آخرین روز از برگزاری یکی از جذابترین جشنوارههای حوزه سینما است و در آخرین روز نگاهی به چند مستند پر مخاطب جشنواره انداختیم که در این میان قطعاً برخی آثار جا مانده که در ادامه روزهای آتی به آن ها میپردازیم.
به گزارش
بولتن نیوز، امروز آخرین روز از برگزاری جشنوارهای لذت بخش با نام سینما حقیقت است. لذت این جشنواره به دلیل نحوه مدیریت آن و یا برگزاریاش نبوده که ضعفهای کمی نداشته و این متن جایی برای پرداخت به آن نیست. لذت مستند در ناب بودن آن است. در شبیه خود بودن شبیه زندگی بودن. آیینه بودنش است که برایمان لذت بخش است و چقدر فیلمساز مستند باید آگاه و منصف باشد تا بتواند زندگی را روایت کند. زندگی دیگری بدون دخل و تصرف و او را از درون خود عبور دهد تا تبدیل به هنر شود. در ادامه به چند مستند جشنواره سینما حقیقت نگاهی گذرا انداختیم و مستندهایی که صفهای طولانی در جشنواره را تجربه کردهاند و یا جزو نامزدهای این دوره بودهاند.
*صفر تاسکو
اثری زنانه اما بدون ژست فمنیستی
در میان آثاری که برگزیده شدهاند مستند «صفر تا سکو» شاید اثری قابل تامل است از این حیث که احساسات تماشاگر را به نسبت به سوژه جریجه دار میکند. سحر مصیبی توانسته به سوژهاش که زن و شرایط سخت زندگی حرفهای آن است نزدیک شود بیآنکه اثری از فمنیست بودن را به نمایش بگذارد. تا از این فضا برای ژست های اپوزیسیونی استفاده کند.
فارغ از اینکه سوژه فیلم توانایی این را داشت که بتواند فضای سیاه و تلخی را برای مخاطب ایجاد کند کارگردان با نمایش سختیها و مشقتهای یک زن و دخترانی که تصمیم دارند با کمبودها بجنگند و به هدفشان برسند روایتی منطقی را بازگو کرده است. روایتی که در آن امید، انگیزه و تلاش دیده میشود. تماشاگران «صفر تاسکو» هنگام خروج از سالن در بسیاری از مواقع با حسهایی چون غرور ملی خارج میشوند و دائم در درون ضمیر ناخودآگاه خود فعل خواستن و یا توانستن را صرف میکنند. این مستند در اواسط با ریتم کندی مواجه میشود که کسالت را برای مخاطب تا حدی به همراه دارد.
گرچه سحر مصیبی میتوانست با نگاه زیباشناسانه عمیقتری از روابط و فضاهایی که در فیلم وجود داشت درامهای جذابتری را برای مخاطب به نمایش بگذارد اما این نکته فراموش نشود که این کارگردان نشان داد تنها قرار است فیلم بسازد بیآنکه بخواهد ژست بگیرد. فیلمی که میتوانست تلخ شود امید را نمایش داد.
*آوانتاژ
«آوانتاژ»جلوتر از «بختک» و همچنان عقب تر از «خون مردگی»
مستند آوانتاژ چهارمین تجربه محمد کارت است. او با فیلم مستند «خون مردگی» شناخته شد و با «بختک» نشان داد که به تکرار افتاده و میخواهد به آنچه که در اولین ساخته خود دست پیدا کرده دوباره برسد، اما با تکرار.
او در این دوره از جشنواره سینما حقیقت با مستند «آوانتاژ» حضور پیدا کرده است. این فیلم به مصائب و نحوه زندگی کارتون خواب ها و معتادین پرداخته است. گرچه به نظر میرسد با توجه به سوژه ملتهب که همواره جزو علاقهمندیهای این کارگردان جوان است میتوانست روایتهای بهتر و دراماتیک تری را به نمایش بگذارد اما کارت نسبت به «بختک» پیشرفت داشته و به دنیای مستند نزدیک تر شده است، اما همچنان به لحاظ خلاقیت و زیباییشناسی، نسبت به «خون مردگی» چند گام عقب تر ایستاده است. آغاز خوب «خون مردگی» همچنان در دیگر آثار او تکرار نشده است.
