به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت به شرح زیر می باشد:
دریافتن این فرایند برای ما ایرانیها کمی دشوار بود: چگونه هنگامیکه رئیسجمهور یک کشور فرمانی صادر میکند، مردم و رسانههای همان کشور علیهش موضع آشکار گرفته، کارمندان وزارت امور خارجه علیه اش بیانیه صادر کرده و دادستانیهایش آن دستور را لغو میکنند؟
آنهم درحالیکه رئیسجمهور و دستگاه سیاسی مدعیاند این دستور در راستای منافع و امنیت آمریکاییان است.
اصولاً ما ایرانیان در این زمینه دچار یک دوگانگی هستیم: از یکسو گمان میکنیم به هر کشوری که میرویم باید بر ایمان فرش قرمز پهن کرده و حقوقی برابر با شهروندانشان داشته باشیم، از سوی دیگر هیچ مهاجری را دوست نداریم بپذیریم و حقی هم برای مهاجران قائل نیستیم.
تا هم کوچکترین گلایهای کردند، میگوییم «همین است که هست! اگر خوشتان نمیآید از این کشور، بهسلامت». آنهم درحالیکه تنها از شهروندان افغانستان و تا حدودی عراق و پاکستان درخواست پناهندگی داشتهایم.
درخواست شهروندی که اصلاً حرفش را نزنیم! یک افغانستانی بخواهد شهروند ایران بشود؟! اما همینکه پایمان به امریکا یا یک کشور اروپایی باز شد، چشمداشتمان این است که شهروندیمان را بگیریم.
بسیاری از ایرانیان در کشورهای دیگر برای به دست آوردن حقشان راهپیماییهای اعتراضی برگزار میکنند؛ اما گمان نمیکنم به ذهن هیچ افغانستانیای خطور کرده باشد که در ایران راهپیمایی اعتراضی برگزار کند. البته یک تفاوت بنیادی بین پناهندگی ایرانیان با پناهندگی افغانستانیها هست: ایرانیان عموماً برای به دست آوردن شرایط زندگی بهتر مهاجرت و درخواست پناهندگی میکنند، اما افغانستانیها برای گریختن از جنگ و کشتار در سرزمینی که میدان بازی امریکا و روسیه و عربستان و پاکستان و دیگر کشورها شده است.
شاید یک دلیلش این است که ما ایرانیان گمان میکنیم مهاجرتمان برابر است با فرار مغزها و هر ایرانی مهاجری، یک نخبه فراری است؛ اما افغانستانیها نخبهشان کجا بوده؟
برای من که سالها است در ترکیه درس میخوانم و ایرانیان بسیاری را میبینم که برای مهاجرت و پناهندگی به سفارتخانههای کشورهایی همچون امریکا، کانادا و انگلیس میآیند، چنین ادعایی که ایرانیان مهاجر همگی نخبهاند و... دروغی بیش نیست. اتفاقاً بیشترشان نه سررشتهای دارند و نه توانایی انجام کاری سودمند؛ اما مدعیاند در ایران عرصه برایشان تنگ است و دیگر نمیتوانند آنجا زندگی کنند.
از سوی دیگر، بسیاری از افغانستانیهایی که ما مجال یک زندگی ساده را در ایران بهشان ندادیم، هنگامیکه ناچار به ترک ایران شدند، شکوفایی و بالندگیشان آشکار گردید: نمونهاش مریم منصف که مجبور به ترک ایران شد و در کانادا ابتدا عضو پارلمان و سپس وزیر نهادهای دموکراتیک گردید.
از دیگر افغانهایی همچون زلمی خلیل زاد (سفیر امریکا در سازمان ملل در دولت بوش) که بهجای ایران، کشورهایی دیگر را برگزیدند و پلههای پیشرفت را یکی پس از دیگری پشت سر نهادند چشمپوشی میکنم.
اصولاً شکوفایی یک تمدن با مهاجرت پیوندی مستقیم دارد. بسیاری از تمدنها پسازآنکه مهاجران بسیاری را پذیرفتند، شکوفا شدند. امریکا خودش جامعهای است که به دست مهاجران بنا شد و اکنون در اقتصاد، سیاست، نیروی نظامی و تولید دانش و اندیشه حرف نخست را در جهان میزند.
تمدن اسلامی هم دقیقاً مربوط به دورهای است که مردمان سرزمینهای اسلامی توانستند مرزها (که البته آن هنگام به پررنگی امروز نبود) را درنوردند. پایههای تمدن هخامنشی هم بر روی عناصری از سرزمینها و تمدنهای دیگر بنا شد و هنر اصلی هخامنشیان، آمیختن اینان با یکدیگر و ارائه یک سنتز تازه بود؛ همانگونه که تمدن اسلامی هم از تمدنهای یونانی و رومی و ایرانی و... توانست عناصری گرفته و تمدنی نو بیرون دهد.
بنابراین تمدن ایرانی هم تنها در صورتی میتواند دنباله یابد که پذیرای مهاجران دیگر سرزمینها باشد. بهویژه سرزمینهایی که خود تا دیروز، بخشی از تمدن ایرانی (نه در معنای ایران سیاسی امروزین) بودهاند. جایی خوانده بودم هر کس پس از چند سال سکونت در فرانسه، میتواند شهروند آن کشور شود؛ در هند پس از مرگش هندی شمرده میشود؛ اما در ایران پس از مرگش هم نمیتواند ایرانی باشد.
