تاریخ معاصر ایران به خود 3 انقلاب مهم را دیده که اولین و دومین آن منحرف شد و انقلاب سوم همچنان در مسیر «شدن» قرار دارد. فصل مشترک هر دو انقلاب ناکام مشروطه و ملی شدن صنعت نفت، به حاشیه رانده شدن روحانیت اصیل و سرخوردگی اجتماعی به تبع آن بوده است.
به گزارش بولتن نیوز،تاریخ معاصر ایران به خود 3 انقلاب مهم را دیده که اولین و دومین آن منحرف
شد و انقلاب سوم همچنان در مسیر «شدن» قرار دارد. فصل مشترک هر دو انقلاب
ناکام مشروطه و ملی شدن صنعت نفت، به حاشیه رانده شدن روحانیت اصیل و
سرخوردگی اجتماعی به تبع آن بوده است. شرایط و زمانه منتهی به سال 1285
هجری شمسی به گونهای بود که قدرت هدایت بیش از همه در اختیار روحانیت اصیل
بود و شخصیتهایی چون آیتالله شیخ فضلالله نوری قاعده زمین مبارزات را
طراحی میکردند اما به محض رسیدن به فتح نهایی، کنار گذاشته شدن شیخ
فضلالله و روحانیون مبارزی چون او و طمع قدرت در برخی دیگر باعث شد انقلاب
مشروطه به سرانجام نافرجامی برسد که دیکتاتوری از پی دموکراسی آن پدید
آید. شکستی در آستانه پیروزی بزرگ همچون جنگ احد که به غایت برای جریان
متدین و انقلابی سخت تمام شد.
مشروطه از آغاز تا پایان
مشروطیت را در ایران میتوان محصول بیداری ایرانیان و وقوف به ضعف و
عقبماندگی خود در قبال اروپاییان و اعتراض به حکومت استبدادی دانست که در
یک تفاوت عمده با رنسانس غربی درونمایهای دینی داشت و تلاشش حاکم کردن دین
بود. این بیداری با واقعه «رژی» آغاز میشود. اعطای امتیاز توتون و تنباکو
به «تالبوت» در زمان سلطنت ناصری برای نخستین بار در تاریخ معاصر ایران،
موجب ائتلاف 3 گروه صاحب نقش یعنی علما، تجار و مردم علیه سیاستهای دولت و
لغو امتیاز رژی شد.
زمینههای اجتماعی- سیاسی استبداد ناکارآمد مستقر، نتایجی همچون عقد
معاهده «فینکناشتاین» بین ایران و فرانسه در سال 1807، جنگ روسیه با
ایران و شکست ایران و تحمیل معاهدات خفتباری چون گلستان و ترکمنچای بر
ایران داشت و همچنین رقابت روس و انگلیس برای گرفتن امتیازات، ورود اروپا
به بازار اقتصادی ایران و ورشکستگی صنایع ایران، زمینههایی را برای تحول
آماده کرد. از سوی دیگر آشنایی ایرانیان با تفکرات مترقیانه
دموکراسیخواهی در اروپا بعد از اعزام دانشجویان ایرانی به آنجا و تاسیس
دارالفنون توسط امیرکبیر و آموزش زبانها و علوم غرب شرایط را برای این
انقلاب مهیاتر کرد. در این میان نقش روحانیت بسیار بالا و برجسته بود
خصوصا روحانیت روشنفکر که با تفاسیر نو از اسلام، ساختار نظام سیاسی را
تحدید کرد. بویژه روابط نزدیکی که بین روحانیت شیعه و مردم وجود داشت، توان
بسیج مردم را در راستای اهداف مشروطیت آسانتر میکرد. همزمان با این
مسائل تحولات جهانی در حدفاصل سالهای 1900 تا 1905 که پیروزی ژاپن بر
روسیه، کم شدن قدرت استعماری انگلستان و قیامهای آفریقایی جزئی از آنها
بود، همه باعث شده بود در داخل هم امیدهایی برای تغییر تقویت شود و لغو
امتیاز رژی شروعی بود بر یک تحول بنیادین در نظام سیاسی ایران آن زمان.
ابتدا بازار و علما و به تأسی از آنها مردم به صف مخالفان پیوستند. به
دنبال تحصن علما در شاه عبدالعظیم و حمله «سیدجمال واعظ» به استبداد،
خواستههای زیر مطرح شد: الف- اجرای قوانین اسلام؛ ب- تاسیس عدالتخانه؛ پ-
عزل «نوز» بلژیکی؛ ت- عزل علاءالدوله حاکم مستبد تهران. تحصن دوم هم در قم
صورت گرفت و در نهایت به صدور فرمان مشروطه در جمادیالاولی 1324 ق.
