کمپانی سونی که با خرید کمپانی کلمبیا پیکچرز وارد فضای سینما شده بود اوایل گامهای موفقی برنداشت ولی درنهایت ژاپنیها توانستند راه خود را در هالیوود باز کنند.
به گزارش بولتن نیوز، اواخر دهه ۸۰ را می توان به نوعی آغاز انفجار عصر الکترونیک دانست؛ زمانی که کامپیوترهای شخصی، کنسول های بازی و دستگاه های ضبط و پخش راه خود را به خانه های مردم باز می کردند. شرکت های الکترونیکی در رقابتی سهمگین پی در پی با عرضه فناوری های جدید سعی در بدست آوردن سهمی هر چه بیشتر از این بازار تشنه داشتند و کمپانی های ژاپنی در این بین موتور محرکه این صنعت به حساب می آمدند و در طول تنها چند سال تکنولوژی ذخیره و پخش صدا و تصویر را به کلی متحول کرده بودند.
یکی از بزرگترین این کمپانی ها سونی بود. همانطور که در قسمت قبل مرور کردیم سونی بعد از شکست مفتضحانه دستگاه های بتامکس خود برابر ویدیوهای خانگی JVC به فکر تاسیس زنجیره ای از بازار تقاضا برای محصولات جدید خود افتاد. آنها در قدم اول به دنیای موسیقی پا نهادند و به فاصله کمی سراغ هدفی بزرگتر رفتند؛ استودیوی فیلمسازی کلمبیا!
کلمبیا در دهه ۸۰ را می توان با مجموعه ای از نقل و انتقلات توصیف کرد. در عصری که تجارت در خرید و فروش املاک و بازی با قیمت سهام معنی می شد تعجبی نداشت که کوکاکولا ابرشرکت تولید نوشابه های گازدار مالک یکی از بزرگترین و ریشه دار ترین استودیوهای سینمایی باشد!
با ابراز تمایل سونی برای خرید کلمبیا، کوکاکولا نه تنها فرصت را برای خروج از تجارت پردردسر استودیوداری مناسب دید که از این فرصت نهایت استفاده را نیز برد. آنها کلمبیایی را که قیمت هر سهم آن تنها ۱۷ دلار می ارزید به ازای سهمی نزدیک به ۳۰ دلار به مشتری ثروتمند ژاپنی خود فروختند.
سونی در سپتامبر ۱۹۸۹ بیش از ۳.۵ میلیارد دلار پرداخت تا در کنار ۱.۵ میلیارد بدهی به جا مانده و ۱ میلیارد دلار قراردادهای جانبی و مجموع هزینه سرسام آور ۶ میلیارد دلار کنترل استودیوی فیلمسازی کلمبیا را در اختیار گیرد.
سونی پیکچرز دیگر بخشی از هالیوود بود ولی سال های اولیه تعریفی نداشت. سونی همانطور رفتار می کرد که از یک تازه وارد ثروتمند در فرهنگی ناآشنا می توان انتظار داشت. بزرگترین مشکل آنها ناتوانی در مدیریت مخارج بود. نکته بامزه تضاد غریب این موضوع در مقایسه با تاریخ کلمبیا بود. استودیویی که زمانی برای کاهش هزینه خود روی به ساخت فیلم های «نوآر» آورده بود تا پول کمتری برای تجهیزات نوری بپردازد! حالا برای تهیه کنندگان خود میز و صندلی های آنتیک ۲۶ هزاردلاری سفارش می داد. تنها در یک مورد سونی برای نوسازی دفاتر خود بیش از ۲۵۰ هزار دلار پرداخت تا دیوارهایی با روکش ابریشم و مبلمانی از چرم داشته باشد.
تنها در یک مورد سونی برای نوسازی دفاتر خود بیش از ۲۵۰ هزار دلار پرداخت تا دیوارهایی با روکش ابریشم و مبلمانی از چرم داشته باشد
و این ها در کنار تقاضاهای عجیب و غریب تهیه کنندگان همچون درخواست حمام اختصاصی در دفاتر خود بود. مشکل اما به اینجا ختم نمی شد. سونی در تنظیم بودجه های ساخت فیلم نیز مشکل داشت. تا سال ۱۹۹۱ هزینه های سربار فیلمسازی بیش از ۵۰درصد افزایش یافته بود و هزینه ۴۰ میلیون دلار برای هر فیلم بسیار بیشتر از میانگین ۲۸ میلیون دلاری در هالیوود بود.
سونی که هیچ ایده ای از فیلمسازی نداشت چاره کار را در تعویض پی در پی مدیران ارشد می دید و جالب آنکه حق و حقوقی بسیار چشمگیر به آنان می پرداخت. این آش آن قدر شور بود که رسانه ها درباره آن نوشتند: «این روزها جذابترین سرگرمی در هالیوود سونی بازی نام دارد. یک طرح سریع و تضمینی برای پولدار شدن که نصیب افراد خوش شانسی می شود که از سونی اخراج می شوند!»
