زمانی دورههایی داشتیم با یکسری از بچههای سینما، تئاتر و مطبوعات. در این دورهها درباره سینما، ادبیات و هنرهای دیگر حرف میزدیم، بحث میکردیم و وقت میگذراندیم. سرشار از عطر هنر و فرهنگ؛ با سرهایی رویازده و سودایی. روزها و شبهای خوب بودند، آن روزها و شبها. دلتنگ آن شبهای بیدارمانی و تا صبح فیلم دیدن و حرف زدنم...
گروه سینما و تلویزیون: زمانی دورههایی داشتیم با یکسری از بچههای سینما، تئاتر و مطبوعات. در این دورهها درباره سینما، ادبیات و هنرهای دیگر حرف میزدیم، بحث میکردیم و وقت میگذراندیم. سرشار از عطر هنر و فرهنگ؛ با سرهایی رویازده و سودایی. روزها و شبهای خوب بودند، آن روزها و شبها. دلتنگ آن شبهای بیدارمانی و تا صبح فیلم دیدن و موسیقی شنیدن و حرف زدنم. شبهای بیدغدغه غم نان و کار و بیرویایی... یکی از دوستان (فکر میکنم سعید مروتی باشد) درباره سینما نظر بامزهای داشت. میگفت اگر قرار بود تمام خواستهای کارگردانان سینما حتی آن خوبهایش- جامه عمل میپوشیدند، آن وقت سینما از تعداد زیادی از شاهکارهایش محروم میشد. اشارهاش به اتفاقاتی بود که معمولا پیش از ساخت یک فیلم پیش آمده و باعث میشوند بازیگران و عواملی دیگر که مدنظر سازندگان اصلی هستند، قادر به حضور در فیلم نشده و بازیگران و عواملی دیگر جایگزین آنها شوند. راست هم میگفت. بسیار فیلمها را میشود مثال زد که خواست تهیهکننده یا کارگردان حضور بازیگری خاص در آنها بوده اما این اتفاق رخ نداده و کسانی دیگر به جای آنها ایفای نقش کردهاند و چنان هم زیبا که الان نمیشود آن فیلمها را بدون آن عوامل تصور کرد. بگذارید سادهتر و با مثال بگویم: هیچ میدانید اگر فیلمی چون پدرخوانده با خواست صددرصد تهیهکنندهاش ساخته میشد، الان داشتیم صحبت از فیلمی میکردیم که نه مارلون براندو و نه آلپاچینو در آن نبودند و به جای آنها برت لنکستر، کرک داگلاس و حتی شاید چارلتون هستون در نقش پدرخوانده و وارن بیتی، رابرت ردفورد و شاید هم رابرت دنیرو در نقش مایکل بازی کرده بودند؟ قبول دارید در آن صورت پدرخوانده هرگز نمیتوانست این پدرخواندهای باشد که اکنون بیش از چهار دهه است بر دل دوستدارانش حکمرانی میکند؟
به گزارش بولتن نیوز، میتوان به فیلم در بارانداز الیا کازان هم اشاره کرد که این کارگردان ترکتبار پس از همکاری خیانتبارش با کمیته ضدکمونیستی مک کارتی و لودادن همکاران سرخش میخواست با موفقیت احتمالی این فیلم نام و آبروی مخدوششدهاش را ترمیم کند؛ منتهی قرار بود فرانک سیناترا در فیلم بازی داشته باشد، نه مارلون براندو اما خوشبختانه نشد یا فیلم دیوانه از قفس پرید میلوش فورمن که نظر مدیران یونایتد آرتیستز روی جیمز کان بود اما شانس با میلوش فورمن یار بود و کان ناباورانه ایفای نقش در این فیلم را رد کرد و فورمن جک نیکلسون را گذاشت و نتیجه کار هم ساخته شدن یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ بود با پنج جایزه اسکار...