عموماً سوژههای ملتهب و حساس فیذات و به قول برخی روی کاغذ مخاطب را با خود به همراه دارند اما کارت در «آوانتاژ» از این نکته بهره بهتری را که میتوانست ببرد نبرده. روایت و قصهگویی فیلم نمره بدی در میان آثاری که در جشنواره وجود داشت نمیگیرد اما ما در آرزوی نزدیک شدن بیشتر به شخصیتهای مستند بودیم. رنگ و نور در تصاویر این مستند در صحنههایی هم کیفیت خوبی داشت و نوع آنها انتخابهای خوبی بود چرا که نسبت به فضای فیلم درست انتخاب شده بودند. ساخت این مستند در دل افرادی که به دلیل بیماریشان تهدید های بزرگی هستند ستودنی است.
این فیلم و فضای آن و رقص و شادیهایش را میتوان به لحاظ شباهت «اَکت و حرکت در قاب توسط افراد» شبیه به فیلم مستند «رویاهای دم صبح» به کارگردانی مهرداد اسکویی دانست اما به لحاظ صدا، رنگ تصاویر و ثبت آنها در تداومشان و همچنین پرداخت به شخصیتها و روایت فیلم فرسنگها فاصله دارد و این مسیر را کارت باید با کمی تامل بالابردن حس زیباییشناسی درونی و کسب تجربه طی کند.
*دیپلماسی شکست ناپذیر آقای نادری
دیپلماسی بهتاش شکت خورد
این مستند به کارگردانی بهتاش صناعی ها و مریم مقدم زوج جوانی است که در این دوره از جشنواره سینما حقیقت حضور دارند. پیش از این کارگردان عوامل سازنده فیلم بنا داشتند با برخی رفتارهای دستمالی شده رسانهای فیلمشان را بر سر زبانها بیندازند. نمونههای مشخص و دقیقی است که نگارنده از انتشار آن خودداری میکند. با شانتاژ رسانهها نه میتوان اپوزیسیون شد و نه فیلم فیلم میشود.
اما این نکته باید لحاظ شود که کارگردان جوان و آیندهداری چون بهتاش صناعی ها حتما میداند «مشک آن است که خوب ببوید نه آنکه عطار بگوید». فیلم خوب، فیلم با کیفیت در معنای کلی و حقیقی آن و همچنین فیلمی که حرف برای زدن دارد و یا در ذات اپوزیسیون است نیازی به تبلیغ ندارد، نیازی به این نیست که عوامل به دنبال شانتاژ رسانهای باشند، نیازی نیست که زمینه را فراهم کنند تا برخی رسانهها به فیلم آنها و نه خودشان بتازند که آنها ژستهای آنچنانی بگیرند و فیلمشان دیده شود. اینجاست که باید گفت در واقع دیپلماسی بهتاش صناعیها برای فیلمش شکست خورده است.
این فیلم نمایشی از انسانهای نادان و احمق است که کارگردان آن را تصویر کرده است. گویا اینجا شهر احمقها است و هیچ کس حرف حسابی نمیزند اگر هم بزند اتمسفر فیلم اجازه دیده شدن و جدی گرفتن آن را به مخاطب نمیدهد. نگارنده مشکلی با نمایش احمقها یا افراد سطحی نگر یک شهر در فیلم ندارد اما پرسش اصلی از نمایش آنها چیست؟! مخاطب قرار است با چه دریافتی از سالن خارج شود؟! ایا بیننده این اثر با خود میگوید پس نباید اینقدر ساده لوحانه فکر کرد؟! ایا کارگردان با نمایش نماینده طیفی از اصولگرایان و یا نمایش طیفی از جناح مقابل بنا داشته تضادها را به نمایش در بیاورد؟! خوب تضاد افراد نادان و ساده و خنگ این دو طیف چه دستآوردی برای ما دارد؟! حرفهای از قاب بیرون زده درباره دفاع از نظام و ... چه چیزی را قرار است به ما منتقل کند؟ آقای نادری و دوست اصولگرایش که طرفدار بدمن نظام است حرفهای گل درشتی را میزنند که دیگر دروهاش گذشته. اهالی تئاتر روزی برای خنده و جذب مخاطب این کار را انجام میدادند اما حالا این صریح گوییهای این چنینی نه تنها جذابیت ندارد بلکه دافعه ایجاد میکند. روایت فیلم مبنی بر اینکه مخاطب با دست آورد مشخص و تفکر برانگیز از سالن خارج شود تقریبا هیچ است. زرنگیهایی که جواب نداده است. بهتر است جای فکر کردن به بازخورد مخاطب و رسانهها که فیلمساز را متقاعد به استفاده از برخی پلان ها میکند کارگردان صرفا به خود اثر و روایت و نتیجهاش فکر کند.