همین است که جلالالدین فارسی که زاده مشهد بود و پا بهپای انقلابیون در ایران و لبنان فعالیت داشت، پس از انقلاب همینکه فهمیدند اصلیتش افغانستانی است، کاندیداتوریاش برای ریاستجمهوری را بر هم زدند (مقایسه شود با اوباما). ابن اگر نژادپرستی نبود چه نام دیگری میتوان بر آن گذاشت
در اینجا باید به نکته دیگری هم اشاره کرد. وقتی میگوییم ایرانیان امروزین مهاجرپذیر نیستند و یا آمریکاییان با منع ورود ایرانیان و مردمان شش کشور دیگر به امریکا مخالفاند، منظور این نیست که همه ایرانیان مهاجر ستیزند و یا همه آمریکاییان مهاجرپذیر. اتفاقاً نظرسنجیهایی که در امریکا بیدست خبرگزاریها و رسانهها انجامشده نشان میدهد که نیمی از مردم امریکا با این دیدگاه و دستور پ موافق است
همچنین بر پایه تجربیات شخصی خودم در دفاع از افغانستانیها در چند سال گذشته، میدانم بسیاری از ایرانیان هیچ مشکلی با حضور افغانستانیها در ایران نداشته و مخالف سختگیری بر آنان هستند؛ اما تفاوت آشکار مردمان ایران و امریکا در اینجا است که در امریکا، ترس از برچسب زدن بسیار کمتر از ایران است. به دیگر سخن، بسیاری از ایرانیان یا میترسند در پی دفاع از افغانستانیها، خودشان مورد هجمه و توهین قرار گیرند و یا آنکه حوصله پیگیری و دفاع از افغانستانیها را ندارند.
همین است که صدای طبل توخالی مخالفان حضور مهاجرین افغانستانی و عراقی و پاکستانی در ایران بسیار زیاد است و تا درون مجلس و بدنه دولتها هم رخنه کرده است؛ و برای همین است که بسیاری از رسانههای زرد ما هم ترجیح میدهند اخبار و گزارشهایی منتشر کنند که همسو با صدای این طبل توخالی باشد؛ و این طبل توخالی با حاشیه امنی که برایش ایجاد کردهایم، گستاخی آن را یافته که گاهی بنر و پارچه بنویسد و به درودیوار شهرها آویزان کند که «اتباع غیر ایرانی تا فلان تاریخ فرصت دارند از این محله بروند»؛ «صاحبخانههایی که خانه به اتباع بیگانه اجاره دادهاند تا فلان تاریخ مهلتدارند مستأجرشان را بیرون کنند»؛ «مسئولین این مدرسه نباید اجازه بدهند فرزندان اتباع بیگانه در آن ثبتنام کنند» و... .
اما هنگامیکه رئیسجمهور امریکا برای 90 روز، تنها برای 90 روز ورود ایرانیان را ممنوع اعلام میکند، همه رسانهها و مسئولین و مردممان یکصدا از نژادپرستی و بیگانه هراسی آمریکاییان گلایه میکنند. همان آمریکایی که نه دینش، نه زبانش، نه تاریخ و فرهنگش با ما هیچ شباهتی ندارد موظف است ما را بپذیرد، اما افغانستانیهایی که دین و زبان و فرهنگ و تاریخشان با مایکی است را نمیپذیریم.
اگر استدلال ایرانیان بهدرستی این است که هیچ ایرانیای در امریکا عملیات تروریستی نکرده، همین استدلال درباره افغانستانیها هم صدق میکند که در چهار دهه حضورشان در ایران، هیچ عملیات تروریستیای نکردهاند؛ و اگر سخن از جرائم افغانستانیها به میان آید، باید سخن از جرائم مهاجران ایرانی در دیگر کشورها هم به میان آورد؛ اما تفاوت دیگر جامعه ما با جامعه امریکا این است که ما جرائم افغانستانیها را در کشورمان برجستهتر میکنیم و بین افغانستانی بودن و جرم کردن پیوند برقرار میسازیم، اما رسانههای غربی اگر بین جرم یک مهاجر با ملیت او ارتباط برقرار کنند، سریعاً با واکنش نهادهای مردمی روبرو خواهند شد.
هرچند کجسلیقگی برخی مسئولینمان هم مزید علت شده است؛ آن چنانکه در پی قتل ستایش، دختر ششساله افغانستانی بیدست نوجوان ورامینی، برخی از ایرانیان بر آن شدند با حضور روبروی سفارت افغانستان و روشن کردن شمع، همدلیشان را با مهاجرین نشان دهند؛ اما شوربختانه با برخورد نامناسب مأموران، از این گردهمایی جلوگیری شد؛ آنهم درحالیکه چند روز قبلش، معترضین و معترضین به سفارتخانه عربستان گرفته نشد تا چهره ناخوشایندی از کشورمان به نمایش درآید.
بههرروی واکنش رسانهها، مردم، دادستانها و حتی برخی از مسئولین سیاسی امریکا با این دستور ترامپ که دستآخر به لغوش انجامید، میتواند تلنگری باشد برای ایرانیان تا در رفتارها و سختگیریهایشان با افغانستانیها بازاندیشی کنند؛