درباره سریال جاناتان استرنج و آقای نورل؛ مینی سریال فانتزی هفت قسمتی که دیدنش وقت زیادی از شما نمی گیرد ولی در ذهن تان می ماند.
به گزارش بولتن نیوز، درباره سریال جاناتان استرنج و آقای نورل؛ مینی سریال فانتزی هفت قسمتی که دیدنش وقت زیادی از شما نمی گیرد ولی در ذهن تان می ماند.
نجات در دیوانگی است
هیچ وقت گرفتار وسوسه دیوانگی شده اید؟ بریدن از همه چیز و بی قیدی نسبت به تمام مشکلات دنیا یا خارج شدن از چرخه واقعیات روزمره؟ البته که منظور بیماری روحی – روانی نیست، اما نوعی از دیوانگی در ادبیات ستایش شده است که شاید رسیدن به آن آرزوی خیلی ها باشد و شاید هم کمتر کسی به این انتخاب فکر کند. گاهی به سلامت روان نزدیک تر است که عقل دوراندیش و دم و دستگاهش را به توصیه عرفا کنار بگذاریم و دیوانگی پیشه کنیم.
البته مینی سریال «جاناتان استرنج و آقای نورل» درباره دیوانگی نیست. این سریال بر اساس رمانی به همین نام نوشته سورانا کلارک ساخته شده است و داستان دو جادوگر انگلیسی در قرن هفدهم و هجدهم میلادی است. سریال در ابتدا گروهی از نجیب زادگان انگلیسی را نشان می دهد که به خاطر جادو در انجمنی دور هم جمع می شوند و مسائل مربوط به تئوری جادو و جادوگری را بررسی می کنند.
هیچ کدام از این جادوگران تئوری تا به حال طلسمی اجرا نکرده اند و چیزی از نحوه اجرای وردهای جادویی هم نمی دانند. یکی از اعضای تازه وارد انجمن شبی در جلسه شان سوالی را مطرح می کند؛ این که چرا سیصد سال است جادویی اجرا نشده و جادوگری عملی در انگلستان وجود ندارد؟ اعضای انجمن به او می خندند و دستش می اندازند اما او سرانجام موفق می شود جادوگری بزرگ را به جامعه انگلستان معرفی کند که سال ها در کتابخانه اش محصور در هزارتوها مشغول کار و مطالعه بوده است.
ماجرا بالا می گیرد، جادو وارد سیاست و ارتش می شود و جادوگرها کمک می کنند تا ارتش انگلیس در جنگ واترلو ناپلئون را شکست دهد و هزار و یک اتفاق دیگر اما آنچه داستان را جلو می برد، روند تحقق یک پیشگویی است. «پادشاه کلاغ ها»، جادوگری کهنه کار که سیصد سال پیش جادوگران و جادوی انگلیسی را رها کرد و ناپدید شد، از خود یک پیشگویی به جا گذاشته که روند رویدادها خط به خط مطابق با آن پیش می رود.
پریان وارد دنیای آدمیان می شوند و آدم ها را طلسم می کنند و در این میان کاری از دست جادوگرها – در واقع تنها دو جادوگر اصلی سریال – بر نمی آید. آقای نورل جادوگری تمام عیار است و وسواس بسیاری در جمع آوری کتاب های جادویی دارد و کتابخانه اش را از جانش هم بیشتر دوست دارد. جاناتان استرنج جوان بیکاری است که به دنبال حرفه ای می گردد تا بتواند دل نامزدش را به دست آورد و با او ازدواج کند. یک جادوگر خیابانی به جاناتان می گوید او یک جادوگر به ذات است و باید استعدادش را در زمینه اجرای طلسم بیازماید.
در مسیر این زندگی جادویی و بازگرداندن جادوی عملی به جامعه انگلیسی اتفاقات عجیب و غریب زیادی می افتد که کاملا مطابق با انتظاری است که از یک سریال جادویی و فانتزی داریم اما آنچه در آخر کلید حل معماهای جادویی سریال است، دیوانگی است که به مدد یکی از جادوگران می آید و به او کمک می کند تا راهی را که با مشقت زیاد آمده به پایان برساند.
وقتی فیلم یا سریالی فانتزی می بینیم، اغلب این سوال به ذهن مان می رسد که تماشای روایتی که در چارچوب های واقعی نمی گنجد، به غیر از سرگرمی فایده دیگری هم دارد یا نه؟ برای خیلی ها تماشای این دسته فیلم ها چیزی جز سرگرمی نیست، اما تماشای این سریال با روایتی فراتر از باورهای واقعی، نکات دیگری هم دارد که تنها با تماشای آن و غرق شدن در روایتش می توان دریافت.
