زیستی که پاتریک از پدر و عمویش آموخته معلق بودن در میان همکلاسیها و حضور در گروه موسیقی است. هرج و مرجی اجتماعی که در فیلم پسر بچگی(ریچارد لینک لیتر) با سیاق دیگری دیدهایم، مصداق همین زندگی گاهی عیاشانه و گاهی بشدت غم زده در آن نمایش داده میشود.
به گزارش بولتن نیوز، فیلم «منچستر بای د سی» سومین فیلم فیلمنامه نویس مشهور انگلیسی، کنت لونرگان 55 ساله است. او فیلمنامه نویس بسیار مشهور و کارگردان بسیار سرشناسی در عرصه تئاتراست اما در مقام کارگردانی سینما، تجربههای او در زمینه فیلمسازی، با فیلمهایی مثل «می توانی روی من حساب کنی» و «مارگرت» به شکست انجامید.
«لونرگان» در مقام فیلمنامه نویس، چهره بسیار برجستهای به شماری میرود اما دو اثر قبلیاش در مقام کارگردان، سبب شد که کمپانیهای فیلمسازی به این چهره سرشناس عرصه تئاتر اعتماد نکنند و نکته جالب این است که لونرگان برای فیلم «منچستر بای د سی»تنها دستمزد نگارش فیلمنامه را دریافت کرد و قرار نبود که سکان هدایت فیلم را بر عهده داشته باشد. کمپانی سازنده در نظر داشت «منچستر بای د سی»را دوست صمیمی لونرگان، «مت دیمون» هدایت و کارگردانی کند، اما به طرز حیرتآوری پس از اتمام فیلمنامه، «مت دیمن» گرفتار پروژه «بورن» شد و به ناچار هدایت فیلم را لونرگان، یکی از ناموفقترین کارگردانان هالیوود طی ده سال اخیر، بر عهده گرفت.
در نخستین رونمایی فیلم در جشنواره سال گذشته «ساندنس»، منتقدان سینمایی و کارشناسان، فیلم را به عنوان پدیده سینمایی سال 2017 معرفی کردند و «ساندنس» سکوی پرتابی برای فیلم شد تا اینکه این فیلم از سوی آکادمی اسکار در رشتههای مختلفی، حتی در رشته بهترین فیلم، نامزد اسکار بهترین فیلم سال 2017 معرفی شد.
بی شک موج جشنواره ساندس موجب برجسته شدن فیلمی شد که اثری کاملا متوسط و کاملا معمولی است. فیلم متوسط«منچستر بای د سی»که نامزد دریافت اسکار در 6 رشته بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مکمل زن، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلمنامه ارجینال، متاسفانه از بختهای مسلم اسکار به شمار میرود.
منتقدان وطنی نیز چشم به دهان منتقدان فرنگی دوختهاند و بی وقفه فیلم را ستایش میکنند در صورتیکه فیلم «منچستر بای د سی» یکی از بدترین فیلمهای نامزد شده توسط آکادمی اسکار است. «لونرگان» همچنان از تجربیات اجرایی و تکنیکال خود در دو اثر شکست خوردهاش پند نگرفته است و نتوانسته فیلم جدید خود را به یک فیلم قدرتمند تبدیل کند.
محتوای فیلم درباره«مصیبت»، مرگ و تراژدی است و با نمایش چنین وضعیتی، خالق اثر ظاهرا میخواهد به ابعاد معنوی زندگی و لحظات اشاره کند. کارگردان تراژدی را خوب درک میکند اما غم و مصیبت درک نمیکند و به همین فیلم لحن دراماتیک ندارد و برای ارائه درامی درباره مفهوم زندگی، تقدیر و مرگ، به دلیل نداشتن لحن منجسم و شیطنتهای ساختاری در فیلمنامه نتیجه فیلم مثل پایان باز بی منطقش، صرفا به فیلمی بدل می شود که از یک وضعیت زیستی گزارشی تصویری ارائه میدهد. فلاش بک و فلاش فورواردهای سبکسرانه، تلخترین موقعیتها را به رقت انگیزترین بازی نمایشی ممکن بدل میکند. بازی کیسی افلک نیز یکی از بدترین فیلمهای سالهای اخیر این بازیگر است. همان بازی معصیت و گناه آلود در وسترن آرام قتل «جسی جیمز به دست رابرت فورد ترسو» را با سکوت بیشتری ایفا میکند.
