جمعه ٢٩ اردیبهشت روز سينماى ايران در كن بود. از طرفى دو فيلم از دو كارگردان ايرانى نمايش داشتند و از طرفى بهطور استثنائى و بهدليل حضور پررنگ سينماگران، دستاندركاران و خبرنگاران ايرانى در كن، سفارت ايران صندوق رأى را با خود به سالنى مخصوص در هتل معروف كارلتون آورده بود تا ايرانيان حاضر در جشنواره كن در انتخابات شركت كنند...
گروه سینما و تلویزیون: ساعت دوازده و نيم به وقت فرانسه اين سالن كه تا به اين لحظه هر چند دقيقه پذيراى عدهاى از هموطنان بود، پر از شور و ولوله شد.
به گزارش بولتن نیوز، اصغر فرهادى و همسرش پريسا بختآور، فاطمه معتمدآريا، مهدى كرمپور، محمدمهدى عسگرپور، كمال تبريزى، سيدغلامرضا موسوى، سيفالله صمديان و همچنين دستاندركاران فارابى، فيلميران و ديگر پخشكنندگان فيلم كه در بازار غرفههاى سينماى ايران را در دست دارند، همگى با خنده و شادى به داخل سالن آمدند و با خود شور و حال و شادى مردم ايران را به اينجا هم انتقال دادند. همگى درحالىكه با هم خوش و بش مىكردند، پاسپورتهايشان را تحويل مىدادند و با انگشتهاى جوهريشان با هم عكس مىگرفتند.
سالن رأى ايران در هتل كارلتون در مدتى كمتر از يك ساعت پر از حضور و سروصداى سينماگران ايرانى بود كه زير نور دوربينهاى ما خبرنگاران با اميد و آرزو، رأىهاى خود را به صندوق انداختند.
اما بعد از اين من شروع به دويدن به سمت كاخ جشنواره كردم تا از نمايش اولين فيلم ايرانى در جشنواره امسال جا نمانم. در حين دويدن به اين فكر افتادم كه ورزش دو هم جزء يكى از برنامههاى كارى هر سال ما خبرنگاران در مدت جشنواره است.
پنج دقيقه مانده به شروع فيلم به سالن رسيدم و نفس نفس زنان در صندليام جا گرفتم تا «آنها» (They) اولين فيلم بلند آناهيتا قزوينىزاده را كه در بخش خارج از مسابقه است اما مانند همه فيلمهاى اول حاضر در جشنواره در بخش دوربين طلايى به رقابت مىپردازد، ببينم.
داستان فيلم درباره جى (J) ١٤ ساله است كه با پدر و مادرش در حومه شهر شيكاگو زندگى مىكند. جى در حال كلنجار درونى با خود درباره هويت جنسىاش است و براى وقتداشتن براى تصميمگيرى دراين باره، قرصهايى براى آرامكردن رشد هورمونىاش مصرف مىكند. درحاليكه پدر و مادرش در شهر نيستند، خواهرش لورن و آراز نامزد ايرانياش به خانه مىآيند تا او تنها نماند...
آناهيتا قزوينىزاده كه در سال ٢٠١٣ فيلم كوتاهش سوزن، جايزه اول سينه فونداسيون كن را (جايزهاى براى فيلمهاى كوتاه ساختهشده در دانشگاه يا مدارس سينمايى) از آن خود كرده بود، امسال اولين فيلم بلندش را در كن نمايش داد.
فيلم، قصه خوبى دارد و بهجرئت مىتوان گفت ايدههاى ميزانسن بسيار خوبى در سراسر فيلم وجود دارد كه ما را به ياد كارگردانى قوى آناهيتا در فيلم كوتاهش انداخت. اما ميزانسن در سراسر فيلم يكدست نيست. فيلم اول با دوربينى ساكن آغاز مىشود و كادربندى فيلم انگار نيمنگاهى به كادرهاى هانكه (Michael Haneke) دارد، اما بعد از گذشت چند دقيقه دوربين كاملا به دوربين روى دست تغيير پيدا مىكند و كادربندىها و فضاسازىها نيز همچنين.
هرچند پلانهايى بسيار زيبا در سراسر فيلم وجود دارند اما تعداد زياد اين ايدهها، فيلم و كارگردانى آن را از حالت طبيعى بيرون آورده و برخلاف داستان فيلم كه سادگى مىطلبد، متأسفانه حضور كارگردان به طور مداوم پشت دوربين حس مىشود و سعى و تلاشش براى خلق صحنههايى زيبا و پيچيده سادگى داستان را از بين مىبرد.
مشكل بزرگ ديگر اين فيلم بازىهاى بازيگران آن است كه همگى غير از بازيگر نقش جى، بازىهايى غلو شده، ناپخته و باورناپذير دارند و به فيلم ضربه مىزنند.
از آناهيتا قزوينىزاده انتظار بيشترى براى اولين فيلم بلندش مىرفت. انگار استرس و نگرانى اين انتظارات بر فيلم و كارگردانى و بازيگردانياش تأثير گذاشته است.
اما داستان زيباى فيلم و پلانهاى هوشمندانه و زيبايى كه گهگاه در فيلم مىبينيم، ساخته شدن فيلمهاى بهترى را در سالهاى آينده از اين كارگردان جوان ايرانى نويد مىدهد. اما فيلم بعدى ايرانى جمعه كن «لرد» محمد رسولاف بود. فيلمى كه در بخش «نوعى نگاه» جشنواره حضور دارد.
با ورود به سالن حضور پررنگ ايرانىها را مىشد در جاى جاى سالن ديد. همگى خوشحال بوديم كه براى ديدن فيلمى ايرانى در سينما هستيم. اما اين خوشحالى خيلى ادامه نداشت...
لرد داستان مرد جوانى به نام رضا است كه به همراه زن و پسر ١٢سالهاش در روستايى در استان گيلان ساكن شده و به پرورش ماهى قرمز مشغول است. همسر رضا هم مدير تنها دبيرستان دخترانه منطقه است. اما شركتى خصوصى چشم به زمين رضا دارد و براى بهدستآوردن آن حاضر به هر كارى هست. فيلم داستان جنگ و كشمكش رضا و خانوادهاش با اين شركت است.
محمد رسولاف انگار دل پُری داشته، چون ساخت چنين فيلم تلخى كه در آن همه و همه بد و شرور هستند و غير از قهرمان داستان و زنش هيچ آدم خوبى وجود ندارد، دليل ديگرى نمىتواند داشته باشد... هر چه خوبان همه دارند در اين فيلم يكجا جمع شده است.
خطوط قرمز فيلم هم به هم ربطى ندارند، كارگردان براى ربطدادنشان به طور مداوم از سكانسهايى كه رضا را زير دوش يا در غارى در آب در حال شناست، نشان داده كه هر ١٠ دقيقه يك بار مىبينيم و كمكى به داستان نمىكند.
تمام اتفاقات فيلم هم قابل پيشبينى هستند، چه آتشزدن خانهشان، چه مسمومشدن ماهىها و...، صحنههايى هم كه آدمبدها سراغ رضا مىآيند، به سبك فيلمفارسىهاى قبل از انقلاب است و بيشتر كمدى است تا هيجانآميز.
در آخر فيلم هم رضا كه اول در سادگى و ببوگلابىبودن نفر اول است، تبديل به ابرقهرمان مىشود و ديگر كلا هيچ ربطى به قبلش ندارد. در كمتر از يك ماه كلا اين آدم ديگر آن آدم نيست!
بازيگران فيلم هم متأسفانه دردى از اين فيلم دوا نمىكنند و به قول معروف: گل بود، به سبزه نيز آراسته شد... . رضا اخلاقىراد از اول تا آخر فيلم انگار ماسكى ناراحت و عصبى به چهره زده. ماسكى آهنى كه آن را لحظهاى هم از چهره برنمىدارد... ميميك صورتش در شادى، ناراحتى، دعوا، عصبانيت و... ثانيهاى هم تغيير نمىكند. انگار آدمآهنى است كه از اول فيلم كوك شده تا آخر فيلم به طور عجيب و مصنوعى راه برود، حرف بزند و همين. سودابه بيضايى هم كه انگار روى صحنه تئاتر است و در حال بازى در هملت... .
فيلم كه تمام شد همه ما ايرانىهاى شاد و مغرور كه براى ديدن فيلم هموطنمان آمده بوديم، ناراحت سالن را ترك مىكرديم.
من اما فكر كردم كه اى كاش آنها كه اين قدر ناراحتاند و كينه به دل دارند، بروند و هم خيال خودشان را راحت كنند و هم مخصوصا خيال ما را... .
منبع: شرق