سکوت و تعلیقی طولانی در سالن جاری میشود، تنها چند چراغ شمعی در راهروهای دکور روشن شدهاند و صدای پچپچ چندنفر شنیده میشود. شنگول و منگول و حبه انگور هستند که از شنیدن صدای مشتی که به در میکوبد ترسیدهاند...
گروه تئاتر: سکوت و تعلیقی طولانی در سالن جاری میشود، تنها چند چراغ شمعی در راهروهای دکور روشن شدهاند و صدای پچپچ چندنفر شنیده میشود. شنگول و منگول و حبه انگور هستند که از شنیدن صدای مشتی که به در میکوبد ترسیدهاند. قصه قصه شنگول و منگول است اما انگار مامانبزی تصمیم گرفته با آقا گرگه ازدواج کند. این تصمیم ابتدا فضایی مضحک در ذهن ایجاد میکند. اما خب فقط غیرممکن غیرممکن است. کمکم وصلت گرگ و بز را باور میکنی. اما قصه به این شیرینی ختم نمیشود، فضایی که «بیپدر» ساخته است سرشار از روحی جهنمی است، سرشار از تعلیقهایی که تماشاچی میماند که آیا میشود یک نمایش تا این اندازه به عمد تماشاگر را آزار دهد؟! «بیپدر» از تأثیرات همزیستی بر خلقیات سخن میگوید، اینکه حتی بزها هم خوی درندگی در گوشهای از وجودشان نهفته و آماده سربرآوردن است.صدای هر کوبه که طی نمایش به گوش میرسید این شعر بامداد در ذهن میچرخید که: «آنکه بر در میکوبد شباهنگام/ به کشتن چراغ آمده است/ نور را در پستوی خانه نهان باید کرد/ آنک قصاباناند بر گذرگاهها مستقر/ با کنده و ساتوری خونآلود/ ابلیس پیروزْمست، سور عزای ما را بر سفره نشسته است...» نمایش «بیپدر» به نویسندگی و کارگردانی سید محمد مساوات تا 29 اردیبهشت در سالن قشقایی مجموعه تئاترشهر اجرا میشود.
به گزارش بولتن نیوز، در ادامه گفتوگویی با مساوات برای بررسی دلایل این تلفیق متفاوت را میخوانید.
«بی پدر» پر از گروتسک و تعلیقهای آزاردهنده و مشمئزکننده است. هدفتان از این طراحی چه بود؟
(خنده). احتمالاً رویکردی سادیستی. روحیه دیگرآزاری که حق حیات دارد. وقتی شما دست به تولید نمایشی میزنید حتی اگر رویکردتان سادیستی باشد حقوق شما محفوظ میماند، برعکس سایر شئون اجتماعی. ویژگی منحصربهفردی که شمایل و ریخت نمایش، هم از نظر متنی و هم انتخابهای طراحیها دارد مرا مجاب کرد به این رویکرد دیگرآزاری دامن هم بزنم. اتفاقاً هرچه به این رویکرد نزدیکتر میشوم نمایش موفقتر میشود و از این بابت خوشحالم.
ایده تلفیق و زندگی مشترک دو موجود از دو جنس متفاوت و در پی آن تغییر و تبدیل ماهیت آنها به هم از کجا آمد؟
در هنگام اجرای نمایش «خانه.وا.ده» که طی آن واقعیتهای بیرونی وارد دنیای نمودهای ذهنی میشد و به نوعی رئالیسم انتزاعی بود و هویت فردی در آن اهمیت داشت، ایده نمایش «بیپدر» به ذهنم رسید و طی فرآیندهای تمرینی متناوب و بازنویسیهای متعدد و متنوعی که طی سه سال انجام شد به این ایده نهایی رسیدم.
«بی پدر» به مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی و خانوادگی قابل ارجاع است، کدام یک از اینها مد نظر خودتان و ذهن استعاریتان بود؟
پیشترها فکر میکردم خیلی مفهومی و محتوایی برخورد کنم اما امروز به نظرم میرسد که اساساً هرکاری انجام دهم نمیتوانم جدا از شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بنویسم. بنابراین با خیال راحت مستقیم به سراغ اصل قصه میروم و این وجه و بخش آرتیستیک و خود تئاتر برایم اهمیت بیشتری از هر رویکردی دارد.
اما بخش محتوایی کار شما بر وجوه دیگر غالب است.
قاعدتاً. شاید اساساً از آنجایی که مفهوم با یک قدرت فرسایندهای به سمتم پرتاب شده سعی میکنم از آن دوری هم کنم. بخصوص در گفتوگوها تلاش میکنم وارد مسائل تحلیلی نشوم. چون آنچه در اجرا اتفاق میافتد آنقدر صریح و روشن و بیپرده است که نیازی به توضیح دیگری ندارد.
تئاتر شما هم فضاهای آبزورد دارد و هم غیرآبزورد. گاهی تماشاچی را به پوچی محض میبرید و بلافاصله و ناگهان سرتاپای او را در اکسپرسیونیسم فرو میکنید. این ترکیب از کجا نشأت گرفته است؟
من قائل به منحصر شدن در یک قالب و سبک مشخص نیستم و به نوعی تلفیق ژانریک را تمرین میکنم. اینکه چطور میشود در یک نمایشی از پایه بر گونه مشخصی نمانیم و رویکردها و مکاتب مختلف را در هم آمیخت و به یک محصول یکپارچه رسید. در این نمایش شاهد کمدی سیاه هستیم، برخی جاها فضاها کاملاً اکسپرسیونیستی میشود و برخی جاها به سمت گروتسکی میرود که شاید تولید مضحکه کند. اما این عمدی است که در«خانه.وا.ده» هم تمرینش کردم و بسیار برایم جذاب است که بتوانم مزههای مختلف را در ظرف نمایشی خودم بگنجانم.