لی چندلر(کیسی افلک) قبل از اینکه به خاک سیاه بنشیند، از سرزنده ترین و شوخ طبعترین ساکنانه شهرک «منچستر بای د سی» به حساب می آید. در این محله، اغلب مردم، همدیگر را میشناسند و از مصیبتها و خوشیهای یکدیگر خبر دارند. «لی» با با برادرش جو، رابطه نزدیکی دارد و این دو برادر در طول زندگیاشان با تراژدیهای بزرگی مواجه می شوند. سه فرزند «لی» در یک حادثه آتش سوزی جان میسپارند. در مسیر روایی نه چندان خطی فیلم، هویدا میشود که مقصر این حادثه خود «لی چندلر» است. چند سال پس از این حادثه، «جو» برادر «لی» در اثر یک بیماری قلب نادر جان میسپارد و پس از مرگ خود، حضانت تنها پسرش «پاتریک» را به جو میسپارد. لی (کیسی افلک) در شرایطی حضانت پسر شانزده ساله را باید برعهده بگیرد که به خاطر گناه و تقصیر در مرگ فرزندانش از دنیا بریده است.
فیلم روی این موضوع محتوایی تاکید دارد که شخصیتهای فیلم زیر سایه مرگ زندگی میکنند و پرسش مهمی که میتوان مطرح کرد این است آیا این مشی تقدیرگرایانه دراماتیک، مولفه روایی تازهای است؟ آدمی از بدو تولد تا زمانی که نقاب در چهره خاک میکشد زیر سایه مرگ زندگی میکند و کارگردان کشف حسی تازهای را ارائه نمیکند.
محتوای فیلم با ریتم کندی و ملالآوری و جابجایی خطوط روایی سعی دارد در راستای نگاه تقدیرگرایانه مولف به این موضوع بپردازد که سایه مرگ بزرگتری بروی دوش برادر کوچکتر سنگینی میکند. اما ساختار ناهمگون و لبریز از اعوجاج لونرگان، مفهوم را به کلاف پیچیدهتری بدل میکند.
مرگ همزمان سه فرزند در صحنه آتش سوزی موجب زوال فردی «لی» میشود و در صحنهای ماموران چگونه فرزندان «لی» را از زیرخاکستر خانهاش بیرون میآورند، مولف سعی دارد درباره موضوعاتی نظیر مسئولیت در قبال فرزندان و رنج جانکاه درونی، از تداخل خرده روایتهای درهم تنیده شده، موجب برانگیختی احساسات تماشاگر شود، اما غیر از خلق لحظات حسی، مثل موزیک ویدئوهای عاشقانه، فیلم هیچ پیوستگی دراماتیکی ندارد. اشتباهات فاحش کارگردان مثل دو فیلم قبلیاش تاکید روی اصرار سازنده بروی پرداخت غیر نمایشی زندگی روزمره است.
اما پرسش این است که چرا در میان خیل فیلمهای عظیم هالیوودی«منچستر بای د سی»در میان نامزدهای اسکار قرار گرفته است ؟ آکادمی اسکار برخلاف جریان اصلی هالیوود، در چند سال اخیر به آثاری مستقلی که «رویای آمریکایی» را به چالش میکشد روی خوش نشان میدهند.
نکته مهمتر برای شناخت سلیقه آکادمی اسکار این است که عموما فیلمهایی که به موضوع حضانت فرزندان میپردازد از منظر تکنوکراتهای آمریکایی مورد تقدیر قرار میگیرد و شاید یکی از دلایلی که فیلم «جدایی» در سال 2011 همراه با فیلم نوادگان( الکساندر پین) مورد توجه آکادمی قرار گرفت، تاکید دراماتیک بر عاقبت و سرنوشت فرزندان است. زندگی «تک والدینی» که به صورتی فراگیر در آمریکا و اروپا به صورت یکی از الگوهای سبک زندگی رایج شده، در واقع مصداق نقض «رویای آمریکایی» است اما در حال حاضر بدل به یکی از مصدایق رویای آمریکایی شده است.
این فیلم روایت چند تراژدی توامان است. همسر سابق «لی»، «رندی»، (میشله ویلیامز)، پس از آتش سوزی در منزلش، همسرش را ترک کرد و با مرد دیگری ازدواج کرده و از او صاحب فرزند است. اما با دیدن شوهر سابق، از او میخواهد او را به خاطر رفتار غیر عقلانیاش ببخشد و رابطهاش را با او از سر بگیرد و یحتمل با داشتن یک فرزند کوچک از همسرش دوباره جدا شود و با او زندگی کند. نکته قابل تامل این است که منتقدان فرنگی در تجلیل این صحنه و تلقی آشفته و کمی لیبرال مولف، تحلیلهای ستایش آمیز بسیار نوشتهاند. این اعوجاج اجتماعی چگونه مورد تحسین است؟
سردی حاکم در «منچستر بای د سی» با تصاویر یخ زده و نمایش سردی، هوا خبر از فیلمی غم زده و شبه اروپایی می دهد اما فیلم دستمایههای خوبی برای کشف مختصات اجتماعی آمریکایی دارد. اگر فیلمنامه را خطی فرض کنیم، قبل از روی دادن تراژدی واقعی در زندگی «لی» ، او زندگی سرخوشانه بی هدفی دارد که بیشتر اوقات زندگیاش را یا با دوستانش و اغلب با برادرش میگذراند. «لی» چه نقش مهمی در خانوادهاش ایفا می کند؟ او انضباط اجتماعی را درک نمیکند و در صحنه ای خاص از فیلم، همسرش به طبقه پایین آمده و به او یادآور می شود که ساعت از 2 نیمه شب گذشته و او همچنان مشغول به دورهمی دوستانه خویش است. این خوشی طبقاتی هیچ محدودیت و پایانی ندارد و پس از مرگ فرزندان و برادرش، «لی» به مصیبت نامحدود و بی مفری دچار می شود. موقعیت پاتریک نیز دقیقا مانندعمویش، لی، است. با وجود مرگ پدرش همچنان مشغول به خوشگذرانیهای نوجوانانه و وقت گذراندن با همکلاسی های خویش است و تفریح بزرگترش قایق گردی است. گویی مرگ پدر به هیچ وجه نباید ریتم سرخوشانه او را متوقف کند.
شیوه زندگی پاتریک و با شک نگریستن به موقعیت کنونی چگونه است که هیچ تراژدی بزرگی، حتی مرگ پدر نمیتواند آنرا متوقف کند. او در شبی که پدرش را از دست داده با دوستانش مشغول ارزش گذاری در دو مورد دو مجموعه فیلم پیشتازان فضا و جنگ ستارگان است! گویی برایشان چندان تفاوتی نمیکند که پدرش فوت کرده است. موقعیت عمو و برادرزاده کاملا شبیه یکدیگر است. «لی» پدری ناموفقی است که نتوانسته وظیفه پدریاش را در قبال فرزندانش انجام دهد و در خوشگذرانی انفرادی برای خرید از خانه خارج میشود و فراموش میکند که دریچه شومینه را نبسته و بدین ترتیب خانه اش آتش میگیرد و دو فرزندش قربانی هوای و هوس او میشوند. بزنگاه دراماتیک زمان است که داریم میبینیم که برادری که به تازگی در اثر نارسایی قلبی درگذشته، سرپرستی پاتریک، پسر 16 ساله اش را به «لی چندلر» سپرده است. سوال این است که «لی» که توانایی نگهداری از فرزندان خود را نداشته چگونه قرار است سرپرستی پسری را بر عهده بگیرد که عمده رفتارهایش شبیه اوست؟
مادر الکی پاتریک نمونه دیگری از مادران الکلی سینماست که پیشتر در قالب «مگ رایان» در دهه 90 میلادی در فیلم «وقتی مردی زنی را دوست دارد» ( لوئیس منکدی) دیدهایم. مادری که همه چیز را فدای اعتیاد خود کرده و پاتریک در زمان پسامرگ پدرش نیاز بیشتری به مادرش دارد. او با مرد دیگری ازدواج کرده که اجازه حضور پاتریک در خانهاش را بیش از یکبار نمیدهد. مسیحی معتقدی که مسیر مادر پاتریک را تغییر داده و جالب اینجاست که در مسیر بازگشت از خانه مادر، «لی» و پاتریک مذهبی بودن جفری ( متیو برادویک) را به سخره میگیرند. ایمان اگر در این سبک زندگی جاری بود هیچ گاه خوشیها و ناخوشیها جنبه نامحدودی به خود نمیگرفت.
زیستی که پاتریک از پدر و عمویش آموخته معلق بودن در میان همکلاسیها و حضور در گروه موسیقی است. هرج و مرجی اجتماعی که در فیلم پسر بچگی(ریچارد لینک لیتر) با سیاق دیگری دیدهایم، مصداق همین زندگی گاهی عیاشانه و گاهی بشدت غم زده در آن نمایش داده میشود.
جامعهای که لیبرالیسم اجتماعی، جوانان و نوجوانان را از مذهب دور میکند و به نوعی انجماد اجتماعی – زیستی میرساند و تنها نسخه فرار از این انجماد پوچ انگارانه، میل به آزادیهای بیهویت و نامحدود است. «لی» و «پاتریک» سمبل زندگی در «منچستر بای د سی»، شهرکی در ایالات «ماساچوست»، به نوعی هرج و مرج طلبی اجتماعی سوق داده شدهاند. با دیدن فیلم «منچستر بای د سی» مرز میان، خوشی نامحدود لیبرال و محنت زندگی خالی از مذهب و دین را به خوبی درک میکنیم. قرآن کریم برای یافتن خوشی نامحدود در امتداد زندگی، بشر را به یک سویه مشخص رهنمون میسازد.
در آیه 97 سوره نحل آمده است : هرکس اعمال صالح انجام دهد و نیکوکاری کند و دارای ایمان هم باشد، خواه مرد باشد و خواه زن، ما او را زنده میکنیم به یک زندگی خوش و صاف و بیکدورتی، و بعد هم در جهان دیگر بهترین پاداش را به آنها میدهیم . به پیوست این آیه عزیز قرآنی شهید مطهری در جلد 22 «حکمت ها و اندرزها » می نویسد: نکته جالب در این آیه کریمه این است که قرآن کریم مردم بی ایمان و بدکار را زنده و حساس نمیخواند؛ میفرماید: کسانی که نیکوکاری کنند و ایمان و علاقه به معنویت داشته باشند ما آنها را زنده میکنیم و از مردگی خارج میسازیم، آن وقت میفهمند که معنای زندگی و خوشی و سعادت چیست، آن وقت میفهمند که زندگی بی معنا و بیهدف نیست، میفهمند سعادت واقعیت دارد، میفهمند که میشود در این دنیا طوری زندگی کرد که کدورتی از رنج و ناراحتی وجود نداشته باشد.
بسیاری از افراد مردم در همه عمر در پشت دیوار و حصار زندگی و خوشبختی معطل ماندهاند و میگویند: ما که از زندگی چیزی نفهمیدیم، زندگی بیمعناست. این افراد همیشه در حیرت و سرگردانی بسر میبرند و گاهی این تحیر و سرگردانی و بدبینی را به حساب حساسیت ذهن و درّاکیت فهم خود میگذارند و با یک دنیا غرور و کبر میگویند: این ما هستیم که به بیهوده بودن زندگی و دروغ بودن سعادت و خوشبختی و اصالت رنج و بدبختی پی بردهایم و اما دیگران چون به قدر ما حس و درک ندارند، نمیفهمند. این اشخاص نمیدانند که خودشان مانند کوران بیبصری هستند که در پشت دیوار زندگی معطل ماندهاند و نتوانستهاند در همه عمر درِ ورودی اصلی را پیدا کنند. اینها از همان اول، راه را چاه و چاه را راه تصور کردهاند و روی همین تصور غلط، لحظه به لحظه از راه دورتر شده و همیشه در سیاه چالهای زندگی بسر بردهاند؛ به قول یکی از دانشمندان طوری پرورش یافتهاند که برای احساس رنج و مصیبت کاملًا آمادهاند و از کوچکترین رنجی فریادشان به فلک میرسد ولی نسبت به آنچه خوشی و سعادت است لَخت و مرده و بیحس هستند.