کد خبر: ۴۶۰۷۵۶
تاریخ انتشار:
رواقی‌گری ارنست همینگوی و «برف‌های کلیمانجارو»

قهرمانی که شکار می‌شود

ارنست همینگوی به شاعر هم‌میهن خود ازرا پاوند گفته بود، هرگز او را نمی‌بخشد که فاشیست شده است، اما اگر به دارش می‌آویختند آماده بود با او به دار آویخته شود...
قهرمانی که شکار می‌شودگروه ادبیات: ارنست همینگوی به شاعر هم‌میهن خود ازرا پاوند گفته بود، هرگز او را نمی‌بخشد که فاشیست شده است، اما اگر به دارش می‌آویختند آماده بود با او به دار آویخته شود. این سخن همینگوی از یک‌طرف اشاره‌ای بود بر ضدیتش با فاشیسم و از طرف دیگر تأکیدی بر وفاداری به رفیق و استاد پیش‌کسوتش ازرا پاوند. همچنین تأکید بر همدلی‌اش با آرمان نویسندگان و روشنفکران ضدفاشیست زمانه خود و در همان حال پافشاری بر استقلال فردی‌اش، به این معنا که آزادی عقیده و نظر خود را مقدم بر هر چیز دیگری می‌داند.

به گزارش بولتن نیوز، همینگوی در بیانيه‌ای که به‌مناسبت دریافت جایزه نوبل ١٩٥٤ نوشته بود، گفته بود که نوشتن در بهترین حالت نوعی زندگی در تنهایی است. مقصود وی از تنهایی تأکید بر استقلال فردی‌اش بود اما این را نیز فراموش نکرده بود بگوید كه «انسان تنها بختی ندارد»١ چون «هیچ‌کس جزیره‌ای نیست در خود تمام...»,٢ شاید در نهایت تناقض تراژیک اهمیت «تنهابودن» و این‌که «انسان تنها بختی ندارد» بود که او را به خودکشی کشاند. خودکشی همینگوی نیز درنهایت کنشی فردی بود تا بر آزادی خود تأکید کرده باشد، گویی می‌خواهد بگوید کاری که دوست دارم انجام می‌دهم بدون آنکه به پیامدهای آن توجهی داشته باشم. این ویژگی‌های متناقض بخشی جدایی‌ناپذیر از سرشت وی و قهرمانان داستان‌هایش است. از مهم‌ترین ویژگی‌های همینگوی خوش‌بین‌نبودن حتی در زمانه خوش‌بینی بود. اما همینگوی در همه حال با خوش‌بینان هم‌عهد و پیمان بود. در جنگ جهانی اول به‌رغم معافیتش از نظام وظیفه- به‌خاطر ضعف بينايي - داوطلب شرکت در جنگ می‌شود و به‌عنوان راننده آمبولانس به ایتالیا می‌رود. در جنگ‌های داخلی اسپانیا باز به‌عنوان داوطلبی غیررسمی شرکت می‌کند؛ به مادرید و بارسلونا می‌رود و سپس به جنوب می‌رود تا در جبهه‌های نبرد حضور داشته باشد و در آنجا در حوادثی زندگی می‌کند که بعدها در «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید» روایت می‌شوند. به‌همین‌دلیل وقایع رمان «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید» برگرفته از اطلاعاتی واقعی است. این رمان به سه شب و چهار روز زندگی رابرت جردن، قهرمان اصلی رمان، می‌پردازد. او مأموریت پیدا می‌کند با انفجار پلی استراتژیک راه را برای پیش‌روی جمهوری‌خواهان باز کند. در همان زمان کوتاه که با چریک‌های محلی می‌گذراند عاشق ماریا می‌شود. ماریا دختر شهردار جمهوری‌خواهی است که توسط فاشیست‌ها تیرباران شده است. رابرت جردن که مصر است تصمیم خود را عملی کند سرانجام پل را منفجر می‌کند، اما بعد از آن به هنگام عقب‌نشینی پایش می‌شکند و زخمی می‌شود. او که جراحتش سنگین است در وسط راه می‌ماند تا بمیرد اما قبل از آن موفق می‌شود ماریا را قانع کند که از مهلکه بگریزد تا او بتواند در تنهایی از عهده مرگ خویش برآید.
