در کارِ نویسندگی، «یکه»شدن بهدست نمیآید مگر زمانی که نویسنده تمام عناصر داستانش را، از کوچکترین شیء گرفته تا خانهها و درختها و شهرها و شخصیتها و حوادث، مالِ خود کند...
به گزارش
بولتن نیوز، در کارِ نویسندگی، «یکه»شدن بهدست نمیآید مگر زمانی که نویسنده تمام عناصر داستانش را، از کوچکترین شیء گرفته تا خانهها و درختها و شهرها و شخصیتها و حوادث، مالِ خود کند. این تملک، به مثابه مقاومت نویسنده است در برابر سریکاری و تولید انبوه و این خود مستلزم داشتن جهانبینی و اتخاذِ دیدی درست به پیرامون است. «صندوق و روح» و «مینا دو وانگل» استاندال نمونههایی هستند از قصههایی که اینگونه نوشته شدهاند و کسی اگر میخواهد مشق قصهنویسی کند بهتر است بهجای این کلاس و آن کارگاه رفتن، بنشیند همین دو قصه را بارها و بارها بخواند و به ترفندهایش، به تکتک چیزهایی که استاندال در این دو قصه آنها را از واقعیت گرفته و مالِ خود کرده، به طرح و توطئه پیچیده این دو قصه و تعلیق نفسگیرشان و به همه آنچه این قصهها را قصه کرده است فکر کند و هیچ غماش نباشد که این قصهها قدیمی است، راویشان دانای کل است، فلان جایش نویسنده بهمان گاف را داده است و فلان. اینها مهم نیست، حاشیه است. قلبِ تپنده این قصهها جایی دیگر است و آن را باید گشت و جُست. داستاننویسان ما اگر به جای جزوهنوشتن در فلان و بهمان کلاس، قصه بخوانند و اینجور قصهها را بخوانند، داستاننویسی ما از این همه کارهای مثل هم، کارهای سست و بیرمق، که اصلا داستان نیستند و نه طرح و توطئه دارند نه شخصیتپردازی و نه حتی یک شیء کوچک که چنان به جانِ نویسندهاش بند باشد که وقتی مینویسدش انگار آن را از جاناش کنده و در قصه گذاشته باشد، نجات مییابد. استاندال در قصههای «صندوق و روح» و «مینا دو وانگل» شیره واقعیت را کشیده و از هرچه در چنته داشته به سود ساخت و پرداخت این دو قصه سود جسته است. از کوچکترین و معمولیترین اشیاء گرفته تا جنگها و رخدادهای سیاسی و اختلافات این و آن دارودسته تا پیچیدگیهای روح آدمها و خواهشهای تن و ...
استاندال از مجموع تکههایی که از واقعیت گرفته، واقعیت خود را خلق کرده است و این واقعیت شخصی که تمام اجزاء و عناصر آن با جان استاندال آمیخته و جزئی از وجود او شدهاند، چیزی از واقعیت بیرون را بر ما آشکار میکند که بیرون از قصه او به چشم نمیآید. تلقی ما از واقعیت بیرون معمولا آغشته به حکمهای جزمی و کلیگوییهای نادقیق است. قصه اما با جزئیات نامرئی سروکار دارد، با پیچیدگیهایی که به حکم تن نمیدهند و استاندال در هر دو قصه با خلق واقعیتی داستانی نشان میدهد که آنچه واقعیت میپنداریم صرفا نسخه بدلی تخت از واقعیت است که خطوط ریزبافت و ظریف واقعیت از آن پاک شدهاند و استاندال این خطوط را به واقعیت باز میگرداند. هردو قصه به نحوی قصه خیانتاند و در هردو قصه وفاداری در اوج خود به خیانت و تقلب میانجامد و بالعکس. استاندال معناهای قراردادی خیانت و وفاداری را بحرانی میکند. زن در داستانِ «صندوق و روح» به ضرورت تن به ازدواجی ناخواسته با مقامی دولتی داده است که مردی مخوف است و دیوی را میماند که در افسانههای قدیم زنی زیبا را به اسارت میگرفت (ببینید استاندال از ظرفیت موجود در افسانه هم نگذشته است). او اما در دل به معشوقی که آن مقام دولتی برایش پاپوش دوخته و او را از شهر رانده وفادار است و بازگشت آن مرد که به مثابه اخلال در وضعیت تثبیتشده است، این وفاداری را بیدار و فعال میکند. در داستان «مینا دو وانگل»، پدر مینا که قهرمان جنگ است در اوج پیروزی و افتخار ناگهان به معنای پیروزی شک میکند، همه چیز را رها میکند و در انزوا به فلسفه میپردازد و دختر او نیز با پشتپازدن به آنچه «موقعیت ممتاز» میتوان به آن گفت دربهدر میشود و سرانجام خود را به پای عشقی نامتعارف قربانی میکند. در هر دو داستان تضاد میان «موقعیت ممتاز» که همپیوند با تثبیت و پذیرش است و پشتپازدن به این موقعیت و خطرکردن است که قصه را پیش میبرد، گرچه استاندال در قصه «مینا دو وانگل» نشان میدهد که برای اصالتِ خودِ موضوعِ خطرکردن هم اعتباری دائمی قایل نیست و مردِ آرمانی که مینا به خاطر او خطر میکند و حتی به تقلب و رذالت تن میدهد با مرور زمان که همواره رسواگر است، چهره میانمایه و سازشکار و اهل حساب و کتاب خود را افشا میکند، البته نه بر مینا که همچنان عاشق است، بلکه بر خواننده.
منبع: شرق