مصطفی جمشیدی از انتشار اثر داستانی تازه خود با عنوان «کتاب زندیق» خبر داد.
به گزارش بولتن نیوز، مصطفی جمشیدی درباره تازهترین اثر داستانی منتشر شده از خود با عنوان «کتاب زندیق» عنوان کرد: این کتاب در واقع شامل دو اثر است. یکی رمان وقایعنگاری یک زندیق که پیش از این توسط انتشارات عصر داستان منتشر و برای تجدید چاپ به انتشارات علمی و فرهنگی واگذار شده بود و اثر تازهای که در واقع ادامه این رمان به شمار میرود با عنوان کتاب زندیق. این دو اثر در کنار هم و در قالب یک اثر با عنوان «کتاب زندیق» از سوی انتشارات علمی و فرهنگی روانه بازار کتاب شده است.
وی در ادامه با اشاره به داستان این دو اثر گفت: رمان دومم با روایت زندگی یکی از شخصیتهای رمان اول شروع میشود که در یکی از پادگان نظامی و در بحبوحه اشغال ایران توسط متفقین رخ میدهد و در لایههای مختلف خود و در ذیل این روایت سعی دارد تا وضعیت مردم ایران در این دوران را با نگاهی به قحطی شکل گرفته در این دوران، بازگو کند.
جمشیدی ادامه داد: سرگشتگی و گرسنگی و بیپناهی مردم ایران در زمان اشغال ایران توسط متفقین در کنار نگاه به رویدادهای شهریور ۲۰ از نگاه یک سرباز که فراری از مهمترین محورهای این رمان است.
در بخشی از این کتاب آمده است: قسمت این بود که این دو همدیگر را نبینند. روز میرفت ده خودشان و شب برمیگشت ده زلفیها. هر دو میرفتند ده کچلها. قسمت این بود. چاره کار چی بود؟ کدخدای چهل کچلان گفت چاره کار این است که اسم روز را جدا و اسم شب را جدا بنویسیم و بیندازیم توی دیگ و آش بپزیم برای چهل ده تا مردیم بخورند، دعا کنندشب روز به هم برسند. یکی دوتا خواهر قشنگ هم برای هر دو انتخاب کنیم و یکشبه هر دو را داماد کنیم. تا آخر قیامت اینطوری بچرخند نمیرسند به هم. الغرض، اسم شب را نوشتند توی یک کاغذ، اسم روز را توی کاغذ بعدی. آش شله قلمکار درست کردند، چهل پاتیل که به چهل آبادی بدهند. اسب آوردند، الاغ آوردند، شتر آوردند تا آش را ببرند در هر ده کورهای مومنها آن ده ها را پیدا کنند تا دعایشان کارساز بشود. هر جا رفتند، مردم از آش خوردند و تعریف کردند، اما مومن واقعی کجا بود؟ کافر حربی کجا؟ کیمیشد خودش را مومنی خطاب کند؟ اصلا کی رویش میشد ادعا کند من مومنم و فلانی کافر؟ خلاصه کارشان نگرفت...فصل کشت بود و مردم توی صحرا میخوابیدند. بس که بیآبی بود و قحطی... ی. القصه، نشد، شب و روز به هم برسند. دوتا خواهر خوشکل بر و رودار کجا بود؟ این بود که شب میآمد دنبال روز، روز میآمد دنبال شد. هی پشت سر هم و هیچ وقت هم به هم نمیرسیدند. این شد قصه شب و روز...
یادآوری میشود مصطفی جمشیدی در سال جاری به خاطر نگارش رمان «سمندر» نامزد دریافت جایزه قلم زرین نیز بود.