صفحات آخر رمان «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید» تماما گفت‌وگوهای تنهایی رابرت جردن با خود در آستانه مرگ است. او در حین دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با مرگ حس‌های متفاوتی را تجربه می‌کند، گاه بی‌طاقتی خود را سرزنش می‌کند و گاه از اینکه خوشبختی آن را داشته تا در چند روز کوتاه سپری‌شده زندگی کاملی را با ماریا بگذراند و در همان حال مأموریت خود را نیز انجام دهد به خود می‌بالد. اگرچه رابرت جردن اشتیاق به زنده‌بودن دارد و دوست دارد زندگی‌اش ادامه پیدا کند اما در همان حال به خود نهيب می‌زند: سخت نگیر! زیرا گمان می‌برد که حق شکایت و گله‌گذاری از زندگی را ندارد. «حالا دیگر سخت نگیر!... در حالی‌که این‌قدر خوشبخت بوده‌ای حق شکایت نداری»٣ سرانجام نیز زندگی رابرت جردن بدون رنجش و بی‌هیچ حس ناکامی در تنهایی به پایان می‌رسد.
«تنهایی بر درد و ترس غلبه‌کردن» و یا «تنهایی از عهده مرگ خویش برآمدن» آموزه‌ای است که همینگوی آن را از ایام کودکی تجربه کرده است. «در پنج‌سالگی برای اولین‌بار زندگی‌اش به خطر افتاد: وقتی در دهکده یک سطل شیر را به‌تنهایی به مزرعه مجاور مزرعه پدرش برد، لغزید و ترکه‌ای در گلویش فرو رفت و لوزه‌هایش را زخمی کرد، کودک بی‌آنکه از خونریزی‌ بترسد این قدرت را داشت تا به خانه برود، در آن هنگام بود که پدرش به او یاد داد تا برای غلبه بر درد سوت بزند»,٤ در «سوت‌زدن برای غلبه بر درد» و یا «سوت‌زدن برای غلبه بر ترس» حکمتی کم‌وبیش رواقی نهفته است. در رواقی‌گری همینگوی همچون سرخ‌پوستان حسی بدوی و پاکبازانه وجود دارد که مرگ را جدی نمی‌گیرد و حتی آن را با نوعی تمسخر همراه می‌کند. او جدی‌نگرفتن موضوع و هولناکی درد و مرگ را با سوت‌زدن به نمایش می‌گذارد. در اینجا «سوت‌زدن» خود را «آزاد» نشان‌دادن است، آزادی انسانی که تسلیم ترسیدن نمی‌شود و اگر‌ هم می‌شود آن را پنهان می‌کند. «تحقیر بدبختی و تخفیف مرگ از مختصات فیلسوف رواقی است»٥ آموزه‌ای رواقی برای آنکه وقار آدمی محفوظ بماند. رواقيون برای انسان شأن بیشتری نسبت به دیگر موجودات قائل بودند. آنان معتقد «حفظ وقار زیر فشار» بودند و یا آن‌طور که رابرت جردن می‌گوید، معتقد به «نگه‌داشتن خود»٦ برای غلبه‌کردن بر آنچه که تنها ذهن آن را بزرگ و مهم جلوه می‌دهد مانند بیماری، مردن و یا نابودشدن و... رواقیون بر این نظر بودند که «آدمی در برابر هیچ‌چیز حتی مرگ غافلگیر نمی‌شود زیرا آنچه مردمان را مضطرب و پریشان می‌سازد اشیاء و امور خارجی نیست بلکه موجب آن اضطراب‌ها و پریشانی‌ها و عقاید و گمان‌ها و ظنونی است که آنها دارند»,٧ رابرت جردن در لحظات آخر به زندگی‌اش هم‌چون یک رواقی مؤمن و معتقد عمل می‌کند، آنچه او می‌گوید شباهتی آشکار به ایده‌های رواقیون و همین‌طور به فیلسوف رواقی، کاتوس دارد که با آرامش به استقبال مرگ رفت.