سيد جمال به دليل سلطه همه جانبه انگليسي ها با كمتر از دو سال سكني در هند، عازم عثماني شد و در آنجا نيز با حسادت علماي بابعالي، ناگزير رحل اقامت در مصر افكند و توانست نهضت فكري ضداستعماري و ضدانگليسي را پايه گذاري كند...
گروه فرهنگ و هنر: 18 اسفندماه كه به عنوان روز بزرگداشت سيدجمال الدين اسدآبادي نامگذاري شده؛ تجليل از يك جريان فكري است كه در روزهاي اخير و با اوج گيري نهضت هاي اسلامي، مسلمانان را به مبارزه عليه غرب و وابستگان آن فراخوانده و چشم انداز روشني را پيش روي جهان اسلام قرار داده است.
به گزارش بولتن نیوز، ايران در نيمه دوم قرن سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) شاهد نضج گرفتن جنبش اصلاحي اسلامي بود كه بتدريج و با اندكي تقريب زماني به ساير كشورهاي همسايه همچون تركيه، افغانستان و حوزه شمال آفريقا نيز كشيده شد.
اين جنبش اصلاحي حاصل هجوم استعمار سياسي، فرهنگي و اقتصادي غرب بود كه با زمينه چيني هايي طي چند قرن پيش از آن، تمدن اصيل ملت هاي اسلامي را مخدوش كرده و به دنبال جايگزيني هويتي جعلي بود. اين وضعيت در شرايطي به اوج خود رسيد كه ايران عصر ناصري از يكسو با صدارت عظماي ميرزاتقي خان اميركبير برخي اصلاحات سياسي را تجربه مي كرد و از سوي ديگر سيد جمال الدين اسدآبادي با بهره جويي از معارف ديني پايه گذار رستاخيز فكري شد.
چهارمين شاه قاجار كه با كنار گذاشتن شيوه زندگي قبيله اي در تلاش بود ضعف مشروعيت خود را جبران كرده و قدرت خويش را تحكيم و تثبيت نمايد؛ در انديشه پديد آوردن بوروكراسي دولتي و ارتش دائمي برآمد كه اين امر مستلزم برخورداري از منابع مالي بود.
بر اين اساس آسان ترين راه، استمداد از قدرت هاي بزرگ و واگذاري برخي منافع ملي در قالب امتيازات بهره برداري به آنها بود. امپراتوري بريتانيا يكي از قدرت هايي بود كه پيوسته براي حفظ مهمترين مستعمره خود يعني هندوستان و پيگيري سياست هاي استعماري خويش در خاورميانه، حضور پررنگ و مؤثر در ايران را ضروري مي ديد.
كوشش هاي اميركبير صدراعظم عصر ناصري نيز نتوانست شاه قاجار را از اتكاء به بيگانگان رها ساخته و مسير دستيابي ايران به استقلال سياسي و اقتصادي بصورت كامل پيموده شود. در همين پيوند؛ قرار گرفتن ايران در شاهراه تجارت جهاني استعمار گران را بر آن مي داشت كه گوي رقابت را در عرصه چپاول اين سرزمين از يكديگر بربايند.
در چنين شرايطي سيد جمال الدين اسدآبادي كه از محضر دو مرجع عاليقدر زمان يعني شيخ مرتضي انصاري و ملاحسينقلي درجزيني همداني بهره برده بود و در هندوستان آشنايي هايي هم با علوم جديد پيدا كرده بود، به مقابله با استعمار انگليس برخاست و نداي رساي بيداري اسلامي سر داد.
سيد جمال به دليل سلطه همه جانبه انگليسي ها با كمتر از دو سال سكني در هند، عازم عثماني شد و در آنجا نيز با حسادت علماي بابعالي، ناگزير رحل اقامت در مصر افكند و توانست نهضت فكري ضداستعماري و ضدانگليسي را پايه گذاري كند؛ هرچند ديري نپاييد كه بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترك مصر شد اما خط سيري كه او ترسيم كرده بود توسط شاگردانش همچون شيخ محمد عبده پيگيري شد و سالها بعد زمينه را براي قيام مردم مصر عليه استعمار انگليس فراهم آورد.
بُعد فكري اتحاد اسلامي با حضور سيدجمال الدين اسدآبادي در اروپا و با انتشار روزنامه 'عروه الوثقي' دنبال شد؛ آن هنگام كه 'ارنست رنان' مقالاتي عليه اسلام مي نوشت، سيد جمال به پاسخگويي بر شبهات اين فيلسوف فرانسوي پرداخت.
وي در يكي از نامه هاي خود به رنان نوشت: «پيامبران از ميان جامعه بشري برخاستند و كوشيدند آدميزادگان را به پيروي از فرمان عقل فراخوانند ... و در پرتو همين تربيت ديني بود كه همه ملت ها خواه مسلمان و خواه مسيحي از درنده خويي رستند و به سوي مدنيتي پيشرفته تر شتافتند»
برهان قاطع و ادله روشن سيدجمال در دفاع از حقيقت و حقانيت اسلام ناصرالدين شاه قاجار را بر آن داشت تا از وي براي حضور در ايران دعوت كند. اين دعوت باعث نشد كه سيد جمال الدين اسدآبادي انديشه هاي اصلاح طلبانه خود را متوقف كند بلكه آشكارا در سخنراني ها و خطابه هاي خويش شاه را عامل بدبختي مردم معرفي مي كرد و همين روشنگري ها كه با طبع شاهانه در تضاد بود، منجر به اخراج وي از ايران گشت.
سيد جمال كه در زمان حضور در ايران از نزديك شاهد ظلم استبداد داخلي و فساد استعمار خارجي بود؛ پس از اين اخراج به بصره رفت و در نامه اي به آيت الله سيد حسن شيرازي مرجع عاليقدر جهان تشيع از ستم و جور شاه ايران نگاشت: «پيشواي بزرگ ! پادشاه ايران سست عنصر و بدسيرت گشته، مشاعرش ضعيف شده، بدرفتاري را پيش گرفته، خودش از اداره كشور و حفظ منافع عمومي عاجز است از اروپا كه برگشته، پرده شرم را پاره كرده و خودسري را پيش گرفته بي پرده باده گساري مي نمايد، با كفار دوستي مي ورزد، با مردم نيكوكار دشمني ميكند ... آنچه به زيان مسلمانان انجام داده اين است كه قسمت عمده كشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته؛ تو اي پيشواي دين، اگر به كمك ملت برنخيزي و آنها را جمع نكني و كشور را با قدرت خود از چنگ اين گناهكار بيرون نياوري، طولي نخواهد كشيد كه مملكت اسلامي زير اقتدار بيگانگان درميآيد، آن وقت است كه هرچه مي خواهند ميكنند و هر حكمي دلشان خواست مي دهند»؛ همين مرقومه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباكو و لغو قرارداد استعماري رژي كه موجب تضعيف توان اقتصادي انگليس در ايران شد، تأثير بسياري داشت.
سيدجمال انديشه هاي استعمارستيزانه خود را اين بار در افغانستان پي مي گيرد و امراي حاكم هرات را به مبارزه و طرد استعمار انگليس از آن ديار تشويق مي كند ولي باز هم از افغانستان رانده مي شود.
رزمجويي و بيگانه ستيزي سيدجمال الدين اين بار در دربار خلافت عثماني در دوره سلطان عبدالحميد دنبال مي شود؛ برنامه نجات ملل مسلمان و پيشرفت و ترقي آنان از طريق وحدت مسلمانان و تقريب بين مذاهب اسلامي كه از سوي سيدجمال الدين اسدآبادي در بابعالي طرح ريزي شد با دسيسه ايادي استعمار انگلستان در استانبول با شكست مواجه مي شود.
وي در نامه اي به عبدالحميد عثماني ضمن ابراز ناخرسندي از «توهينها و تحقيرها» اعلام مي دارد كه «همه فكر و انديشه من مشغول تسبيب اسباب ايجاد وحدت نيرومند در جهان اسلام » بوده كه «به علت سياهكاري هاي اهل باطل» نتوانست به ثمر نشيند.
در همين هنگام سيد جمال در سه شنبه 5 شوال 1314 / 9 مارس 1897 نامه اي به « هم مسلكهاي ايراني» خود مي نويسد و شرايط دشوار زندگي در عثماني را شرح مي دهد: «من در موقعي اين نامه را به دوست عزيز خود مينويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم، نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات، نه از گرفتاري متألم و نه از كشتهشدن متوحش، خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين كشتهشدن. حبسم براي آزادي نوع، كشته ميشوم براي زندگي قوم ولي افسوس ميخورم از اينكه كشتههاي خود را ندرويدم، به آرزويي كه داشتم كاملاً نائل نگرديدم، شمشير شقاوت نگذاشت بيداري ملل مشرق را ببينم، دست جهالت فرصت نداد صداي آزادي را از حلقوم امم مشرق بشنوم»
اما پيوستگي همه اين دشواري ها نه تنها سيد جمال را از استمرار تلاش ها براي به زمين زدن بيگانه نااميد نكرد بلكه وي با هوشمندي و با ابزار نويني چون 'مطبوعه' ، فعاليت ها و اقدامات خويش را در پاريس با مجله عروه الوثقي از سر گرفت. سيدجمال الدين اسدآبادي محروميت ملل شرق را در نفوذ استعمار غربي، استبداد، تفرقه ميان مسلمانان و دور افتادن از كاروان علم و دانش مي ديد و در عين حال مسلمانان را به مبارزه با استعمار، استبداد، خودباختگي در برابر غرب تشويق و ترغيب مي كرد و بر اتحاد اسلام تأكيد داشت.
آثار
رسائل فی الفلسفه و العرفان، «مراة العارفین»، «الواردات»، «القضاء و القدر»، «فلسفة التربیة و فلسفة الصناعة»، «العلم و تأثیره فی الارادة و الاختیار» و ترجمه عربی رساله «نیچریه»
نامهها و اسناد سیاسی - تاریخی
کتابِ "نامهها و اسناد سیاسی - تاریخی"
مجموعه رسائل و مقالات
تاریخ ایران و تاریخ افغان
العروه الوثقی
ضیاء الخافقین
وفات و آرامگاه
جمالالدین در شوال ۱۳۱۴/مارس ۱۸۹۷ در ۶۰ سالگی در عمارت سلطنتی استانبول درگذشت و تابوت او بر دوش ۴ باربر به گورستان مشایخ محله انتقال داده شد. بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و در سال ۱۲۸۴ پیکر سید جمالالدین از استانبول به کابل منتقل شد و در دانشگاه کابل دفن شد که با دفن تابوت او در این محل، نام «دارالفنون» را بر آنجا گذاشتند و در زمان سلطنت «محمد ظاهرشاه» در سال ۱۳۱۱، سازه بلندی از سنگ آبنوس سیاه بر بالای آن نصب شد.
سید جمال در نگاه دیگران
امام خمینی: «...جمالالدین مرد لایقی بوده است، لکن نقاط ضعفی هم داشته است و چون پایگاه ملی و مذهبی در بین مردم نداشته، از آن جهت زحمات او با همه کوششها به نتیجه نرسید...»
محمد عبده: «در سال ۱۲۸۶ هجری، مردی غریب و بصیر و بینا به اوضاع دین و کشور آمد که به اوضاع و احوال ملتها آشنا بود و دارای معلوماتی وسیع و دلی لبریز از معارف. مردی پردل و پرجرأت معروف به سید جمالالدین افغانی که به تدریس بخشی از علوم عقلی مشغول شد… در نتیجه، مشاعر بیدار و عقول زنده شد و ظلمات غفلت خفیف و سبک گردید.»
شهید مطهری: «بدون تردید سلسله جنبان نهضتهای اصلاحی صد ساله اخیر، سید جمالالدین اسدآبادی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقعبینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چارهجویی را نشان داد... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی... سید جمال در نتیجه تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی که داعیه علاج آنها را داشت، دقیقا آشنا شد. سید جمال مهمترین و مزمنترین درد جامعه اسلامی را است بداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو بهشدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد.»
سیدجمال الدین از اینکه عمده تلاشهای خودرا صرف اصلاح سلاطین و حاکمان کشورهای اسلامی نمود و کمتر به مردم متکی شد خودش را اینگونه نقد می کند:”افسوس میخورم از اینکه کشتههای خود را ندرویدم… ای کاش من تمام افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور ومفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه مردم کاشتم به ثمر رسید و هر چه در این کویر سلاطین و نخبگان حکومتی غرس نمودم فاسدگردید. ”یادش گرامی باد.
منابع:http://fa.wikishia.net
http://shahresalem.tehran.ir
http://www.asemooni.com