شما با استفاده از رنگ خون و آکسسوارهای خشن فضایی هولناک ساختید. نمیخواستید از عنصرهایی چون بو برای تولید یک تئاتر همهجانبه (immersive theatre) استفاده کنید؟
بله، اتفاقاً چنین چیزی در نمایش داریم. آن رودهای که در پایان نمایش دستبهدست میشود واقعی است و شاید ردیفهای جلوتر بو را بهتر استشمام کنند. راستش من تمهیدی در این زمینه نداشتم و با بو دست به گریبان هستیم. البته ترجیح میدهم حواس دیگر را خیلی دخیل نکنم زیرا میزان کنش صحنهای آنقدر زیاد است که فکر میکنم همین میزان رنج برای تماشاچی کافی است.
چقدر از سینما الهام گرفتهاید؟ ویژگیهایی چون روح جهنمی، تعلیق، دلهره و خونبازی سینماگران بسیاری چون پولانسکی، تارانتینو و هیچکاک در کارتان نمود داشت.
هر هنرمندی در امتداد سیر تطور تاریخ هنرمندان پیش از خود حرکت میکند. بجز اینهایی که نام بردید من خودم فرانسیس بیکن نقاش را در کارم میبینم، اعوجاج در شخصیتپردازی ورگوس لانتیموس، گروتسک روی آندرسون و فضای اثیری پولانسکی و همه آرتیستهای مورد علاقهام را. این گونه نیست که درباره اینها اندیشیده باشم بلکه در طی زمان این ویژگیها در ناخودآگاه من نفوذ کرده و نهادینه شده است.
با اینکه ریشه قصه ایرانی است اما دکور شبیه خانههای غربی است. دو در بالا و پایین پلهها دیده میشود. این طراحی برای القای فضای هولناک است یا این اختلاف طبقاتی ظاهری معنایی باطنی در ذهنتان دارد؟
وجوه دیداری صحنه برایم اهمیت بیشتری دارد. ما هرگاه از فاصله طبقاتی حرف میزنیم ذهنها به سمت مسائل اجتماعی میرود اما هدف اصلی من اختلاف سبکها و اختلاف فواصلی است که برای بازیگرانم ایجاد کردهام. کما اینکه میتوان به بعد اختلاف طبقاتی اجتماعی نیز فکر کرد.در مورد اینکه صحنه شکل غربی به خود گرفته است من ترجیح میدادم خیلی شکل ایرانی به خود نگیرد و شائبه خودزنی و خوددرگیری را از میان بردارم و به دلیل گزنده بودن مضمون و متن خواستم همه عناصر را از محدوده جغرافیای خودمان خارج کنم و نمایش را به سمت و سوی لامکان و لازمان ببرم.
بازیگران را چگونه انتخاب کردید و روند تمرینتان به چه صورت بود؟
از سه سال پیش که ایده این متن به ذهنم خورد دفعات بسیاری تمرین و تکرار داشتیم تا عاقبت تصمیم گرفتم با گروه خیلی جوانی که اشتیاق دارد کار کنم و چهرهها را به خاطر مشغله بسیاری که دارند فراموش کنم. برای انتخاب بازیگران دوماه زمان صرف شد و بعد از آن 5ماه تمرین کردیم و به اجرا رسیدیم. استقبالی که از این کار شده است و دواجرایی شدن آن و تمام نظرات مثبتی که دریافت کردهایم نشانه خوبی است مبنی بر اینکه هنوز میشود تئاتر را جدی گرفت و آن را تمرین کرد، بدون اعتنا به حضور چهرهها. همه اینها موجب میشود من در ادامه مسیر دلگرمتر باشم. میدانید که کار کردن در شرایطی که از عاقبت کارتان بیخبر باشید بسیار دشوار است. این ماهیت رویکردهای تجربی و اکسپریمنتال است.
یعنی کارتان را تجربی میدانید؟
نه، لزوماً تئاتر تجربی نیست بلکه دارای رویکردی تجربی است.
گریم کاراکترها مانند رنگ سیاه که برای گرگها و رنگ روشن که برای بزها در نظر گرفته بودید نمادین بود؟
«بی پدر» دومین همکاری من با خانم تینا بخشی است. در نمایش «خانه.وا.ده» به یک درک مشترک و متقابلی از رویکردهای من و تواناییهای خانم بخشی رسیده بودیم. در ابتدا سعی کردم بازیگران و کاراکترهایم را به سمت بز بودن یا گرگ بودن نبرم و آنها را از شکل اولیه خاررج کنم و آنها بیش از اینکه شبیه گرگ و بز باشند شبیه آدم باشند. هم در طراحی لباس این اتفاق لحاظ شده است و هم در طراحی صحنه که محل زیست آنهاست. این برایم بازی و چالش جالبی بود، اینکه چطور میشود متن را در این فضا و اتمسفر مدیریت کرد، به نوعی که هیچکدام ا زمواد اجراییمان از هم جدا نشوند و اجزایمان لاینفک باشند و همبستگیشان حفظ شود و همگی حول یک هدف مشترک گرد هم آیند.