وقتی طنازی میکند، آدم از خنده ریسه میرود، وقتی که جدی میشود، آدم میترسد. این توصیفی از نقشآفرینیهای فتحعلی اویسی بازیگر پیشکسوت است.
به گزارش
بولتن نیوز، در سینما بازیهای ماندگار فتحعلی اویسی در فیلمهای ناخدا خورشید، سرب، بانو، جهان پهلوان تختی و مومیایی3 در یادها مانده است. در تلویزیون هم نقشآفرینیهای او در فیلمهای ماندگاری مانند سربداران، سردار جنگل، تنهاترین سردار، ولایت عشق و مجموعه بدون شرح در نقش آقای کاووسی در اذهان مردم مانده است. در این گفتوگو اویسی از ضرورت نشاط در جامعه میگوید. از اینکه حاضر است هرکاری در این راه بکند تا جوانها بانشاط باشند. مشروح گفتوگوی ما را با این هنرمند در ادامه بخوانید.
در حال حاضر سر چه پروژهای هستید؟
سر هیچ کاری نیستم. کاری نمیکنم.
چرا کاری نیست؟ شما که این همه سابقه بازی در نقشهای مختلف را دارید، چطور به شما نقشی پیشنهاد نمیشود؟ چون خیلی از پیشکسوتان هم همین درددل را دارند.
کار پیشنهاد میدهند، نه اینکه ندهند، ولی دستمزدی نمیدهند. میخواهند مفت تمامش کنند. پولی که قابل زحمت کشیدن باشد، نمیدهند.
پس چطور به این همه ستاره در سینما پول میدهند؟
مثل اینکه جوانها گوی سبقت را ربودهاند.
شنیدم خیلی از جوانها در کارهای تبلیغاتی ارقام خوبی میگیرند.
بله، ممکن است. به ما که نمیدهند.
به هر حال شما جزو پیشکسوتان بازیگری هستید. بفرمایید چه اتفاقی رخ داده؟ چون هر فیلمی نیاز به بازیگر پیر هم دارد.
من از بچههای همدوره خودم چیزی نشنیدم که دارند خوب کار میکنند؛ مثلا بگویند دارند پول درمیآورند، اویسی تو هم بیا.
این روزها چه میکنید؟
هیچی.
اوقات فراغتتان را چطور پر میکنید؟
ما همیشه فارغ هستیم (میخندد).
واقعا طنز در خون شماست.
ژن است دیگر، کاری نمیتوان کرد.
شما حالتی دارید که وقتی جدی هستید، آدم از شما میترسد و وقتی شوخ میشوید، آدم را به قهقهه میاندازید.
این هم یک نعمت خدادادی است. اگر اینطور که میگویید باشد، خداوند به ما نعمتی داده و ما قدرش را نمیدانیم.
ولی شما توانستید اتفاقا از این نعمت خدادادی طوری استفاده کنید که مردم با هر دو حالت شوخ و جدی شما ارتباط برقرار کردند.
خیلیها به من همین حرف را گفتند که وقتی جدی هستی، آدم میترسد و وقتی شوخ هستی به قول شما آدم به قهقهه میافتد.
حالا خودتان کدام یک از این دو را بیشتر دوست دارید؟
ما هر چهار تا هستیم (میخندد). طنز شیرینتر است. آدم با طنز زندگی میکند. از خشونت خوشم نمیآید. آن روی خشونت خیلی بد است. انسان یعنی عاطفه، انسان یعنی احساس، یعنی خوشرویی و لبخند. باور کنید همین دو روز پیش از طرف جامعه روانشناسان به من زنگ زدند بیا جلساتی است که جوانها در آن نیاز به نشاط دارند. از من خواستند شرکت کنم. جامعه بینشاط یعنی جامعه خموده و بیحرکت. جامعه باید بانشاط باشد که جلو برود و پیشرو باشد. گفتم کاری از دستم برنمیآید. گفتند همینکه بیایید و لبخندی بر لبها بنشانید؛ کافی است. خواستند برنامههای بانشاط و شیرین تحویل بدهیم تا جوانها لحظاتی از این حالت خمود و افسرده دربیایند و نشاط پیدا کنند. گفتم نشاط وقتی است که کارها ریشهای حل شود. با یک لبخند که نمیشود نشاط داد. به جوان باید کار داد، باید ازدواج کند. اینها فراهم شود، ما هم میآییم یک گوشه کار را میگیریم.
پس قبول نکردید؟
قبول میکنم. برای جوانها هر کاری باشد، انجام میدهم.
اصلا چرا برخی جوانها بیدل و دماغ شدهاند؟
اتفاقا روانشناسها از من همین را میپرسیدند. گفتند شما فکر نمیکنید جوانها به شادی و نشاط احتیاج دارند؟ گفتم بله حتما، اما با کارهای تصنعی که نمیشود. به صورت سطحی و صوری که نمیتوان نشاط داد. کار باید عمیق باشد. اگر جوان کار داشته باشد، آیندهاش تامین باشد، ازدواج کند، خودش لبخند رضایت روی لبش مینشیند. کار از همه چیز بهتر است.
الان فرزندان خودتان چطور هستند؟ نشاط دارند؟
نه، آنها هم از جامعه مستثنا نیستند. آنها هم جزئی از همین جامعه هستند.
با آنها صحبت میکنید؟
کار ما همین است. باید به آنها امید و نوید بدهیم.
شما چطور به خودتان نشاط میدهید؟
من خودم نیاز به نشاط دارم (میخندد). خدمت یکی از همین روانشناسان میگفتم که من خودم نیاز به نشاط دارم، چطور به جوانها نشاط بدهم؟ به هرحال موضوع قدری بغرنج است. باید کسانیکه دستاندرکار هستند، کاری کنند. کار من نیست که لبخندی ایجاد کنم که مثلا دو دقیقه هم جوان بخندد. این مسائل ریشهای باید حل شود. باید عدهای از روانشناسان و استادان دانشگاه بیایند و موضوع را ریشهیابی کنند. بعدا ما هم در خدمتشان هستیم. من اگر چیزی بگویم درست نیست، اما آنها میتوانند حلاجی کنند. اگر هم از دست ما کاری برمیآمد، چرا نکنیم؟