انجامید. اندیشه مشروطهخواهی اساس سلطنت را نفی نمیکرد، فقط قدرت پادشاه
را تحدید میکرد.
حکومت لاییک یا مشروطه مشروعه؟!
در این بین 2 رویکرد اصلی وجود داشت، جریانی که مشروطه را در قالب اروپایی
آن میخواست و نهایتش را در لیبرالیسم و لاییک شدن حکومت میدید و جریانی
که مشروطه را مشروعه میخواست و حاکم شدن حکومت دین را طلب میکرد. پس از
برقراری مشروطه، تعدادی از سیاستبازان، بدون آنکه اعتقادی به جنبش مشروطیت
داشته باشند و در دسته اول بودند، خود را در صف آزادیخواهان جای دادند و
آزادیخواهان نیز به علت بیتجربگی سیاسی، آنها را در میان خود پذیرفتند و
رشته کشورداری را به آنها سپردند. آنها تا جایی به دفاع از مشروطه پایبند
بودند که منافعشان در خطر قرار نگیرد. اما در طرف دیگر ماجرا شیخ فضلالله
نوری، مجتهد تراز اول و شاگرد برجسته میرزای شیرازی قرار داشت. آیتالله
شیخ فضلالله نوری از همان ابتدا به قضیه مشروطه به دیده تردید مینگریست و
با اصرار آیتالله بهبهانی و آیتالله طباطبایی که به اسلامی بودن این
نهضت شهادت دادند، به جرگه آنان پیوست اما اینک حقیقت امر بر وی آشکار شده و
خواهان مشروطه مشروعه بود، چیزی که هرگز با مذاق روشنفکرانی چون
«میرزاملکمخان» سازگار نبود، چون وی و همفکرانش، سخت فریفته فرهنگ غربی
بودند و هرگز فرهنگ و ارزشهای دینی و ملی را باور نداشتند. آنها چگونه با
این افکار ضددینی میتوانستند رهبری روحانیت را بپذیرند و از آنان اطاعت
کنند. در این باره، میرزاملکمخان گفته بود: «من مایل بودم اصول تمدن غربی
را در ایران شیوع دهم و برای این کار از جامعه دیانت استفاده کردم». وی در
جایی دیگر میگوید: «پس از تحقیقات دانستم تغییر ایران به صورت اروپا، کوشش
بیفایدهای است از این رو، فکر ترقی مادی را در لفافه دین عرضه داشتم تا
هموطنانم آن معانی را نیک دریابند. به همین خاطر دوستان و مردم را دعوت
کردم و در محافل خصوصی از لزوم پیرایشگری اسلام (اسلامزدایی) سخن راندم».
به توپ بستن مجلس و فتح تهران توسط مشروطهخواهان
روشنفکران دینی و نوگرایان هر دو حکومت قانونمند را میخواستند. آنها
همچنین بر ضرورت وجود قانون اساسی اذعان داشتند. پس از برقراری مشروطه و
تدوین قانون اساسی، عدهای مشغول تهیه قانون انتخابات شدند که 19 رجب 1324ق
به امضای شاه رسید. انتخابات تهران فورا شروع شد و شاه مجلس را در 18
شعبان همان سال افتتاح کرد.
مشروطیت و آزادیخواهی، قدرت مطلقالعنان دستگاه استبدادی را مقید و محدود
کرده بود و این امر برای «محمدعلی شاه» مستبد بسیار ناخوشایند بود. به
همین دلیل به منظور برچیدن بساط مشروطه و بازیافت قدرت مطلقه، سال 1326ق با
مساعدت معنوی دولت تزاری و سکوت انگلیسها و با کمک مستقیم «لیاخف» روسی،
مجلس اول را به توپ بست. پس از به توپ بستن مجلس و شروع استبداد صغیر،
انجمنهای ایالتی و ولایتی بویژه در تبریز احیا شدند. در تنکابن، اصفهان،
رشت، مشهد، بندرعباس، بوشهر و لارستان نیز چنین انجمنهایی به وجود آمد.
این انجمنها پایگاه حرکتهای آزادیخواهانه بودند و جنبشی را هدایت کردند
که به فتح تهران انجامید. محمدعلی شاه از سلطنت خلع شد و «عضدالملک»،
نایبالسلطنه احمدشاه شد. مجلس دوم در این زمان با انتخابات مخفی تشکیل شد.
گرایشاتی که در مجلس اول به صورت پراکنده وجود داشت در مجلس دوم در قالب
احزاب سیاسی ظهور کرد. مهمترین حزبی که پیش از دیگران پا به عرصه مبارزات
پارلمانی گذاشت و در مجلس دوم به فعالیت علنی و سازمانیافتهتر پرداخت،
فرقه دموکرات یا حزب دموکرات بود که همان ادامه «اجتماعیون عامیون» محسوب
میشد که اکنون جنبه رسمی و آشکار مییافت. حزب سیاسی دیگری که در برابر
حزب دموکرات به صورت انفعالی ظهور کرد، حزب «اجتماعیون اعتدالیون» بود که
مرامنامهاش بسیار مختصر و کلی بود. هر دو فرقه در توجیه مسلک خویش به
پیشوایان تفکر سیاسی و سوسیالیستی اروپاییان اقتدا میکردند. احزاب کوچک
دیگری به نام «اتفاق و ترقی» و «ترقیخواهان» به وجود آمد، یکی دارای
جنبههای سوسیالیستی و دیگری با نظر به مسائل جنوب ایران تشکیل شد. اهمیت
اینها از جهت ائتلاف با اعتدالیون بود که اکثریتی را در مقابل دموکراتها
به وجود آوردند.
عمر مجلس دوم نیز با اولتیماتوم روسها و نبرد میان دموکراتها و
اعتدالیها برای خروج شوشتر از ایران در سال 1320 ق پایان یافت. بیاعتنایی
«مورگان شوشتر» خزانهدار آمریکایی و ساماندهنده امور مالی ایران به
توازن قدرت در ایران، او را به مخالفت با روسیه و وابستگان این دولت کشاند.
روسیه واکنشی شدید نشان داده و به ایران اولتیماتوم داد. انگلیس هم با
روسها همراهی کرد اما مجلس زیر بار نمیرفت. دولت برای رهایی از مخمصه،
مجلس را منحل کرد و بدین ترتیب عمر مشروطهخواهی ایران به یک معنا خاتمه
یافت و دوران موسوم به «فترت» آغاز شد. پس از تعطیلی مجلس دوم، 3 سال و
اندی «ناصرالملک» زمامدار مطلق بود و با کمال خشونت با احزاب و مردم رفتار
میکرد.
مجلس سوم پس از تاجگذاری احمد شاه گشایش یافت، و یک بار دیگر فعالیت احزاب
سیاسی در چارچوب دموکراسی پارلمانی آغاز شد. دموکراتها و اعتدالیون هر دو
در این مجلس عضو بودند. در این زمان بود که جنگ اول جهانی شروع شد. به
دنبال آن ایران نیز اشغال شد. جنگ جهانی افکار مجلسیان را به 2 دسته طرفدار
متحدین و طرفدار متفقین تقسیم کرد. تحول دیگری که پس از جنگ اول جهانی به
وجود آمد و بر تحولات
ایران- خصوصا عملکرد احزاب سیاسی- تاثیر گذاشت، وقوع انقلاب اکتبر در
روسیه در سال 1917 بود. این واقعه، باعث شد سپاهیان روس ایران را ترک کنند.
حکومت انقلابی با آزادیخواهان ایران همگام شد. انگلیسیها از این موقعیت
استفاده کردند و با امضای قرارداد 1919 با دولت وثوق، مقدمات تسلط خود را
بر ایران فراهم کردند اما این قرارداد با اعتراضات زیادی مواجه شد و ناکام
ماند. این قرارداد، موجب تشتت در میان احزاب نیز شد. «ملکالشعرای بهار» در
این باره مینویسد: «در این 2 سال یک ضربت دیگر هم بر پیکر حزب فرود آمد
که مربوط به عقاید افراد راجع به قرارداد 1919 بود و هرج و مرج به حد اعلای
خود رسیده و حزب دموکرات در مقبرهای که خود افرادش کنده بودند، بدون
تشییع و تشریفات و بدون کوچکترین و کمترین احترامی، دفن گردید».