مسیری که جاناتان استرنج و آقای نورل برای رسیدن به هدف شان طی می کنند، همان راه روح است با زخم ها و دشواری ها و بن بست هایش. زمانی که برای رسیدن به چیزی با همه وجود تلاش می کنیم، اما نمی توانیم به چیزی که می خواهیم برسیم؛ از کدام مانع نتوانسته ایم عبور کنیم؟ کجای زندگی را اشتباه کرده ایم که همه چیز در هم گره می خورد و اوضاع مان می شود شبیه خط خطی های نقاشان مدرن؟ طبیعتا اگر جادو بلد بودیم کارمان بهتر راه می افتاد؛ اما عجالتا یک چیزهایی هست که شاید در همان قد و اندازه جادو به کارمان بیاید؛ دیوانگی مان، اشتیاق مان و میل به سیری ناپذیری مان به جادوی زندگی.
دفاع در برابر جادوی سیاه
المیرا حسینی: شما هم از آن دسته افرادی هستید که وردهای داستان هری پاتر را از حفظید و گاهی در خلوت خودتان انگشت تان را مثل چوب جادو تکان می دهید، به این امید که اثر کند و خودکار روی میز چند سانتی متر جابجا شود؟ از آنهایی هستید که تمام دوران نوجوانی تان منتظر بودید جغد مدرسه هاگوارتز بیاید و از شما برای حضور در این مدرسه عجیب دعوت کند؟ خب، اگر این طور هستید، اوایل سریال «جاناتان استرنج و آقای نورل» کمی توی ذوق تان خواهد خورد؛ ماجرای زمانی که سیصد سال از دوران باشکوه جادوگران در انگلستان می گذرد و همه فکر می کنند دیگر جادوگر بزرگی ظهور نخواهد کرد. آدم معمولی ها تمام زور خود را می زنند تا جادو کنند و هر چه ورد از آن دوران به جامانده، جمع می کنند و در خلوت خود انجام می دهند، اما بی فایده است.
همان زمان است که با مرد ترسوی ریز اندامی به نام آقای نورل آشنا می شوید که سنگ جادوی محترم را به سینه می زند و می خواهد هر طور شده برای جمبل و جادوی انگلستان پیش سیاستمداران و بزرگان آبرو بخرد، اما یک خطای کوچکش کافی است تا در دنیایی را باز کند که تا مدت ها بسته بوده و باز شدنش به نفع هیچ کس نیست.
جاناتان استرنج عاشق پیشه و پر انرژی هم به او می پیوندد و بعد از مدتی کلاه شان در هم می رود و راه شان را از هم سوا می کنند. سرزمین انگلستان می ماند و پری بدجنسی که همه جور رذالت از او سر می زند و هر کسی را دلش می خواهد، با انواع دوز و کلک ها به «لاست هُپ» می کشاند.
در سریال های اینچنینی بیننده منتظر است هر چه جادوی سیاه و کثیف و بدی و پلیدی است، به دست آدم های خوب نابود شود و هر چه می ماند، خوبی و خوشی باشد و آدم خوب ها زنده بمانند و دنیا را در دست بگیرند، ولی معمولا در پایان مخاطب ناکام می ماند و با لب و لوچه آویزان و غم و اندوه به دیدن تیتراژ پایانی سریال می نشیند.
من به شما نمی گویم ته سریال پری شرور پیروز می شود یا جاناتان استنرج و آقای نورل؛ نمی گویم، چون دلم می خواهد شما هم مثل من تا پایان سریال امیدتان را به پیروزی خیر بر شر از دست ندهید. هر چند همان ابتدای سریال، جادوگر خیابانی به خیال خودش آینده را لو می دهد و می گوید هر دو جادوگر بزرگ انگلستان شکست می خورند؛ یکی از بس ترسو است و دیگری به خاطر این که مغرور است و خیلی به خودش اعتماد دارد.
این پیشگویی در سراسر سریال شک به دل مخاطب می اندازد که نکند پلیدی ها غول شوند و هر چه خوشی هست، از مردم دنیا بگیرند اما برای درک درست این پیشگویی باید تا آخر سریال با جاناتان استرنج و آقای نورل همراه بود.