*متهمین دایره بیستم
حسهای کشته شده تقدیم مخاطب شد
این مستند به کارگردانی حسام اسلامی توانسته تا حدود زیادی همراهی و آن مسئله یعنی نزدیکی به سوژه که جزو ارکان اصلی یک مستند ساز است را عملی کند. بزرگترین ضعف این مستند در ارتباط با مسائل فنی آن است قاب ها و صدابرداری و رنگ و نور به سوژه نزدیک نیست و مخاطب را از موضوع دور میکند.
پسران خلافکار باز هم یک سوژه ملتهب که در ذات میتواند کمک شایانی به کارگردان برای جذب مخاطب کند اما وی از موسیقی درست و اصولی و در راستای اثرش استفاده نکرده است. صحنههای دزدی آن التهاب را در مخاطب به وجود نمیآورد. چرا؟
اگر این نکته و ایجاد این حس با آگاهی از سوی کارگردان اعمال شده باشد که بعید است اما باید در این شرایط هم باز پرسید خب ما با فراغ بال به دزدی واقعی سوژه نگاه کردیم بدون اینکه حس لازم که در خود اتفاق موجود است به ما منتقل شود، نتیجه چیست؟! فقط دیدن! حسام اسلامی بدون استفاده صحیح از ابزار آلات فنی و موسیقی حسهای هیجانانگیز فیلمش را در مخاطب کشته است. این بزرگترین ضعف «متهمین دایره بیستم» است.
صدای شخص راوی اصلا به فضای ملتهب و قصهگویی و روایت درست فیلم کمک نمیکند گویا تنها عشق گفتن وجود داشته است. روای بسیار به مستند لطمه میزند این نکات ناشی از ضعف در شناخت زیباییهای بصری در یک هنرمند است. شاید او باید بیشتر ببیند و بشنود. چه اصراری وجود داشت این شخص با کیفیت صدای بد و جنس دافعه ایجاد کننده اش نریشن فیلم را بگوید؟! این مستند نان سوژه ملتهب خودش را میخورد و فیلمبرداری چندین ساله آن که ستودنی است اما در کارگردانی ضربه اساسی خورده است «کارگردانی در اینجا به معنی انجام تمام مراحل فنی است که توسط یک فرد مدیریت میشود».
*آن دو
*سوژه ایرانی ضعف «آن دو»
ماجد نیسی یک مستند ساز ایرانی است. شاید این نکته مهمترین چیزی باشد که باید ابتدا به آن اشاره کرد. این مستند ساز در «آن دو» تقابل دو هنرمند یا دو فردی که با کار هنری سر و کار دارند را به تصویر کشیده است. یک عکاس ایرانی و یک فیلمبردار عراقی.
عکاس ایرانی که شروع به تعریف خاطرههایش میکند حرفهای تکان دهنده میزند. بزرگترین مشکل این مستند سوژه ایرانی است که انتخاب کرده است. شاید برخی بگویند این سوژه لحن خوب جنس صدای خوب و رفتار جالی داشت دیالوگها را شعر گونه می گفت و حزن انگیز، اما دقیقا از همین جا ایراد ماجرا آغاز میشود این سوژه باهوش شاید ماجد نیسی را هم گول زده است. سوژه ایرانی، خود عکاس و با تعاریفی که از جنگ میدهد و نحوه تعریف کردن خاطرههایش معلوم است که عمیق بوده و به دلیل هنرمند بودنش قدرت تحلیل خوبی دارد.
او دوربین را میشناسد، اَکت را میشناسد، زیبایی در حرکت و ریتم و تمپو را میشناسد، این جاست که این عکاس ایرانی برای زیباتر شدن تصویر تلاش کرده و لحن خود را با مکس های دلپذیر و آرتیست در ادغام با حسهای واقعیاش و مدیریت آنها پیش میبرد او شاید قصد کمک داشته تا جذابیت بصری ایجاد کند، اما ایکاش مقابل دوربینی از این هوش استفاده میکرد که یک قصه داستانی را روایت میکند نه یک مستند که دیگر برایمان دلچسب نباشد.