لادن مستوفی این روزها در تالار حافظ در نمایش «نویسنده مرده است»، به نویسندگی و کارگردانی آرش عباسی بازی میکند...
گروه تئاتر و موسیقی: لادن مستوفی این روزها در تالار حافظ در نمایش «نویسنده مرده است»، به نویسندگی و کارگردانی آرش عباسی بازی میکند. البته این نمایش در اجراهای قبلی با بازی ایوب آقاخانی و اینبار با بازی خود آرش عباسی انجام شده است. ما در این گفتوگو، هدفمان مرور و شناخت اولیه از بازیگری لادن مستوفی است که در بخش نخست، او تعریفهای خود از بازیگری را ارائه میکند؛ بنابراین چندان برای او مدیوم (سینما، تلویزیون یا تئاتر) مهم نیست، بلکه این بازیگری است که برای او مجال رودررویی را فراهم میکند و ما در این منظر سختی مواجهه بازیگر با هنرش را درمییابیم.
به گزارش بولتن نیوز، مستوفی با فیلم روز واقعه کار شهرام اسدی در سال ٧٣ مطرح شد و پس از آن بارها در آثار سینمایی، تلویزیونی و حتی تئاتری خوشدرخشیده است.
شما با وجود آنکه از سینما به تئاتر آمدهاید، با اعتراضی مواجه نشدهاید... تا آنجایی که من میدانم خدای کشتار، کار علیرضا کوشک جلالی نمایشی بود که ورودتان به تئاتر با آن اتفاق افتاده است؟
نه، اولین تجربه من برمیگردد به جشنواره تئاتر فجر در سال ٧٧، نمایش چرخه آتش بود.
یعنی در اجرای عمومیاش هم بودید؟
نه، اجرای عمومیاش را خانم مهسا مهجور بازی کرد.
چون من اجرای عمومیاش را دیدهام...
بله، من در اجرای جشنوارهاش بودم که نویسندهاش آقای پرویز زاهدی و کارگردان اثر سیاوش طهمورث بود. علی اوسیوند، گوهر خیراندیش، محمد حاتمی و من بازیگرهایش بودیم، ولی تجربه خوبی نبود، حداقل برای من تجربه خوبی نبود. البته چرخه آتش اولین تجربه تئاتر من نبود، من قبل از ورود به سینما در شهرستان کار تئاتر میکردم.
در تنکابن؟
بله، در یک گروه کوچک و با متنهایی از پیراندللو و تاگور.
مواجهه اولیه شما با تئاتر چگونه بوده است و اولین تئاتری که باعث شد به هنر بازیگری علاقهمند بشوید و تصمیم بگیرید بازی کنید، چه بوده است؟
خیلی از تئاترها بود. نهفقط تئاتر، خیلی از آثار بزرگ سینمای دنیا و ایران در شکلگیری علاقه من مؤثر بودند. آدم در هر دوره از زندگیاش یک نوع نگاه دارد. کلا معتقدم تنفس در فضای هنری، باعث رشد در همه جنبههای زندگی خواهد بود. هرچه زمان میگذرد، هنرمند نگاهش پختهتر میشود و یکی از چیزهایی که به هر هنرمندی کمک میکند تا نگاه عمیقتری در حیطه کاری خود داشته باشد، در واقع دانش نیست، بلکه شعور است و شعور را در طول زمان به دست میآوریم. شعور را بر حسب تجربه به دست میآوریم. من چند روز پیش با یکی از دوستانم که استاد مرمت بناهای تاریخی هستند، جلسهای داشتم. او دانشجویانش را به عمارت مسعودیه آورده بود و میگفت من بهسختی دانشگاه را مجاب کردم که اجازه بدهند دانشجویان در فضاهای مرتبط با کارشان باشند و من در اینجا دارم کلاسهایشان را برگزار میکنم. این درواقع فراتر از آن دانشی است که دانشگاه به این بچهها میدهد. هنرمند با حضور در فضاهای فرهنگی شعور پیدا میکند و این شعور در این سالها در من به وجود آمده. شاید نگاه اولیه من به تئاتر با درکی که امروز از آن دارم فرق کند. بههرحال علاقهمندی خاصی به این مقوله داشتهام و جادوی صحنه با همه سختیها و دغدغههایش آدم را با خودش میبرد. بودن در صحنه و زندگیکردن در صحنه، مثل اعتیاد میماند. همه فکر میکنند که یک گروه بعد از چند ماه تمرین، هر شب یک نمایش را به شکل روتین اجرا میکنند؛ درحالیکه هر اجرا یک نمایش جدید است. امکان ندارد٣٠ اجرا عین هم باشد. هر اجرا روح خودش را دارد و از پتانسیل و تأثیرگذاری خودش برخوردار است. من از ابتدایی که وارد تئاتر شدم و حتی زمانی که در شهرستان تئاتر کار میکردم، نگاهم مثل امروز نبود. اندیشهای برای کارکردن داشتم، اما جایگاهم را نمیشناختم. بیشتر تجربه میکردم تا اینکه بخواهم به یک تصمیم یا آگاهی درونی برسم. روز واقعه برای من یك اتفاق بزرگ بود.
