حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود: «شيعَتُنامِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالي اَوْليائِناوَمُعادي أعْدائِناوَالْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا-شيعيان ما و همچنين دوستداران ما و دوستداران اولياء ماو آنان که دشمن دشمنان ما باشند و آنهايي که باقلب و زبان تسليم ماهستند، بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.»...
گروه تربیت اسلامی: حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود: «شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَ كُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالي اَوْليائِنا وَ مُعادي أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا - شيعيان ما و همچنين دوستداران ما و دوستداران اولياء ما و آنان که دشمن دشمنان ما باشند و آنهايي که با قلب و زبان تسليم ما هستند، بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.» (بحارالأنوار، ج 68، ص 155)
به گزارش بولتن نیوز، کسي مي تواند در جايگاه شيعه بودن «شيعتنا، شيعيان ما» از نگاه خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در حديث فوق قرار گيرد و بهره مند از الطاف الهي شود که داراي ايمان به بيان مولا علي (عليه السلام) باشد. حضرت صادق (عليه السّلام) از پدرش امام باقر (عليه السّلام) روايت کند که حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمود: «الإيمان له أربعة أرکان: التوكّل علي اللّه، و تفويض الأمر الي اللّه، و الرضا بقضاء اللّه، و التسليم لأمراللّه عزّ و جلّ - ايمان چهاررکن دارد، توکل برخدا، واگذاري اموربه خدا، خشنودي به قضاي پروردگارو تسليم امرخدا بودن.» (بحار الأنوار،ج65 ص462)
همان گونه که حضرت علي عليه السلام فرمود، ايمان، جايگير و پايدار نشود، مگر به چهار چيز:(التوكّل علي الله): يعني اعتماد به خدا در تمام امور و مهمات، و صرف نظر از وسائل ظاهري، اگر چه در ظاهر بايد از آن وسائل استفاده کرد، ولي کسي که يقينش کامل باشد و خدا را بر همه چيز قادر و سبب ساز بداند، بر اسباب ظاهري اعتماد نکند بلکه بر سبب آنها يعني خدا تکيه دارد.
(و تفويض الامر الي الله): يعني در پيشگيري از دشمنهاي ظاهري و باطني، چنانچه مؤمن آل فرعون امور خويش را به خدا واگذاشت، و خداوند او را از شرّ گناهان و نيرنگهاي فرعونيان محفوظ داشت، و شکي نيست که توکل به خدا، و تفويض اموربه خدا، نتيجه ايمان قوي ونيز موجب رسيدن به يقين است.
(و الرضا بقضاء الله): چه زيباست در برابر حوادث و اتفاقاتي که از علت آنها بي خبريم، به خداوند مهربان اعتماد کنيم و زبان حالمان هميشه اين باشد: «الهي رضا برضائک،صبرا علي بلائکْ و تسليماً لاَمرْک.» رضايت مندي در سختي و راحتي، گرفتاري و سلامتي، نتيجه اش تقويت ايمان به خداست. چه، او مالک سود و زيان بندگان است و در مورد بندگانش جز آنچه بيشتر به صلاح آنان است انجام ندهد. همچنين اين خوي موجب يقين کامل است. خداوند در قرآن کريم چنين مي فرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ - بعضي از مردم جان خود را در راه خدا و براي خشنودي او ميفروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.» (بقره،207) برخي از مردم جانشان را در راه کسب رضاي خدا ميفروشند به اين معنا که آن قدر در راه خدا جانفشاني ميکنند تا کشته شوند. ابن عباس گفته است اين آيه در شأن امير مؤمنان (عليه السلام) است و هنگامي نازل شد که آن حضرت به جاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بستر ايشان خوابيد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) جهت مخفي شدن به سمت غار رفتند. همچنين اين آيه درباره تمام کساني که در راه خدا تا بذل جان جهاد ميکنند نازل شده است. در آيه اي ديگر سخن از انفاق مال براي رضاي حق را مطرح مي کند: «وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ - و مثل کساني که اموالشان را به طلب خشنودي خدا و پايداري استواري نفوس خود، انفاق ميکنند.» (بقره،265) «وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» معنايش اين است که با بذل مال که نظير بذل جان و گاهي براي شخص از انجام بسياري از عبادات سخت دشوارتر است، خود را استوار و ثابت قدم نگاه دارند و ممکن است منظور از «تثبيتا من انفسهم» اين باشد که آنان براي طلب رضاي خدا و تأييد اسلام، اموال خود را انفاق ميکنند و از صميم دل به تحقق وعده خداوند در مورد پاداش آن اعتقاد دارند، زيرا شخص مسلمان هر گاه مال خود را در راه خدا انفاق نمايد معلوم ميشود اعتقاد او به وجود ثواب و پاداش، اعتقادي قلبي و صميمانه است. مي توان اين گونه بيان کرد که هر کس مال خود را در راه خدا بذل نمايد بعضي از کمالات روحي را در نفس خود استوار ساخته و کسي که مال و جان خود را بذل نمايد تمام آنها را پايدار ساخته است.
