینگ کنگ درهم آمیخته شده باشد! میخواستم این را
برسانم که اگر کینگکنگ با یک هشتپای بزرگ مواجه شود و آن را یک لقمه خود
کند، تکلیف بقیه چیست و در فلسفه زندگی کنگ چه تغییری حادث میشود. دوست
داشتم یک سری موجود را که قبلاً دیده نشده باشند، در مسیر کینگ کنگ قرار
بدهم و حوادثی را که روی میدهد، پایه و اساس این فیلم بشمرم و سنگ بنای
فیلم را روی آن بگذارم. باید تأکید میکردم که این غول هنوز و همچنان بسیار
کریه است اما از اکثر هیولاهای دیگر دنیا بیشتر عادت و روشهای انسانی
دارد.
آیا اعتقاد شما این است که کینگ کنگ و گودزیلا و امثال آنها جای هیولایی
را گرفتهاند که در افسانههای روم و یونان باستان به آنها اشاره میشد؟
نمیدانم که جانشین آنها هستند یا خیر، اما این را میدانم که هدفم احیای
این افسانهها و اسطورههای ولو منفی بوده است. در جهانی زندگی میکنیم که
قصههای کودکانه و افسانههای بزرگسالانه آنها رخت بر بسته و هر کسی پای
اینترنت و تبلت خود نشسته و مشغول گفتوگوهای بیارزش است و اگر بهدنبال
کسب اطلاعات هم باشد، بهجای همت و کوشش فردی یک «سرچ» در موتور گوگل
میکند و همه چیز برای شما آماده است بدون آنکه عمقی داشته باشد و زندگیها
سطحی شده است. من با «کنگ: جزیره جمجمه» قصد داشتهام زندگی در افسانهها
را از نو وارد روال کار انسانها کنم. مهم این است که به ارزش افسانهها
بهعنوان نهادها و نمادهای تشکیل دهنده زندگی بشر معتقد باشید.
کدام فیلمهای هیولایی در ایام نوجوانی و رشد شما تأثیری بیشتر برذهنتان گذاشتند؟
ما در کانال Discovery فیلمهای علمی- تخیلی- حادثهای از این دست زیاد
میدیدیم و من اکثر فیلمهای قدیمی در این زمینه را حتی با اجاره کردن
نوارهای ویدئوییشان مشاهده کردهام. با این حال در میان فیلمهای قدیمی به
سبب پایین بودن سطح تکنولوژی آن زمان فقط امثال «جیسن و آرگوناتها» روی
من تأثیری دیرپا گذاشتند و به همین سبب روی دستاوردهای «ریهری هاوزن»
استاد اسپشیال افکت آن زمان (دهه 1950) و روشهای کاریاش بسیار مطالعه
کردم و هر چه بیشتر خواندم و دیدم، مرا بیشتر به دنیای فیلمهای ساینس
فیکشن سوق داد.
مردم انتظار داشتند که طبق داستان کینگکنگ یک بار دیگر آنها را به شهر
نیویورک ببرید و ویرانگریهای وی در این مکان و تبعات آن و پایان کار او را
ببینند ولی این امر برآورده نشده است.
از این توقع مطلع بودم اما از آغاز هم نمیخواستم وجه «زیبا و هیولایی»
کینگ کنگ را که از پایههای آن است حفظ و تکرار کنم و پیشتر این را در
مصاحبههایم نیز گفته بودم. عدهای میگفتند ارتباطی به همان شکل بین
کاراکتر بری لارسون و کینگکنگ در متن داستان ایجاد کنیم اما همواره تأکید
میکردم که این رویکرد تکراری است و بگذارید یک چیز تازه بیاوریم. من البته
منکر این نیستم که پیتر جکسون در نسخه 2006 خود نسخه اصلی و سپس نسخه دوم
کینگکنگ را که در سال های1933 و 1977 عرضه شدند به بهترین شکل تکرار و در
آن نوآوری هم کرده است ولی همین مسأله نیز یک هشدار و ارائه طریق به من بود
که چرا مسائل ارائه و تکرار شده را از نو به تصویر بکشیم.
در قیاس با فیلم کوچک «پادشاهان تابستان» این بار دنیایی از امکانات و
امتیازها را در اختیار دارید و بنابراین باید پرسید این قضیه تا چه میزان
بر بنیادهای کارتان اثر گذاشته است؟
شاید شرایط و امکانات فرق کنند اما فیلمسازی همیشه فیلمسازی است و از
قصهگویی صرف برمیخیزد و با اینکه بین قصهگویی در یک اثر تبلیغی در
تلویزیون با ساخت فیلم در سینما تفاوتهای زیادی هست اما تا آنجا که به
پایههای ساخت یک اثر نمایشی مربوط میشود تفاوتها عظیم نیست. در همه حال
بهعنوان کارگردان یک فیلم وظیفه رهبری و به سامان رساندن طرحتان را
دارید. مثل رانندگی است؛ اگر توان کنترل و راندن یک ماشین را دارید، از
پایههای کار برای هدایت یک کامیون نیز برخوردارید و شاید بتوانید پشت یک
تراکتور هم بنشینید. درست است که عملکرد و بزرگی این ادوات با یکدیگر فرق
میکند اما در همه حال یک کار را انجام میدهید. تفاوتها بین فیلمهای کم
هزینه مستقل با آثار پرخرج وابسته به استودیوهای بزرگ زیاد است اما
بنیادهای کار یکساناست و شما باید آن پایهها را بلد باشید.