چرا؟
چون با اینکه روز واقعه یک اثر سینمایی بود، خیلی به فضای تئاتر نزدیک بود. هم از جهت متن و هم شیوه اجرا و تمرینهایی که بازیگرها میکردند و صحنههایی که پرده به پرده، و پلان به پلان طراحی میشد، برای من دقیقا تداعی بازی تئاتر بود. این ادامه پیدا کرد تا سال ٧٧ که اولین تجربه تئاتر را در تهران داشتم که البته تجربه ناامیدکنندهای بود.
چگونه اتفاق افتاد که برای چرخه آتش دعوت به کار شدید؟
خب در ابتدا متن کامل نبود و بخشی از کار صرف بازنویسی و بعد تمرینها شد. خیلی موقعیت خوبی بود. من در آن سن کم، در کنار بزرگهای تئاتر کار میکردم و این افتخار خیلی بزرگی بود ولی اگر خودم الان بخواهم با یک جوان درواقع کمتجربهتر از خودم که وارد تئاتر شده است، کار بکنم، قطعا شیوه متفاوتی را دنبال میکنم.
فکر میکنم نیاز به مقدمهچینیهایی برای ورود به نقش هست؟
بله، بخشی به روحیات آدمها بستگی دارد؛ مثلا من ذاتا آدم حسی هستم و با همه چیز، با همه عناصر زندگی، با تنهاییهای خودم، با طبیعت و هر چیزی بسیار حسی روبهرو میشوم. من فکر میکنم، احساسِ بازیگر باید در جای درست و به اندازه خرج شود. بههرحال نمیدانم، شرایط کاری آن زمان اینطور بوده و الان ٢٠ سال گذشته و شاید دیگر آدمها مثل آن زمان دیگر کار نکنند. من نمیتوانستم درک بکنم که چرا برخی از کارگردانها سر صحنه سر بازیگر یا دیگر عوامل باید داد بزنند. من این را بیشتر نشانه ضعف میدانم تا نمایش قدرت و احساس کردم آن فضا با روحیه من سازگار نیست. البته من آقای طهمورث را دوست دارم و بعدها با هم کار کردیم. خیلی به ایشان ارادت دارم. من حتی ممکن هست با خواهرم هم نخواهم کار کنم یا ترجیح بدهم با دوستی که الان همکار من است، دوستی کنم تا کار. بههرحال آن زمان من ترجیح دادم در اجرای عمومی نباشم که البته برایم یک پیامد بد داشت و من را سالها از تئاتر دور کرد.
تا سال ٨٩ و خدای کشتار؟
نه؛ سال ٨٤. من در این سال تئاتر بیحیوان را کار کردم؛ با آقای دکتر عزیزی که مرحوم داود رشیدی، رضا بابک و مجید جوزانی در آن بازی میکردند و متن از اریک ایمانوئل اشمیت بود و در چارسو اجرا شد. از ٧٧ تا ٨٤ پیشنهاد کار تئاتر داشتم که یک مقدار کارهای سینمایی نمیگذاشت کار تئاتر بکنم و از طرفی هم تجربه تلخ «چرخه آتش» تا حدی در من ترس و به نوعی امتناع ایجاد کرد. اما تئاتر بیحیوان تجربه خوبی بود و کارکردن با بزرگانی مانند داود رشیدی و رضا بابک که در عین توانمندی بسیار سعهصدر داشتند و بسیار سخاوتمند بودند، تجربهای لذتبخش و فراموشنشدنی بود. من همیشه مدیون این سخاوت و مهربانی هستم که به من جرئت داد دوباره خودم را در صحنه محک بزنم. اما چون خاستگاه اصلیام سینما بود، سعی میکردم بیشتر در همان حوزه کار بکنم. بعد از سال ٨٣ که من آخرین سریال را بازی کردم، تصمیم گرفتم دیگر سریال بازی نکنم.
چرا؟
چون چند سال پیاپی سریال بازی میکردم. خوشبختانه سه سریال بازی کردم که هر سه، هم پربیننده بود و هم بابتشان جایزه گرفتم. اما دوست نداشتم بابتشان در یک مدیوم جا بیفتم و بگویند فلانی بازیگر سریال است یا بازیگر سینما یا بازیگر تئاتر. فکر میکنم بازیگر، بازیگر است و در هر عرصهای که باشد، باید خوش بدرخشد. این ایدهآل من است و نمیدانم چقدر به آن رسیدهام. بههرحال انتهایی ندارد. من فکر میکنم تازمانیکه زندهام باید کار کنم، تلاش کنم و هیچوقت دست از تجربهاندوزی نخواهم کشید.
شاید به خاطر آن اشارهای باشد که گفتید باید در فضا حضور داشت و این بیانگر رابطهای شهودی است که مدام در حال تجربهکردن و کشفکردن هستید و هرچه آدمهای دوروبر دقیقتر باشند، این تجربیات نیز دقیقتر خواهند شد؟
بله؛ آدمها باید از جنس همان مکاشفات باشند و فضایی که در آن حضور دارند. زیاد آدم قیدوبندداری نیستم و وقتی حس میکنم قیدوبندها دورم را گرفتهاند، سریع این تارها را پاره میکنم و میآیم بیرون. من آن سالها دیگر سریال کار نکردم، حتی کارهای فاخری مانند مدار صفردرجه، نرگس، کلاه پهلوی و میوه ممنوعه به من پیشنهاد شد. اما با عذرخواهی گفتم که میخواهم از این فضا فاصله بگیرم. میخواستم بیشتر سمت سینما بروم.
در اینجا باید جاذبهای باشد که شما را برای مثال از سریال دور و به سینما نزدیکتر میکند؟
نه؛ بههرحال نمیگویم سینمای ما ایدهآل است یا فیلمهایی که من بازی کردهام، چنین است. از همان سالها احساس کردم قیدوبندها در تلویزیون زیاد میشود و این یک مقدار کار بازیگر را سخت میکند. تو میخواهی خودت باشی؛ اما این قید و بندهای دستوپاگیر باعث میشود خودت نباشی. یا باید از این فضا فاصله بگیری یا تن به شرایط بدهی. خب من راه اول را انتخاب کردم. برخی میگویند بازیگری در تئاتر از بازیگری در سینما و تلویزیون سختتر است. من اصلا به این حرفها اعتقادی ندارم.
بازیگری در کل سخت است و فرقی نمیکند در چه مدیومی باشد؟
بله؛ بازیگری بسیار سخت است؛ اگر کارت را جدی بگیری. بازیگر سینما و سریال باید بسیار هوشمند و با قوهء تخیل بالا باشد. من شکل ایدهآل قضیه را نگاه میکنم چون هم بازی خوب داریم و هم بازی بد. یک بازیگر سینما درعینحالی که یک صحنه حسی را بازی میکند، همزمان باید به مونتاژ و موقعیت دوربین هم فکر کند و خیلی چیزهای دیگر. باید ذهنی سیال با قوه تخیل قوی داشته باشد چون تو باید خودت را ببینی، جای نور، موقعیت بازیگر مقابلت، لحن صدا، اندازه تصویر، اینکه شما در کجای پلان و چه کادری قرار گرفتهای و این احساس شما در کجای قصه باید خرج شود. همه اینها در یک زمان و یک لحظه از ذهن بازیگر عبور کرده و در تصویر ثبت میشود.
پراکندگی نماها و دکوپاژ باعث میشود که بازیگر باید نسبت به همهچیز دقیقتر بشود و این انسجام را در ذهناش ایجاد بکند؟
بله؛ باید این انسجام را در ذهناش طراحی کند و البته باید بداند کجاست و چقدر از احساسش را دارد خرج میکند. اما در تئاتر تو صحنههایی داری که به اندازه تلویزیون و سینما نیست. آنجا مال خودت هست و صحنه مال بازیگر است. احساس و تصویری که برای تماشاچی داری نشان میدهی، کاملا مال خودت هست و این در واقع درک و دریافت شماست که موفقشدن یا موفقنشدن شما را نشان میدهد.
فکر کنم تئاتر بیحیوان ترغیب کرد که همچنان تئاتر کار کنی؟
بله؛ من بعد از آن، یک تلهتئاتر به نام استاد معمار نوشته هنریک ایبسن را به کارگردانی هادی مرزبان بازی کردم. تنها تجربه تلهتئاترم بود. تجربه خوبی بود و من آن کار را دوست داشتم. اما ترجیح میدهم تئاتر کار کنم و نه تلهتئاتر؛ هرچند که دیگر تقریبا تلهتئاتری ساخته نمیشود.
شاید بهدلیل آنکه سرعتی که در تولید تلهتئاتر هست و مانع از انجام تمرینهای به اندازه میشود، مانع از تجربه مجددتان در این زمینه شده باشد؟
بله؛ این هم میتواند باشد. اما تمام دلزدگی من از تلهتئاتر به همین ختم نمیشد.
مثلا ایبسن ماهها تمرین میخواهد؟
دقیقا، چیزی بین تئاتر و تلويزیون، یا تئاتر و فیلم. استاد معمار متن بسیار سنگینی است و بار عرفانی عجیبی دارد که اگر روح اثر درک نشود، حاصل کار چندان خوشایند نخواهد بود و اساسا فکر میکنم چنین متنی نباید برای تلويزیون ساخته میشد. کار شامل بعضی ممیزیها شد. در داستان، استاد معمار کارش ساخت برج کلیساست و به خاطر مرگ فرزندش از خدا روی گردانده است؛ اما تلويزیون این استاد کلیساساز را تبدیل به استاد برجساز کرد و کلا مفهوم داستان دگرگون شد و توجیهگر پریشانی دنیای درونی آن آدم نبود. آن فرشتهای که وارد زندگی او میشود که تغییرش بدهد... دیگر از بین رفت. من خیلی سر خورده شدم که چرا نباید یک متن در تلويزیون به درستی کار شود.