(و التسليم لأمر الله): يعني سر به فرمان او بودن، عبد بودن، در هر چه فرمان داده و نهي نموده و همچنين اطاعت از پيامبر او و جانشينانش (عليهم السلام) در گفتار و رفتاري که از آنها سر زند، چنانچه خداوند مي فرمايد: «قسم به خداي تو که اينان به حقيقت، اهل ايمان نمي شوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه به هر حکمي (که به سود و زيان آنها) کني هيچ گونه اعتراضي در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند» و دخالت اين خوي در ايمان و تکميل آن، روشنتر از آن است که نيازمند بيان باشد. همچنين قرآن در باره اطاعت مي فرمايد: «ياأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌوَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً - اي کساني که ايمان آوردهايد اطاعت کنيد خدارا واطاعت کنيد پيامبرخدا وصاحبان امر را وهرگاه درچيزي نزاع کرديد، آن رابه خدا و پيامبر ارجاع دهيد، اگرايمان به خداو روز رستاخيزداريد، اين براي شما بهتر وعاقبت وپايانش نيکوتر است.» (نساء،59) در اين آيه به مردم امر کرده است همان طور که بايستي از خدا و رسول اطاعت کنيد، سخن صاحبان امر را نيز شنيده و از آنان اطاعت نماييد. سپس براي تأکيد بر آن فرموده است: «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ - اگر به خداو روزقيامت ايمان داريد بايدازفرمان آنها پيروي کنيد.» ازائمه(عليهم السلام)روايت شده که فرموده اند: خداوند هريک ازامامان را مأمورکرده است که امرحکومت را به وليّ امر پس از خود واگذار کند. مقصود از «أُولِي الْأَمْرِ» زمامداران بر حق و ائمه اهل بيت (عليه السلام)هستند که مردم را هدايت و به حق حکم ميکنند و چون «أُولِي الْأَمْرِ» عطف بر «الله» و «رسول» شده است خداوند پيروي از کسي را واجب کرده که معصوم و مصون از ارتکاب عمل زشت بوده و از کساني که مأمور اطاعت از او هستند برتر و داناتر باشد. خدا ما را امرنميکند از کسي اطاعت کنيم که ازفرمان او سرپيچي ميکند و تسليم کسي شويم که همچون ما نيازمند هدايت است. «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ»، اگردرباره چيزي از امور دين خود اختلاف کرديد: «فردوه إلي الله والرسول» در آن مورد در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه وآله)به خود او و پس از وفاتش به کساني که در حديث معروف «ثقلين» توصيه کرده و فرموده است: « إنّي تارک فيکم الثّقلين ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا، کتاب الله و عترتي- أهل بيتي- و إنّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض - من دو چيز گرانبها در ميان شما به جا ميگذارم که اگر به آن دو دست يابيد هرگز گمراه نخواهيد شد؛ يکي کتاب خدا و ديگري اهل بيتم، اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا اينکه نزد حوض بر من وارد شوند.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصريح فرموده است که نجات ازگمراهي در پناه بردن به قرآن وعترت (ع) است. بنابراين مخالفت با اهل بيت (عليه السلام) که ملازم باکتاب خدا، قرآن هستند، پس ازوفات پيامبر (ص) همچون مخالفت با آنها درزمان حيات پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، زيرا آنان پاسداران شريعت او و جانشينانش در ميان امّت اويند، بنابراين به طور قطع منظور از«أُولِي الْأَمْرِ» امامان معصوم (عليه السلام) از آل محمّد (صلي الله عليه وآله) هستند. «ذلِكَ» اشاره است به ردّ اختلافات به خدا و رسول. «خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا» يعني ردّ اختلافات به خدا و رسول سرانجامش براي شما پسنديده تر است. مي توان گفت اين همان واگذاري امور به الله است که امام علي(عليه السلام)درشرايط ايمان فرمودند: «و تفويض الامر الي الله». با توجه به مطالب مطرح شده در برخي از علائم اهل ايمان از سخن حضرت علي عليه السلام در واقع شايد بتوان گفت که برخي از خصوصيات و نشانه هاي شيعيان و همچنين دوستداران آنها و دوستداران اولياء آنها و آنان که دشمن دشمنان آنها باشند وآنهايي که با قلب و زبان تسليم آنها هستند، که مد نظر خانم فاطمه زهرا (سلام الله عليها) مي باشد، که پاداش آنها بهشت است و آن هم از بهترين افراد بهشتيان. لازم به توضيح است که مي فرمايند: بهشت پاداش جسم است و پاداش روح انسان رسيدن به حق تعالي است، رسيدن به خود خداست.
نکته مهمي که در فرمايش خانم فاطمه زهرا عليها سلام وجود دارد اين است که مي فرمايد: «وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا - آنهايي که با قلب و زبان تسليم ما هستند.» يعني دوستي با اهل بيت(عليهم السلام)و دوستانشان، دشمني با دشمنان آنها از خصلت هاي خاص شيعيان است و اين به معناي تسليم بودن و واگذاري امور به آنهاست. اما به شرطي که فقط به زبان نباشد، لقلقه زبان و صرفاً يک شعار نباشد. بلکه با تفکر و تدبر و به همراه شعور انساني باشد، از قلب بر زبان جاري شود. در يکي از فرازهاي زيارت عاشورا مي خوانيم: «إني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولي لمن والاکم و عدو لمن عاداکم - به درستي که من با کسي در صلح هستم که با شما در آشتي است و با کسي در جنگ هستم که با شما در ستيز است، و من دوست و ياور کسي هستم که به شما محبت مي ورزد، و دشمني مي نمايم با کسي که با شما دشمني مي کند.» و بدانيم که اين ادعاي بزرگي است و بايد به آن پايبند باشيم تا به آن مقامي که دختر پيامبر، محور خلقت، صديقه کبري عليها السلام مي فرمايد برسيم و با صالحين و صديقين در بهشت، در پيشگاه خداوند متعال حضور يابيم. واينکه اين خواسته از روي طمع به معناي نکوهش شده آن نباشد بلکه طمعي ممدوح باشد. اينک مطالبي پيرامون طمع؛ «وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ -چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده ايمان نياوريم در حالي که طمع (آرزو) داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد؟» (مائده،84)؛ در اين آيه اين مطرح است که طمع و آرزوي پسنديده در مقابل عمل صالح است. در واقع نمي شود آدمي دور از احکام الهي و در پي آلودگي ها و مفاسد اجتماعي و آداب ضد اخلاقي باشد و ايمان عملي به دستورات الهي نداشته باشد، ولي طمع و آرزوي همنشيني با صالحان را در قيامت داشته باشد. اين دو با هم جمع نمي شوند. جمع ضدين، محال است. نمي شود هم شب باشد هم روز، نمي شود کسي قلبي آلوده و نا سالم داشته باشد و عمل و رفتارش الهي باشد! امام علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «لا يجتمعُ الورعُ و الطَّمع - پارسايي و طمع با هم جمع نمي شوند.» (غررالحکم،10578) پس نمي شود با کفر در احکام و اخلاق، طمع همنشيني با پارسايان را داشت؛ همچنين نمي توان اهل تقوا بود و طمع در دلبستگي به تعلقات دنيايي داشت.