هیچ میدانید جان تراولتا اصلا قرار نبود در فیلم پالپ فیکشن حضور داشته باشد اما ناگهان به دلیل دعوای شدید تارانتینو با مایکل مدسن و سپس خودداری دانیل دی لوییس از بازی در این فیلم یکی از بهترین کاراکترهای جریانسازترین فیلمهای دهه ٩٠ را در اختیار خود دید و با استفاده از فرصت، یک بار دیگر جامه ستارگی را بر تن خود پرو کرد؟ هیچ میدانید در فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید در ابتدا نامی از رابرت ردفورد در میان نبود و هم پل نیومن و هم جورج روی هیل کارگردان مصر بودند استیو مک کویین نقش مقابل نیومن را در این وسترن متفاوت و محبوب بازی کند؟ این را نیز میدانید در فیلم فارغالتحصیل مایک نیکولز قرار بود ردفورد نقشی را ایفا کند که چندی بعد داستین هافمن به زیباترین شکل ممکن آن را بازی کرد؟ آیا شنیدهاید وارن بیتی گزینه اول فیلم بانی و کلاید نبود و قرار بود باب دیلن خواننده و موزیسین آن را بازی کند؟ یا میدانید قرار بود در فیلم دکتر ژیواگو شاه نقش لارای دوست داشتنی را سوفیا لورن بازی کند، نه جولی کریستی؟ میدانید کری گرانت در ذهن دیوید لین باید نقش اصلی پل رودخانه کوای باشد و نه ویلیام هولدن؟ دهها مثال دیگر نیز در اینباره میتوان زد... سینما هنری گران، پرهزینه و زمانبر است. از زمانی که زمزمههای آغاز یک فیلم شنیده میشود تا روزی که آن فیلم آماده نمایش میشود، بیش از چند ماه طول میکشد و در این مدت اتفاقات گوناگونی ممکن است به وقوع بپیوندد، حرفهای زیادی میتواند زده شود، روابطی دستخوش تغییر شود و دهها اتفاق گفتنی و ناگفتنی دیگر... وقتی چنین اتفاقات پیشبینیناپذیری رخ میدهند، فیلم در آستانه تولید در بیشتر موارد دچار تغییر عوامل میشود. این قصه در دنیای سینما بارها و بارها مکرر شده و کسانی را بعدها دچار حسرت و دریغ کرده، کسانی را احیا کرده و البته کسانی را از حضیض گمنامی و فراموشی به وادی ستاره شدن و درخشیدن روی جلد روزنامهها و نشریات رسانده است. از این رو است که ضربالمثل «سیب تا به زمین برسد هزار چرخ میخورد» بیش و پیش از هر وادی دیگری در دنیای سینما صادق است. تا فیلمی روی پرده نیامده و با تماشاگرانش مواجه نشده، هر اتفاقی را میتوان انتظار کشید... بهگفته منتقدی شاید هم سرنوشت و تقدیر در این داستان دخیل باشد. یک نقش که مناسب بازیگر خاصی است، شاید به دهها نفر پیشنهاد شود اما آن نقش ظاهرا پیشانینوشت بازیگری بوده که درنهایت به بهترین شکل ممکن از پس ایفای آن برآمده و این جای انکار ندارد. سنتوری با هر نگاهی نقش یا شاهنقش بهرام رادان است، درحالیکه پیش از او قرار بوده محمد سلوکی، مجری آن را ایفا کند. اگر در آن مرحله توافق با او حاصل میآمد، نتیجه کار میتوانست شوخی بیمزهای به نام فیلم سنتوری باشد؛ فیلمی که قطعا در آن صورت دیگر این فیلمی نبود که الان میبینیم. نمیگویم بهتر میشد یا بهتر؛ فقط این را میدانم که دیگر این فیلم نمیشد...
این داستان را به صد نوع مختلف میتوان در دنیای سینما بازخوانی کرد...