ممیزی شدید باعث شد دلخور بشوی؟
بله تصمیم گرفتم از آن فضا فاصله بگیرم. هرچند که ما کلا در این سالها پسرفت داشتهایم. در زمان خودشان میوه ممنوعه و مدار صفر درجه و نرگس کارهای خوبی بودند، و دیگر از آن دست سریالها ساخته نمیشود و این باعث تأسف است. در طول ١٠ سال وقتی کارنامه سریالها را میبینیم فقط عقبنشینی کردهایم. این عقبنشینی فقط از ایدهآلها نیست بلکه بخشی از این عقبنشینی بهخاطر بقاست. بقا برای بودن و ماندن؛ و این خیلی دردناک است. ما محبوبیت و وجاهت را از دست میدهیم. ما اقبال تماشاگر را از دست میدهیم، تماشاگر ما از تلويزیون رويگردان شده و سریالها همیشه یک تصویر مایوسکننده برای بیننده دارد و سینما هم به تبع همان شرایط سخت به سمت کمدیهای بفروش و بیمحتوا رفت. دستکم تا مدتی تنها این چنین فیلمهایی حق حیات داشتند. یکبار به من گفتند چرا تئاتر را انتخاب کردهای و در سینما کم کاری؟ من گفتم: هنرمند همیشه به دنبال دیدهشدن است. دیدهشدن نه از این دست که مرا ببینید، بلکه دیدهشدن از جنس اینکه حرفم را بزنم و این حرف شنونده داشته باشد. درواقع حرف دوران و زمانه خودم را بگویم. درست است که متن را فرد دیگری مینویسد و کارگردان هم یک نفر دیگر است اما من متنی را انتخاب میکنم که فضای مشترک ذهنی با آن داشته باشم. این همان نکتهای است که باعث شد در١٠ سال گذشته، تئاتر جانی بگیرد و برخلاف تمام فشارهایی که در این حوزه بوده، تئاتر به نسبت سینما و تلويزیون مبارزه بیشتری را انجام داده و موفقتر عمل کرده است. تئاتر برای حفظ هویت و جایگاهش تلاش سختتری داشته است و این سختی بیشتر هم میشود. وقتی نگاهی به بودجههای محدود تئاتر بیندازیم و سالنهای کم نمایش و حجم عظیم کسانی که در این صف طویل قرار دارند؛ فکر میکنم تنها یک روح مبارز میخواهد تا در این شرایط سخت همچنان کار کند.
البته الان بخشی از تئاتر هم در فضای تئاتر خصوصی به سمت تجاریشدن رفته که ورشکست نشوند و چون سطحینگر شدهاند با مشکل مواجه شده است و تئاتر را از حالت طبیعیاش دور میکند؟
بله. و این اصل بقا به نوعی به تئاتر هم سرایت کرده.
شما نگاهي گسترده دارید و بنابراین شرایط کارت مشکلتر میشود و شاید در درازمدت، هنرمند اگر بخواهد همچنان تأکید بر حفظ اصالتهای وجودیاش بکند،بسیار اذیت شود. الان چگونه با این وضعیت کنار میآیی؟
منظورتان در حوزه تئاتر است؟
بله، اما در کل این وضعیت در همه جا دیده میشود؟
بله، در سینمایش هم همین است. زمانی که دولت حمایتش را از فیلمها کم کرد، کارگردانها ناگزیر به سمت خودکفایی رفتند. اما به چه شکلی؟ کدام خودکفایی؟ وقتی نظارت و ممیزی در همه ابعاد حضور پررنگ دارد، ما هرگز نمیتوانیم مثل همه دنیا بگوییم که سینمای خصوصی داریم. یا سینمای مستقل. نه فقط وزارت ارشاد، خیلی جاهای دیگر هم ارتباط مستقیم با یک اثر سینمایی پیدا میکنند و میگویند این اثر امکان اکرانش نیست به خاطر حضور فلان آدم یا به خاطر مطرحکردن فلان مضمون یا خیلی چیزهای دیگر... . سینماگر از زمانی که قلم به دست میگیرد مدام خودش را سانسور میکند و به اين فكر ميكند که چه بنویسد؟ چون هیچ حمایتی پشتش نیست. بعد چطور بنویسد که تماشاگر را به سوی سالنهای سینما بکشاند؟ در حوزه سینما فردیت وجود ندارد و فرد نمیتواند جریانساز باشد. ما براساس شرایط اجتماع که روزمرگی مردم است، داریم کار میکنیم. خارج از هر نوع نگاهی به مقوله هنر، سینما یا تئاتر، کاملا این روزمرگی و این شرایطی اجتماعی است که برهنر تأثیر میگذارد. تئاتر و سینما تحتتأثیر شرایط اجتماعی هستند. الان سالهاست که هنرمندانی اصلا کار نمیکنند. چون وارد این بازی و جریان شدند و به مرور حاشیهنشین شدند.