ضعف بزرگ کار، کندی ابتدای داستان است. «جاناتان استرنج و آقای نورل» مینی سریال هفت قسمتی است. متاسفانه کارگردان و نویسنده اصلا حواس شان نبوده که اگر این مینی سریال شش قسمت یا حتی پنج قسمت شود، نه تنها ضربه ای به کار وارد نمی شود، بلکه جذابیت دو چندان خواهد بود. بنابراین برای دیدن این سریال لازم است در سه قسمت ابتدایی سریال دندان بر سر جگر بگذارید و صبوری کنید و مقدمه چینی های طولانی و خسته کننده را پشت سر بگذارید تا در چهار قسمت بعدی با یک سریال مهیج جادوگری مواجه شوید.
خوبی سریال «جاناتان استرنج و آقای نورل» در این است که فقط کار در ورد خواندن و جادو کردن خلاصه نمی شود، بلکه سازندگان سریال در تلاش هستند در پوشش داستان از معایب حرص و غرور و ترس بگویند و به ما نشان بدهند که اگر مرده ها را به حال خود نگذارید و به اصرار آنها را وارد دنیای زنده ها کنید، یا به زبان جهنم با شما حرف می زنند یا در شرایطی گرفتار می شوند که خود و اطرافیان شان به مرگ دوباره او راضی شوند.
تماشای «جاناتان استرنج و آقای نورل» می تواند برای کسانی که علاقه ای به سریال های جادوگری ندارند هم جذاب باشد، چون هم عشق دارد و هم جنگ و نویسنده تمام تلاشش را کرده که در هیاهوی جادوگربازی ها، عناصر دراماتیک را از یاد نبرد و آن را در گوشه و کنار داستان جا دهد و حتی گاهی این عناصر را سوژه اصلی قرار دهد و جادو را فرعی. بنابراین سر حوصله سه قسمت ابتدایی این سریال را ببینید. چهار قسمت بعدی آنقدر جذاب و پر کشش هست که نیازی به توصیه و تشویق مخاطب نداشته باشند.
زن ها، این جادوگران پشت پرده
سحر سرمست: یک بار یکی از دوستان از یکی دیگر از دوستان اهل سینما پرسید: «چطور ژانر جادو نداریم؟» و در جواب باب جالبی باز شد؛ این سوال مثل آن است که بپرسیم: «چرا وقتی تگرگ و برف و باران می بارد در هر سه مورد می گوییم هوا ابری است؟ یعنی هیچ تفاوتی در ماهیت این سه نیست؟» و ادامه بحث شد که هر گاه بستر داستان (آسمان) در شرایط ویژه ای (با پرداخت و فرم مشخصی) قرار بگیرد، خروجی هر چه که باشد ناخودآگاه در یک سبک و سیاقِ معین دسته بندی می شود. بله؛ درست همین قدر مهندسی شده و ریاضی وار!
البته دوست سینمایی در ادامه اضافه کرد: «مگر این که وارد وادی کمدی، هجو و به طور کلی دیگر جریانات شویم که در آن صورت المان های موجود از منظری دیگر بررسی می شود.» به بیان دیگر هر گاه جادو، وقایع فراطبیعی، موجود افسانه ای، سرزمین و دنیایی خیالی و آدم هایی با خصوصیات عجیب دیده شود، باید بدانیم ژانر، مشخصا ژانر فانتزی است و فیلم یا داستانی است که هر یک از آن ویژگی ها را داشته باشد جزو فانتزی ها به حساب می آید.
پس به نوعی اگر آسمان ابری (ژانر فانتزی) را بستر بگیریم، خروجی آن نمی تواند از سه یا چهار حالتِ برف و بوران و باران و تگرگ خارج باشد، یعنی همواره آن فضای تولید شده عنصر جادو و فراطبیعی و خیال را داراست. بی شک هر بار صحبت از فضای فانتزی و جادو می شود، هری پاتر نوشته جی.کی.رولینگ و ارباب حلقه ها نوشته جی.آر.آر تالکین به ذهن ما متبادر می شود؛ موجی که در زمان خود همه گیر شد و چه در مدیوم تلویزیون و چه در ادبیات سیل عظیمی از مخاطبین را به سمت خود کشاند.
همچنین سریال این اواخر «بازی تاج و تخت» انقلابی بزرگ در ژانر فانتزی به وجود آورد و ثابت کرد عصر، عصر سریال سازی است و دنیا هنوز هم تشنه جادو است. مینی سریال این هفته مان «جاناتان استرنج و آقای نورل» هم در همان فضای جادو می گذرد؛ سریالی اقتباسی که نیل گیمن، نویسنده برجسته آمریکایی درباره اش گفته است: «برجسته ترین رمان ژانر فانتزی که در هفتاد سال گذشته منتشر شده است، بدون شک رمان جاناتان استرنج و آقای نورل نوشته خاتم سوزانا کلارک بوده.»
تجربه ثابت کرده اساسا زن ها جادویی نویس های موفق تری هستند، چرا که جادو و ج-ادوگری در ذات آنها نهفته است و این را نه تنها بین فانتزی نویس های معاصر، بلکه در بسیاری از فیلم ها و افسانه ها دیده و بارها شنیده ایم. داستان سریال فانتزی این هفته مان با اقتباسی از رمان سوزانا کلارک بازتولید شده و همان طور که پیش بینی می شود در انگلستان ابتدای قرن نوزدهم به وقوع می پیوندد. آن دورانِ شبه گوتیک که جادو در کوچه پس کوچه های نم دارش با چشمانی نیمه باز منتظر وردی برای برخاستن است؛ دورانی که جادو خود شخصا دیده نمی شود، ولی در ذهن های تک تک عابرین نهادینه شده و منتظر یک تلنگر است.
این سریال هم مانند دیگر شاهکارهای این ژانر اثری اقتباسی است و وام دار دنیای جادویی ادبیات. در جریان سریال آقای نورل – یکی از دو شخصیت کلیدی فیلم – تمام منابع موثق و کتاب های کهن ارزشمند جادویی را در آرشیو خود نگه داری می کند و بی آن که اعتقادی به جادوی نظری داشته باشد، تمام شان را مو به مو مطالعه کرده و اتفاقا قدرت خود را مدیون همین کتاب هاست.
خیلی زود جوان خوش چهره و عاشق پیشه ای به اسم استرنج – که معتقد است جادو را نمی خواند، بلکه در خون او است – به جریان سریال وارد می شود و در ابتدا شاگرد نورل و بعد از آن رفیق و در آخر رقیب او از آب در می آید و همین دو قطبی شدن جادوگرها کار را کمی سخت می کند.
نورل در این سریال دست به احضار جن و پری می زند و در جریان این قضیه بسیاری از اسرار جادو را به مخاطب لو می دهد به طرزی که اگر از ابتدای این مینی سریال هفت قسمتی تا انتهایش یادداشت برداریم و کدهایی را ضبط کنیم، شرط می بندم با پایان قسمت آخر بی آن که شنل مشکی رنگی روی دوش مان بیندازیم و جاروی دسته بلندی را سوار شویم، به جادوگرنمایی تمام عیار تبدیل شده ایم؛ جادوگری که اپیزود اپیزود یاد گرفته است چگونه احضار کند، بی آن که کمترین توقعی برای تماس با ماوراءالطبیعه داشته باشد چرا که طبق قانون نورل در سریال: موجودات احضار می شوند و می آیند، ولی ممکن است در آن لحظه خاص سردماغ نباشند و تمایلی به ایجاد ارتباط نشان ندهند.
مختصر و مفید درباره سریال
* سوزانا کلارک در هنگام فیلمبرداری از پشت صحنه سریال بازدید کرد. او از حجم خلاقیتی که برای ساخت این سریال اتفاق افتاده بود، واقعا شگفت زده بود و با تعجب به عوامل فیلم گفت: «همه این آدم ها بیرون از ذهن من چکار می کنند؟!»
* اگرچه اغلب منتقدان تلویزیونی همگی بازی های ارائه شده در این سریال را تحسین آمیز می دانند اما برتی کاروِل در نقش جاناتان استرنج درخشش زیادی داشت و توانست توجه خیلی ها را به خود جلب کند. او در مصاحبه ای گفته است که قبلا این کتاب را خوانده و خودش را در همین نقش تصور کرده است؛ اما هیچ وقت فکر نمی کرده ظرف 10 سال آنقدر مشهور شود که بتواند نقشی در چنین سریالی داشته باشد.
* پدر برتی روزنامه نگار بوده و کارول می گوید: «پدرم همیشه درباره روزنامه نگاری و حقیقت حرف می زد و من فکر می کنم که در بازیگری هم جستجو برای یافتن حقیقت خیلی اهمیت دارد.» برتی کارول علاقه زیادی ندارد همیشه خیلی خوب به نظر برسد: «می دانم بعضی بازیگر ها سر تمرین می گویند فلان کار باعث می شود شخصیتم خنگ و خرفت به نظر برسد، ولی این نان من و شراب من است و از این که احتیاج ندارم دوست داشتنی به نظر برسم، به خودم می بالم.» شاید همین خصوصیت او باعث شده اما جان، خبرنگار گاردین، عنوان مرد هزار چهره را برای گفتگویی که با این بازیگر داشته، انتخاب کند.
منبع: هفته نامه کرگدن