کم کن طمع از جهان و مي زي خرسند از نيک و بد زمانه بگسل پيوند (حکيم عمرخيام) امام کاظم عليه السلام در اندرزي به هشام پرده ازچهره زشت طمع برمي دارد و اين چنين مي فرمايد: «إياک والطمع، وعليک بالياسِ مما في ايدي الناس والذهابُ بالعلم - از طمع بپرهيز و به آنچه مردم دارند چشمداشتي نداشته باش، چشمداشت به مخلوق را در خود بميران، زيرا طمع و چشمداشت، کليد هرخواري است وعقل رامي دزدد و انسانيت را مي برد و آبرو را مي آلايد و دانش را از بين مي برد.» (بحارالانوار، ج75ص315) نتيجه اينکه؛ طمعي پسنديده و ممدوح است که حاصلش رشد و تعالي آدمي باشد و در جهت انسانيت انسان گام بر داشته شود، و طمعي مورد نکوهش است که آدمي را وابسته به دنياي فاني کند و با آرزوهاي طولاني به ورطه هلاکت بيندازد.
با اين مقدمات در تعريف طمع مي توان گفت: "طمع" در لغت تمايل نفس به چيزي از روي آرزوي شديد و آزمندي است، و دراصطلاح قرآني توقع داشتن و حريص بودن در اموال و زندگي مردم است.
آثار شوم طمع در زندگي فردي و اجتماعي: 1 - حرص انسان را به رنج و زحمت ابدي گرفتار ميسازد 2 - حريص هرگز سير نميشود و به همين دليل اگر مالک تمام دنيا گردد باز فقير است 3 - حريص همچون فقيران زندگي مي کند و همچون فقيران ميميرد، ولي همچون اغنيا در قيامت محاسبه ميشود 4 - حرص، انسان را به هلاکت ميافکند، زيرا شخص حريص به خاطر دلباختگي به دنيا خطراتي را که در اطراف او وجود دارد نميبيند و با عجله و شتاب به پيش ميتازد 5 - حرص، آبروي انسان را ميريزد و ارزش او را در نظرها پايين ميآورد، چرا که شخص حريص براي رسيدن به مقصود خود حتي ملاحظات اجتماعي را کنار ميگذارد و همچون اسيري که زنجير به گردن او افکنده باشند به اين سو و آن سو کشيده ميشود 6 - طمع، انسان را آلوده به انواع گناهان مانند دروغ، خيانت، ظلم و غصب حقوق ديگران ميکند، چرا که اگر بخواهد حلال و حرام خدا را رعايت کند به مقصودش نميرسد 7 - حرص، انسان را از خدا دور ميسازد، در نظر بندگان خدا کوچک ميکند، آرامش را از او سلب مينمايد و زندگي توأم با ناراحتي و شکنجه براي او به بار ميآورد 8 - حريص، اموالي را مياندوزد که زحمت ومسئوليتش ازآن اوست و سود و استفادهاش از آن ديگران 9 - طمع نتيجه سوء ظن به خداست و محصولش تشديد اين سوء ظن ميباشد. همين معني به صورت ديگري در فرمان مالک اشتر در نهج البلاغه آمده است، آنجا که حضرت علي عليه السلام مالک اشتر را از مشورت با بخيلان و افراد ترسو و حريصان برحذر ميدارد، سپس ميافزايد: «اِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزٌ شَتَّي يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ - بخل و ترس و حرص، غرايز مختلفي هستند که يک ريشه دارند و آن سوء ظن به خداست.»
