به گزارش بولتن نیوزبا تقدیم سلام و احترام به عزیزانی که وقت گرانبهایشان را صرف خواندن
سفرنامه اینجانب می کنند.
قبل از هرچیز به این نکته اشاره میکنم که این سفرنامه، خالی از اطلاعات
جغرافیایی، تاریخچه بناها، میزان جمعیت و نام دقیق محله ها و خیابانها
میباشد. چراکه تمامی این موارد در سایتهای مختلف گردشگری و همینطور در
سفرنامه های کامل و بعضاً غنی همین سایت آورده شده بعنوان مثال در سفرنامه
خانم رجایی. البته بایـد اعتـراف کنم که خود من هم در مواردی شاید کمی بی
توجهی به خرج دادم مثلا دقیقاً نمیتوانم بگویم که هتلمان در کدام کوچه
پسکوچه بانکوک قرار داشت یا مثلا فلان مرکز خرید دقیقا در کجای فلان خیابان
بود. گرچه پیدا کردن اطلاعاتی از این دست از طریق گوگل مپ کار چندان
دشواری نیست اما درآن سفر هفت روزه برای من بیشتر تست کردن خوراکیها و لذت
بردن از زمان حال مهم بود تا فشار آوردن به ذهنم جهت بخاطر سپردن یکسری
اسامی.
لذا پیشاپیش از عزیزانی که بدنبال اطلاعات و سفرنامه ای خاص هستند پوزش می
طلبم و هشدار لازم را از قبل می دهم!! و جهت اطلاع شما دوستان باید عرض
کنم در زمان سفر ما هر بت تایلند بین 103 تا 105 تومان و هر دلار 3450
تومان بود.
سفر ما در تاریخ 25 اسفند 94 و درهیاهوی چهارشنبه سوری و تدارکات قبل از
عید آغاز شد. البته بماند که ابتدا تصمیم داشتیم این سفر را در بهمن 94
انجام دهیم که به گفته همسرم (که قبلا چندباری به تایلند سفر کرده بود) هم
هوای تایلند بسیار عالی است و هم قیمت تورها بسیار مناسبتر. اما بعلت مشغله
ایشان در این ماه، به ناچار آن تاریخ را انتخاب کردیم.
جالب اینکه اگر موفق میشدیم بهمن ماه به سفر برویم، هزینه تورمان به نصف
کاهش میافت! من از قبل لیست هتل های چهارستاره را که ظاهـری مطلـوب و
موقعیتـی مناسب نسـبت به مراکـز خرید و گردشـگری داشـتند را گلچین کرده
بودم.
انتـخاب اولم Centara Watergate در بانکوک و Siam @ Siam در پاتایا بودند و
با توجه به قیمتی که در بهمن ماه گرفتیم خیلی خوب و مناسب بنظر میرسیدند
اما وقتی برنامه بهم خورد و قرار شد نوروز مسافرت کنیم دیدیم که اقامت در
این هتلها در ایام نوروز مقرون به صرفه نیست. ناگزیر به پیشنهاد کارمند
آژانس مسافرتی تن دادیم و هتلهای چهارستاره دیگری که قیمت مناسبتری داشتند
را انتخاب کردیم چون به هرحال هتلهای چهارستاره هم خود دارای درجه بندی
هستند.
نکته دیگری که وجود داشت این بود که اگر به جای 25 اسفند، یک روز دیرتر
یعنی 26 اسفند پرواز میکردیم تورمان نفری پانصدهزار تومان گرانتر میشد!
ضمناً پرواز با عمان ایر 12 ساعت معطلی در فرودگاه مسقط داشت (که البته این
بخاطر ترافیک پرواز در آن تاریخ بود وگرنه در سایر مواقع سال معمولا
اینطور نیست). پس از خیر آن هم گذشتیم و با پرواز وطنی ماهان، تور هفت روزه
شامل سه روز اقامت در هتل Eastin Makkasan بانکوک و چهار روز در هتل
Eastin پاتایا هر نفر به مبلغ سه میلیون و ششصد و پنجاه هزار تومان را رزرو
کردیم.
من که اولین سفرم به تایلند بود هیجان زیادی داشتم اما همسرم که قبل از
ازدواج چندین مورد سفر خارجی را تجربه کرده بود چندان هیجان زده نبود.
سرتان را درد نیاورم پروازمان ساعت 21:45 دقیقه روز سه شنبه 25 اسفند بود
که بخاطر چهارشنبه سوری، تهران یکی از سنگین ترین ترافیکهای خود را در
آخرسال تجربه میکرد و به همین علت تمامی آژانسهای اطراف از دو روز قبل ما
را از رزرو ماشین ناامید کردند و گفتند بخاطر چهارشنبه سوری ماشین نداریم.
لذا تصمیم گرفتیم با ماشین خودمان به فرودگاه برویم.
خلاصه اینکه خودمان را به موقع به فرودگاه امام خمینی رساندیم و بخاطر
نبودن جا در پارکینگ شماره یک مجبور به پارک در پارکینگ بدون سقف شماره 3
فرودگاه امام خمینی شدیم با هزینه شبی هفت هزار تومان.
بعد از انجام تشریفات و دریافت ارز مسافرتی و تلفن های تبریک سال نو بصورت
پیشاپیش، نفس راحتی کشیدیم. این را هم بگویم بنده چهار روز قبل برای دریافت
ارز مسافرتی ساعت 7:30 دقیقه صبح وارد بانک ملی شده و ساعت 12:30 موفق به
خروج شده بودم!!! که این اختلاف قیمت ارز مسافرتی و ارز آزاد تنها عوارض
خروج از کشور ما را پوشش داد. بعد از انجام این کارها در فرصت باقیمانده به
کافی شاپ بخش ترانزیت فرودگاه رفتیم. فکر میکنم آنقدر که از خوراکیهای
مختلف در این سفر عکس گرفتم از سوژه های دیگر کمتر عکاسی کردم! که در ادامه
این عکسها را با شما عزیزان به اشتراک خواهم گذاشت.
در حال خوردن چیزکیک و ساندویچ در کافی شاپ بودیم که متوجه شدیم چنددقیقه ای است که پرواز ما در حال مسافرگیری است.
پرواز سر ساعت مقرر انجام شد. البته نمیدانم به چه علت هواپیما دچار
تکانهای شدیدی بود و از طرفی سه چهار تا از کودکان در راهروهای بین صندلی
ها به دنبال هم میدویدند و والدینشان کوچکترین اهمیتی به این موضوع
نمیدادند! جالب اینکه گویا برای خدمه پرواز هم این قضیه چندان مهم نبود! کم
کم داشتم دچار دل بهم خوردگی میشدم که شکرخدا سروصدای بچه ها خوابید و در
جای خود آرام گرفتند اما تکانها همچنان ادامه داشت بطوریکه صدای مسافرین
نیز درآمده بود. حتی نمیتوانستیم فرم اطلاعات توریست را از فرط تکانهای
شدید به راحتی پر نماییم. اما خلاصه این نیز گذشت و زمان مورد علاقه ما
رسید: صرف غذا!
هردوی ما سبزی پلو با گوشت را انتخاب کردیم. جای شما خالی.
بعد از دریافت چشم بند و پتو کمی خوابیدیم و سپس ساعت 7:30 دقیقه به وقت بانکوک صبحانه سرو شد.
لازم به ذکر است اختلاف ساعت تهران و بانکوک سه ساعت و نیم میباشد.
سرانجام هواپیما بعد از هفت ساعت و نیم پرواز در ساعت 8:30 صبح در فرودگاه
سوارنابومی بانکوک به زمین نشست. بلافاصله ساعتهایمان را با وقت محلی تنظیم
کردیم. مراحل ورود به خاک تایلند و دریافت چمدانها بدون کوچکترین معطلی و
مشکلی انجام شد.
مجری تور ما درتایلند شرکت میناتور بود. نزدیک به درب خروجی خانم تایلندی
موقری پلاکارد مینا تور را بالای سر گرفته بود. با خوشرویی اسم مان را
پرسید و ازمان عکس گرفت تا برای لیدرمان در هتل بفرستد که بتواند راحت ما
را شناسایی کند. سپس ازمان سوال کرد چندتا سیمکارت میخواهیم که ما هم بخاطر
رودربایستی گفتیم یکی کافیست! درصورتیکه هر سیمکارت حاوی 300 مگ اینترنت
رایگان بود و برای استفاده از تلگرام و جی پی اس در خارج از هتل بسیار به
درد بخور بود. بعد از گرفتن سیمکارت بدون هیچ اتلاف وقتی خانم تایلندی من و
همسرم را به بیرون راهنمایی و سوار تاکسی که از قبل منتظرمان بود کرد.
بنا به تجربیات همسرم فکر میکردیم باید منتظر بقیه مسافران شده و سوار ون
شویم و از این هتل به آن هتل برویم که خوشبختانه اینطور نشد.
اتوبانها آن وقت صبح بسیار خلوت بودند و من داشتم فکرمیکردم که چرا
اتوبانهای تهران صبح ها قفل هستند و اینجا چقدر خوب است که ناگهان ما هم
وارد ترافیک صبحگاهی شدیم! البته سبک و قابل تحمل بود. به هرحال ما در
زمینه معطل شدن در ترافیک فولاد آب دیده ایم!
در نهایت به هتل ایستین ماکاسان (Eastin Makkasan) رسیدیم که در منطق Pathumwan واقع شده و به مراکز تجاری و خرید بسیار نزدیک است.
در قسمت پذیرش کارهای مربوط به Check In را خودمان انجام داده بودیم که
لیدرمان جهت انجام همین امور از راه رسید و سپس لیستی از تورهای شرکت را
جلوی ما گذاشت و این تکرار مکررات است که بگویم ما هم مثل سایر هموطنان
میدانستیم که خودمان با هزینه کمتری میتوانیم این تورها را رزرو کنیم. اما
خب به هرحال این هموطنان هم در کشور غریب دارند زحمت میکشند و من قصد بی
احترامی ندارم. شاید اگر خانم یا دخترخانمی بنا به شرایط تنها سفرکند
راحتتر باشد که از همین تورهایی که شرکت ایرانی برگزار میکند استفاده کند
ولو به قیمت بیشتر. به هرحال ما مؤدبانه به لیدرمان که نامش افشین بود
گفتیم که شاید بعداً در این خصوص با او تماس بگیریم که بنظرم کمی اخمهایش
درهم رفت.
درکل از هتل راضی بودیم. هتلی بود آرام و تمیز، 31 طبقه، دارای استخری فوق
العاده تمیز و روباز در طبقه دهم، رستوران غذاهای دریایی که بالکنی بزرگ رو
به خیابان داشت و سایر امکانات که به وقتش همراه با عکس توضیح خواهم داد.
متاسفانه اتاق را تا ساعت 2 تحویل نمی دادند البته اگر کودک به همراه
داشتیم حتما فکری به حالمان میکردند. ساعت 11 را نشان میداد. به ناچار
چمدان ها را به بخش امانات هتل سپردیم، رسید گرفتیم و به راه افتادیم تا
گشتی در اطراف بزنیم. گرچه بخاطر کم خوابی شب گذشته کمی گیج بودیم اما پای
پیاده به نزدیک ترین فروشگاه eleven-7رفتیم که در فاصله چند قدمی هتل بود و
با نوشیدنی خنک و کمی خوراکی از خودمان پذیرایی کردیم. سپس پیاده به سمت
پاساژ پلاتینیوم در خیابان پتچابوری (Petchaburi) به راه افتادیم که
تقریباً تا هتل ما 30 دقیقه پیاده روی داشت. از هتل ایستین به راحتی می
توانید پیاده به پلاتینیوم، Big C و سنترال ورلد بروید.
با توجه به بررسی هایی که کرده بودم میدانستم خیلی از پاساژهای بانکوک فقط
مخصوص برندهای معتبر هستند و دارای اجناسی گرانقیمت که همان ها را میتوان
در تهران هم تهیه کرد مگراینکه تخفیف قابل توجهی خورده باشند. در برنامه ما
بجز پلاتینیوم، MBK و Big C و همینطور مرکز خرید لوتوس در پاتایا، بقیه
مراکز خرید جایی نداشتند پس من هم اسمی از بقیه نمی برم چون از آنها دیدن
نکردم. یعنی وقتی هم در زمان کوتاه اقامتمان در تایلند برای پاساژگردی
نداشتیم.
در طول مسیر فروشگاههایeleven-7 به فاصله کمی از هم خودنمایی میکردند که در
آنها انواع خوراکی و مایحتاج به فروش می رسد. خوبیشان هم این است که
خوراکیهایی که نیاز به گرم کردن دارند را (مانند سوسیس و غذاهای آماده)
همانجا برایتان گرم کرده و با قاشق یا چنگال یا چوب های غذاخوری
(ChopSticks) تحویلتان میدهند. مراکز ماساژ هم به وفور به فاصله کمی از
یکدیگر همه جا به چشم می خورند، تمیز و قشنگ.
خرید در پلاتینیوم مقرون به صرفه بود. با بعضی فروشنده ها میشد چانه زد و
با بعضی اصلاً. بلافاصله تا اسم تخفیف را می شنیدند روترش می کردند. یک
پیراهن بلند نسبتاً قشنگ را که قیمت روی آن 500 بت بود فقط با یک درخواست
تخفیف کوچک به قیمت 300 بت خریدم. پلاتینیوم شامل 6 طبقه بود با نمای
بیرونی نقره ای. متاسفانه چون بعد از گذشت چهار ماه اقدام به نوشتن سفرنامه
کرده ام، دقیقاً خاطرم نیست که هر طبقه به چه اجناسی اختصاص داشت. از این
بابت پوزش میطلبم.
بعد از تقریباً دو ساعت و نیم گشت زنی در پلاتینیوم توانستیم یک عدد کوله
پشتی بسیار زیبا و مرغوب به قیمت 850 بت، دو جفت کفش زنانه، یک جفت کتانی
مردانه، تعدادی شلوارک مردانه اسپرت و شیک، یک دست لباس گشاد و بامزه
تایلندی و اجناس ریز و درشت دیگری را خریداری کنیم. اما نکته اینجاست که با
توجه به گرانی دلار (آن موقع 3450 تومان) به نظر من خرید از تایلند و
پاساژهای تهران از لحاظ جنس و مبلغ تفاوت زیادی ندارد البته جز در مواردی
چند مثل همان کوله پشتی یا چند مورد دیگر که ذکر خواهم کرد.
اگرچه خودم تا آن موقع تایلند نرفته بودم اما از کودکی به خاطر رفت و آمد
داییم به آن کشور سوغاتی ساخت تایلند زیاد گرفته بودم. منظور عرضم اینست که
اجناس تایلندی دیگر کیفیت سابق را ندارند گویا تولیدکنندگان چینی از خیر
بازارهای تایلند نیز نگذشته اند. تعدادی از لباسهایی که آنجا خریدم بعد از
یک یا دوبار شستشو از شکل و قیافه افتادند. تی شرتهایی که همسرم چندین سال
پیش از تایلند آورده هنوز هم مثل روز اول نو و خوش آب و رنگ هستند اما در
این سفر تیشرت هایی که خریدیم (حتی آنهایی که نسبتاً گرانقیمت بودند) زود
از شکل افتادند.
البته اجناس فوق العاده و بادوام هم در پاساژهای شیک تایلند کم نیستند اما
با توجه به ارزش ریال خیلی گران درمیآیند.
در بیرون از پاساژ دو عدد نارگیل خنک با نی خریدیم هرکدام به قیمت 40 بت که
البته میدانستیم قیمت معمول نارگیل خنک درتایلند 20 بت است اما به دلیل
تشنگی و خستگی چانه نزدیم.
این هم نمایی از رودخانه ای که از وسط بانکوک میگذرد.
سپس به قصد یافتن کیوسک های رزرو تور و صرف ناهار پیاده به سمت هتل به راه
افتادیم. اما دریغ از حتی یک دکه! همسرم هم در این زمینه اطلاعی نداشت چون
قبلاً فقط به پاتایا و پوکت سفر کرده بود و به گفته خودش آنجا به فاصله چند
متر از هم این دکه ها به وفور وجود داشتند. هوا کمی گرم شده بود البته چون
من بسیار سرمایی هستم از این گرمای مطبوع حسابی شنگول و سرمست بودم. خلاصه
که خسته و گرسنه به خیابان نزدیک هتل رسیدیم اما هیچ خبری از مراکز ارائه
تور نبود. از هرکسی هم که میپرسیدیم انگار به عمرش چنین چیزی نشنیده بود.
همانطور پیاده مسیر رفته را برگشتیم تا دوباره به خیابان ماکاسان که هتلمان
آنجا بود رسیدیم.
گرسنه بودیم و آنجا هم تا چشم کار میکرد رستورانهای تایلندی در دوطرف
خیابان خودنمایی میکردند؛ همان چیزی که میخواستم! راستی تا یادم نرفته در
خصوص بوی مخصوصی که در خیابانهای بانکوک به مشام میرسد و عده ای از آن گله
دارند، باید به عرض برسانم بوی غیرقابل تحملی نبود. در کل اصلاً بوی بدی
نبود. در واقع بو متعلق به خوراکیهای رنگارنگ با ادویه های تند تایلندی
بود. به نظر من بوی روغن داغ چندبار استفاده شده ای که از دکه های پیتزا
لقمه و پیراشکی فروشی بازارها و جاهای پرازدحام تهران به مشام میرسد به
مراتب بدتر از بوی خوراکیهای دریایی بانکوک است.
البته این کاملاً به ذائقه و عادات غذایی افراد بستگی دارد. منکه عاشق
غذاهای خیابانی تایلند شدم. از مرغ و خرچنگ های کبابی گرفته تا هشت پا و
کالاماری که در پاتایا خوردم، تمامش لذتبخش بود. پس نه من گناهکارم که از
غذاهای تایلندی خوشم آمده بود نه آن هموطنان عزیزی که حتی از بوی آنها هم
بیزارند و درمدت سفرشان تمام وعده های غذایی خود را در رستورانهای ایرانی
میل میکنند.
از روی منوی بزرگی که بیرون یکی از رستورانها برروی سه پایه قرار داده شده
بود، محل خوردن ناهار را انتخاب کردیم. ناگفته نماند کارکنان رستورانهای
کوچکی که در دو طرف خیابان بودند با لبخند مردم را به داخل دعوت میکردند.
من از قبل تصمیم داشتم سوپ تایلندی معروف به نام تام یام (Tom Yum) را
امتحان کنم که بسته به میلتان میتواند همراه با نودل، برنج و انواع مختلفی
از گوشت سرو شود. عالی بود! یک ته مزه شیرین با عطر لیمو داشت. مدلی که من
سفارش دادم شامل موجودات دریایی بود که همراه با برنجی که با قالب به شکل
قلب درآورده بودند سرو شد. خیلی خوشم آمده بود. داخل این سوپ سس ماهی، فلفل
چیلی، آب لیموترش، برگ لیمو و یکسری سبزیجات معطر دیگر هم بود. همسرم هم
اسپاگتی با میگو سفارش داد. نوشیدنی هم آیس تی که البته شکر نداشت.
برای کل سفارشمان مبلغ 370 بت به اضافه 20 بت هم انعام به پیشخدمتی که
بسیار خوشرو بود پرداخت کردیم. تایلندی ها درخصوص انعام سختگیر نیستند و در
مقابل هر مبلغی ولو کم با لبخند تشکر میکنند اما ما از 20 بات کمتر به کسی
انعام ندادیم.
بعداز صرف غذا، خسته و خواب آلود به هتل رفتیم و اتاقمان راکه آماده شده
بود تحویل گرفتیم. اتاقمان در طبقه دوازدهم انتهای راهرو قرار داشت. قبل از
وارد شدن به آنجا در سمت چپ از از پشت شیشه میتوانستیم استخر را در دو
طبقه پایین تر ببینیم.
خدا رو شکر از ظاهر اتاق نسبتاً راضی بودم. امکانات اتاق چای ساز، سشوار
سفری، تلویزیون40 اینچ که نام و نام خانوادگی همسرم روی مانیتور به چشم
میخورد و ورودمان را خوش آمد می گفت، مینی بار همراه با نوشیدنی و تنقلات
که البته شارژی بود، انواع چای و نسکافه و سایرتجهیزاتی که تمام هتل های
چهار ستاره دارند را شامل می شد. و البـته صندوق امانات(Safe Box) که در
داخل یکی از کمدهای بزرگ دیواری تعبیه شده بود.
اتاق ها مجهز به اینترنت Wi-Fi بودند که البته فکر می کنم بخاطر جمعیت زیاد
در هتل بود که فقط صبح های زود بین ساعت 5 تا 8 بهترین سرعت را داشت و
قابل استفاده بود. به همین خاطر از اینکه چرا از مسئول تور 2 تا سیم کارت
نگرفتیم پشیمان بودیم. با استفاده از سیم کارتمان که از فروشگاه 7-11 به
مبلغ 300 بت شارژ کرده بودیم با ایران تماس گرفتیم. بعد از استراحت کافی،
حوالی ساعت 7 غروب از خواب بیدار و آماده شدیم تا به فروشگاه Big C برویم و
اگر شد تورهای فردا را رزرو کنیم.
هنگام استفاده از سشوار متوجه شدم برق در هیچکدام از پریزها جریان ندارد و
اینجا بود که مشکل اصلی شروع شد: زبان! البته اشتباه برداشت نکنید. رشته
من زبان انگلیسی است و چند سالی هم تدریس کرده ام. انگلیسی همسرم هم بسیار
قابل قبول است اما مشکل آنجا بود که تایلندی هایی که ما با آنها مواجه شدیم
انگلیسی بسیار ضعیفی داشتند.
ممکن است باور نکنید یا حرف مرا نپذیرید اما حتی با مسئولین پذیرش هتل هم
به سختی ارتباط برقرار میکردیم. اول فکر میکردم که چون من خیلی دقیق مطابق
با دستور زبان و کمی تند صحبت میکنم، آنها متوجه نمیشوند اما بعد دیدم که
حتی وقتی از کلمات بسیار ابتدایی هم استفاده میکنم، بسیار سخت منظورم را
میفهمند. درنهایت بعد از چند دقیقه شخصی را به اتاق فرستادند تا جریان برق
را در پریزها چک کند که شکرخدا مشکل زود برطرف شد. اما بازهم فکرمیکنم
جریان برق ضعیف بود. از طرفی دمای داخل یخچال رو به گرمی میزد اما چون دیگر
وقتی برای سروکله زدن با مسئول پذیرش نداشتیم، بی خیال این قضیه شدیم و
بیرون زدیم.
شبهای بانکوک را دوست داشتم. برای کاری مجبور بودیم دوباره به پلاتینیوم
برگردیم. ساعت نزدیک 8 بود و اگر نمی جنبیدیم مغازه های پاساژ تعطیل می
کردند. از آنجا که خیلی دوست داشتم سوار توک توک بشوم (وسیله ای به شکل
موتور با سه چرخ)، با چانه زدن یکی از آنها را به مبلغ 100 بت کرایه کردیم
تا ما را به خیابان پتچابوری برساند. راستی در تایلند لازم نیست برای رفتن
به جایی اسم خیابان را بگویید. همینکه اسم آن مرکز خرید یا موزه یا مرکز
تفریحی را به راننده بگویید کافیست. همانطور که حدس میزدم پاساژ در حال
تعطیل شدن بود اما به موقع رسیدیم. بعد از انجام کارمان به سمت یکی از شعب
Big C به راه افتادیم که آنطرف خیابان بود.
در مسیر دو مدل بستنی خیلی خوش آب و رنگ خریدیم هرکدام به قیمت 80 بت. مال من که خیلی خوشمزه بود.
بستنی من!
اما طفلک همسرم، وقتی یک گاز به بستنی اش زد حتی نمیتوانست آنرا قورت بدهد
چون طعمی شبیه پیاز گندیده میداد و مطمئناً از میوه دوریان درست شده بود.
بستنی همسر!
از روی پل هوایی به سمت Big C رفتیم.
مقداری خرید کردیم. از تیشرت و شلوار جین و کیف دستی تا انواع شکلات و آب
نبات و چیپس. خرید انواع خوراکی در تایلند مقرون به صرفه است بعنوان مثال
چیپس های Pringles را در طعم های مختلف هر قوطی 44 بت خریدیم! پس از دو
ساعت خرید خسته و گرسنه از فروشگاه بیرون آمدیم و در طبقه همکف در رستوران
مک دونالد شام خوردیم.
همسرم عاشق دبل فیش چیزبرگر بود!
پس از صرف شام دوباره یک توک توک کرایه کردیم که جلوی هر مرکز خرید،
فروشگاه و هتلی در بانکوک منتظر مسافر هستند و راننده راضی شد تا با دریافت
150 بت ما را به هتل برساند. سپس تا ساعت 7:30 صبح روز بعد خوابیدیم.
روز دوم – ادامه بانکوک گردی
ساعت 7:30 دقیقه صبحانه را در رستوران هتل صرف کردیم. بنظر من که عالی بود و
شامل چند نوع برنج و نودل سرخ شده، چند مدل سوپ و خوراک کاری، انواع مختلف
کیک و شیرینی، پنکیک، چند مدل نان، املت ساده و میکس، انواع مارمالاد و
مربا، انواع ژامبون و بیکن، انواع مختلفی از غلات، چند مدل آبمیوه استوایی،
پاستا و خیلی خوراکیهای دیگر بود. برای من که غذای ایده آل حتی بیشتر از
گشت و گذار اهمیت دارد، صبحانه خوبی بود.
البته این را هم بگویم که ما قبل از سفر هرکدام 4 الی 5 کیلو از وزن معمول
خود را کم کردیم تا درصورت پرخوری وزن ایده آل مان بهم نخورد. علیرغم علاقه
به غذا، تناسب اندام برایمان بسیار مهم است.
در هتل ایستین بانکوک، اکثر مسافران کره ای و چینی بودند و پس از آنان
بیشترین تعداد را اروپاییان و روس ها تشکیل میدادند. در رستوران فقط به یک
خانواده ایرانی برخورد کردیم. البته ممکن بود علت این باشد که ما نسبتاً
زودهنگام برای صرف صـبحانه به رستوران میرفتیم و صدالبتـه آن موقـع کره ای
ها و چینی ها دو سوم جمعیت آنجا را تشکیل میدادند چون مردمانی سحرخیزند.
مثل هر فرد دیگری که برای روزهای خود در سفر برنامه ریزی میکند ما هم بنا
بود صبح آن روز به معبد بودای خوابیده برویم. از طرفی نمی خواستیم با لیدر
خودمان تماس بگیریم که با قیمتی بسیار بیشتر برایمان تمام شود و از طرفی هم
موفق به رزرو تور نشده بودیم. البته هتل بخشی جهت ارائه تور داشت که هر
ساعتی مراجعه می کردیم کسی آنجا پاسخگو نبود و قیمتهایش هم تقریباً با تور
ایرانی برابری میکرد.
از هتل بیرون رفتیم که دیدیم پیرمردی به سمت ما می آید و دست و پا شکسته
میپرسد که مقصدمان کجاست. وقتی گفتیم به معبد وات پو (Wat Pho) میرویم گفت
شما را به مبلغ 200 بت به آنجا میبرم با این شرط که قبلش از یک جواهرفروشی
دیدن کنیم. تقریباً همه شما میدانید که رانندگان در قبال مسافرینی که به
اینجور جاها میبرند کوپن بنزین رایگان دریافت می کنند. ما چون وقت زیادی
نداشتیم و ضمناً خرید از MBK را هم باید تا قبل از ناهار انجام میدادیم،
نپذیرفتیم.
میخواستیم به راهمان ادامه دهیم که دختر جوانی که گویی دختر همان پیرمرد
تاکسیران بود به سمت ما آمد و گفت با تاکسی خودش بدون توقف در جواهرفروشی
با دریافت همان 200 بت ما را به آنجا میبرد. تقریباً چهل دقیقه ای در راه
بودیم تا به مقصد رسیدیم.
بیرون دیوار معبد
ورودی معبد 100 بت بود. در زبان تایلندی Wat به معنی معبد میباشد. در
بانکوک معابد معروف بسیاری وجود دارند و چون ما فقط سه روز فرصت داشتیم که
یک روز آن هم رفته بود، ترجیح دادیم فقط از وات پو (Wat Pho) دیدن نمائیم و
از دیدن
معابد دیگر و همینطور گرند پالاس (Grand Palace) که کاخ پادشاه است و دیدن از آن زمان میطلبد صرف نظر کردیم.
در معبد بودای خوابیده بیش از هزار مجسمه بودا وجود دارد و بزرگترین آنها
همین بودای خوابیده به طول 46 متر و ارتفاع 15 متر میباشد که از طلا پوشیده
شده است. در این معبد صومعه های کوچک زیادی وجود دارند که انواع مجسمه های
بودا در اندازه ها و رنگ های مختلف در آنها قرار دارند. از شانس ما آنروز
مجسمه بودای خوابیده دردست تعمیرات بود و دور آنرا چیزی شبیه حصار کشیده
بودند و امکان اینکه خیلی نزدیک بشویم وجود نداشت. درمورد معبد بودای
خوابیده مطالب گفتنی بسیار هست که دوستان عزیز خیلی قبل تر از من در
سفرنامه هایشان ذکر کرده اند. پس من فقط به گذاشتن عکس بسنده میکنم:
روی بلیط به هر نفر یک بطری آب معدنی خنک رایگان داده میشد.
در حیاط معبد در غرفه ای نسبتاً بزرگ انواع مجسمه بودا به فروش می رسید. من
که قصد خرید داشتم بعد از شنیدن قیمتها کاملاً منصرف شدم. مجسمه های کوچک
به اندازه انگشت دست از 400 بت شروع میشد و هرچه سایز بزرگتر میشد مبلغ
بالاتر میرفت. از آنجا فقط برای مادرم یک بادبزن مرغوب زیبا با طرح فیل
خریداری کردم به مبلغ 200 بت.
راضی از بازدید معبد، در حال خروج بودیم که شخصی با آلبومی در دست ما را به
گردش روی رودخانه همراه با ناهار تشویق کرد. حیف که وقتمان بسیار فشرده
بود و بازار شناور و کلاً گشت روی رودخانه با قایق در برنامه مان نبود. این
بود که تشکر کردیم و رفتیم. مردی که هنگام توضیح دادن بسیار مؤدب و خوشرو
بنظر می رسید وقتی دید قصد استفاده از تور را نداریم حتی جواب خداحافظ ما
را هم نداد! شاید هم حق داشت.
بیرون از معبد خانمی آب نارنگی تازه میفروخت. دو بطری خریدیم هرکدام 40 بت.
سپس یک توک توک کرایه کردیم و گفتیم میخواهیم به پاساژ ام بی کی برویم. با
چانه زنی به مبلغ 150 بت ما را به مقصد رساند. برای آن ساعت برنامه مان
خرید و صرف ناهار در فودکورت پاساژ ام بی کی بود.
مرکز خرید MBK همجوار مراکز خریدی چون سیام پاراگون، سیام سنتر و سیام
دیسکاوری هست که همگی شیک و مدرنند اما قیمت اجناس در MBK نسبتاً مناسب تر
است.
این مرکز خرید دارای هفت طبقه میباشد و هرطبقه به یکسری آیتم اختصاص دارد
مانند وسایل الکترونیکی (انواع موبایل، تبلت، هارد اکسترنال، فلش مموری،
هدست و ...)، وسایل سرگرمی، برندهای معتبر پوشاک، کیف و کفش، رستوران های
بسیار شیک، طلا و جواهر و ... . هرچه به طبقات بالاتر بروید قیمت اجناس
منـاسب تر میشود. به کـمک تابلوهای راهنما به راحتی میتوانید طبقه مورد نظر
خود را برای گشت زنی و خرید انتخاب کنید.
در قسمت وسایل الکترونیکی، یک عدد هدست بزرگ، فلش مموری، MP3 Player و از
طبقات دیگر تعدادی شلوار، پیراهن، و از فروشگاهی در طبقه اول عینک های
آفتابی مرغوبی را خریداری کردیم. البته خرید برخی اقلام از آنجا به صلاح
نبود بعنوان مثال هارد اکسترنال یا لباس های شب زنانه که با قیمت هایی به
مراتب گران¬تر ازمراکز خرید تهران به فروش می رسید.
در پاساژ ام بی کی هم خوراکیهای مختلفی عرض اندام میکردند. یک جور شیرینی
خریدیم که از قضا دقیقاً مزه همان بستنی را میداد و از دوریان درست شده بود
که بخاطر شیرینی زیادش یک گاز بیشتر نخوردیم.
چندین غرفه هم مخصوص خوراکیهای عجیب خشک شده بودند.
بعد از خرید رسیدیم به قسمت خوشمزه ماجرا یعنی صرف ناهار در فودکورت در
طبقه پنجم ام بی کی که شامل کیوسکهای مختلف سرو غذا مربوط به کشورهای مختلف
از کره و چین و تایلند گرفته تا ژاپن و مالزی و ... میشد. خلاصه که جای
شما خالی دنیایی بود گیج کننده. اصلاً نمیشد از بین آن همه غرفه یکی را
انتخاب کرد. تنوع بسیار بسیار زیاد بود. جالب اینکه ماکت انواع غذاهایی که
سرو میشد همراه با قیمت در بیرون هر غرفه چیده شده بود.
روش خرید غذا هم به این صورت است که ابتدا غذای دلخواه خود را انتخاب کرده و
مبلغ آنرا چک می کنید سپس به یکی از دو صندوقی که در دو طرف آن سالن تعبیه
شده مراجعه کرده و با پرداخت مبلغ مورد نظر کارتی به همان میزان اعتبار
دریافت میکنید. سپس مجدداً به غرفه موردنظر برگشته و پس از اینکه مسئول
غرفه مبلغ شارژ شده را چک کرد، غذای خود را سفارش داده و با سرعت تحویل
میگیرید.
اما آنجا به قدری بزرگ و برای من گیج کننده بود که مجبور شدم از دخترک پشت
پیشخوان درمورد روش پرداخت توضیح بخواهم. درهمان موقع همسرم در قسمتی دیگر
دور از من در حال سفارش استیک بود. خلاصه هرچه تلاش کردم تا از خانم آشپز
حرف بکشم که من الان چه باید بکنم نمیتوانست جواب من را بدهد و دست هایش را
به علامت نمیدانم تکان میداد. خیلی کلافه شده بودم و با خودم فکر میکردم
اگر ایران به اندازه حتی نصف تایلند توریست داشت، الان تمام بچه های کوچک
در کوچه پسکوچه های ما به راحتی انگلیسی حرف میزدند. چطور ممکن است کسی که
در روز با صدها توریست سروکار دارد نتواند یک جمله ساده را جهت راهنمایی
مشتری به زبان بیاورد!
خلاصه همسرم با دو بشقاب استیک گوشت و ماهی از راه رسید و نجاتم داد. به
آن طرف سالن رفت، مبلغ را پرداخت کرد، با کارت شارژ شده برگشت، غذای من و
نوشیدنی ها را گرفت و خلاص.
این سوپ خیلی خوشمزه شامل نودل برنج، جوانه و ماهی توپی بود.
تمام غذاهای تایلندی یک ته مزه شیرین مطبوعی داشتند. شاید چون من کلاً
غذاهای شیرین را دوست دارم از خوردن غذاهای تایلندی لذت میبردم.
بیرون از پاساژ گروهی که نمیدانم اروپایی یا آمریکایی بودند در حال اجرای
یک کنسرت خیابانی جمع و جور بودند. دوطرف آنها در پیاده روی وسیعی برای
حضار صندلی چیده بودند. ازآنجا که سبکشان راک بود، چندان علاقه ای به گوش
کردن نداشتم اما جهت استراحت و تجدید قوا بد نبود.
علیرغم پرس و جوی زیاد هنوز نتوانسته بودیم کیوسک یا آژانسی جهت تورهای
تفریحی پیدا کنیم. ساعت تقریباً 5 بودکه به هتل رسیدیم و خوابیدیم. تقریباً
ساعت هشت بود که دوباره حاضر شدیم و بیرون رفتیم. چند قدم که از هتل دور
شدیم در یک کوچه فرعی و پهن، یک دکه کرایه اتومبیل و تعدادی تاکسی پارک شده
توجهمان را جلب کرد و گفتیم از اینها هم سوال کنیم. خوشبختانه راننده ها
ما را به شخصی به نام تام معرفی کردند که برخلاف سایر مردان تایلندی قدبلند
و درشت اندام بود. بلافاصله روی صندوق عقب ماشینش آلبومی را جلویمان باز
کرد و در مورد تورهای مختلف توضیح داد.
قیمتها به نظرمان مناسب آمد پس شماره تلفنش را گرفتیم و قرار شد برای فردا
ساعت 9 صبح ما را با مبلغ نفری 1100 بت بابت ورودی و300 بت هم جهت رفت و
برگشت به شهربازی دریم ورلد (Dream World) ببرد. سپس تام نام هتل که در
همان نزدیکی بود و شماره اتاقمان را پرسید و به این ترتیب خیالمان از بابت
فردا راحت شد.
شب قبل در منطقه پراتونام انواع رستورانهای کنار خیابانی را دیده بودیم و
در ذهنمان مانده بود که حتماً غذای یکی از آنها را امتحان کنیم. در پیاده
رویی بسیار پهن بصورت تفکیک شده میز و صندلی چیده و انواع غذاهای دریایی و
همینطور انواع گوشت و مرغ بصورت باربیکیو به مشتریان عرضه میشد. ماهی های
بزرگ نمک زده روی منقل های زغالی، شاه میگوهای کباب شده، خرچنگ های بزرگ و
کوچک و انواع سوپ و دیگر خوراکی هایی که نمیدانستم چیست چشم نوازی میکردند.
خانمهایی با آرایشهای غلیظ و لباسهای سنتی تایلندی مشتریان را به نشستن پشت
میزها دعوت میکردند. خلاصه یکی را انتخاب کرده و نشستیم. وقتی میگویم غذای
کنار خیابانی تعبیر بدی نکنید. با یک نگاه به دور و برم فهمیدم که تمام
مشتریان این غذاها و کسانی که اطرافم نشسته بودند همگی افرادی آراسته و
دارای ظاهری محترم بودند که بصورت خانوادگی یا گروههای دوستانه در حال صرف
غذا بودند. همسرم ماهی کبابی و من خرچنگ و سوپ سفارش دادم به اضافه سالادی
که شامل مرغ و سبزیجات و ادویه تایلندی بود.
کل غذایی که سفارش دادیم برایمان مبلغ 650 بت تمام شد. پس از صرف غذا چند
قدم پیاده روی کردیم و به یک محوطه بزرگ مقابل یک مرکز تجاری برخوردیم (اگر
اشتباه نکنم سیام پاراگون بود) که پر از مجسمه های بودا و انواع مختلفی از
حیوانات بود. مثلاً یکی از آنها به شکل فیلی بود که چهارتا دست داشت و
دوزانو نشسته بود و توضیحاتی درباره آن روی تابلوی کنارش وجود داشت.
حتماً در تمام سفرنامه ها این مطلب را خوانده اید که خیابان های تایلند پر
است از مجسمههای کوچک و بزرگ بودا که در تمام اوقات روز هرگاه مردم از
کنارشان رد میشوند ادای احترام کرده و در مقابلشان عود روشن میکنند یا
خوراکی میگذارند. البته نوع خوراکیهایی که مجاز هستی در مقابل بودا بگذاری
روی تابلوهایی توضیح داده شده مثلاً گذاشتن گوشت ممنوع است. آنجا هم کمی با
مجسمه ها عکس گرفتیم و فیلمبرداری کردیم و سپس پیاده به سمت هتل برگشتیم.
روز سوم- بانکوک : شهربازی و شام در کشتی
برای این روز برنامه تقریباً فشرده ای داشتیم. بنظر من برای اقامت در
بانکوک سه روز واقعاً زمان کمی است. ما در این زمان کم مجبور شدیم از دیدن
خیلی جاها صرفنظر کنیم مثل کاخ پادشاه، باغ وحش، بازار شناور، موزه مادام
تسو و سایر مکانهای دیدنی که تعریفشان را شنیده یا خوانده بودم. ابتدا برای
صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم.
تام به موقع سرساعت آمد. در طول مسیر درمورد برنامه امشب که شام درکشتی
بود با او صحبت کردیم. نکته جالب اینکه وقتی عصر روز قبل ناامید از رزرو جا
در کشتی با لیدرمان افشین تماس گرفتیم گفته بود که کشتیها همه پر شده اند و
جا ندارند درصورتیکه تام گفت نگران نباشید برایتان یک جای مناسب در یک
کشتی مناسب رزرو میکنم به مبلغ هرنفر 1200 بت و هزینه رفت و برگشت 400 بت.
قبول کردیم. سپس گفت در راه بازگشت از دریم ورلد ما را به کارگاه جواهرسازی
می برد که چنددقیقه ای دیدن کنیم اما مجبور به خرید نیستیم. چون برای
تورها قیمت منصفانه ای داده بود و شاید هم از روی رودربایستی قبول کردیم.
حدوداً ساعت ده بود که به Dream World که در خارج از شهر قرار داشت،
رسیدیم.2200 بت را همراه با کرایه کامل به تام پرداخت کردیم و باز از شانس
ما آنروز گویی از تمام مدارس بانکوک بچه ها را آورده بودند به شهربازی!!!
جلوی در قیامتی بود، شلوغ و پرهیاهو. تام از ما جدا شد و برای خرید بلیط
رفت. وقتی برگشت به هرکدام از ما یک برچسب داد که نشان میداد مجاز به
استفاده از تمام امکانات شهربازی از جمله شهر برفی و بوفه ناهار هستیم و
قرار شد ساعت 3 بیاید دنبالمان.
همسرم و آقای تام
البته همسرم بعد از اینکه تام رفت یکبار دیگر مبلغ ورودی را چک کرد که
دقیقاً همان 1100 بت به ازای هر نفر بود. پیشنهاد من این است که اگر قصد
رفتن به دریم ورلد را دارید برای شب برنامه دیگری نگذارید که مثل ما مجبور
نشوید هول هولکی چند تا وسیله را سوار شوید و با عجله ناهار بخورید. چون
سوژه و مکانهای عکاسی در دریم ورلد زیاد است و خیلی از وقت فقط جهت عکاسی
صرف میشود. ما بعد از گرفتن عکسها فقط توانستیم از آنهمه وسیله فقط چندتا
را سوار شویم چون ساعت 3 با تام قرار داشتیم و باید عجله میکردیم.
درصورتیکه اگر برنامه دیگری نداشتیم میتوانستیم تا ساعت7 از امکانات آنجا
استفاده کنیم.
از روی نقشه ای که تام به ما داده بود توانستیم به راحتی تمام قسمت های
شهربازی را شناسایی کنیم. اولین بخشی که رفتیم بخش بناهای مشهور جهان بود
که بصورت ماکت های کوچک ساخته شده بودند و با آنها عکس انداختیم.
قسمت بعدی، باغ عشق (Love Garden) بود که عروس و دامادی تایلندی هم آنجا
مشغول عکاسی بودند. بخش بعدی تعدادی ماکت بود که میتوانستی بخشی از آن شده و
در ژست سوپرمن، وزنه بردار، شاه و بی بی، مامور 007 و زندانی عکس بگیری.
این هم چندتا عکس دیگر از محوطه دریم ورلد:
بعد از عکـاسی که وقـت زیـادی از ما گرفت سوار قایقهای پدالی شدیم. خوبیش
این بود که هرچند دقیقه که میخواستی میتوانستی روی دریاچه قایق سواری کنی و
کسی برایت سوت بازگشت نمیزد.
از روی نقشه به راهمان ادامه دادیم و چون شب قبل ازفروشگاه سون-الون،
نوشیدنی خنک خریده بودیم و تاصبح در جایخی گذاشته بودیم و کوله پشتی را پر
کرده بودیم تشنگی اذیتمان نمیکرد. متاسفانه محوطه ای که شامل خانه سفیدبرفی
و قصر سیندرلا بود در دست تعمیر بود و با دربسته آن مواجه شدیم. انگار این
چند روز تمام تعمیرات قسمت ما بود!
اما در خانه غول جک و لوبیای سحرآمیز حسابی عکس گرفتیم. متاسفانه من در
زمان سفر به فکر نوشتن سفرنامه نبودم و عکسهایی که خودمان در آن نباشیم
خیلی کم دارم.
بعد از آن هم سوار تله کابین شدیم و به قسمت شمالی شهربازی رفتیم. در هیچ
کجای شهربازی مجاز به استعمال دخانیات نیستید و فقط در قسمت شمالی بخش
Smoking وجود داشت.
در این قسمت سوار قایق های تکنفره ای شدیم که توسط یک فرمان هدایت میشدند.
لذتبخش بود. همسرم سوار یکی دوتا وسیله بسیار ترسناک هم شد که من جرأت سوار
شدن نداشتم و فقط فیلم گرفتم. درکل محوطه دریم ورلد فقط به دو تا زوج
ایرانی برخورد کردیم.
در قسمت دارت چشمم دنبال عروسکهای بزرگ بود اما توفیقی نداشتم!
ساعت نزدیک 1:30 بود که برای صرف ناهار از روی تابلوها رستوران مخصوص
توریست ها را پیدا کردیم. راستش از کیفیت غذای آنجا راضی نبودیم. ضمناً یک
بخش بود که برای راننده هایی که توریستها را به آنجا میآورند غذای رایگان
گذاشته بودند که البته خیلی مختصر بود، فکر کنم برنج و سبزیجات. کمی دلم
گرفت اما خوبی قضیه اینجاست که غذا در تایلند ارزان است و فکرنمیکنم کسی به
معنای واقعی گرسنه بماند.
البته سوپ رشته را من به زور به خورد همسرم دادم. او خوراکهای چرب و چیل دوست داشت!
بعد از صف ناهار به شهر برفی (Snow Town) رفتیم و با یک صف عریض و طویل
مواجه شدیم اما جالب بود که درمدت کوتاهی مسئولین آن بخش کل جمعیت را راه
انداختند. کفش ها را تحویل گرفته و چکمه های مناسب با پای هر فرد را به
همراه کاپشنهایی به رنگ صورتی برای خانمها و آبی برای آقایان تحویل دادند.
در شهر برفی میتوانید وسایل خود را به صندوق امانات بسپارید. بعد از طی
مسیری پرپیچ و خم وارد سرزمین برفی شدیم. در صف گرفتن تیوب ایستادیم و
سرسره بازی کردیم. چند تا عکس هم گرفتیم و چون خیلی سردم بود خارج شدیم.
آخرین وسیله ای که هول هولکی سوار شدیم یک قایق گرد بود که چندنفر بصورت
دایره وار داخل آن نشستیم و مسیری را که شامل سرازیری و پیچ و خم بود طی
کردیم و حسابی خیس شدیم. در کل خوش گذشته بود. نگاهی به ساعت انداختیم و
دیدیم 10 دقیقه مانده به 3. با سرعت به حال دو خودمان را به ابتدای شهربازی
رساندیم و در راه یک نوشیدنی خنک هم برای تام خریدیم که گفته بود همانجا
میماند تا برگردیم! هنگام خروج عکاسهایی ما را دوره کردند. در ابتدای ورود
به شهربازی هنگامیکه در مقابل دوربین خودمان درحال ژست گرفتن بودیم، آنها
نیز از فرصت استفاده کرده و عکس ما را از دور، انداخته بودند و روی دو
بشقاب و یک ساعت چوبی چاپ کرده بودند. هرچه اصرار کردیم و چانه زدیم حتی یک
بت هم به ما تخفیف ندادند ولی چون عکسهای قشنگی از آب درآمده بود بشقاب ها
را به مبلغ هرکدام 200 بت و ساعت را 300 بت خریدیم و به سرعت خارج شدیم.
تام را پیدا کرده و سوار شدیم.
هردو خیلی خسته بودیم و ضمناً ته کفش راحتی من هم که روز اول خریده بودم
درآمده بود. اصلاً حوصله رفتن به کارگاه جواهرسازی را نداشتم. خدا رو شکر
چشم باز کردم دیدم نزدیک هتل هستیم. نمیدانم چه شده بود که تام از رفتن به
کارگاه صرف نظر کرده بود. هنگام پیاده شدن به ما گفت بعلت شلوغی خیابان های
بانکوک و طولانی بودن مسیر، ساعت 6 باید حاضر باشیم که تا 7 به تور کشتی
برسیم. ما هم کمی استراحت کردیم و سپس برای شب حاضر شدیم.
وقتی داخل ماشین نشستیم تام با شرمندگی گفت چون خانمش باردار است و آنروز
دچار کسالت شده نمیتواند شب دنبالمان بیاید. گفتیم مسأله ای نیست و خودمان
تاکسی میگیریم و برمیگردیم. همینطور که مسیر را طی میکردیم، کم کم چهره
دیگری از بانکوک جلوی چشمم نمایان شد. فهمیدم که مثل تهران بین خیابان های
جنوب شهر، مرکز شهر و خیابان های شمال شهر تفاوت زیادی وجود دارد. کم کم
چشممان به ساختمانها و برج های فوق العاده شیک، خیابانهای فرعی خلوت و
بسیار زیبا و ماشین های گرانقیمت افتاد. یک جاهایی نیز خیابانهای خلوت سمت
دربند را در ذهنم تداعی میکرد. جالب بود. هتل های پنج ستاره و گرانقیمتی
مثل هیلتون و شرایتون در این قسمت شهر قرار داشتند.
سفر با کشتی بر روی رودخانه چائوپرایا (Chao Phraya) توسط کشتی های مختلف
که بعضی از آنها بسیار تجملاتی هستند در فضایی آرام و به دور از هیاهوی
بانکوک انجام میشود. کشتی ها در اسکله River City پهلو می گیرند که برای
رسیدن به آن لازم است از پاساژی لوکس بگذریم.
تام ما را به پارکینگ پاساژ برد. گویا محل فروش بلیت آنجا بود. پس از چند
دقیقه با دوتا بلیت برگشت. توضیحات لازم را داد و خداحافظی کرد و رفت. در
داخل پاساژ نزدیک ورودی اسکله دختران تایلندی با لباس های سنتی و زیبا به
سینه هایمان گلهای صورتی و بنفش زدند. اما برای عکس گرفتن با آنها و چاپ
عکس مسلماً لازم بود مبلغی بپردازیم که ما چندان علاقمند نبودیم.
کمی در پاساژ چرخ زدیم و ساعت 7:15 به اسکله رفتیم. اینجا بود که تعدادی
رستوران و کافی شاپ با دکورهای زیبا مملو از توریست های اروپایی خودنمایی
میکردند. رودخانه زیبا بود شاید هم به خاطر برجهای نورانی و زیبایی که آنرا
احاطه کرده بودند و چراغانی های خیره کننده اینطور چشم نواز بود. کشتی ها
یکی یکی می آمدند و مسـافرین خود را سوار می کردند. کشتی ما به نام پرنسس 5
(Princess V) خیلی خوب و شیک بود.
هنگامیکه کشتی به اسکله رسید پیشخدمتها با حرکاتی موزون و جالب به مدعوین
خوش آمد گفتند و اعلام شد که باید سوار شویم. دعا میکردم تام جای خوبی
برایمان رزرو کرده باشد. کشتی 2 طبقه بود اما من عرشه را دوست داشتم.
پیشخدمتی با موهای کوتاه و قیافه بچه سال به سمت ما آمد که آخر هم نفهمیدیم
دختر بود یا پسر. بلیت ها را نگاه کرد و ما را به بهترین جای عرشه هدایت
کرد. جای ما یک میز دونفره رومانتیک در نوک عرشه بود. بعد از پخش آهنگ خوش
آمدگویی توسط گروه موزیسین روی عرشه، مسافرین مشغول صرف شام شدند.
چندین خانواده ایرانی هم روی عرشه به چشم میخوردند. غذاها از کیفیت و تنوع
خوبی برخوردار بودند و شامل میگو و شاه میگو، پاستا، صدف، سوشی، مرغ
سوخاری، انواع کیک و دسر و خوراکی های متنوع دیگری میشدند.
بعد از صرف شام که البته تا آخر مراسم بصورت گرم روی میز سرو میشد، آهنگ
های معروف کشورهای مختلف اجرا شد و عده ای هم به شادی و پایکوبی پرداختند.
بناهای تاریخی و معابد در تاریکی شب زیر نور چراغها از روی کشتی بسیار
دیدنی بودند. متأسفانه من به توضیحاتی که از بلندگو پخش میشد خیلی توجه
نکردم و دقیقاً نفهمیدم از مقابل کدام بناها و معابد رد شدیم. همسرم
میخواست به همان پیشخدمتی که موی کوتاه داشت و مسئول پذیرایی از میز ما و
دوتا میز هم جوارمان بود باقی پول نوشیدنی را بعنوان انعام بدهد ولی او
متوجه نمیشد منظورمان چیست! خیلی برایم عجیب بود. معنیKeep the change"" را
نمیفهمید. آخر سر همسرم گفت "This money is for you" طفلک باز هم متوجه
نمی شد.
خلاصه به بدبختی پول را به او دادیم. شب بسیار خوبی بود و خیلی خوش گذشت و
صد در صد ارزش هزینه ای که کردیم را داشت. در پایان مراسم آقایی ژاپنی و
مؤدب به ما کمک کرد چندتا عکس خوب دو نفره انداختیم.
موقع برگشتن هم با توک توک به مبلغ 150 بات به هتل برگشتیم. شاید بپرسید که
چرا به جای تاکسی اکثراً از توک توک استفاده میکردیم. این به خاطر هزینه
نسبتاً بالای تاکسی نبود. من واقعاً از توک توک سواری در شب لذت میبردم
گرچه مبلغ کرایه توک توک هم دست کمی از تاکسی نداشت. نزدیکی های هتل پیاده
شدیم، به یکی از مراکز ماساژ رفته و یک فوت ماساژ حسابی گرفتیم هرکدام به
مبلغ 200 بت و 50 بت هم انعام دادیم.
روز چهارم – حرکت به سوی پاتایا
خیلی زود بیدار شدیم، جمع و جور کردیم، خریدها را ته چمدانها جاسازی کردیم،
سری به استخر زدیم و برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم.
طبق تماسی که افشین با همسرم گرفته بود قرار بود ساعت 10 صبح برای بردن ما
به پاتایا دنبالمان بیایند. قبل از خروج از اتاق، یخچال را به همان صورتی
که بود مجدداً چیدیم. در قسمت پذیرش پس از کنترل اتاق، 100 دلاری که بعنوان
ودیعه دریافت کرده بودند را به همراه مدارکمان پس دادند. راننده ای که
قرار بود دنبالمان بیاید سرساعت آمد و بدون هیچ حرف و توضیحی سوار شدیم. در
راه به هتل دیگری هم رفتیم و خانواده دیگری که یک زن و شوهر و دو کودک
خردسالشان بودند را سوار و به سمت پاتایا حرکت کردیم.
مسیر سرسبز و قشنگ بود و چرت کوتاهی هم در ماشین زدیم. تنها مشکلی که در
تایلند داشتم این بود که وقتی از محیط گرم بیرون وارد فروشگاه ها و همینطور
ونهای بسیار خنک میشدیم، این اختلاف دما اذیتم میکرد و دوست داشتم زودتر
به مقصد برسیم تا از سرمای داخل ون خلاص شوم گرچه بقیه مسافران و همینطور
همسرم ظاهراً از این خنکی لذت میبردند.
بعد از طی مسیری حدوداً دو ساعته کم کم تابلوهایی مبنی بر نزدیک شدن به شهر
پاتایا ظاهر گردید. درهمین ابتدا بگویم از پاتایا توقع یک شهر خوشگل و شیک
استوایی با جوّی آرام و خیابانهای شیک را نداشته باشید. اگر طالب چنان
محیطی درکشور تایلند هستید بهتر است پوکت را مقصد سفرتان نمایید. وارد
پاتایا شدیم. شهری مملو از توریست، رستوران و کافه، مراکز خرید، صنایع دستی
و انواع تفریحات ولی بسیار شلوغ و پرهیاهو. البته این شلوغی به هیچ وجه
آزار دهنده نیست. هتل ما در خیابان بیچ رود (Beach Road) در محله ای نسبتاً
شلوغ و پر رفت و آمد قرار داشت. محله ای بود پر ازکافه که در آن وقت روز
هم مشتری های خود را داشتند که اکثراً پیرمردهای اروپایی و روس بودند. در
هر کوچه ای چندین صرافی، مراکز ماساژ و گاریهای فروش خوراکی و نوشیدنی وجود
داشت.
به هتل رسیدیم و پیاده شدیم. لیدرمان به نام آرش در محوطه هتل منتظرمان
بود. به لابی رفتیم، امور مربوط به Check in را انجام دادیم و صد دلار هم
بعنوان ودیعه پرداخت کردیم. سپس آرش برگه ای را که آفر تورهای پاتایا بود
به ما داد که نگاهی انداخته و همان لحظه رزرو کنیم چون به گفته او ظرفیت
سریع تکمیل میشد. برخی تورها و قیمت ها از این قرار بودند:
شوی مارها 30 دلار، شهر عجایب 45 دلار، جزیره 70 دلار، دهکده فیل ها 70
دلار، شوی آلکازار 25 دلار، پرواز از ارتفاع 75 دلار.
پاسخ ما این بود که درصورت تمایل تماس خواهیم گرفت. بعد از پاره ای توضیحات
آرش رفت و ما هم رفتیم که اتاقمان را تحویل بگیریم اما ...
متوجه شدیم نام هتل از ایستین (Eastin) به سان بیم (Sunbeam) تغییر کرده
است. هتل دارای دو ساختمان مجزا یکی قدیمی و دیگری جدید بود که توسط حیاطی
به هم راه داشتند. و نکته منفی ماجرا این بود که علیرغم هزینه بالایی که
بخاطر ایام نوروز توسط آژانس از ما اخذ شده بود، اتاقی که برای ما درنظر
گرفته بودند در قسمت ساختمان قدیمی هتل قرارداشت. همراه با پیشخدمت هتل به
سمت اتاقمان رفتیم اما کف اتاق و نقاشیهای روی دیوار توی ذوقم زد. نه اینکه
بد باشد اما با توجه به پولی که پرداخت کرده بودیم چنین انتظاری نداشتیم.
بلافاصله به پذیرش که درساختمان جدید هتل قرار داشت رفتیم و درخواست تعویض
اتاق کردیم اما به ما گفته شد که کارمند آژانس مسافرتی اتاقی را در بخش
قدیمی هتل برایمان رزرو کرده و اگر مایل به تعویض اتاق با اتاقی در ساختمان
جدید هستیم لازم است مبلغ 1000 بت به ازای هر شب پرداخت کنیم. ما هم تسلیم
شدیم و به اتاق خودمان برگشتیم.
شاید هم از تصاویر عجیب روی دیوارها خوشم نیامده بود.
در هر دو هتل محل اقامتمان علاوه بر وسایل معمول مثل چای ساز و سشوار و سایر تجهیزات، ترازو جهت کنترل وزن هم وجود داشت.
پس از کمی استراحت برای گشت زنی در ساحل بیرون رفتیم. از هتل سان بیم که
خارج میشوید اگر به سمت چپ بروید به خیابان ساحلی (Beach Road) میرسید و
اگر به سمت راست بروید وارد سکندرود (Second Road) خواهید شد. ما سمت ساحل
را انتخاب کردیم. همسرم با پاتایا آشنا بود و اصلاً نیازی به پرسیدن آدرس
نداشتیم. اولین کاری که کردیم چنج کردن دلارهایمان بود. تا قبل از آن نیازی
به تبدیل ارز نداشتیم چون مبلغ 50،000 بت با خودمان برده بودیم. سپس به
سمت ساحل به راه افتادیم. از پاتایا هم خوشم آمده بود. ساحل مملو بود از
توریستهای شادی که درحال آفتاب گرفتن یا شنا بودند. کمی پیاده روی کردیم و
فیلم و عکس گرفتیم.
سپس به سمت Mike Shopping Mall به راه افتادیم که در نقطه مقابل ساحل بود
تا در شعبه KFC آن ناهار بخوریم. در راهروی وسط پاساژ به صورت سرتاسری
دستفروشان اجناس خود را روی رگال های بزرگ برای فروش عرضه میکردند. همه چیز
اعم از کیف وکفش، کتـانی، شلـوار و شلـوارک، لباس زیر و هـزاران آیـتم
دیگر با قیمت هایی نسبتاً مناسب به فـروش می رسید. پاساژ بسیار بزرگ بود و
اگر اشتباه نکنم یک در آن به خیابان بیچ رود (Beach Road) و در دیگر به سمت
سکندرود (Second Road) باز میشد.
ناهاری که من در KFC سفارش دادم شامل برنج و نوعی مرغ و سبزیجات تند و تیز
و بسیار خوشمزه بود و همسر گرامی هم طبق معمول مرغ سوخاری سفارش داد به
همراه دو عدد پای داغ آناناس جمعاً به مبلغ 350 بت.
بعد از ناهار کمی¬در پاساژ چرخ زده و خرید کردیم و از سمت سکندرود خارج
شدیم. میوه¬های استوایی خوش¬آب و رنگی توجه مان را جلب کرد. اسم آنها را از
فروشنده پرسیدیم و از هرکدام چندتا خریدیم. همه آنها خوشمزه بودند.
میوه ها از بالا سمت راست منگوستین و رامبوتان و از پایین سمت راست میوه ای شبیه آلو Marian plum و سمت چپی سالاک فروت
اینها هم نوعی خمیر شیرین و خوشمزه بودند که با گوشت و ادویه پرشده بود.
در آن قسمتی که هتل ما بود فروشگاههای زنجیره ای Family Mart بیشتر از eleven-7 جلب توجه میکردند.
پس از بازگشت به هتل کمی خوابیدیم. درواقع چهار روز زمان زیادی نبود که
بخواهیم نصف آن را هم درخواب بگذرانیم پس زود بیدار شدیم و دوباره بیرون
زدیم. برخلاف بانکوک، در پاتایا کافی است در خیابان چشم بگردانید تا ده ها
دکه فروش تور را به فاصله کمیاز هم ببینید. به یکی از آنها مراجعه کردیم و
برای فردا 8 صبح تور دهکده فیل ها را به مبلغ نفری 1200 بت رزرو کردیم که
اگر قـرار بود هـمین تـور را لیـدرمان برایمان رزرو کند برای هرکداممان 70
دلار یعنی حدوداً 2400 بت آب میخورد! البته گویا در آن تورها با میوه از
مسافرین پذیرایی میکنند اما باز هم اختلاف قیمت فاحش است.
تصمیم داشتیم پس¬فردای آن روز هم به جزیره برویم اما برای آن توری رزرو
نکردیم چون همسرم معتقد بود میتوانیم خودمان با هزینه کمتر و کیفیت خیلی
بهتر به جزیره مرجانی (Koh Larn) برویم که البته همینطور هم شد.
برای رفتن به مکان های مختلف در پاتایا، وانت تاکسی هایی وجود دارند که
دارای 2 نیمکت روبـروی هم هستند و خیابان Beach Road را به سمت بالا آمده و
از خیابان Second Road پایین میآیند. بالای سر مسافران هم زنگهایی وجود
دارد که با فشردن آنها راننده ترمز کرده و میتوانید پیاده شوید و درهر نقطه
از خیابان که باشید نرخ ثابت 10 بت را پرداخت میکنید. ما هم که مقصدمان
شوی آلکازار (Alcazar Show) بود، سوار یکی از آنها شدیم و روبروی مکان شو
پریدیم پایین.
توریستهای بسیار زیادی آمده بودند. به اتاقک فروش بلیت رفتیم. از مانیتوری
که مقابلمان بود، دو صندلی در جایی بسیار مناسب و نزدیک صحنه نفری 800 بت
رزرو کردیم. اکثر بازدیدکنندگان از شو، چینی ها بودند. من از آلکازار شو
انتظار زیادی نداشتم چون از همسرم هم که قبلاً رفته بود تعریف چندانی
نشنیده بودم. اما وقتی برنامه آغاز شد، یا یکی از بهترین اجراهایی که در
تمام عمرم دیده بودم، مواجه شدم.
ازنظر من خیلی حرفه ای و عالی اجرا شد. رقصنده ها بسیار حرفه ای و کارکشته
بودند، انتخاب موسیقی بسیار به جا و عالی بود، نورپردازی و دکور صحنه هم
که حرف نداشت. در طول یک ساعت برنامه، ترانههای معروف مربوط به هرکشور
همراه با حرکات موزون به شکلی زیبا اجرا شد و من خیلی لذت بردم.
بعد از پایان برنامه در محوطه بیرون از سالن، هنرمندان (که همگی لیدی بوی
بودند) با دریافت مبلغ 20 بت با مدعوین عکس میگرفتند و ما چون دونفر بودیم
40 بت پرداخت کردیم. البته عکس را با دوربین خودتان باید بگیرید.
بعداز پایان شو به خیابان آمدیم تا به سمت واکینگ استریت (Walking Street)
برویم. خواستیم دوباره سوار وانت تاکسی شویم که دیدیم کل خیابان بیچ رود را
بسته اند و هیچ وسیله نقلیه ای اجازه تردد ندارد. هزاران توریست به خیابان
ریخته بودند و در فواصل معین گروههای مختلف موسیقی با صدایی بلند درحال
اجرا بودند و دختر و پسر هم درحال همخوانی و شادی باگروه های نوازنده. بله،
گویی آن چند روزی که آنجا بودیم مصادف بود با جشنواره موسیقی پاتایا! از
میان جمعیت راهمان را باز و به سمت جلو حرکت میکردیم. هوا هم کمی شرجی شده
بود. من که پیش بینی این همه پیاده روی را نکرده بودم و صندل پاشنه بلند
به پا داشتم، کم کم از پا درمی آمدم که سردر بزرگ واکینگ استریت نمایان شد.
قبل از ورود به آنجا از یکی از گاری های کنارخیابان هشت پا و میگو خریدیم
هر سیخ 100 بت.
هشت پا با آبلیمو و نمک مزه دار شده بود و خیلی هم خوشمزه بود. به شما
پیشنهاد میکنم تمام شنیده ها و ذهنیت های منفی خود را درخصوص غذاهای
تایلندی دور ریخته و برای یک بار هم که شده خوراکی های آنجا را امتحان
کنید، ضرر نمیکنید.
اسم این کپلی ها کالاماری بود و البته خوشمزه
ناگفته نماند در بیچ رود حوالی واکینگ استریت، یکسری مسائلی هم وجود داشت
که به جهت پایبند بودن به قوانین سایت و حفظ شئونات اخلاقی از بازگو کردن
آنها خودداری میکنم.
خلاصه بعداز سیرشدن و رفع خستگی وارد واکینگ استریت شدیم. همانطور که اکثر
شما عزیزان مستحضر هستید خیابانی است که در طول روز آرام و محل عبور و مرور
وسایل نقلیه است اما از غروب به بعد دو طرف خیابان بسته شده و مکانی برای
تفریح، موسیقی و خوشگذرانی های شبانه میشود. دوطرف خیابان پر از کافه بود و
جمعیت زیادی در حال آمد و رفت بودند. درکل جالب بود. ناگفته نماند خواننده
کره¬ای ترانه معروف گانگنام استایل به نامPsy را هم که به مناسبت جشنواره
موسیقی به پاتایا آمده بود دریکی از کافه های واکینگ استریت دیدیم که همراه
بادیگاردهایش از بالا روی سر مردم دلار میریخت! که البته مشخص بود جهت
تبلیغ از صاحب آن مکان مبلغ زیادی دریافت کرده است. من هم زود دوربینم را
درآورده و درمیان جیغ و فریاد و هیجانات جمعیت شروع به فیلم گرفتن از سای
کردم که بخاطر تاریکی مکان خیلی واضح نیفتاد.
در مسیر بازگشت خانم ایرانی بسیار محجبه ای را دیدم که همراه همسرش و کودک
نوزادی که درکالسکه داشت به واکینگ استریت آمده بود. چهره اش بسیار
برافروخته و عصبانی بود و کاملاً واضح بود که جوّ آنجا و پوشش خانمهای
تایلندی و یکسری مسائل حاشیه ای آن مکان اینچنین عصبی اش کرده بود. از طرفی
سروصدای موسیقی آنجا برای نوزادی کوچک و ظریف صددرصد آزاردهنده بود.
به نظر شخص من هرکس باید مقصد سفر خود و مکانهای موردبازدید را باتوجه به
شرایط فرهنگی و خلق و خو و آداب خانوادگی و نیز سن همراهان انتخاب کند.
البته منظورم اصلاً آن نیست که همه ما که به پاتایا رفته ایم دارای خلق و
خوی آنچنانی هستیم. اما بهتر است با مطالعه و آگاهی به مکانهای مختلف قدم
بگذاریم تا یک سری مسائل مسافرتمان را به کاممان تلخ نکند. البته صادقانه
بگویم اگرمن هم دختر یا پسری که خوب و بد را میفهمد داشتم، آنها را به
واکینگ استریت نمیبردم. بگذریم.
درکل شب خوبی بود. چون هنوز هم وسایل نقلیه اجازه تردد نداشتند پیاده به
سمت هتل به راه افتادیم. در راه همسرم که گرسنه شده بود در مک دونالد یک
همبرگر خوشمزه خورد اما من گرسنه نبودم. راستی فردای آنروز مصادف با اول
فروردین و عید نوروز بود.
روز پنجم – پاتایا : مزرعه فیل ها
روز پنجم ساعت 7 صبح برای صرف صبحانه به رستوران که در ساختمان جدید هتل
سان بیم بود رفتیم. صبحانه مفصل بود اما نه به خوشمزگی و کیفیت هتل ایستین
بانکوک.
البته این صبحانه مخصوص 2نفر بود. مدیونید اگر فکرکنید ما شکمو هستیم!
پس از صرف صبحانه در لابی منتظر بودیم تا برای رفتن به مزرعه فیلها
دنبالمان بیایند. درآن موقع بود که هموطنی میانسال با موهای جوگندمیکه
چندین بار او را درحال گشت زنی در اطراف دیده بودیم به سمتمان آمد و پس از
سلام و علیکی مؤدبانه سوال کرد که چطوری میتواند از تفریحات پاتایا استفاده
کند درحالیکه یک کلمه هم زبان انگلیسی بلد نیست.
به گفته خودش دو روزی است که به آنجا آمده اما هنوز نتوانسته از هیچ مرکز
تفریحی و یا توریستی بازدید کند. همسرم هم او را راهنمایی کرد و برایش
توضیح داد که میتواند از همان دکه روبروی هتل پس از مشاهده کاتالوگها،
تورهای موردنظر خود را رزرو کند و چندان هم نیازی به دانستن زبان نیست.
متأسفانه چون فرصت نداشتیم نتوانستیم او را تا دکه همراهی کنیم تا تورهای
خود را رزرو کند ولی باز هم کمک خوبی بود. خیلی تشکر کرد و رفت. راننده هم
همان موقع رسید و سوار ون شدیم. چند نفر دیگر هم قبل از ما از هتل های دیگر
سوار شده بودند.
بعداز گذشت تقریباً 40 دقیقه به دهکده موردنظر رسیدیم. آنطور که راهنمای
دهکده میگفت در پاتایا چندین دهکده توریستی برای فیل سواری وجود دارد. وقتی
وارد شدیم ما را به جایی شبیه آلاچیق که دارای پله و ارتفاع بود هدایت
کردند. ازآنجا باید سوار فیل میشدیم. فیلی که برای ما فرستادند بسیار بزرگ
بود. دردهکده فیل ها، از فیل های بازنشسته و تقریباً مسن که توانایی کار
درمزارع و جنگلها را ندارند، نگهداری میشود تا برای سواری در اختیار
توریستها قرار گیرند.
اول¬کمیترسیدم و از اینکه پاهایم با موهای تیز و سوزن مانند پوست فیل تماس
پیدا کند ناراحت بودم اما بعد از چند دقیقه خیلی لذت بردم. جاهایی هم
احساس میکردم که دارم از روی کجاوه به پایین سر میخورم، که خودم را محکم
گرفتم. جالب اینجا بود که فیلبان که روی سر فیل نشسته بود، تنها کسی بود که
درطول این چند روز اقامت در تایلند دیدم که انگلیسی را بسیار سلیس و
نسبتاً بدون غلط صحبت میکرد.
در طول مسیر کلی با ما گپ زد و گفت که پدر و مادرش این فیل را از زمانی که
بچه فیل کوچکی بوده داشته¬اند و الان منبع درآمدشان همین فیل است.
این هم نیمرخ فیل ما!
همه چیز خوب و آرام بود تا اینکه وارد مسیری سربالایی شدیم. احساس میکردم
ارتفاعمان کمی از زمین زیاد شد و سپس در ابتدای سرازیری بودیم که همسرم
بیمقدمه به شوخی گفت: خودت را محکم نگهدار که اگر این جانور چند تنی لغزید و
سرخورد زیرش نمانی!!! من هم که تا آن لحظه حتی یکبار هم به سرخوردن فیل و
له شدن زیر آن فکر نکرده بودم، ناگهان از ترس زانوهایم به لرزه افتادند و
کف دستهایم از عرق خیس شد و مرتب همسرم را سرزنش میکردم که این چه شوخی بود
کردی! فیلبان هم مرتب من را دلداری میداد که نترسم!
خلاصه پس از چند دقیقه به یک دریاچه بسیار زیبا رسیدیم و از وسط آن رد
شدیم. همانجا بود که دوتا عکاس از زوایای مختلف ازمان عکس گرفتند. سپس
فیلبانمان پیاده شد و با دوربین خودمان هم حسابی ازما عکس گرفت. سپس همسرم
بر روی سرفیل نشست و مارچوبه و موزهایی را که هنگام ورود به مزرعه به مبلغ
40 بت خریده بودیم، به فیل داد. خوردن فیل خیلی بامزه بود اما من ترسیدم
جایم را با او عوض کنم. ارتفاع فیل خیلی زیاد بود!
دوباره به راه افتادیم و در راه بازگشت به فیلبان که اسمش خاطرم نیست گفتم
که دوست دارم با یک بچه فیل عکس بگیرم و او هم گفت اتفاقاً یک بچه فیل
بامزه در استراحتگاه فیلها هست. سپس جعبه ای را جلوی ما باز کرد که پر از
دستبند و گردنبند ساخته شده از عاج بود. من هم از روی رودربایستی یک
گردنبند که آویز آن یک تک عاج درشت بود را به مبلغ 300 بت خریدم و 200 بت
هم به او انعام دادیم و پیاده شدیم. سپس شخص دیگری من را به قسمت
استراحتگاه فیل ها برد. آنجا فیل نری با بچه کوچکش درحال استراحت بودند که
وقتی از کنارشان رد شدم احساس خطر کرد و باصدای وحشتناکی اعتراض خود را
نشان داد. عکس گرفتن با بچه فیل که خرطومش را به دور پاهایم انداخته بود
مبلغ 150 بت برایمان آب خورد. 3 تا عکس هم از ما گرفته بودند هرکدام به
مبلغ 200 بت که هرسه را خریدیم.
راننده دم در منتظر ما بود. در راه برگشت ازروی ساعت متوجه شدم 4 دقیقه به
سال تحویل مانده. همسرم را که درحال چرت زدن بود بیدار کردم و اینگونه بود
که سال تحویل را در درون ون بودیم. وقتی به هتل رسیدیم به طوریکه همسرم
متوجه نشود، با پذیرش هتل صحبت کردم و گفتم که فردا تولد همسرم هست و دوست
دارم بدانم اگر هتل امکانات خاصی برای این افراد دارد در اختیار ما نیز
قرار دهد. کارمند هتل هم ابتدا از روی اطلاعات پاسپورت صحت گفته مرا تأیید
کرد و گفت فردا هرساعتی که بخواهم یک کیک تولد بصورت رایگان به اتاقمان
میفـرستند. تشـکر کردم و گفتم ساعت تحـویل کیک را بهشان اطـلاع میدهم. این
را خدمتتان عرض کردم تا درجریان باشید اگر اقامت شما درهتل مصادف با تولد
خودتان یا همسفرانتان بود میتوانید از خدماتی از این دست بصورت رایگان
استفاده و عزیزانتان را غافلگیر کنید.
پس ازکمی ¬استراحت از طریق تلگرام عید را به خانواده و دوست و آشنا تبریک
گفتیم و پیغامهای تبریک آنها راهم گوش کردیم. سپس دوباره بیرون رفتیم و
تصمیم گرفتیم ناهار را بصورت مختصر از 7-11 بخریم که همانجا برایمان گرم
کردند و تحویل دادند. پس از آن به کنارساحل رفتیم و جای شما خالی ناهار
خوردیم.
پس از صرف ناهار سوار وانت تاکسـی شدیم و از خیابان بیچ¬رود به سکنـدرود
رفتـیـم و حوالی فروشـگاه تسـکو لوتـوس (Tesco Lotus) پیاده شدیم تا گشتی
هم آنجا بزنیم.
این مرکز خرید هم چیزی شبیه Big C اما بزرگتر و مانند هایپراستار خودمان
است و شامل انواع پوشاک، کالاهای خانگی، رستوران و فست فود، غرفه مواد
غذایی و خیلی محصولات دیگر میباشد. از لوتوس هم توانستیم سوغاتی هایی را که
خریدشان واجب بود، همینطور اسمارتیزهای m&m، شکلاتهایی به شکل شمش طلا
و صندوق گنج، انواع مختلف آدامس و خوشبو کننده دهان، نودل های تایلندی و
چینی و یک سری خوراکیهای دیگر خریداری کنیم.
پس از تسویه حساب باصندوق نزدیک به قسمت خروجی، بخشی به نام Tax Refund یا
استرداد مالیات وجود داشت. طبق قانون تایلند توریستها از دادن مالیات معاف
هستند. دراین بخش همسرم فاکتور خرید را ارائه داد و فرم اطلاعاتی را که از
مسئول باجه گرفته بود، با استفاده از اطلاعات موجود در گذرنامه پرکرد و
همراه با کپی گذرنامه به ایشان برگرداند. پس لازم است کپی پاسپورت خود را
نه تنها جهت این کار بلکه همیشه بیرون از هتل به همراه داشته باشید. سپس
برگه ای با مهر لوتوس و امضای مسئول آن بخش دریافت کرد تا موقع بازگشت، در
فرودگاه پس از عبور از گیت خروجی، با مراجعه به بخش Tax Refund بتوانیم
مبلغی راکه بعنوان مالیات بر روی اقلام خریداری شده پرداخته ایم، پس بگیریم
که برای ما دقیقاً 500 بت شد. اینکه در سایر فروشگاهها هم این امکان وجود
دارد یا خیر متأسفانه اطلاعی ندارم.
موقع برگشت چون کمی دیروقت بود هیچ تاکسی جلوی فروشگاه دیده نمیشد. درنهایت
یک وانت تاکسی حاضرشد با توجه به خرید زیادمان ما را با مبلغ 250 بت به
هتل برساند. شانس آوردیم که دیشب آخرین شب جشنواره موسیقی پاتایا بود وگرنه
با آنهمه خرید برای بازگشت حسابی دچار مشکل میشدیم.
وقتی به هتل رسیدیم خریدها را جا¬به¬جا کرده و مجدداً بیرون زدیم. پس از
گشت زنی در اطراف در یکی از رستوران های تایلندی که دکور آرامشبخشی داشت،
شام را در محیطی روباز خوردیم. سپس یکی از مراکز ماساژ را انتخاب کرده و
وارد شدیم. ساعت 1 بامداد بود. من فوت ماساژ و همسرم تای ماساژ را انتخاب
کرد. باوجود سکوتی دلپذیر، عطر روغن های ماساژ و نورپردازی ملایم سالن، باز
نگهداشتن چشمها واقعاً کار سختی بود. من برای ماساژ پا که البته به ماساژ
سروگردن ختم میشد، مبلغ 200 بات پرداخت کردم و بارضایت کامل 100 بت هم به
عنوان انعام به خانم ماساژور دادم چون کل یک ساعت را بدون هدر دادن حتی یک
ثانیه کارخود را به درستی انجام داده بود. هزینه ماساژ تایلندی همسرم هم
250 بت شد و 50 بت هم به عنوان انعام داد. به نظر من بهترین زمان ماساژ پا
قبل از خواب است. یعنی زمانی که قصد پیاده¬روی مجدد نداشته باشید. بعد از
خارج شدن از سالن، احساس میکردم که روی ابرها راه میروم. بعد از چند دقیقه
به هتل رسیدیم و خوابی راحت...
روز ششم – پاتایا: جزیره مرجانی
روز ششم پس از صرف صبحانه حول و حوش ساعت 10 برای رفتن به جزیره مرجان (Koh
Larn) از هتل خارج شدیم. پاتایا دارای شش جزیره شنی زیباست که میتوانید هر
کدام را که بخواهید بعنوان مقصد خود انتخاب کنید. من سریع با مسئول پذیرش
هماهنگ کردم که حوالی ساعت 6 عصر کیک تولد همسرم را به اتاق بیاورد چون
مطمئن بودم تا آن موقع برخواهیم گشت. سپس از پذیرش دو حوله استخری به امانت
گرفتیم و راه افتادیم. البته بهتر است برای رفتن به جزیره خیلی زودتر حرکت
کنید تا زمان بیشتری برای تفریح و شنا دراختیار داشته باشید.
اگر میخواستیم با تور ایرانی به جزیره برویم، باید 70 دلار حدوداً 2400 بت
هزینه میکردیم. اما از آنجاییکه خودمان به تنهایی تصمیم به رفتن داشتیم به
سمت بیچ رود به راه افتادیم و سوار وانت تاکسی شدیم تا به خیابان واکینگ
استریت رسیدیم. سپس پیاده شده و وارد واکینگ استریت شدیم و مستقیم رفتیم تا
به انتهای آنجا رسیدیم. این را بگویم که واکینگ استریت در طول روز جای
نسبتاً مخروبه ای به چشمم آمد و درهیاهو و زرق وبرق شب واقعاً دنیای دیگری
بود. سپس به سمت اسکله کشتی ها رفتیم.
اگر عجله داشته باشید میتوانید از قایق های موتوری تندرو استفاده کنید و
به ازای هرنفر 200 بت بپردازید تا ظرف 15 دقیقه شما را به جزیره مرجانی
برسانند. و اگر زمان کافی دارید و یا میخواهید هزینه کمتری بپردازید،
کشتیهای مسافربری وسیله خوبی هستند که هرنیم ساعت به سمت جزیره حرکت می
کنند. با پرداخت نفری 30 بت سوار یکی از آنها شدیم و برخلاف انتظارمان ظرف
مدت تقریباً 30 دقیقه به جزیره رسیدیم. خیلی هم در مسیر خوش گذشت.
در جزیره نقشههایی به رایگان به توریستها داده میشد که میتوانستند ساحل
موردنظر خود را از روی تصاویر انتخاب کنند. ما هرکدام یک موتور کرایه کردیم
که با دریافت 50 بت برای هرکدام ما را به ساحل موردنظرمان رساندند.
جزیره مرجانی پاتایا، زیبا و دارای فضایی آرامش¬بخش همراه با سرگرمیهای
متنوع و هیجان انگیزی مانند جت اسکی و غواصی بود. دوچرخه سواری،
موتورسواری، قایق رانی، حمام آفتاب و شنا از سرگرمی های دیگر این جزیره
است.
رستورانهای مختلفی در ساحل بود که همان ها به توریستها جهت آفتاب گرفتن
صندلی و چتر اجاره می دادند. هرصندلی به مبلغ 50 بت و بابت صندوق امانات
(Safe Box) هم 100 بت پرداخت کردیم. ناهارمان را هم از همان رستوران به
مبلغ 400 بت تهیه کردیم.
درکنار ما یک زوج روس هم بودند که نمیدانم به چه علت فکر کردند ما فرانسوی
هستیم! خلاصه گفتیم ایرانی هستیم و کمی با آنها گپ زدیم. پس از صرف ناهار
همسرم تصمیم به اجاره جت اسکی گرفت. من با توجه به سفرنامه هایی که خوانده
بودم، میدانستم خیلی موارد پیش آمده که بعضی از صاحبان جت اسکی، جت اسکی
هایی با موتور معیوب و دارای نواقصی دیگر به مسافران کرایه میدهند تا بعداً
آنها را سرکیسه کنند. پس سعی کردم همسر گرامی را از این کار منصرف کنم اما
او قبول نکرد. به طرف شخص مسئول رفت، برگه قرارداد را که شامل 2 صفحه بود
کامل از اول تا آخر خواند و درمورد تعدادی از مفاد آن با فرد اجاره دهنده
صحبت کرد. با این کار اگر یک درصد هم احتمال کلاهبرداری بود، صاحب جت اسکی
جرأت نمیکرد خطایی کند چون میدانست با فردی سروکار دارد که کل شرایط را
خوانده و ازهمه چیز مطلع است.
خلاصه بعد از پرداخت مبلغ کرایه که برای نیم ساعت 1000 بت بود، و چک کردن
جت اسکی که قبل از ما پدر و پسری بلوند سوارش بودند، و اطمینان از داشتن
سوخت کافی، سوار شده و به راه افتادیم. ناگفته نماند آب به قدری شور بود که
به سختی میشد چشم را باز نگهداشت. بنظرمان بیست دقیقه بیشتر نگذشته بود که
صاحب جت اسکی علامت داد که برگردیم. درکل لذتبخش بود.
ساعت 4:45 دقیقه عصر بود که قصد برگشت کردیم. با یک وانت تاکسی به اسکله
برگشتیم. بعداز پیاده شدن دو عدد نوشیدنی خنک بنام اوریو (Orio) سفارش
دادیم که در دریم ورلد هم خورده بودیم و من خیلی خوشم آمده بود.
خانم دکه دار سرفرصت و خیلی کند درحال آماده کردن نوشیدنی ها بود که دیدیم
چند دقیقه بیشتر به حرکت کشتی نمانده و اگر دیر بجنبیم معطل میشویم. این
بود که خواهش کردیم دست بجنباند! نوشیدنیها را گرفته و با دو خودمان را به
اسکله رسانده و به موقع با پرداخت همان نفری 30 بت سوار شدیم.
در کل توانستیم به ازای هرنفر با مبلغ 460 بت (بدون جت اسکی) این تور را
بصورت خصوصی برای خودمان برگزار کنیم یعنی 2000 بت کمتر از هزینه ای که
لیدرمان به ما اعلام کرده بود. ناگفته نماند چون من از هیجان و ارتفاع
میترسم، و همسرم هم قبلاً چتربازی، Cable Ride، سقوط از برج و ... را تجربه
کرده بود و برایش تازگی نداشت، به دنبال تفریحات اینچنینی نبودیم. پس اگر
شما طالب این هیجانات هستید مسلماً هزینه های به مراتب بالاتری متحمل
خواهید شد که البته ارزش آن را دارد.
وقتی به پاتایا رسیدیم با خیل عظیمی از گروههای چینی مواجه شدیم که قصد
رفتن به جزیره را داشتند. نمیتوانید تصور کنید که چه جمعیتی بود؛ صدها،
هزارها، نمیدانم! خیلی زیاد بودند.
سوار وانت تاکسی شدیم و برگشتیم. در مسیر بازگشت چندتا جوان ژاپنی با
کیمونوهایی فانتزی به سبک سامورایی ها بلند بلند با هم حرف میزدند و
میخندیدند و اگرچه زبانشان را نمیفهمیدیم ولی از مدل حرف زدنشان بر لب ما
هم خنده نشست. ساعت از 6 گذشته بود که به هتل رسیدیم. نزدیک اتاق که شدیم
دیدم پیشخدمت هتل سینی به دست در راهرو سرگردان است. بعد از اینکه به داخل
اتاق رفتیم اجازه گرفت و سینی کیک را که تعدادی شمع روی آن بود به داخل
اتاق آورد. برای همسرم سورپرایز خوبی بود.
پس از صرف کیک حاضر شدیم و رفتیم تا از مجموعه Royal Garden Plaza واقع
در بیچ رود (Beach Road) دیدن کنیم.
این مجموعه هم از خیابان بیچ رود و هم از سکندرود قابل دسترسی است اما آن
هواپیمای قرمز معروفی که مربوط به موزه "Believe it or not" است از خیابان
سکندرود قابل دیدن است.
رویال گاردن پلازا دارای 4 طبقه میباشد که دارای بخشهای جذابی برای تمام
اعضای خانواده است و شامل برندهای معروف بین المللی و تایلندی، کالاهای
ورزشی، برندهای معروف جواهرات، کیف و کفش های بسیار شیک، انواع عطر و لوازم
آرایش از مارک های معروف و گرانقیمت، رستوران و کافی شاپ، لوازم چرم و
خیلی چیزهای دیگر میباشد.
و اما درمورد قسمتهای تفریحی که در طبقه دوم و شامل چندین بخش مختلف بود،
باید بگویم به غیر از موزه مجسمه های مومی ، بقیه قسمت هایی که رفتیم جالب
بودند. تا آنجا که بخاطرم است بلیت کل قسمتها درمی آمد نفری 1100 بت، که ما
فـقط بلیـت موزه مـادام تسو، بخـش بینـهایت (Infinity) که یکـ جور مارپیـچ
یا maze اسـت و همـینطـور بـخش Haunted Adventure (که همان بخش ترسناک
است) را خریدیم که حدوداً برای هر نفرمان 600 بت تمام شد.
یک دستبند صورتی هم به دستمان بستند که قسمت هایی را که مجاز به بازدید از
آنها بودیم نشان میداد. به هربخش که میرفتیم، نام آن را از روی
دستبندهایمان پانچ میکردند. دو عدد نوشیدنی انرژی زای رایگان هم به ما
دادند و گفتند میتوانیم وسایلمان را همانجا به امانت بگذاریم. همانطور که
گفتم بخش های دیگری نیز وجود داشت مثل سینمای چندبعدی، موزه ریپلی که
عجایبی دیدنی از نقاط مختلف دنیا در آن گردآوری شده و بخش های دیگر. اما
چون دیروقت بود و ما هم بخاطر رفتن به جزیره خیلی حس و حال نداشتیم، به
همان سه تا رضایت دادیم.
کارمان را با موزه مجسمه های مومیمادام تسو شروع کردیم که از اشخاص مهم و
مشهور اعم از هنری و سیاسی و ورزشی، مجسمه هایی در اندازه واقعی ساخته اند.
توصیه ام این است که اگر قصد بازدید از این موزه را دارید، از شعبه بانکوک
آن دیدن کنید. اگرچه مبلغ بلیت کمی بالاتر است اما با توجه به بررسی که
کردم و عکسهایی که در سایتهای مختلف دیدم، مجسمه ها بسیار طبیعی تر و خوش
ساخت تر هستند همینطور تنوع زیادی دارند. متأسفانه بخاطر کمبود وقت در
بانکوک موفق به بازدید از موزه نشدیم پس آن را به پاتایا موکول کردیم.
راستش از خرید بلیت آن قسمت کمی پشیمان بودیم. به نظرم چهره مجسمه ها
مصنوعی و لباس هایشان بی کیفیت بودند. مثلاً مجسمه دیوید بکهام یا مایکل
جکسون بی ربط به چهره واقعیشان بودند.
بعضی دیگر هم واقعاً توی ذوق میزدند مثلاً به تن پاریس هیلتون که بخاطر شیک
پوشی و ثروتش مشهور است، یک لباس بدشکل بی کیفیت کرده بودند و یا اینکه
دیوید بکهام کت و شلواری مندرس به تن داشت.
خودتان قضاوت کنید!
قبل از ورود به موزه درکنار مجسمه جکی چان ازمان عکس انداختند. در داخل
موزه، مجسمه ها را در بخش های مختلف و جداگانه ای همراه با توضیحاتی که روی
مانیتور کنارشان به دو زبان انگلیسی و تایلندی هست قرار داده اند که
میتوانید با آنها از هر زاویه ای که بخواهید عکس بگیرید. وقتی از کنار
مجسمه خوانندگان رد می شوید، بخشی از یکی از آهنگهای معروف آنان برایتان
پخش میشود.
وقتی وارد شدیم اتاق بزرگی بود که ویل اسمیت، دیوید و ویکتوریا، مایکل
جکسون، ادی مورفی و چند شخصیت تایلندی را درآنجا دیدیم. نور این موزه خیلی
ملایم و دربعضی جاها تاریک بود. در این مکان ها اگر دوربینی همراهتان باشد
که بدون زدن فلش، قابلیت عکاسی با کیفیت در جاهای تاریک را داشته باشد،
عکسهای بهتری خواهید داشت.
در داخل موزه، همه قسمتها با در از هم جدا میشدند. چند بخش را که رد کردیم
به بخش هری پاتر رسیدیم که بد نبود. یک آینه هم آنجا بود که وقتی مقابلش
ایستادم به تصویرم در آینه یک عینک اضافه شد.
قسمت بعدی هم اگر اشتباه نکنم مربوط به شخصیتهای سیاسی بود از جمله پرنسس
دایانا، گاندی، پوتین، ماندلا، اوباما و ... سپس راه به دو قسمت تقسیم
میشد. در قسمت سمت راست نوشته شده بود مخصوص ترسوها. ما قسمت سمت چپ را که
به سمت مجسمه های ترسناک میرفت انتخاب کردیم. قبل از وارد شدن به اسکلتی
برخوردیم که توی یک قفس با ویولن در حال زدن آهنگی مرموز و ترسناک بود و به
هرطرف که میرفتی به همان سمت میچرخید. وارد که شدیم مجسمه های کنت
دراکولا، هیتلر، جک نیکلسون که از شکاف یک در با تبر بهمان لبخند میزد و
چند مجسمه دیگر قرار داشتند.
از آن اتاق هم بیرون رفته و سرتان را درد نیاورم، با شخصیت های دیگری هم
مثل تام کروز، کت وومن، جوکر، جانی دپ و جت لی عکس انداختیم. هنگام خروج از
موزه عکسهایی را که از ما انداخته بودند در مانیتور دیدیم که ما یکی را
انتخاب کرده و برایمان به قیمت 200 بت چاپ کردند.
پس از آن به بخش اینفینیتی یا بی نهایت (Infinity) رفتیم که هیچ وسیله ای
حتی دوربین و کیف دستی هم نمیشد داخل برد. به هرکدام از ما یک دستکش و پاکش
سفیدرنگ دادند که بپوشیم. از این قسمت خیلی خیلی خیلی! لذت بردم. دستکش ها
و پاکش ها در تاریکی آنجا شبرنگ میشدند.
وارد که شدیم با یک نورپردازی خیره کننده مواجه شدم که باعث شد از هیجان
جیغ بکشم. شاید برای شما خیلی جالب نبوده باشد اما برای من فوق¬العاده بود.
آنجا پراز اتاق ها و راهروهای پیچ در پیچ بود که باید در تاریکی با دست
کشیدن و هل دادن دیوارها راه خود را پیدا کرده و به اتاق بعدی بروید. تنها
بازدید کننده های بخش اینفینیتی در آن ساعت فقط من و همسرم بودیم و دو
پسربچه بلوند (یکی نوجوان و یکی 8-7 ساله) که نمیدانم اهل کجا بودند ولی
انگلیسی را مانند زبان اول خود صحبت میکردند.
گرچه آنها چند دقیقه ای از ما جلوتر بودند اما پسر کوچکتر که تپل و عینکی و
بامـزه بود انـگار که خیلی از تاریکی آنجا ترسیده و هیجان زده بود، مرتب
برمیگشت و به سمت ما میآمد و میگفت راه از این طرف است و نمیگذاشت خودمان
به کارمان برسیم و راه را پیدا کنیم! چند دقیقه از قصد معطل کردیم تا دور
شوند.
هر لحظه به ما بیشتر خوش میگذشت. یک اتاق کاملاً تاریک بود، تاریکه تاریک و
یک جا پر از آینه بود حتی کف اتاق. یک جا در تاریکی نور لیزری میزدند
خلاصه خیلی سرگرم کننده بود. بعضی جاها واقعاً از پیدا کردن راه خروج نا
امید میشدیم. همینطور که میرفتیم پسربچه کوچکتر از اتاق بعدی به اتاقی که
ما در آن بودیم برگشت ودر حالیکه گریه میکرد و پریشان بود گفت در اتاق بعدی
موجودی ترسناک غرش میکند! حتی وجود برادر نوجوانش هم چیزی از ترسش کم
نکرده بود و به ما پناه آورده بود. همراه با پسربچه به اتاق بعدی رفتیم و
دیدیم چیزی با فشار و صدای بسیار بلند نمیگذارد در قسمت بعدی باز شود.
خب بههرحال این هم قسمتی از هیجان ماجرا بود. همسرم در را فشار داد و
چهارنفری به مسیر ادامه دادیم. سپس درتاریکی به یک پل معلق برخوردیم که از
رویش رد شدیم. البته مسلماً زیرش دره ای نبود!! و به فاصله نیم متر کف اتاق
را میشد با پا لمس کرد. بالاخره راهمان را به سمت خروج پیدا کردیم و این
قسمت هم تمام شد.
سپس به قسمت آخر یعنی Haunted Adventure رفتیم که حتی مسئول فروش بلیت هم گریم ترسناک داشت.
تمام وسایلمان را گرفتند و تأکید کردند که به هیچ وجه نباید دوربین و
موبایل همراهمان باشد. 5 دقیقه بعد پسری که گریم ترسناکی داشت و یک بیل
بزرگ دردستش بود از داخل به سمت ما آمد و ما را به داخل آنجا برد. سپس بیلش
را نزدیک گردن من آورد و بلافاصله دوربین ازما عکس گرفت. سپس روی یک صفحه
فلزی ایستادیم. صفحه چرخید و وارد اتاقی تاریک شدیم. من کم مانده بود از
دلشوره بیهوش شوم. پسر به ما گفت حق عکسبرداری نداریم و ضمناً هیچ راه
برگشتی هم نیست! و ما را تنها گذاشت و رفت. خیلی پشیمان شده بودم که چرا به
اینجا آمدیم. کلاً من در اثر ترس یا هیجان زیاد حالم بد شده و دچار تپش
قلب میشوم و همیشه سعی میکنم از این جور چیزها دوری کنم. خیلی پشیمان بودم.
اما همسرم میگفت قبلش باید فکر اینجا را میکردم و الان باید برای خروج تا
ته مسیر را برویم. ناگهان از پشت تابوتی که جلوی ما بود شخصی با گریم خون
آشام بیرون پرید و ما هردو از سر ترس فریاد کشیدیم!
از آن اتاق خارج شدیم و همینطور در تاریکی به جلو میرفتیم. در سرراهمان
ماکت هایی بود که با نزدیک شدن به آنها حرکت میکردند و صداهای ترسناکی
میدادند؛ کلاً کارشان شوک دادن بود. در قسمتی دیگر جنازه¬ای در بالای سرمان
به پرواز درمی آمد. خلاصه موارد شوک آور زیادی یکی پس از دیگری سرراهمان
سبز میشدند. دریک اتاق در پشت میله هایی شبیه میله های زندان دکتری درحال
کالبدشکافی بود و به ما اشاره کرد تا نزدیک شویم. سپس ناگهان قلب جسد را به
سمت ما پرتاب کرد. همان لحظه چراغ ها خاموش شد و چیزی شبیه خون روی ما
پاشید که البته آب بود.
همسرم جلو میرفت و من محکم بازوی او را چسبیده بودم. احساس میکردم وسط یک
فیلم ترسناک راه میروم. شنیده بودم که در اینجا حتی ممکن است جهت ترساندن
بیشتر به شما دست هم بزنند و من چون میدانستم که اگر این کار را بکنند
حتماً سکته اول را میزنم، تا شخصیتهای ترسناک به سمت ما می آمدند با التماس
میگفتم: "Please don't touch!" و آنها هم که لحن التماس آلود من را
میدیدند بی خیال میشدند.
بعضی جاها صدای بال خفاش، وزوز حشرات و جیغ و فریاد هم می آمد. همینطور که
میرفتیم ناگهان همه جا ساکت شد و من آمدم نفسی بکشم که ناگهان غرررررررر!!!
بله، شخصیت فیلم کشتار با ارّه برقی دیوانه وار به سمت ما میآمد. همسرم که
هیجان زده شده بود به من گفت اینجا جای معطل کردن نیست فقط بدو. از چند
راهرو رد شدیم و وارد بالکنی شدیم که در پایین آن مردمی که در پاساژ درحال
گشت زنی و استراحت روی نیمکتها بودند، ما را میدیدند که فریادزنان میدویم.
آنقدر هول شده بودم که به راهروهایی که از میانشان میدویدم توجه نمیکردم
این بود که چند بار دور خودمان چرخیدیم و باز وارد بالکن شده، و دوباره به
راهروهای تاریک بازمی گشتیم. آخر سر خود بازیگر ارّه برقی که دید داریم این
دور باطل را هی تکرار میکنیم با دست اشاره کرد که از آن سمت بروید! و
بالاخره دیدیم که از آنجا خارج شده ایم.
سپس همان آقایی که عکسش را گذاشته بودم و گریم ترسناک داشت، ما را به قسمت
چاپ عکس هدایت کرد. عکسهایمان جالب بود. اصلاً نفهمیدیم که چه موقع این
عکسها را انداخته بودند. چون کمی مبلغ گران میشد، 3 تا را انتخاب کردیم که
درداخل یک کتابچه، با جلدی وهم انگیز برایمان چاپ کردند به مبلغ 450 بت.
در کل تجربه خوبی بود. اگر رفتید حتماً امتحان کنید ولی اگر گروهی باشید بیشتر خوش میگذرد.
سپس هوس سینمای 7 بعدی به سرمان زد و با پرداخت نفری 250 بت به داخل رفتیم و
به مدت 15 دقیقه بطور اختصاصی از فیلمی که خودمان انتخاب کرده بودیم، لذت
بردیم. درنهایت از سمت خیابان بیچ رود از مجموعه خارج شدیم و کمیبه سمت
پایین رفتیم تا در پیتزا هات شام بخوریم.
انتظارم از پیتزا هات بیشتر بود. خیلی چیز خارق العاده ای نبود.
از آنجا که ذائقه بسیاری از عزیزان هموطن غذاهای تایلندی را نمیپسندد، در
پیتزا هات ایرانی های زیادی را دیدیم. مشغول خوردن بودیم که صدای خانمی از
هموطنان توجهم را جلب کرد که با پیشخدمت صحبت میکرد و از آنجا که کلمات
انگلیسی را بسیار می کشید ناخودآگاه به سمتش برگشتم.
داشت با پیشخدمت بحث میکرد که چون ما مسلمان هستیم به هیچ وجه نباید در
پیتزایی که برای ما می آورید گوشت خوک موجود باشد. تا اینجای کار هیچ
اشکالی نداشت. خواسته کاملاً منطقی و بجایی بود اما نکته عجیب این بود که
علیرغم پافشاری غلیظی که روی کلمه مسلمان میکرد، لباسی بسیار زننده به تن
داشت. گویی از دستورات اسلام بخش حرام بودن گوشت خوک برایشان بسیار مهم تر
بود تا پوشش.
البته باور دارم باید به عقاید همه احترام گذاشت. من با هرکدام از این دو
قضیه به صورت جداگانه کاری ندارم اما جهت جلب توجه سایر ایرانیان حاضر در
آن رستوران، آن بلند بلند و کشدار تأکید کردن که ما مسلمانیم و گوشت خوک
نمیخوریم و از طرفی آن پوشش نیمه برهنه با هم هارمونی نداشتند و چهره مضحکی
به ماجرا داده بودند. بگذریم.
پس از شام در خیابان به راه افتادیم و گشت زدیم و ماساژ گرفتیم تا بعد از
نیمه شب که دوباره گرسنه شدیم. این بار به یکی از همان رستوران های فضای
باز تایلندی رفتیم و اینها را خوردیم:
غذای من
غذای همسر
سپس به هتل برگشتیم و شاد از داشتن روزی خوب خوابیدیم.
پاتایا – روز آخر
این آخرین روزی بود که در پاتایا بودیم و تصمیم داشتیم برنامه خاصی نریزیم و استراحت کنیم.
آخرین صبحانه من در پاتایا
پس از صرف صبحانه به قصد خریدن ساعت مچی مجدداً به رویال گاردن پلازا
برگشتیم چون همانطور که گفتم مغازههای ساعت فروشی بسیار خوبی آنجا بود. در
راه از Family Mart یک عدد چتر شیشه ای برای یکی از عزیزانمان بعنوان
سوغاتی خریدیم. بعد از انجام خریدهای باقیمانده در رویال گاردن پلازا که
بیشترشان سوغاتی بود، و همینطور یک جفت کتانی زیبا و دو عدد ساعت مچی برای
خودمان، در طبقه همکف پاساژ به یکی از شعب Melt Me رفته و این شکلات ها را
با نوشیدنی هایی فوق العاده سفارش دادیم.
نام این نوع شکلات هوکایدو (Hokkaido) است.
این نوع شکلات (Hokkaido) که در تایلند فقط در شعب Melt Me بفروش میرسند،
بافتی بسیار نرم و کره ای شکل و مزه ای فوق العاده داشتند. شکلات ها 160 بت
و نوشیدنی ها هرکدان 150 بت تمام شد.
پس از آن به هتل برگشتیم. کمی استراحت و شنا کردیم و مجدداً بیرون زدیم تا
آخرین ساعتهای خود را در پاتایا سپری کنیم. ساعت از 5 گذشته بود که در یکی
از شعب مک دونالد ناهار خوردیم.
و دوباره خیابان را به سمت سنترال فستیوال که نزدیک هتلمان بود پیاده برگشتیم.
باورتان می شود اینها خرچنگهای خوراکی هستند؟
همسرم بدنبال خرید چمدان بود. چندتا مغازه را گشتیم تا توانستیم یک مدل
قشنگ و جمع و جور که شبیه ساک بود اما چرخ و دسته داشت را بخریم. آنجا بطور
اتفاقی به فروشگاهی برخوردیم که مملو از صنایع دستی چوبی و غیرچوبی بود.
من که هنوز چشمم دنبال مجسمه های بودا بود و از طرفی نمیخواستم مبلغ زیادی
هزینه کنم (چون در معبد بودای خوابیده و MBK گران بودند)، در آن فروشگاه
چشمم به تعداد زیادی از آنها در سایز و رنگهای مختلف خورد که در کمال تعجب
قیمت مناسبی داشتند. سایزی که موردنظر من بود بین 90 تا 130 بت بود
درصورتیکه همان سایز در بانکوک 400 بت به بالا تمام میشد. اما وقتی یکی از
آنها را بلند کردم دیدم از جنس رزین است اما مهم نبود. ظاهرش که کاملاً
مانند کار چوبی بود و فقط باید مواظب میبودم که نشکنند. علاوه بر اینها
تعدادی دستبند و یک فیل و یک توک توک طلایی کوچک هم خریدیم.
هوا کم کم داشت تاریک میشد. بازار شبانه درمحوطه باز نزدیک به سنترال
فستیوال به راه بود. از آنجا یک جفت کفش خوش دوخت خریدم. به هتل رفتیم تا
چمدانهایمان را ببندیم. آرش ظهر با ما تماس گرفته و گفته بود که فردا صبح
زود ساعت 6 برای ترنسفر ما به فرودگاه بانکوک به دنبالمان می آیند، چون
پرواز ما ساعت 11 صبح بود و باید سه ساعت زودتر در فرودگاه سوارنابومی می
بودیم و ازطرفی از بانکوک تا پاتایا هم دو ساعت راه بود. معمولاً پروازهای
برگشت هواپیمایی ماهان از ساعت 11 شب به بعد انجام میشوند، اگر چنین بود
میتوانستیم یک نصفه روز دیگر با خیال راحت در پاتایا بمانیم. اما کارمند
فروش تور در تهران به ما گفته بود بعلت ایام نوروز برنامه پروازهای ماهان
تغییر کرده اند.
پس مجبور بودیم صبح خیلی زود بیدار شویم و دیگر وقتی برای بستن چمدان
نبود. اگر امسال دوباره به سفر ترکیبی تایلند برویم، حتماً اول در پاتایا
یا شهرهای دیگر اقامت میکنیم و آخرسر در بانکوک که مجبور نباشیم برای رفتن
به فرودگاه چند ساعت زودتر از هتل خارج شویم.
خلاصه چمدانها را بستیم. بارمان کمی زیاد بود و مثل هرمسافر دیگری نگران
اضافه بار بودیم. بار مجاز برای هر مسافر به غیر از باردستی که میتواند به
داخل هواپیما ببرد، 30 کیلو میباشد. امیدوار بودیم وقتی فردا صبح در لابی
هتل روی ترازوی مخصوص بار چمدانها را وزن میکنیم، اضافه بار نداشته باشیم.
خوراکی ها را در چمدان جدید جاسازی کردیم و چون کار دیگری نداشتیم برای
آخرین گشت شبانه خارج شدیم.
رستورانی که آخرین شام را در آن خوردیم.
من طبق معمول این چند روز نوعی سوپ تایلندی با نودل سفارش دادم و همسرم اسپاگتی با صدف.
در رستوران خانمی
فروشنده گردنبندهای ساخته شده از گل میفروخت که خیلی خوش عطر بودند.
اگرچه دوامشان یک یا دو روز بیشتر نبود، اما یکی به قیمت 150 بت خریدیم.
روز هشتم – خداحافظ سرزمین لبخند
صبح زود ساعت 5 برخاسته و جمع آوری نهایی را انجام دادیم. همه جا را از
داخل حمام تا داخل کمد حسابی چک کردیم و پایین رفتیم. کارهای چک اوت (Ckeck
Out) به سرعت انجام شد، صد دلارمان را گرفتیم و چمدانها را وزن کردیم. خدا
را شکر مجموعاً حدود 59 کیلو و 800 گرم وزن داشتند یعنی لب مرز!!! به
باربر هتل و دربان انعام دادیم (درطول این مدت چندین بار به دربان انعام
داده بودیم) و سوار ونی که به دنبالمان آمده بود شدیم. در مقابل هتلی دیگر
خانواده ای چهار نفره هم سوار شدند و همگی تا فرودگاه چرت کوتاهی زدیم.
وقتی رسیدیم گیت ماهان هنوز باز نشده بود. مسافرین چمدان ها را پشت هم
بصورت صف مقابل گیت چیده بودند و خودشان آن طرف تر منتظر بودند. ما هم همین
کار را کردیم.
بعد از تحویل چمدانها و گرفتن کارت پرواز، از فروشگاه 7-11 مستقر در
فرودگاه آخرین غذای تایلندی را خریدیم و چقدر هم خوشمزه بود و بسیار هم
تند. البته همسرم هات داگ به اضافه یک ساندویچ کلاب خرید.
وقتی زمانش رسید از گیت رد شدیم و همسرم بلافاصله به بخش Tax Refund رفت تا
مالیاتی را که روی اجناس پرداخته بودیم، پس بگیرد. من هم بین غرفه ها و
فروشگاهها در حال گشت زنی بودم که چشمم خورد به بسته های پاکتی سوپهای
تام-یام که عاشقشان بودم اما وقتی به قیمتشان نگاه کردم منصرف شدم. هر پاکت
سوپ که یک کاسه بیشتر نمیشد به مبلغ 110 بت یعنی بیشتر از 11000 تومان
بود. از طرفی نگاهم افتاد به غرفه بزرگی که در آن انواع برندهای معروف
شکلات به فـروش میرسید. اروپاییها و حتی آسیایی ها مثل نقل و نبات به راحتی
خرید میکردند اما با توجه به دلار 3450 تومانی برای ما ایرانیها قیمت ها
نجومی بود!
این هم چندتا عکس از فرودگاه سوارنابومی:
پرواز هم سرساعت و بسیار آرام و خوب و برخلاف پرواز رفت با کمترین تکان
انجام شد. در دو وعده هم از ما پذیرایی کردند: ناهار و عصرانه.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com