رویاها و خاطرهها
گذشته از شاهکار ناصر تقوایی که شاید شناختهشدهترین بروز جابهجایی ناگزیر بازیگران را در آن دیدهایم، از میان کارگردانان بزرگ دیگر میشود به چند فیلم مسعود کیمیایی هم اشاره کرد که چند مورد از مهمترین جایگزینی بازیگران در سینمای بعد از انقلاب در آنها رخ داده و البته در روند ساخت فیلم جواب داده و حضور جایگزینها منتج به نتیجهای درخشان شده است.
اگر فیلمهای موفق قبل از انقلاب این فیلمساز را نادیده گرفته و نگاهمان را تنها به آثار بعد از انقلاب کیمیایی معطوف کنیم آن وقت میتوان رد این جایگزینیها را تا سرب پی گرفت. کیمیایی که در فیلم تیغ و ابریشم یک همکاری ثمربخش را با فرامرز صدیقی به تجربه نشسته بود، زمانی که پس از رد شدن پیدرپی فیلمنامههایش در ارشاد با پیشنهاد مدیر فارابی، فیلمنامه هاگانای تیرداد سخایی را در دست گرفت، پس از بازنویسی کامل این سناریو طبیعتا نخستین گزینهاش برای بازیگر نقش نوری این فیلم کسی نبود جز فرامرز صدیقی که در تیغ و ابریشم در نقش قهرمان همیشگی مسعود کیمیایی حضوری بهیادماندنی داشت.
صدیقی هم مشتاقانه دل به این کاراکتر بسته بود اما روند پیشتولید این فیلم چنان طولانی شد که موعد قرارداد فرامرز صدیقی با فیلم سایههای غم شاپور قریب فرارسید. صدیقی نمیتوانست بیشتر صبر کند تا کیمیایی بالاخره پیشتولید سرب را طی کرده و فیلمبرداری فیلمش را آغاز کند. شرایط سینمای ایران نیز جوری نبود که او ریسک کرده و زیر قراردادش با شاپور قریب بزند. آن روزها ممنوعالکاری به بهانه مبارزه با ستاره سالاری چنان شمشیر داموکلس بالای سر بازیگران بود (هنوز فراموش نکردهایم ماجرای بازیگری را که به دلیل درخواست دستمزدی بالا از تهیهکنندهای کاسبکار چند وقتی ممنوعالکار شد!!) و بنابراین فرامرز صدیقی چارهای جز عمل به قراردادش نداشت. در نتیجه کیمیایی هم نقش نوری را به هادی اسلامی داد.
هادی اسلامی که پیش از سرب با مسعود کیمیایی همکاری نکرده بود، در نخستین همکاریاش با این استاد صاحبنام سینما این شانس را به دست آورد که نهتنها بهترین کار کارنامهاش که یکی از شاهنقشهای آثار بعد از انقلاب این کارگردان را ایفا کند. نتیجه درخشان بود، هم فیلم و هم بازی مرحوم هادی اسلامی در سرب دیده و پسندیده شدند. اما کیمیایی که به گفته نزدیکانش سر صحنه سرب حتی تا روز آخر فیلمبرداری نتوانسته بود ناراحتی و دلچرکینیاش را از نبودن فرامرز صدیقی فراموش کند، در فیلم بعدیاش دوباره با صدیقی کار کرد و متاسفانه بعد نیز به دلیل مرگ نابهنگام هادی اسلامی فرصت همکاری دیگری میان او و کیمیایی پیش نیامد. دیگر جایگزینی مهم در فیلمهای کیمیایی در فیلم مرسدس رخ داد. این نویسنده و کارگردان باسابقه که پس از دو همکاری پرثمر و موفق با فریبرز عربنیا در فیلمهای ضیافت و سلطان، به گفته نزدیکانش سناریو مرسدس را بر پایه حضور فریبرز عربنیا نوشته بود، در روزهای پیشتولید مرسدس و درحالیکه به روزهای منتهی به فیلمبرداری رسیده بودند، ناگهان با این واقعیت مواجه شد که عربنیا نمیخواهد بازی در نقش اسفندیار این فیلم را قبول کند.
درباره این تصمیم پرریسک فریبرز عربنیا دلایل بسیاری در طول این سالها عنوان شده است. برخی به مسائل مالی ایجادشده بین این دو اشاره کرده و مدعی شدهاند عربنیا که بعد از بازی در سلطان دارای جایگاهی یگانه در سینمای ایران شده بود، وقتی رقم پیشنهادی کیمیایی را که نزدیک به دریافتی او در سلطان بود، شنیده، قید حضور در این فیلم را زده است. عدهای دیگر به پرکاری آن روزهای عربنیا اشاره کرده و گفتهاند که این بازیگر باوجود میل باطنیاش برای بازی در فیلم استادی که او را به چنان موقعیتی در سینمای ایران رسانده بود، صرفا به این دلیل که فرصت همکاری برایش پیش نیامده بود از حضور در این پروژه انصراف داد. عدهای دیگر نیز اختلافات شخصی عربنیا و کیمیایی را در این قضیه دخیل دانستهاند و به نظر میرسد گفتههای اینان با واقعیت بیشتر قرین باشد؛ چرا که پس از آن این دو هیچگاه به هم نزدیک نشدند و حتی زمزمهای نیز درباره همکاری آنها منتشر نشد. بههرحال دلیل این قضیه هر چه باشد نمیتوان این واقعیت را کتمان کرد که سود اصلی این اختلاف به محمدرضا فروتن رسید. این هنرجوی سابق فیلمنامهنویسی که آن روزها جز چند نقش بیاهمیت در فیلمهایی معمولی چیزی در کارنامهاش نداشت، با اختلافی که بین کیمیایی و بازیگرش پیش آمد، ناگهان ره صدساله را یکشبه طی کرده و در اندک زمانی بدل شد به بازیگر اصلی یکی از بزرگترین کارگردانان این دیار و البته گزینه اول تمام فیلمهای تلخ و اجتماعی آن سالها... فروتن که آن روزها در اپیزودی از سریال سرنخ کیومرث پوراحمد بازی کرده بود، به خاطر بازی تاثیرگذارش در آن اپیزود توسط دستیار کیمیایی به او معرفی شد و شگفت که کیمیایی نیز در کوتاهترین زمان ممکن او را برای بازی در مرسدس انتخاب کرد. کیمیایی که به کارگردانی شهره است که حتی از چوب هم میتواند بهترین بازی را بگیرد، ظاهرا با دیدن فروتن و شنیدن صحبتهایش استعداد بالقوه مستتر در وجود او را تشخیص داده و انتخابش میکند.
محمدرضا فروتن نیز از این فرصت به بهترین نحو ممکن استفاده کرده و در نقش جوان تنها و تلخ و معترض کیمیایی حضوری درخشان از خود نشان داد؛ چنان که در این نخستین حضورش در سینمای ایران در جشنواره فجر کاندیدای سیمرغ بهترین بازیگری شد. همکاری فروتن و کیمیایی بعد از مرسدس در فیلمهای فریاد، اعتراض، سربازهای جمعه، جرم و متروپل تکرار شد که نشان از رضایت و درک متقابل این دو از هم در یک روند بیست ساله دارد. در میان بازیگران زن کیمیایی اما یکی از جدیدترین موارد جایگزینی به فیلم حکم باز میگردد. کیمیایی که هدیه تهرانی را در فیلم سلطان به سینمای ایران معرفی کرد، برای نقش زن فیلم حکم نیز روی این بازیگر نظر داشت. هدیه تهرانی هم راغب به این همکاری بود و حتی پس از خواندن سناریو تاریخ جلسه امضای قرارداد نیز مشخص شد اما سفر ناگهانی هدیه تهرانی او را از این پروژه دور کرد و در نهایت ایفای نقش زن فیلم حکم به لیلا حاتمی رسید. حاتمی نیز در تنها نقشآفرینیاش برای رفیق سابق پدرش سنگتمام گذاشته و یکی از بهترین زنان سینمای کیمیایی را ارایه داد. این دومین باری بود که نقشی که به تهرانی پیشنهاد میشد، بدل میشد به شاهنقشی در کارنامه لیلا حاتمی.
اندر فواید زیرآبزنی و ممنوعالکاری!
ناخدا خورشید از شناختهشدهترین فیلمهای ایرانی است که قصه هزار بار مکرر شده جابهجایی بازیگران در آن رخ داده و البته به نفع فیلم نیز تمام شده است. درباره جابهجایی بازیگران اصلی این فیلم میتوان گفت که این اتفاق اگرچه درنهایت به فیلم ناصر تقوایی سود زیادی رساند اما بیشتر از تقوایی و فیلمش این کلیت سینمای ایران بود که از این قضیه منتفع شد. میتوان گفت این جابهجایی هنرپیشهای را به همگان شناساند که باوجود استعداد، توانایی، دانایی و فیزیک سینماییاش به دلایل خودخواسته یا تحتتأثیر شرایط دور از فضای سینما نفس میکشید و چه بسا اگر در این فیلم چهره نمیشد، با توجه به اینکه آن روزها در آستانه میانسالی قرار داشت، شاید دیگر مجال جلوهگری نمییافت یا دیگر نقشهایی درخور حضورش بهش پیشنهاد نمیشد.
اکنون که شمایل بهیادماندنی داریوش ارجمند در فیلم ناخدا خورشید بدل شده به یکی از ماندگارترین شمایلهای سینمایی دهه شصت؛ شاید باورش سخت باشد که اصلا قرار نبوده داریوش ارجمند این نقش را بازی کند و ناصر تقوایی زمان نوشتن این فیلمنامه و حتی زمان درخواست پروانه ساخت ناخدا خورشید به بازیگر دیگری برای این نقش فکر میکرد. درواقع گزینه نخست تقوایی برای ناخدا خورشید سعید راد بود. بازیگری که در سالهای جوانی خودش و تقوایی نقش اصلی صادق را برای کارگردان بزرگمان بازی کرده بود و پس از حدود یک دهه دوری از هم، ناصر تقوایی میخواست با یک همکاری دیگر موفقیت آن فیلم دهه پنجاهی را یک بار دیگر مکرر کنند. اما ماجرای هزار بار چرخ خوردن سیب دوباره در دنیای سینما پیش آمد. سعید راد که بهطور جدی دل به این همکاری جدید بسته بود و حس میکرد با این فیلم یک بار دیگر جایگاهش در سطح اول سینمای ایران را به دست خواهد آورد با یک دیوار سخت و رسوخناپذیر برخورد کرد. او که حتی در گفتوگویی گفته مدتها با یک دست بسته به کتفش تمرین میکرد تا بتواند اعمال و رفتار ناخدایی را که یک دستش قطع شده بود، باورپذیر اجرا کند، با واقعیت تلخ ممنوعالکاری که در سینمای آن سالها شتری بود که میتوانست در خانه هر هنرمندی بخوابد، مواجه شد. تقوایی که سالها برای ساخت این فیلم جنگیده بود نمیتوانست دست روی دست بگذارد و کاری نکند. او که تلاشهایش برای شکستن این حکم را شکست خورده میدید، گزینه دیگری رو کرد که یک سابقه ناکام همکاری با او را نیز در کارنامهاش داشت. داریوش ارجمند گزینه جدید تقوایی برای نقش ناخدا خورشید بود. بازیگری که قرار بود در سریال میرزا کوچکخان ناصر تقوایی نقش میرزا را بازی کند ولی وقتی مدیران وقت تلویزیون و بهروز افخمی زیرآب ناصر تقوایی را زدند و سریال دو دستی به بهروز افخمی تقدیم شد، به همراه چند بازیگر دیگر از همکاری با افخمی سر باز زده و از پروژه کنارهگیری کرده بود. نقش ناخدا میتوانست بهترین پاداش برای وفاداری هنرمندانه ارجمند باشد که آن روزها سرش را به تئاتر گرم کرده بود و به گفته خودش از آن رخدادها و آن بیاخلاقی بزرگ سرخورده بود.
