به گزارش بولتن نیوز، مشروح این خاطرات را در زیر میخوانید:
آیتالله سید عبدالكریم موسوی اردبیلی در زمره شخصیتهایی است كه در پیدایش، استقرار و استمرار نظام ولایی جمهوری اسلامی نقش كلیدی داشته و در روزهای مبارزه با رژیم منحوس پهلوی پا به پای حضرت امام(ره) و مردم قدم به میدان مبارزه گذاشته است. وی كه با هجرت به تهران و تاسیس كانون توحید، ندای توحید و وارستگی را در گوش نسل نو و انقلابی واگویه كرده بود، طی سالیان حضور در تهران با هدایت و راهنمایی امام عظیمالشان و همكاری سایر پیشتازان انقلاب اسلامی توانست روحانیت و سایر نهادهای دینی و اجتماعی را در خدمت مبارزه درآورد كه نماد و سمبل این وحدت و انسجام را میتوان در اطلاعیه جامعه روحانیت تهران در خلع محمدرضا پهلوی از سلطنت مشاهده كرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز آن مرحوم توانست در سنگر نظارت و عدالت، بدخواهان و بداندیشان انقلاب را به سزای اعمالشان برساند و آنگاه كه انقلاب اسلامی به تثبیت و استقرار رسید به قم و خاستگاه اولیه مرجعیت رجعت كرد و در زمره مراجع تقلید درآمد و همواره پاسبان و نگهبان اندیشه ماندگار ولایت فقیه بود. ضایعه درگذشت آیتالله موسوی اردبیلی را به ملت ایران و مقلدان وی تسلیت میگوییم.
با توجه به نقشی كه وی قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داشته است، خاطرات او میتواند كلید بخشی از گنجینه اسرار انقلاب باشد. یكی از خاطرات آیتالله موسوی اردبیلی مربوط به دیدار وی با "ویلیام هیلی سولیوان"، آخرین سفیر امریكا در ایران است. این دیدار مربوط به روزهایی است كه محمدرضا پهلوی از كشور گریخته و دولت بختیار با حمایت امریكا روی كار آمده است و محتوای بحث جلسه هم توسط سولیوان و هم توسط بازرگان نقل شده است كه بنا بر اظهارات آیتالله موسوی اردبیلی هر دو شخص٬ محتوای بحث در جلسه و نحوه و هدف تشكیل جلسه را تحریف كردهاند.
سولیوان در خاطرات خود درباره این دیدار اینگونه نوشته است: "عصر یك روز در خانه یكی از پیروان بازرگان، در شمال شهر وقت ملاقات تعیین شد. من به اتفاق یكی از اعضای قسمت سیاسی سفارت برای ملاقات رفتیم. پنج مامور امنیتی و پلیس هم طبق معمول در جلو و عقب خودروی من حركت میكردند و رفتن من به این خانه ناآشنا طبعا حس كنجكاوی آنها و مرا برانگیخت.
وقتی كه وارد خانه شدیم غیر از بازرگان، آیتالله موسوی اردبیلی را هم در این خانه دیدیم كه با عمامه سیاه و ریش خاكستریاش در نظر اول شباهت زیادی به آیتالله خمینی داشت. ما چهار نفر [بازرگان، آیتالله موسوی اردبیلی، سولیوان و یكی از اعضای قسمت سیاسی سفارت امریكا] در یك اتاق نشیمن كوچك كه پنجرهای رو به حیاط داشت نشستیم و شروع به صحبت كردیم. مذاكرات ما در مجموع جالب توجه بود. بازرگان و من به زبان فرانسه صحبت میكردیم و بازرگان جان كلام را به زبان فارسی مودبانه برای آیتالله ترجمه میكرد و او بیشتر گوش میداد و كمتر سخن میگفت.
بازرگان خلاصهای از مذاكرات قبلی بین افراد او و ماموران سیاسی سفارت را برای من تكرار كرد و گفت كه آنها هم علاقهمندند نیروهای مسلح دست نخورده باقی مانده و با حكومت آینده همكاری كنند. آنها لیستی از فرماندهان و افسران ارشد تهیه كرده و میگفتند این عده میتوانند اموالشان را برداشته و از كشور خارج شوند و در این صورت از مجازات مصون خواهند بود. آنها خواهان ادامه همكاری نظامی و امنیتی با امریكا بودند.
سولیوان ادامه میدهد: بازرگان میگفت كه او از طرف نهضت آزادی ایران صحبت میكند [این درحالی است كه براساس خاطرات آیتالله موسوی اردبیلی كه در ادامه خواهد آمد قرار بر این بود كه بازرگان هیچ دخالتی در بحث نكند و فقط به عنوان مترجم در آن دیدار حضور داشته باشد] و آیتالله موسوی اردبیلی نماینده عناصر مذهبی انقلاب است. متاسفانه آیتالله موسوی با اینكه جریان مذاكرات را با دقت و علاقه تعقیب میكرد سخنان بازرگان و اظهار نظرهای او را به طور صریح و آنطور كه من انتظار داشتم تائید نمیكرد.
آنچنان كه در فوق آمد، سولیوان در خاطراتش تنها به گوشهای از مكالمات افراد حاضر در این جلسه اشاره میكند اما آیتالله موسوی اردبیلی در خاطرات خود كه توسط "مركز اسناد انقلاب اسلامی" در مرداد ماه 1364 ثبت و ضبط شده است، بهطور كامل هر آنچه در این دیدار رخ داد را روایت میكند. آنچه در زیر میخوانید روایت آیتالله موسوی اردبیلی از این دیدار است:
وقتی انقلاب اوج گرفت، از طرف جریانات مختلف پیشنهاد ملاقات با شورای انقلاب میآمد. قرار بر این بود هر پیشنهادی كه میآمد اول با امام(ره) هماهنگ میشد. اگر هم با ملاقاتی موافقت میشد با شرط بود و بدون شروط هیچ ملاقاتی انجام نمیگرفت. مثلا بروید ببینید چه میگویند، قولی ندهید و شرطی قبول نكنید. یكی از این دیدارها ملاقات با سولیوان بود. شورای انقلاب گفتند موسوی اردبیلی باشد. گفتم من زبان نمیدانم و به مترجمی كه حرف من را ترجمه میكند هم اعتمادی نمیتوانم داشته باشم. نهایتا قرار شد مهندس بازرگان به عنوان مترجم در ملاقات باشد. من در همان جلسه مطرح كردم آقای بازرگان به مترجم بودن قناعت نمیكند، خودش هم مستقلا دخالت میكند و من نمیدانم ایشان چه میگوید. در جلسه قرار شد مهندس بازرگان چیزی اضافه بر حرفهای من نگوید. با این شرط به دیدار سولیوان در منزل پسر آقای سحابی رفتیم.
حرف سولیوان این بود كه ملت ایران چه میخواهد؟ شورای انقلاب چه میخواهد؟ ما گفتیم شورای انقلاب پیاده شدن اسلام را میخواهد و نقطه شروعش هم رفتن رژیم پهلوی است. سولیوان پاسخ بدین مضمون داد كه تغییر رژیم به این آسانی ممكن نیست و دوم اینكه اگر شاه برود شما خواستهتان انجام میشود؟ ما گفتیم خواسته ما نیست بلكه خواست مردم است و مردم به جز تغییر رژیم به چیز دیگری قانع نمیشوند و این باید بشود. مطلب دیگر سولیوان این بود. بعد از اینكه دید من اینجور محكم حرف میزنم گفت شما قانون اساسی دارید، قانون اساسیتان را میخواهید چه كنید؟
گفتیم این قانون اساسی 70 سال پیش نوشته شده و مردم آمدند رای دادند و مشروعیت قانون اساسی با آرای مردم است. حالا یك جمعیت میلیونی آمدهاند و میگویند ما این قانون اساسی را قبول نداریم. این قانون چیزی نیست كه مشروعیتش از آن جدا نشود. با رای مردم میآید و با رای مردم هم میرود. مردم فعلا به این قانون رای نمیدهند و این قانون مشروعیت ندارد. مگر بعضی مواردش ممكن است مشروعیت داشته باشد. به شرط اینكه مردم رای بدهند. سولیوان پاسخ داد شما رایگیری نكردید. گفتیم ما بارها رای گیری كردهایم. همین افرادی كه به صورت میلیونی در خیابان ها میریزند این رای مردم است. نه یك بار نه دوبار. اگر این رای مردم نیست پس چیست؟
سولیوان گفت رایگیری اینجور نمیشود. رایگیری باید بیاید توی صندوق و مردم رایشان را توی صندوق بریزند و بعد بشمارند.
در پاسخ گفتم ما هر دو مدل رایگیری را قبول داریم. شما اگر خواستید یك وقتی در كشور خودتان رای گیری كنید آنجور رایگیری راه بیندازید. ما این حضور میلیونی مردم را نیز رایگیری میدانیم. ما برای شما قانون نمینویسیم ما برای خودمان این كار را میكنیم و ما این را قبول داریم. خود مردم نیز این را قبول دارند.
سولیوان مجددا گفت ارتش قبول نمیكند. اگر ارتش قبول نكند چه؟ روح حرفش تهدید بود و می خواست تهدید كند. از دو راه سیاسی و راه نظامی در جواب سولیوان پاسخ دادیم. شاه سه پایه باید داشته باشد؛ پایه اصلیاش كه مردم هستند را از دست داده. ارتش هم انسجامش را از دست داده است. دیگر ما ارتش منسجم در ایران نداریم. ارتش كه در فرمان شاه باشد وجود ندارد. ارتش قبل از آنكه به فرمان شاه گوش دهد به فرمان مذهبش گوش میدهد. اگر ارتش چنین شد نیروهای خارجی هم با ارتشی كه پشتوانه مردمی نداشته باشد كاری نخواهند داشت. سولیوان در اینجا به من گفت آن طوری كه شما فكر میكنید ارتش انسجامش را از دست نداده است. ما هم بنا نداشتیم با ایشان بحث دو نفری داشته باشیم. میخواستیم فقط نظرشان را بدانیم یا آن مقدار كه صلاح است خواستههایمان را منتقل كنیم.
ما در پاسخ سولیوان خیلی قرص و محكم گفتیم این برداشت شماست. برداشت ما این است كه ارتش انسجامش را از دست داده است. آخرین مسئلهای كه سولیوان مطرح كرد گفت: شما را باید در دنیا به رسمست بشناسند شما اگر این مسیر را بروید دنیا شما را به رسمیت نمیشناسد. گفتم ما هیچ نیازی نداریم كسی ما را به رسمیت بشناسد یا نشناسد. این اراده مردم است كه كارها را به جلو میبرد. وقتی دنیا دید مردم پای نظام ایستادهاند مجبورند به رسمیت بشناسند. بنابراین مسئله به رسمیت شناختن چیز مهمی برای انقلاب ما نیست.
مطالبی كه در ملاقات با سولیوان مطرح شد همینها بود. ما فرصت چانه زدن نداشتیم. غرض از این ملاقات این بود كه ما میخواستیم بدانیم امریكاییها چه میگویند و آنها هم میخواستند بدانند ما چه میگوییم. مجموعه این مذاكرات را به جلسات شورای انقلاب گزارش دادم. متاسفانه این مطلب در نوشتههای نهضت آزادی تحریف شد و در یك دیداری كه آقای دكتر یزدی با من داشت به او اعتراض كردم.
منبع: مركز اسناد انقلاب اسلامی