* جردن نیز معتقد است «چیزی که موجب ترس باشد وجود ندارد... مرگ فقط در صورتی زشت و نامطبوع است که وقوع آن مدتی طول بکشد و درد و رنج به‌قدری باشد که انسان را سرافکنده کند، خوشبختی تو در همین‌جا است که تو هیچ درد و رنجی را تحمل نمی‌کنی»,٨ واقعیت آن است که جردن درد را حس می‌کند و مرگ را در چندقدمی خود می‌بیند، او اگرچه در موقعیتی تراژیک گرفتار آمده است اما می‌خواهد «وقار» خود را حفظ کند. «درد» مقوله‌ای مرکزی در آثار همینگوی است، تقریبا بیشتر قهرمانان داستانی‌اش درد می‌کشند، نه‌تنها درد روحی که حتی دردی جسمانی، مانند هری در «برف‌های کلیمانجارو» که پایش قانقاریا گرفته و درد می‌کشد. بااین‌حال قهرمان‌های همینگوی در درد متوقف نمی‌شوند، اساسا ایمان همینگوی به قهرمان‌های رمان‌هایش بیشتر به‌خاطر تسلیم‌نشدن آنهاست و اینکه آدمی باید همه رنج‌ها را با وقاری صبورانه و محکم‌ پذیرا شود. همینگوی بر این باور بود که می‌توان هر ضربتی را خفیف‌ کرد و خم به ابرو نیاورد. تنها در این صورت همه‌چیز «علی‌السویه» می‌شود و وقار آدمی حفظ می‌شود. حتی رواقی می‌آموزد که بر درد می‌توان فائق نیز آمد. «درست در همان لحظه که حس کرد از پا درآمده دردش تمام شده بود»,٩ جردن نیز با بهره‌بردن از تقدیرگرایی رواقی سعی در تخفیف مرگ و درد دارد. «تقدیرگرایی به سبک رواقیون درواقع عکس تکنیک فکرکردن به اتفاقات ناگوار است: در این رویکرد از فکرکردن به اینکه چطور ممکن بود اوضاع‌مان از اینکه هست بهتر باشد پرهیز می‌کنیم»١٠ رواقی با پرهیزکردن از ارائه چشم‌اندازی بهتر تلاش می‌کند تا موقعیت خود را قابل‌تحمل‌تر کند، بلکه بر آن فائق آید.
به سرشت متناقض همینگوی و قهرمانانش بازگردیم و به تناقضی كه تاكنون حل نشده است و همچون هر تناقضی حل نمی‌شود. خوش‌بین‌‌نبودنِ همینگوی حتی در زمانه خوش‌بینی و در همان حال با خوش‌بینان هم‌پیمان‌بودن از تناقضات همینگوی و قهرمانان داستانی‌اش است. تقریبا در همه داستان‌های همینگوی نبردی میان نیك و بد با همان ویژگی‌های كلاسیك نیكان و بدان وجود دارد. نیكی از نظر همینگوی همچون نیكی رومیان باستان وفاداری و شجاعت است و بدی ترسو بودن و ریاكاری است. اما به‌نظر همینگوی برخلاف باورهای متافیزیكی درنهایت نیكی بر پلیدی چیرگی نمی‌یابد. «برخلاف دیگر اشكال نبرد یا مبارزه، اینجا شرایط طوری است كه برنده هیچ نخواهد گرفت، نه آرامش، نه رضایت و نه هیچ نشانی از افتخار.»١١
تلقی همینگوی گرچه تراژیك است اما همینگوی وجهی حماسی به آن می‌دهد، چنان‌كه به رابرت جردن می‌دهد و یا به سانتیاگوی ماهیگیر می‌دهد و یا چنان‌كه به زندگی سراسر پرماجرای خود می‌دهد. همینگوی می‌خواهد بگوید قهرمان شكارچی‌ای است كه به‌دنبال شكار می‌رود، گواینكه همیشه مغلوب هرآنچه كه شكار كرده می‌شود. بااین‌حال بهتر از ضدقهرمانی است كه به شكار نمی‌رود.

پی‌نوشت‌ها:
* كاتوس، فیلسوف رواقی در برابر حكم كالیگولا مبنی‌بر مرگ آرامش رواقی خود را حفظ كرد.
١، ٢. همینگوی، فیلیپ یانگ، شیوا صفوی
٣، ٦، ٨. زنگ‌ها برای كه به صدا درمی‌آید؟، همینگوی، رحیم نامور
٤. همینگوی، فرناندا پیوانو، رضا قیصریه
٥، ٧. فلسفه رواقی، ژان برن، ابوالقاسم پورحسینی
٩. برف‌های كلیمانجارو، همینگوی، اسدالله امرایی
١٠. فلسفه‌ای برای زندگی، ویلیام اروین، محمود مقدسی
١١. آشنایی با همینگوی، پل استراترن، شیوا مقانلو
منبع: شرق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین