کد خبر: ۴۵۰۷۵۴
تاریخ انتشار:
دوستی های اشتباه؛

ناگهان چیز دیگری شد

مهتاب ۳۵ ساله، لیسانس و متأهل بود که وقتی وارد اتاق مشاوره شد، چشمانش از شدت گریه ورم‌کرده بود. پس از سلام و احوال‌پرسی معمول این‌گونه آغاز کرد:

ناگهان چیز دیگری شدگروه اجتماعی: مهتاب ۳۵ ساله، لیسانس و متأهل بود که وقتی وارد اتاق مشاوره شد، چشمانش از شدت گریه ورم‌کرده بود. پس از سلام و احوال‌پرسی معمول این‌گونه آغاز کرد:

به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله روزهای زندگی، همه‌چیز از دوران دانشگاه شروع شد. ۱۵ سال پیش در خوابگاه دانشگاه با دختری به نام شقایق که دانشجوی رشته تربیت‌بدنی بو، آشنا شدم. به نظرم دختر جالبی بود. هیکل درشتی داشت. خیلی به من ابراز علاقه و توجه می‌کرد. دو سال از ازدواجم می‌گذشت که وارد دانشگاه شده بودم. شوهرم فوق‌العاده مرد خوبی بود و هست. همیشه سعی می‌کرد تمام خواسته‌هایم را در اسرع وقت تأمین کند، ولی خیلی ابراز نمی‌کرد که چقدر مرا دوست دارد. علی‌رغم اینکه همه از زیبایی من تعریف می‌کردند، ولی او حتی یک‌بار هم نگفت که من زیبا هستم یا نه؟!

· پس علت این‌که جذب شقایق شده بودید، در این می‌بینید که از زیبایی شما تعریف می‌کرد؟!

- بله. دقیقاً همین‌طور است. من همیشه دوست داشته‌ام که موردتوجه دیگران باشم و آن‌هم به خاطر این بود که هیچ‌وقت در خانواده‌ام به من که فرزند وسط بودم، توجه نمی‌شد. همیشه برادر بزرگ‌ترم موردتوجه بود یا خواهر کوچک‌ترم.

· شما زندگی مشترک با همسرتان را شروع کرده بودید؟ پس چطور در خوابگاه بودید؟

- بله زندگی مشترک را شروع کرده بودیم، ولی شهرستان زندگی می‌کردیم و من تهران قبول‌شده بودم.

· شوهر شما از جریان دوستی شما با شقایق مطلع بود؟ چه نظری داشت؟

- بله. از همان ابتدا که من با شقایق دوست شدم برای همسرم تعریف کردم و از آن به بعد هم تک‌به‌تک رفتارهای شقایق را برای او بازگو می‌کردم. نمی‌دانم به چه علتی شوهرم از شقایق خوشش نمی‌آمد و دائم به من می‌گفت که دوست ندارم با این خانم ارتباط داشته باشی، ولی من نمی‌توانستم بپذیرم! چون شقایق را خیلی دوست داشتم و کاملاً به او وابسته بودم.

· به شقایق گفته بودید که همسرتان چه نظری درباره او دارد؟

- بله. متأسفانه همه‌چیز را به او گفتم و خیلی ناراحت شد. من اشتباه کردم

· چطور؟

- از این بابت که اسرار زندگی‌ام را به او گفتم. من همه‌چیز را به شقایق می‌گفتم. شقایق هم همیشه از من حمایت می‌کرد و حق را به من می‌داد. خیلی خوشحال می‌شدم که کسی از من حمایت می‌کند و حق را به من می‌دهد. بعضی وقت‌ها باهم بدگویی شوهرم را می‌کردیم. شقایق بارها به من گفته بود که شوهرت خیلی خوش‌شانس است که تو قسمتش شدی. می‌گفت که تو خیلی از شوهرت سرتر هستی و باید همیشه قدر تو را بداند و مراقب باشد که هیچ‌وقت از دستت ندهد!

ناگهان چیز دیگری شد

· احساس و رفتار شما نسبت به همسرتان چطور شده بود؟

- واقعیت را بخواهید باوجود شقایق اعتمادبه‌نفسم خیلی بالا رفته بود. دیگر شوهرم را خیلی تحویل نمی‌گرفتم و با کوچک‌ترین چیز با او قهر می‌کردم. وابستگی‌ام به شقایق فوق‌العاده عجیب بود. دائم باهم بیرون بودیم. مربی بدن‌سازی‌ام شده بود. همیشه وقتی ورزش می‌کردم محو تماشای من می‌شد و مرا تحسین می‌کرد. خب من هم خیلی لذت می‌بردم. این موضوع ادامه داشت تا اینکه یک روز به‌اتفاق شقایق به یک کافی‌شاپ رفته بودیم. من پشت پنجره نشسته بودم و شقایق هم روبروی من و پشت به میز کناری بود که ناگهان برگشت و به آقایی که روبروی من نشسته بود توهین کرد که چرا به من نگاه می‌کند. یک‌لحظه احساس کردم شقایق زن نیست! واقعیت را بخواهید خیلی ترسیدم. قرار بود که بعد ازآنجا به باشگاه برویم و رفتیم. در باشگاه شقایق از من بابت رفتارش عذرخواهی کرد و برای اولین بار مرا بغل کرد. احساس بسیار بدی نسبت به این حرکت شقایق پیدا کردم! رفتار و حرکاتش به‌گونه‌ای بود که واقعاً ترسیدم. احساس کردم شقایق واقعاً زن نیست! همان لحظه سریعاً لباس پوشیدم و با ناراحتی و گریه به خانه برگشتم.

· شقایق چیزی نگفت؟ واکنشی نشان نداد؟

- چرا خیلی سعی کرد مرا آرام کند و جلو رفتنم را بگیرد، ولی نمی‌توانست. احساس خیلی بدی داشتم. انگار دیگر این شقایق را نمی‌شناختم.

· بعد چه شد؟

- به خانه برگشتم و کلی گریه کردم. شقایق دائم تماس می‌گرفت. خیلی سعی کردم جواب ندهم، ولی نتوانستم. گوشی را برداشتم و شقایق سعی کرد مرا آرام کند، ولی من آرام نمی‌شدم. درنهایت مجبور شد واقعیت را بگوید. او گفت من متأسفانه اختلال جنسی دارم یعنی دوجنسی هستم. پدرم خیلی پسر دوست بود و همیشه دوست داشته تمام بچه‌هایش پسر باشند! که از شانس بد من به دنیا می‌آیم که مشکل داشته‌ام. او ادامه داد که پدرم وقتی متوجه وضعیت من شد کلی با مادرم برخورد نامناسب کرده و درنهایت می‌گوید پسری که مشکل جنسی داشته باشد باعث ننگ است پس بهتر است بروی و برایش شناسنامه دختر بگیری که به این شکل من هویت دخترانه پیدا کردم. پدرم هیچ‌وقت مرا تحویل نمی‌گرفت و درواقع باعث ننگش بودم.

· نگفت که مورد عمل جراحی قرارگرفته است یا نه؟

- گفت که تا حالا کسی به فکر او نبوده، ولی قصد دارد این کار را بکند و تکلیفش را برای خودش روشن کند. می‌گفت چون تمایلاتم پسرانه است و پدرم هم دوست دارد که پسر داشته باشد و بعد از من هم سه دختر به دنیا آمده، می‌خواهم هویت و جنسیت پسرانه داشته باشم.

· سرانجام چه شد؟

- من دیگر حاضر به رفتن به باشگاه بدن‌سازی نشدم. درسم هم تمام‌شده بود و اصلاً حاضر نشدم علی‌رغم وابستگی‌ام به دوستی با او ادامه دهم. شقایق خیلی التماس کرد، ولی من نپذیرفتم. درنهایت به من پیام داد که برای تغییر جنسیت وزندگی و کار به آلمان می‌رود. امیدوار است که بتواند مرا فراموش کند، ولی اگر نتواند حتماً برمی‌گردد و با من ازدواج می‌کند!

ناگهان چیز دیگری شد

· چطور آلمان را انتخاب کرد؟

- پدرش تاجر فرش بود و در آلمان یک فروشگاه داشتند. از قبل هم می‌گفت که پدرم اصرار دارد که به آلمان بروم. شقایق می‌گفت انگار پدرم نمی‌تواند حضور مرا تحمل کند و یک‌جوری می‌خواهد از شر من خلاص شود. وقتی دید فایده ندارد و هرچه سعی می‌کند من حاضر به ادامه دوستی نیستم رفت. بعد از رفتنش من خیلی احساس تنهایی کردم. حالم اصلاً خوب نبود. تصمیم گرفتم زندگی‌ام را تغییر دهم. به خاطر همین بچه‌دار شدم و ارتباطم را با همسرم بهتر کردم. فراموش کردن شقایق کار ساده‌ای نبود. این اواخر کاملاً او را فراموش کرده بودم که درست بعد از گذشت ده سال یک‌دفعه سروکله‌اش پیدا شد و تمام زندگی‌ام را به هم‌ریخت.

· چطور شمارا پیدا کرد؟

چون اسم و فامیل شوهرم را بلد بود، از طریق ۱۱۸ شماره خانه را پیداکرده بود. وقتی صدای او را شنیدم شوکه شدم. باورم نمی‌شد، البته صدایش کمی زمخت شده بود. نمی‌دانستم چه بگویم. به من گفت عمل کرده‌ام و خیلی سعی کردم فراموشت کنم، ولی نتوانسته‌ام!

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین