علی رام نورایی پیش از بازی هایش با نام متفاوتش بر زبان ها افتاد؛ «علی رام» یا به گفته خودش «پرورش یافته علی». برکنار از شخصیت هیجانی آثارش، شخصیت بی پیرایه و آرامی دارد.
به گزارش بولتن نیوز، پیش از بازی هایش با نام متفاوتش بر زبان ها افتاد؛
«علی رام» یا به گفته خودش «پرورش یافته علی». برکنار از شخصیت هیجانی
آثارش، شخصیت بی پیرایه و آرامی دارد. سال ها تلاش کرد برای نقش های کوچک و
دیده نشد تا با «ماتادور» به چشم مخاطب آمد و در «قلاده های طلا» از جنجال
و کم کاری و بدنامی استقبال کرد. «علی رام نورایی» در گفت و گویی طولانی،
پاسخگوی کارنامه ای جوان و پرسش برانگیز شده است.
سه تصویر از شما در جامعه شناخته می شود؛ اول: علی رامی که رزمی کار است و در آثار اکشن بیشتر و بهتر دیده می شود.
از
19- 20 سالگی با تلاش و پشتکار خودم وقتی احساس کردم که بازیگری می تواند
حالم را خوب کند دنبال این کار بودم. بدون هیچ کمک و رابطه ای از تئاتر و
فیلم کوتاه دانشجویی شروع کردم و سعی کردم تجربه کنم. سینمای اکشن را می
پسندم و به خاطر این علاقه، خیلی زحمت کشیدم. یک سری تمرین انجام دادم و
مهارت هایی ورزشی هم به دست آوردم تا اگر روزی قرار شد در یک کار اکشن بازی
کنم از این مهارت ها استفاده کنم. امیدوارم با توجه به قابلیت هایم و با
توجه به سن و سالی که دارم بتوانم خودم را به عنوان یک برند اکشن در سینما
ثبت کنم.
تصویر
دوم: علی رامی است که مورد تنفر برخی از مردم و هنرمندان است و کارش به
درگیری بدنی و بیانی هم با مخالفان رسید؛ چرا که در «قلاده های طلا» بازی
کرد و تفکری سیاسی- حکومتی از خود نشان داد.
تاسف
می خوردم برای افرادی که ندیده و نسنجیده فردی را قضاوت می کنند و موج
سوارهای خوبی هستند و زمانی که یک موج بلند می شود خیلی خوب روی آن سوار می
شوند و ادعای روزآمدی دارند. برای آن دسته تاسف می خوردم که یک بازیگر را
برای بازی در یک فیلم مورد سرزنش قرار می دهند، به او می تازند، قضاوت و
توهین می کنند. و از همه بیشتر برای آن دسته از همکارانم تاسف می خورم که
به این شکل وارد بازی های سیاسی می شوند.
ماجرا
این است که بعد از سال ها تلاش و بیکاری در سینما، فیلمی با نقشی اکشن به
من پیشنهاد شد که آن را پذیرفتم. آن نقش را دوست داشتم و حرفه ای به کارم
نگاه کردم؛ نه جناحی نگاه کردم، نه جناحی هستم و نخواهم بود. پس از صحبت و
ارتباطی که با کارگردان «قلاده ها» داشتم و با پی بردن به هدف سازنده، بازی
کردم و هرگز پشیمان نیستم. خدا را شکر می کنم که آن روزهای سخت پر از
توهین و بی مهری گذشت هر چند خیلی ها هم بودند که این فیلم حال شان را خوب
کرد.
تصویر سوم: علی رامی است که
در گفت و گوهای شخصی و زندگی فردی، نوعی بی آلایشی و روح کودکانه و سادگی
در رفتار و مرام دارد که دلنشین است.
همیشه
سعی می کنم خودم را تافته جدابافته ندانم. از ابتدا در حال تجربه و آزمون و
خطا بوده ام. در حرفه خود هیچ گاه نگاه از بالا به پایین ندارم. من همان
علی رامی هستم که شب ها به عشق بازیگر شدن می خوابیدم و حالا در چند فیلم
بازی کردم و چند نفری من را می شناسند. من که نباید برای دیگران ژست بگیرم،
باید عشق کنم به وجودشان و از حضور چنین مخاطبی لذت ببرم. شاید این ماجرا
برای برخی بازیگران کار بسیار سختی باشد اما من سعی می کنم برخوردم با
مخاطب، معمولی و انسانی باشد.
بچه شهرک اکباتان بودن باعث شد که «پارکور» را دنبال کنید یا دلیل دیگری دارد؟
شهرک
اکباتان یک محیط عجیب و غریبی دارد که خیلی زود همه چیز در آن پیدا می
شود. شهرکی است که به طور مستقل همه امکانات را دارد و بیشتر اتفاق های
جامعه ما از آن جا آغاز می شود. پدیده «پارکور» هم از همان جا شروع شد. من و
دوستانم دو فیلم دیدیم که بسیار هیجان داشت؛ «بلوک 13» و «یاماکازی». گفتم
اتفاق جالبی است که با استفاده از این تکنیک بتوانیم مانع های شهری را رد
کنیم. اینجا بود که پی بردیم اکباتان جای مناسبی برای تمرین های این رشته
ورزشی است.
از سال 82 با چند نفر از دوستانم
تمرین ها را در شهرک شروع کردیم. روزهای اول نگاه مردم روی ما سنگینی می
کرد و همه فکر می کردند در حال نقشه کشیدن و تمرین برای دزدی از جایی هستیم
چون مدام از در و دیوار بالا می رفتیم. آن زمان قرص های «اکس تازی» هم
معروف شده بود و برخی گمان می کردند که حرکت های ما از تاثیر قرص است. همین
نگاه ها موجب شد که در نیمه های شب تمرین کنیم. ما چهار سال تمرین
«پارکور» را به صورت حرفه ای انجام دادیم و در این مدت تعدادی شاگرد هم
گرفتیم.
از این ورزش، فیلم کوتاهی تهیه کردیم
و به فدراسیون آمادگی جسمانی بردیم و با رایزنی هایی توانستیم پارکور رادر
این فدراسیون ثبت کنیم. «پارکور» تنها اتفاقی بود که خیلی زود در اکباتان
رشد داشت و بیشتر بچه های شهرک را دچار نمود. این اتفاق بسیار خوب، خیلی از
جوان ها را از دام سیگار و مواد مخدر هم دور کرد.
پس ابتدا ورزشکار بودید و بعد بازیگر شدید؟
نه... بازیگری را از سال 75 با تئاتر دانشجویی شروع کردم. تعدادی از کارهای تلویزیونی ام پخش شده بود که پارکور را شروع کردم.
دیده
شدن علی رام در نقش های اکشن به معنای دخالت ورزش تخصصی شما در شخصیت
پردازی و نگارش نقش است یا بدن ورزیده و چشم های نافذ و صورت خشن باعث این
تصویر است؟
میمیک
صورت و فیزیک بدنی ام خیلی کمک می کند تا در نقش های اکشن تاثیرگذار باشم.
بعضی می گویند چرا نقش مثبت بازی نمی کنی؟ در صورتی که من دو تا در میان
نقش مثبت بازی کردم اما نقش های منفی ام بهتر دیده شد. فکر می کنم بخشی از
نقش هایی که بازی می کنم به خاطر فیزیک بدنی ام باشد و بخشی دیگر هم به
خاطر مهارت هایی که دارم. خودم مایل هستم بیشتر نقش منفی بازی کنم چون
خودسانسوری این نقش کم تر و به واقعیت نزدیکتر است.
نقش
های مثبتی که امروز نوشته می شود همگی به نوعی کلیشه هستند. سینمای ما
پتانسیل و ابزار ساخت کارهای اکشن را ندارد در حالی که همین پارکور قابلیت
بسیار زیادی برای سینما دارد.
گرایش به ورزش های رزمی و بازی اکشن ریشه در کودکی و نوع تربیت و پرورش خانواده هم دارد؟
در
دوران گوناگون، فوتبال و بسکتبان را به صورت جدی بازی می کردم و از دوران
دبیرستان هم اسکی را و در دوره ای هم با پارکور همراه بودم. در این بین
ورزش های رزمی هم انجام دادم که به اشتباه من را مربی ورزش رزمی هم می
دانند.
گویا پدرتان با نام گذاری
«علی رام» نقشی در این گرایش داشته و خواسته آن معنای پهلوانی مورد نظر
خانواده های مذهبی را بر دوش شما بگذارد.
این
نام ساخته ایشان است. پدر و مادرم روز تولد حضرت علی با هم ازدواج کردند و
من هم فرزند اول خانواده بودم، بنابراین نام علی رام را برایم انتخاب
کردند. ابتدا من دو اسم داشتم؛ علی و رام. در مدرسه فکر می کردند نام فامیل
من «رام نورایی» است و به همین دلیل تصمیم گرفتیم رام را به علی بچسبانیم
که علی رام شد.
با پیشینه ورزش و بازیگری چه شد که به سمت رشته کامپیوتر در دانشگاه رفتید؟
در
مدرسه بچه درس خوان بودم و رشته ریاضی فیزیک می خواندم و استعداد قبول شدن
در یک رشته مهندسی را داشتم. سال 73 کنکور دادم و مرحله اول قبول شدم و در
مرحله دوم حال خوبی نداشتم و شرکت نکردم. با همان مرحله اول به دانشگاه
انفورماتیک ایران رفتم و در رشته نرم افزار شروع به تحصیل کردم. بعد از دو
سال این دانشکده برچیده شد و به جهاد دانشگاهی رفتیم. آن جا دپارتمان های
مختلفی مثل هنر و حسابداری و... داشت. سال 75- 76 بود که با پیشنهاد تست
بازیگری یکی از دانشجوهای نمایش مواجه شدم.
و تجربه تئاتر دانشجویی کلید خورد.
تا
آن روز فقط یک بار به دیدن تئاتر رفته بودم، آن هم به اصرار اطرافیان. در
اصل نگاه درستی به هنر نمایش نداشتم و تئاتر را نمی فهمیدم و برداشتم این
بود که چرا یک سری آدم باید بروند بالای سن و ادا و اصول در بیاروند و عده
ای هم به آنها بخندند. ما ریاضی خوانده های دانشگاه بودیم و بچه های رشته
هنر را «خل و چل» می دانستیم.
یک روز همراه
دوستم فقط برای مسخره و اذیت کردن دانشجوهای نمایش رفتیم که تست بازیگری
بدهیم. اولین قدیمی که روی سن گذاشتم، در همان تجربه کوتاه، آدرنالین بالا
آمد و کل بدنم چوب شد و دهانم خشک شد. از فشار استرس و خشکی دهان نمی
توانستم حرف بزنم. رفته بودم اسکول کنم اما اسکول شدم...
از
آن روز مسیر زندگی ام تغییر کرد و رشته کامپیوتر به حیات خلوت رفت. امتحان
های مهندسی را نمی دادم و به تمرین آمفی تئاتر می رفتم. ابتدا مقاومت های
زیادی از طرف خانواده به ویژه مادرم شد اما تئاتر و بازیگری چیزی بود که
روح و روانم را شارژ می کرد و می توانست من را خوشحال نگه دارد. به همین
خاطر روی حرف خود ایستادم و ادامه دادم.
در آن
سال ها نزدیک به 12 تئاتر دانشجویی و پایان نامه بازی کردم و در همان
دوران هم فیلم دانشجویی بازی کردم و بعد از آن به دفترهای سینمایی معرفی
شدم. اولین بار به قاسم جعفری برای بازی در «خط قرمز» معرفی شدم که نشد.
تا
امروز کمتر از 10 فیلم سینمایی دارید و بیش از 50 فیلم و سریال تلویزیونی،
اما کارهای ماندگار و نامدار در این 60 اثر کمتر دیده می شود. این ماجرا
از بدشانسی بوده یا انتخاب نادرست و یا اینکه دلیل دیگری دارد؟
از
1378 کار تصویری و از 1383 با «گرگ و میش» سینما را آغاز کردم. اولین
تجربه ای هم که باعث شد بین مردم شناخته شوم سریال «شب آفتابی» بود. نه
بدشانسی داشتم و نه انتخاب نادرست... اگر یک بار دیگر هم به دنیا بیایم
همین مسیر را می روم و با اجرای نقش های کوچک سعی می کنم خودم را بالا
بکشم. من مثل خیلی ها در یک شب سوپراستار نشدم که در یک شب از یاد بروم.
حتی «قلاده های طلا» را با آگاهی انتخاب کردم و برایش زحمت کشیدم و دوستش
دارم. این مسیر کاری من بوده است که در آن آموختم.
در
جایی گفتید با وجود آگاهانه بودن بازی در «قلاده های طلا» پیامدهای این
انتخاب را هم می دانستید. این ماجرا کمی عجیب است چرا که از یک طرف می
گویید عاقبتش را می دانستید و از طرفی دیگر مخاطب برایتان مهم است.
عاقبت
رفتار همکارانم را می دانستم. مردم با من رفتار بدی نداشتند و حتی در
اکران ها همراه آنها فیلم را تماشا کردم. در زمان اکران بسیاری از مردم از
فیلم خوششان آمده بود. بدترین بازخوردی که آن روزها دیدم از طرف یک جوان
بود که گفت: «از فیلم خوشم نیامد اما بازی شما را دوست داشتم.»
خوشبختانه
مردم ما فهیم هستند اما عده ای فیلم را ندیده، قضاوت می کنند. به نظر من
فیلم یک طرفه به قاضی نرفته است. کارگردان «قلاده های طلا» پای عقیده اش
ایستاد و جا خالی نکرد. آقای طالبی مثل بعضی ها نبوده است که تکلیف شان با
خودشان روشن نیست. ما همان جماعتی هستیم که امام حسین را روی دست می گیریم و
غذای نذری می دهیم و شمر را در تعزیه با سنگ می زنیم. همه که نباید یک
فیلم را دوست داشته باشند. مگر همه «جدایی نادر از سیمین» را دوست دارند؟
اما این فیلم با وجود اینکه ایدئولوژی ویژه ای ندارد می رود و اسکار بهترین
فیلم خارجی زبان را می گیرد و فیلم نهم جهان هم می شود.
شما به دیدگاه ایدئولوژیک ابوالقاسم طالبی نزدیک بودید که در این پروژه بازی کردید یا فقط برای بازی در آن نقش رفتید؟
ابتدا
فقط برای بازی رفتم و نقش را دوست داشتم. اما در هنگام نگارش فیلم نامه و
پیش تولید، جلسه های زیادی برای گفت و گو داشتیم، همه می دانستیم با چه
فضای ملتهبی سر و کار خواهیم داشت و چه پیامدهایی انتظارمان را می کشد.
در
آغاز کار نگاه من و آقای طالبی خیلی از یکدیگر دور بود اما ایشان با همان
جلسه ها و صحبت ها و نشان دادن سندهایی از واقعیت آن شخصیتی که بازی کردم،
توانست اندیشه مرا به خودش نزدیک کند.
هدف از
ساختن این فیلم برای آقای طالبی تنها اعلام برابری، برادری و دوست داشتن
جامعه ایرانی بود که داشت با چنگ انداختن به صورت یکدیگر، دو تکه می شد. ما
می خواستیم در فیلم بگوییم این همه زد و خورد بس است؛ بیایید همگی علیه
کسانی بایستیم که این جریان را از بیرون هدایت می کنند.
مخالفت
با چنین فیلمی به دلیل مخالفت با نگاه انسانی شما نیست بلکه با عدم همه
جانبه گرایی اثر و عدم پرداختن به همه اتفاق هایی است که باعث دوتکه شدن
مردم می شد. این فیلم بر اساس سندهایی ساخته شده و کسی به حضور خارجی ها
شکی ندارد اما آیا این فیلم به همه سندها می پردازد یا فقط یکی را بولد می
کند؟ این تک محوری مشکل فیلم است که پس زدن مخاطب و بدنامی هنرمند را در بر
دارد. وقتی نمی شود همه واقعیت را ساخت، یا باید نساخت و یا باید انتظار
واکنش مخاطب و قضاوت را هم داشت.
مگر
در یک فیلم می شود به همه زاویه ها پرداخت؟ کفه های ترازو در این فیلم به
یک میزان بود. ما مردمی داشتیم که در روزهای بعد از انتخابات در خیابان ها
جمع می شدند و خیابان انقلاب هر روز پر از جمعیت می شد. آیا این مردم کسانی
بودند که می خواستند روی هموطن خود اسلحه بکشند؟ نه... اما در سندها دیدیم
که در مسیر یک خیابان ده ها پایگاه بسیج وجود داشت و عده ای از پیش تعیین
شده به سراغ یک پایگاه فرعی رفتند که همه سلاح و مهمات در آن بود. آن مردمی
که در خیابان جمع می شدند از این دسته نبودند.
این
فیلم فقط به یک دسته می پردازد و هزاران موضوع و مشکل مردم دیگر را نادیده
می گیرد. بنابراین با مخاطب مشکل پیدا می کند. باید درباره آن روزها فیلم
ساخت و زیاد هم ساخت اما با همه واقعیتی که بود.
در
طول یک سال آن قدر این مساله در کشور مطرح بود که امکان نمایش تمام زاویه
های آن در یکل 90 دقیقه ای امکان پذیر نبود و به عقیده من هم باید «قلاده
های طلا» 2 و 3 ساخته شود تا همه جانبه تر باشد اما درهمین اندازه ای که
ساخته شد، باز هم یک طرف به قاضی نرفت و خیلی از مسایل را موشکافی کرد.
برای بازسازی صحنه هایی از فیلم سندهایی بود که نشان می داد این اتفاق ها
هدایت شده است تا یک اتفاق بزرگ و کثیف در کشور رقم بخورد. حرف سکانس آخر
فیلم همین است که دیگر زد و خورد بس است، بیایید در کنار هم جلوی کسانی را
بگیریم که با ما مشکل دارند.
پیش
از «قلاده های طلا» سال ها زحمت کشیدید اما دیده نشد و به خاطر نقش اکشن آن
پذیرفتید در این فیلم بازی کنید... اما این فیلم نه تنها پله پیشرفتی برای
شما نشد، که کارنامه شما را به نوعی خراب کرد چون کار را به درگیری با
همکاران و قضاوت مخاطب و کم کاری شما هم کشاند.
باز
در این فیلم تثایر بسیار مثبتی برایم داشت و باعث شد مردم مرا بشناسند
اما از نظر قضاوت ما در جایگاهی نیستیم که بخواهیم کسی را داوری کنیم حتی
اگر علم و تحقیق هم در آن زمینه داشته باشیم. ما تنها می توانیم نظرمان را
با احترام بگوییم. مردم، من را با این فیلم دیدند و شناختند و به خاطر
اجرای نقشم بسیار ستودند. من همچنان می گویم که پای انتخابم ایستاده ام و
نمی توان بگویم انتخابم اشتباه بوده است در صورتی که برخی از همکارانم این
کار را انجام دادند.
آیا تاثیری هم در پیشنهادهای بعدی تهیه کنندگان به شما داشت؟
در
یک مدت کوتاه یک ساله در سینما پیشنهادی نداشتم تا با پیشنهاد بازی رد
«استرداد» رو به رو شدم. البته در همان دوران نزدیک به هفت ماه سر فیلم
برداری سریال «ماتادور» بودم. روزی رسان خداست، نه آنهایی که سینما را ارث
پدری شان می دانند.
هر بازیگر دیگری بود با این حجم دشنام و دردسر و درگیری گوشه نشین و افسرده می شد. شما مشکل روحی پیدا نکردید؟
به
هر حال سخت بود که ناگهان تمام این فضاسازی را به این شکل از سوی همکاران
خود تحمل کنم و تاب بیاورم اما شاید چون پیامدهای آن را می دانستم، آمادگی
اش را داشتم و دچار بیماری روانی نشدم.
همکاری
بعدی شما با ابوالقاسم طالبی در «یتیم خانه ایران» که آخرین فیلم تان در
اکران نیز هست، باز هم نگاه سیاسی به تاریخ دارد. آیا این فیلم هم دردسر و
جنجال خواهدداشت؟
«یتیم
خانه ایران نگاهی تاریخی به یک اتفاق فجیع انسانی دارد که در دوران جنگ
جهانی اول و به واسطه حضور ارتش بریتانیا در ایرانر خ می دهد. با وجود
اعلام بی طرفی ایران در جنگ، یک نسل کشی بزرگی در این سرزمین رخ می دهد که
در هیچ کدام از کتاب های تاریخی دوران تحصیل ما نیامده و گویا این برگ از
تاریخ ایران حذف شده است.
کل کشته های جنگ
جهانی اول 4 میلیون نفر بود اما در آن دوران به خاطر حضور ارتش بریتانیا در
جنگ، جمعیت ایران نصف می شود. بین 8 تا 10 میلیون نفر از آدم های این خاک
در این نسل کشی از بین می روند.
«یتیم خانه
ایران» سعی کرده به این نسل کشی و همه زاویه های آن بپردازد. من شخصیتی را
بازی می کنم که علیه این اتفاق و برای حمایت از مردم کشورش می ایستد و قیام
می کند. این فیلم پیامدهای مثبت فراوانی خواهدداشت اما اگر دوباره
همکاران و بخشی از مردم این فیلم را ندیده، شروع کنند به تهمت زدن، شاید
دوباره دردسرساز شود.
اشاره
کردید که گویا برگی از تاریخ آن دوران حذف شده، از طرفی نوع فیلم سازی
آقای طالبی شناخته شده است. آیا این ماجرا باعث نمی شود که یک گویش فردی از
تاریخ شکل بگیرد؟
نمی
گویم برگی از تاریخ وجود ندارد اما در کتاب های تاریخ دوران مدرسه که
نبود. آقای طالبی حدود 5 سال کار پژوهشی برای این فیلم نامه کردند. اسنادی
از خارج از کشور هم به دستشان رسیده است.
انگار
ناخودآگاه به آثار سیاسی- تاریخ تمایل دارید؟ «نفوذی» که البته فیلم خوش
ساخت و واقع گرایی است و در «استرداد» که خوب دیده نشد، هر دو در این فضا
قرار دارند.
این
دو فیلم های خوبی بودند. یکی از بهترین کارهای تاریخی من هم نقش «زبیر» در
سریال «جابر ابن حیان» بود. نمی دانم چرا مرا برای فیلم های سیاسی- تاریخی
انتخاب می کنند اما کارهای تاریخی را دوست دارم و از بازی در این گونه نقش
ها استقبال می کنم. شاید دلیلش جداکردن خودم از زندگی روزمره باشد.
برخلاف
جامعه هنری و روشنفکری، شما بین مخاطب سراسری با آثار تلویزیونی شناخته می
شوید که سرآمد آنها «ماتادور» و «جاده چالوس» است. اوج بازیگری کارنامه
شما در این دو اثر متفاوت است که در آنها هم باورپذیر هستید و هم خلاق.
«ماتادور»
را بعد از «قلاده های طلا» بازی کردم. مدتی پشت سر هم نقش جاسوس و اکشن را
بازی می کردم و در تمام این دوران سعی داشتم همه آنها با هم تفاوت کند که
همین طور هم شد. در «جاده چالوس» به نوعی یک حرکت انتحاری داشتم. این نقش
پُرپرسوناژ را بازی کردم تا به مخاطب بگویم قرار نیست همیشه نقش منفی و
جاسوس داشته باشم و اسلحه به دست بگیرم و اخم کنم. می خواستم خودم را محک
بزنم که اگر روزی تغییر ژانر داشتم، می توانم موفق شوم یا نه؟
حرکت
انتحاری بسیار خطرناکی بود و حتی امکان داشت به مرگ بازیگری من منجر شود
چون هم نزدیک به کارهای گذشته نبود و هم چندین نقش متفاوت طنز داشتم. کار
شریف و قابل دفاعی از آب درآمد اما خیلی از مخاطبانم گفتند که دیگر کار طنز
بازی نکنم. البته به عقیده من «جاده چالوس» یک کار فانتزی بود، نه طنز.
نقش من هم تیپ های فانتزی مختلفی بود که جای بازی زیادی داشت.
با توجه به روند سریال ماتادور و مخاطب زیاد آن به نظر می رسید که ادامه اش ساخته شود.
فرهاد
نجفی خیلی تمایل داشت تا ادامه اش را بسازد اما در قسمت پایانی سریال،
ماتادور کشته شد. چندی پیش در مصاحبه ای از او خواندم که گفته بود پایان
بندی ماتادور، پایان بندی من نبود و دوست داشتم «ماتادور 2» ساخته شود!
«آسپرین»
این روزها در دسترس همه قرار دارد. آن جا با نقشی بیمارگونه و معمایی رو
به رو هستید اما هنوز برای داوری تخصص آن زود است چون گویا همه برگ های
بازی تا پایان سریال رو می شود؟
طراحی
قصه برای 4 فصل پانزده قسمتی است. من مسیری دراز را در بازیگری پیمودم تا
به «آسپرین» رسیدم. نقش متفاوتی است که نمونه بیرونی برای تحقیق و دیدن
ندارد.
از بازیگرانی هستید که به دنبال نمونه بیرونی و الگوبرداری می روید؟
بله... به شدت. اگر نقشی قابل دسترس باشد و نمود بیرونی داشته باشد، می بینیم و تجربه می کنم.
می بینید یا خودتان تجربه می کنید؟
تجربه می کنم اما نه به آن معنا که اگر نقش معتاد بود، بروم تزریق کنم تا تجربه کرده باشم. تجربه هم نشینی یا نگاه کردن هم کافی است.
این تجربه های دیداری را چگونه در ذهن ثبت و در هنگام نیاز، اجرا می کنید؟ نگاه علمی دارید یا غریزی است؟
هر
وقت وارد جایی می شوم که چند آدم عجیب و غریب هم آنجا باشند، می نشینم و
رفتارشان را نگاه می کنم. این نگاه کردن عمدی به طور اتوماتیک در ذهنم ثبت
می شود.
رفتارها را در بازی هایتان کپی می کنید؟
نه...
سعی می کنم از آن چیزهایی که در ذهنم درباره هر شخصیتی نگه داشتم، در بازی
کمک بگیرم چون اگر کپی کنم که فقط یک تیپ سازی به دردنخور می شود.
با این نگاهی که به بازیگری دارید، چه مقدار از شخصیت خودتان در بازی هایتان دیده می شود؟
برای
نمونه اگر بخواهم نقش یک معتاد را بازی کنم، سعی می کنم علی رام معتادشده
را به نمایش بگذارم، نه علی رامی که می خواهد ادای یک معتاد را در بیاورد.
ابتدا برای بازی در نقش هایم، دوست و آشنا را به یاد می آورم؛ اینکه قبل از
معتادشدن چگونه بودند و وقتی معتادشدند چه طور شدند و شیوه برخوردشان با
اطرافیان چگونه بوده است. همیشه سعی می کنم با نقش زندگی کنم و زاویه های
مختلف را جدا از چیرهایی که در فیلم نامه هست برای خودم واکاوی نمایم،
تحلیل و صحنه سازی کنم و پیش بروم.
در نقشی مثل «آسپرین» که نمونه قبلی ندارید، چگونه با روش بازی شما شکل می گیرد؟
خیلی
سخت بود. فرهاد نجفی جوانی به روز است و به شدت سریال ها و فیلم های روز
دنیا را دنبال می کند و اگر شخصیت و کاراکتری را می آفریند، بی شک برایش
نمونه بیرونی دارد. اما خودم تا شروع تصویربرداری 6 ماه سکوت داشتم و خیلی
به این نقش علاقه مند شده بودم. خوشبختانه نقشی است که برای اجرای آن دستم
باز بود. چون نمونه بیروی ندارد. نقش دم دستی نیست که همه بتوانند تجربه اش
کنند. نمونه واقعی ندارد اما نمونه های بازی شده برایش هست. فیلم هایی که
براساس مشکل حافظه ساخته شده بودند را دیدم و سعی کردم با حالت های روانی
مختلف در این یک سال و نیم اتودهایی بزنم.
با توجه به مدت طولانی فیلم برداری ،نگه داشتن راکورد شخصیتی بیمارگونه و معمایی تاثیری در روند زندگی شما نداشت؟
چرا...
روزهایی که برای آسپرین آفیش بودم از 8 صبح مدام سعی می کردم با فکرکردن
به اتفاق های بد زندگی، حال خودم را بد کنم. به هیچ وجه با ذهن و روح شاد
سر صحنه حاضر نمی شدم. با کسی حرف نمی زدم، ارتباط نمی گرفتم، مدام فکر می
کردم و با عوامل صحبتی نداشتم. با این شیوه تلاش می کردم در فضا و نقش
بمانم.
با این نگاه، از بازیگرانی هستید که روش ویژه ای در بازی ندارید و برای هر نقشی از راهی متفاوت وارد می شوید.
همین
طور است. حفظ راکورد چنین نقشی بی شک با روش های لحظه ای و حس گرفتن های
آنی امکان پذیر نبود اما من یک خط را برای رسیدن به این نقش طی کردم. این
حال بد را داشتم و حفظ می کردم و روز به روز با کمک کارگردان از دیالوگ های
نقش کم می کردم تا با سکوت بیشتری به باور بازی آن نقش کمک کنم.
با
بررسی بازی های علی رام می توان دریافت که گریم های بسیار متفاوتی را
تجربه کرده است و نمی خواهد مثل بیشتر بازیگران از یک چهره ثابت سوپراستاری
پیروی کند. هدفی در این کار دارید یا با توجه به نوع نقش و نظر کارگردان
این گونه بوده است؟
دوست
دارم هر کاری چهره ام متفاوت باشد. روز اول تست گریم در «جاده چالوس» به
گریمور گفتم کل سر و صورت من را بریز پایین چرا که آن نقش پتانسیل خوبی
داشت. به او گفتم ببیند چند تیپ می تواند از چهره من بسازد تا از آنها در
شخصیت خود استفاده کنم. شخصیتی که من بازی می کردم مدام در حال چهره عروض
کردن بود و تیپ های مختلفی می گرفت تا شناخته نشود.
در کاراکترهای جدی و اکشن هم به همین شکل رفتار می کنید؟
بله...
در «یتیم خانه ایران» سه گریم، در «قلاده های طلا» چهار گریم و در «جاده
چالوس» پنج گریم داشتم که فقط اجرای یکی از آنها دو ساعت و نیم طول می کشید
گریم و لباس در پیدا کردن شخصیت های نمایشی خیلی به من کمک می کند. من
دنبال زیبایی چهره در بازیگری نیستم.
علی
رام نورایی بازیگری است که سال ها تلاش کرده تا متفاوت باشد اما هنوز به
اندازه تلاش خود دیده نشده و در دوره ای به قول خودش توسط دیگران وارد بازی
های سیاسی شده که دوست نداشته است... مسیری را طی کرده، تا امروز که
بازیگر پروژه ای پربازیگر و معمایی است. با چنین کارنامه ای چه افقی برای
او می بینید؟
ابتدا
بگویم که خواستند مرا وارد کار سیاسی کنند اما من آدم سیاسی نیستم. خدا را
شکر می کنم که این مسیر را پله پله آمدم جلو و از تک تک کارهایی که در
آنها حضور داشتم بسیار آموختم و تجربه کردم و به این فکر می کنم که این
مسیر موهبتی بود که خدا برخلاف میل من هدیه کرد و نگذاشت در یک شب ره
صدساله را طی کنم. من سال ها کارکردم اما یا دیده نمی شد و یا دیده می شد و
اتفاق و پیشنهادی پیش نمی آورد، به همین دلیل دچار افسردگی می شدم.
امروز
از این جایی که هستم به مسیر گذشته نگاه می کنم و خدا را شکر می نمایم که
به این شکل حرکت کردم و آموختم و همچنان سعی می کنم بیاموزم و هر کاری را
فقط برای خود کار و موقعیت آن تجربه کنم. اما درباره افق و آینده ام می
گویم که: وقتی بزرگ شدم، دوست دارم بازیگر بشوم!
منبع: فصلنامه هنر بازیگری