یعنی اعتراض میکنند؟
نه شرایط کارکردن برایشان مهیا نیست. فیلمی را با ترس ساخته و فیلم بعدی را با ترس بیشتر و همینطور در نهایت بدهیها بالا آمده و شرایط سختتر شده و دیگر فیلم نساخته است. در تئاتر هم همینطور. هی به مختصرها قانع بوده تا جایی که شرایط سختتر شده است. البته یک عده هم رشد کردهاند. آنها بنابر نیاز مخاطب امروزی خوراکی را مهیا کردهاند. البته بعضیها خوب و بعضیها هم خوب نبودهاند. بعضیها ذائقه تماشاگر را به انحراف برده و جریان درستی را دنبال نکردهاند. خب، من در این شرایط سعی میکنم برای انتخابهای تئاتریام سختگیرتر باشم.
سختگیری روی متن...؟
بله، سختگیری روی متن، کارگردانی، شیوه اجرا و... تئاتر سختیهای خودش را دارد و من دارم بنابر نیاز درونی خودم، تئاتر کار میکنم. به خاطر پولش کار نمیکنم.
تئاتر اصلا پول و شهرتی که در تلويزیون یا سینما هست را ندارد...
بله... یادم هست سال ٩٠ یا ٩١ بود، خدای کشتار پر بینندهترین کار سالن اصلی شد.
در تالار اصلی تئاترشهر یا چهارسو؟
اصلی... ١٢هزار نفر کار را دیدند.
اگر بخواهیم سختگیریتان را در تئاتر ببینیم چه چیز باعث شد در «خدای کشتار» بازی کنید؟
حالا میگویم، ببینید ١٢هزار نفر تماشاگر در مقایسه با بیننده میلیونی تنها یک تلهفیلم یا قسمتی از یک سریال عدد ناچیزی است و این تازه در بهترین شرایط و در بزرگترین سالن تئاترشهر اتفاق میافتد. پس شما در تئاتر صرفا به دنبال دیدهشدن نیستید حتی اگر بیشترین مخاطب را هم جذب کنید. این تلاش یک سقف محدودی دارد، تازه در بهترین شکلش... بنابراین یک عشق، یک حس خوب شما را به دنبال خود میکشد.
خدای کشتار؟
خدای کشتار از بهترین متنهای خانم یاسمینا رضاست. من متن را بسیار دوست داشتم اما آن شکل اجرا را که از ابتدا هم قرار نبود به آن حد از کمدی برسد، دوست نداشتم بالاخره دوستان کمک کردند و رفتهرفته از اجرای اول تا آخر، کلا اجراها متفاوت شد.
یعنی کمدیتر شد؟
بله... که این کمدی سلیقه من نبود.
درحالیکه فیلم پولانسکی از خدای کشتار با غالبشدن وجه تراژدی همراه میشود...
نه بهطور کامل ولی بله تا حدودی...
اما متن هر دو وجه تراژدی و کمدی را دارد...
بله. متن با ظرافت تمام این دو وجه را در هم تنیده است. بنابراین نیازی نیست که شما بخواهی آن را کمدیِ صرف کنی. اصلا نیازی نیست آن طنزی را که در عمق متن هست، به سطح بکشانی.
همین که در فضای متمدن دچار رفتار غیرمتمدن میشوی، خود وضعیت کمیک هست و از آن سو آن بار خشونت باعث میشود که در آن تراژدی غالب شود؟
بله... بیرونکشیدن شخصیت واقعی آدمها پشت آن جلای ظاهری و پشت آن صورتکهایی که برای هم میزنند، دقیقا اتفاقی است که اصلا مرز و زمانی ندارد. اتفاقی است که در همهجا و در هر شرایطی واقع میشود. در آن نمایش من دوست نداشتم بهخاطر قهقهههای بیوقفه تماشاگران از دریافتم از اثر فاصله بگیرم، اما من در شرایط ناگزیری قرار گرفته بودم، بههرحال باید سعی میکردم در آن شرایط بهترین حضورم را نشان بدهم. قطعا نمیتوانستم در آن سطح از کمدی ظاهر شوم چون اعتقادی به آن نداشتم. بله، جایی هست وارد مرز کمدی میشوی که جایش درست هست و زمانش هم... شما در آن لحظه کمدی را به تماشاگر میدهی، درواقع پشت آن کمدی حرفهایت را میزنی. اما آنجا جایش نبود. در آن اجرا آن شکل از کمدی سلیقه من نبود.
منبع: شرق