و اين است که اگر طمعِ نکوهش شده بر ما غلبه کند حاصلش سوء ظن به خداست، يعني من به خدا توکل نمي کنم، کارهايم را به او واگذار نمي کنم، تسليم فرمان او نمي شوم، لذا رضايت خدا حاصل نمي شود چون اعتماد به او ندارم. «سوء الظن بالله» يعني در واقع قلب و زبان من در يک سو و يک جهت نيستند. همين نکته را حضرت زهرا سلام الله عليها اشاره کرده اند و اگر آن شرايط چهارگانه ايمان را که مطرح شد فرد نداشته باشد، در واقع ايمانش بر قلبش جاري نشده و تنها بر زبانش جاري گشته است. در تعريف ايمان به طور خلاصه اين گونه مي توان گفت ايمان از سه مرحله کلي تشکيل شده است؛ اقرار به زبان، يقين به قلب و عمل صالح، که اينها همه خود درجات و مقاماتي دارند و قبلا در اين موارد مطالبي مطرح شده است و تنها به آياتي از قرآن کريم اشاره مي کنيم؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ - اي کساني که به طور اجمال ايمان آوردهايد، به طور تفصيل به خدا و رسول او و کتابهايي که قبل از او نازل کرده، ايمان آوريد و کسي که به خدا و فرشتگان او و کتابها و پيامبرانش و به روز جزا کفر بورزد، در ضلالت افتاده است، ضلالتي دور از طريق حق.» (نساء،136) بخشي از نکات موجود در اين آيه شريفه همان نکاتي است که در متن فرمايش خانم صديقه طاهره عليها السلام نهفته است که مطرح شد و آن اينکه بايستي شيعه واقعي بود و با قلب زبان ايمان داشت. «آمَنوا، آمِنوا»؛ ايمان اول، به زبان است و ايمان دوم، جاري شدن بر قلب است. و مرحله سوم ايمان، عمل است و اطاعت از دستورات خدا، رسول و صاحبان امر است؛ «إِن الذِينَ آمَنوا وَ عملوا الصالحات أُولئک هم خير البرية ... رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشي ربه - و کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند ايشان بهترين خلق خدايند. جزايشان نزد پروردگارشان عبارت است از بهشتهاي عدن که نهرها در زير درختانش روان است و ايشان تا ابد در آنند در حالي که خدا از ايشان راضي و ايشان هم از خدا راضي باشند، اين سرنوشت کسي است که از پروردگارش بترسد.» (بينه، 7و8) در اين آيه مبارکه يکي از بهترين تعريف هاي قرآن است از ايمان و عاقبت اهل ايمان که در کلام حضرت زهرا(سلام الله عليها) در اول بحث آمده بود. يعني ايمان به زبان مقدمه اي است براي ايمان قلبي و ايمان قلبي بناي عمل صالح است و آدمي را تا مقام انسانيت و حتي انسان کامل مي رساند؛ «خير البرية». در اين حالت است که «رضي الله عنهم و رضوا عنه» و اينها همه و همه حاصل تقواي الهي در سايه ولايت فاطمه و پدر فاطمه، فاطمه و همسر فاطمه، فاطمه و حسن وحسين، فاطمه و فرزندان فاطمه سلام الله عليهم اجمعين است. در پايان حديثي قدسي در شأن خانم صديقه کبري عليها السلام را متذکر مي شويم؛ «لولاک لما خلقت الأفلاک و لولا علي ما خلقتک و لولا فاطمة ما خلقتکما - اگر به خاطر وجود تو نبود عالم هستي را به وجود نمي آوردم، و اگر علي نبود تو را نمي آفريدم، و اگر فاطمه نبود هيچ کدام از شما دو نفر را خلق نمي کردم.» (الجنة العاصمة ص148)علامه مرندي در کتاب «ملتقي البحرين» صفحه 14 و علامه نمازي شاهرودي در کتاب مستدرک سفينة البحار آورده اند که ظاهراً مراد آن است که افلاک براي انسان و انسان براي عبوديت آفريده شده است. اگر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آفريده نمي شد انسان به راه بندگي هدايت نمي شد. بنابراين در صورت نبود آن حضرت، حکمت و هدف آفرينش تحقق نمي يافت وآفرينش افلاک بيهوده مي شد و خداوند کار بيهوده نمي کند. در نتيجه اگر رسول خدا (ص) نبود، خداوند افلاک را نمي آفريد، و محور خلقت، فاطمه عليها السلام است.
منبع: رسالت