نتیجه کار درخشان بود. ارجمند چنان در نقشش درخشید که با همان نخستین حضور سینمایی توانست جایزه بازیگری فستیوال فجر آن سال را به دست آورد. میتوان گفت مورد ناخدا خورشید یکی از معدود مواردی بود که ممنوعالکاری یک بازیگر به سینما سود رساند و به عبارتی عدو سبب خیر شد. با اینکه آسیب اصلی آن اتفاق به سعید راد وارد شد و درنهایت او را به مهاجرتی اجباری واداشت...
ارجمند از آن پس همواره در بالاترین سطح ممکن سینما و تلویزیون ایران، موفق به ایفای شاهنقشهایی ماندگار شده است...
آیا میدانید؟
آیا میدانید قرار بود نقش زن فیلم قرمز فریدون جیرانی را که یکی از بهترین بازیهای هدیه تهرانی را در آن شاهدیم، نیکی کریمی بازی کند؟ آیا میدانید قرار بود ایفاگر نقش مرد این فیلم نیز امین حیایی باشد که درنهایت نقش به محمدرضا فروتن رسید؟ آیا میدانید قرمز تنها فیلمی نبود که نقشی که برای نیکی کریمی در نظر گرفته شده بود، درنهایت به هدیه تهرانی رسید؟ آیا شنیدهاید که فیلم غریبانه و خانهای روی آب نیز پیش از تهرانی به کریمی پیشنهاد شده بود؟ این را میدانستید که نقش فرمانآرا را در فیلم بوی کافور عطر یاس قرار بود فرامرز قریبیان بازی کند؟ آیا میدانید قرار بود به جای بهرام رادان، محمد سلوکی در فیلم سنتوری بازی کند؟ آیا شنیدهاید محمدرضا گلزار فقط برای اینکه موهایش را نمیخواست کوتاه کند بازی در فیلم کمای آرش معیریان را به حضور در فیلم سربازهای جمعه مسعود کیمیایی ترجیح داد؟ میدانید نقش گلزار در این فیلم به پژمان بازغی رسید؟ آیا میدانید در همین سربازهای جمعه قرار بود رضا یزدانی خواننده نیز ایفاگر نقش یکی از سربازها باشد؟ آیا میدانید پارسا پیروزفر که یکی از بهترین بازیهایش را در فیلم میهمان مامان مهرجویی ارایه داده، اگر رابطه محمدرضا گلزار و محمدرضا شریفینیا شکرآب نبود و او گلزار را از این فیلم کنار نمیگذاشت، اصلا قادر به حضور در این فیلم نمیشد؟ این را میدانید که نقش شاپوری فیلم بوتیک پیش از رضا رویگری به احمد نجفی پیشنهاد شده بود؟ این را چه، که محمدرضا گلزار گزینه اول لبه پرتگاه بهرام بیضایی بود؟ میدانید حامد بهداد نیز قرار بود در اتفاق خودش نمیافتد بیضایی ایفای نقش کند؟ میدانید تهیهکننده سگکشی، هدیه تهرانی را برای نقش مژده شمسایی مدنظر داشت، اما بیضایی پای انتخاب همسرش ایستاد؟ شنیدهاید که داریوش مهرجویی پیش از لیلا حاتمی، هدیه تهرانی را برای بازی در نقش لیلا درنظر گرفته بود؛ اما تهرانی به این دلیل که از موضوع فیلم لیلا خوشش نیامد، بازی در این نقش را نپذیرفت؟ آیا میدانید...
منبع: شهروند