اوضاع فیلمسازی نیز تعریفی نداشت. از معدود فیلم های مهم آن دوره می توان به کمدی-رمانتیک بی خواب در سیاتل(۱۹۹۳) با بازی تام هنکس و مگ رایان و اکشن در خط آتش(۱۹۹۳) با بازی کلینت ایستوود اشاره کرد.
اما آنچه دیگر حوصله سونی را سر برد فیلمی بود که می خواست شگفتی تابستان باشد اما به شکستی مفتضحانه تبدیل شد. آخرین حرکت قهرمان (۱۹۹۴) اکشنی فانتزی با بازی آرنولد شوارتزنگر بود که پیش بینی می شد با توجه به موفقیت فوق العاده آرنولد در کار اخیر خود – ترمیناتور۲- به فیلمی پرفروش تبدیل شود، اما ضعف فیلمنامه، کارگردانی و از همه بدتر زمان نامناسب پخش از آن یک شکست مطلق ساخت. فیلم درست یک هفته پس از «پارک ژوراسیک» اسپیلبرگ به نمایش درآمد و طبیعی است که در مقابل فیلمی که بهترین فروش تاریخ سینما تا آن زمان را بدست آورد شانس چندانی نداشت.
آرنولد که خود یکی از تهیه کنندگان فیلم بود نقل می کند: «تمام تلاش خود را کردم تا بقیه تهیه کنندگان را متقاعد کنم اکران فیلم را تنها ۴ هفته به تعویف بیاندازند اما آن ها انگار کر بودند! تمام آخر هفته های آن تابستان میلیون ها دلار پول بود که از جیب ما رفت. آن هم فیلمی که تمام عوامل آن بهترینِ خودشان را در آن گذاشته بودند.»
البته نامزدی ۶ تمشک زرین برای بدترین فیلم، بدترین کارگردانی، بدترین بازیگر(خود آرنولد!) و…، توصیف آرنولد از بهترین را کمی اغراق آمیز به نظر می رساند!
سونی دیگر تاب این ضررها را نداشت خصوصا آن که مالک استودیو -سونی الکترونیک ژاپن- خود در بحرانی اقتصادی به سر می برد و رکود در فروش تجهیزات الکترونیکی ارزش ین در برابر دلار را نیز تضعیف کرده بود.
درست در همین زمان که همه گمان می کردند این پایان کار سونی در هالیوود است افسانه اراده ژاپنی به کار افتاد. مالکان ژاپنی به تاسی از شهره نژاد خود در سخت کوشی و استقامت در مسیر، یک دل شدند تا به رغم ضررهای فراوان، جایگاه شایسته خود در سینما را بیابند و شد آن چه شد!
از این جای داستان را کمتر کسی است که نشنیده باشد، حتی اگر نام سونی پیکچرز را به درستی نشناسد. سونی از میانه دهه ۹۰ با بازگشت به کالبد اصلی خود یا همان کلمبیا مجموعه ای از موفق ترین و پولسازترین فیلم و سریال های تاریخ سینما و تلویزیون را عرضه کرد.
مردان سیاه پوش(۱۹۹۷-۲۰۱۲) یکی از اولین گام هایی بود که پول و جوایز اسکار را به سونی سرازیر کرد و یا مگر می شود شرکتی ژاپنی سهامدار استودیویی فیلمسازی باشد و رد پای هیولاها در آن نباشد! گودزیلا (۱۹۹۸) بیست و سومین حضور این هیولا بر پرده های سینما و اولین آن بود که به طور کامل در هالیوود ساخته شد.
اما گل سر سبد محصولات سونی-کلمبیا در دو دهه اخیر بی شک سری فیلم های مرد عنکبوتی (۲۰۰۲- ۲۰۱۶) است، ابرقهرمانی که اولین بار در کمیک های مارول ظاهر شد. داستان با تم جذاب تبدیل پسری دست و پا چلفتی به قهرمانی بی نظیر به وسیله نیش یک عنکبوت که دل تماشاگران در سرتاسر جهان را ربود و به میراثی فرهنگی سینما در جهان تبدیل شد.
سونی در عصر حاضر یکی از بزرگترین استودیوهای فیلمسازی جهان است که در بسیاری از پروژه های دیگر کمپانی ها نیز سهم و مشارکت دارد.
زمانی که سونی وارد هالیوود شد هر چند معامله ای شیرین برای سهامداران پیشین بود اما خار چشم جامعه آمریکا بود. در همان زمان نظرسنجی ها نشان می داد تقریبا نیمی از آمریکایی ها از حضور و نفوذ کمپانی ژاپنی در فرهنگ خود راضی نیستند اما گذر زمان ثابت کرد که همچنان حوزه فرهنگ و یا بهتر بتوان گفت جادوی سینما هیچ ربطی به نژاد و مرزها ندارد بلکه نطفه آن در نزدیکترین جا به ذات انسان یعنی همان گستره بی مرز تخیل بسته می شود و ما این موجودات پر از نقش و رنگ بیشتر از آن که بدانیم رویاهایی یکسان داریم.