دیکتاتوری رضاخانی بعد از چند سال فراز و فرود مشروطهخواهی
مشروطه هیچگاه نتوانست به سمت اهدافی که میخواست حرکت کند، نه به سمت
اسلامی شدن و نه آزادی و بعد از چند سال فراز و نشیب با کودتای سوم اسفند
1299ش دیکتاتوری رضاخانی بر بنیان مشروطه کج رویید. حکومت کودتا طی یکی- دو
روز همه سرجنبانان را دستگیر کرد. مجلس چهارم پس از رفتن «سیدضیا» باز شد و
«قوامالسلطنه» کابینه را تشکیل داد که رضاخان، وزارت جنگ آن را برعهده
داشت. در این مجلس احزاب «اصلاحطلب» و «سوسیالیست» از بقایای احزاب پیشین
به وجود آمد. مجلس پنجم از سال 1302 تا 1304 ادامه داشت. انتخابات آن در
حکومت «مستوفی» آغاز و در حکومت «مشیرالدوله» ختم شد. وزارت جنگ با نفوذ در
ایالات از طریق امیرلشکرها انتخابات را فاسد کرد. در مجلس پنجم، علاوه بر
سوسیالیستها و اصلاحطلبان، نمایندگانی نیز با تمهیدات «سردار سپه» وارد
مجلس شدند. آنها حزب دموکرات مستقل و سپس حزب تجدد را به وجود آوردند که
اکثریت مجلس را در دست داشت. حزب تجدد قصد داشت جمهوریت را از مجلس
بگذراند. در اینجا بود که بحث اعتبارنامهها پیش کشیده شد و در قضیه
اعتبارنامه آقای «شیبانی»، یکی از افراد تجدد، سیلی محکمی به گوش مدرس زد
که عمامهاش افتاد. با این حرکت و بروز مخالفتهای دیگر، نقشه جمهوریخواهی
رضاخان نقش بر آب شد. البته نباید از نقش مردم تهران در این باره غافل
ماند. بدین ترتیب، اکثریت مجلس متزلزل شد و تجدد در اقلیت قرار گرفت. به
همین دلیل سردار سپه که از جمهوریت مایوس شده بود به حالت قهر، به بومهن
رفت. بالاخره جناح اکثریت، مرکب از تجددیها و سوسیالیستها، افرادی مثل
تیمورتاش و فیروز، از خلع قاجاریه حمایت کردند و تا سرحد توطئه و خونریزی و
تهدید و ارعاب کار را پیش بردند و جراید اقلیت را تعطیل کردند، و سرانجام
راه را برای تغییر سلطنت هموار کردند.
علل انحراف و ناکامی نهضت مشروطه از نگاه امام خمینی
شاید بتوان گفت مهمترین علت انحراف و شکست مشروطه، توطئهها و تکاپوهای
شیطانی انگلیس و عوامل پیدا و پنهان آن در جریان نهضت مشروطه است. انگلیس و
جاسوسان و وابستگان آن در همان زمان که هنوز نهضت مشروطه به پیروزی نرسیده
بود، برنامهای برای انحراف و شکست آن تدوین کردند. اولین توطئه، در
کشاندن جمعی از مردم به درون سفارت انگلیس بازتاب پیدا کرد و برخی جاسوسان و
وابستگان انگلیس برای اینکه به نهضت مردم ماهیت غربی بدهند، تعدادی از
مردم سادهلوح را به سفارت انگلیس کشاندند و در آنجا شعارهایی بر زبان مردم
انداختند و اهدافی را به آنها القا کردند که تماما رنگ و لعاب غربی داشت و
با بحثها و ذهنیتهای بومی و فرهنگ اسلامی ایرانیان سازگاری نداشت. طرح
مسائل و مفاهیم و موضوعات غربی و غیربومی از یک سو و نفوذ و قدرت گرفتن
عوامل انگلیس در کانونهای تصمیمسازی و تصمیمگیری نهضت از سوی دیگر،
زمینه را برای اعمال نفوذ انگلیس در نهضت به طور کامل فراهم کرد و سرانجام
در سایه غفلت یا سادهلوحی رهبران اصیل نهضت، انگلیس و عوامل آن، نهضت را
به همان سمتی که میخواستند، کشاندند.
داستان نفوذ انگلیس و عوامل آن در نهضت مشروطه که منجر به انحراف و شکست
آن شد، مفصل و پردامنه است و بحث پیرامون آن، مجال وسیع میخواهد، بنابراین
همین اندازه اشاره میکنیم که انگلیس با نفوذ در نهضت مشروطه و پدید آوردن
مصایب فراوان، سرانجام این نهضت را حدود ۱۴ سال بعد از پیروزی به آنجا
رساند که رضاخان را بر اریکه قدرت قرار داد و از طریق این عامل مزدور خود،
باقیمانده سیاستهای خودش را درباره ایران اجرا کرد و ضمن پدید آوردن فضای
بسیار اختناقآمیز و منکوب کردن همه نیروهای بومی و دینی جامعه، فرهنگ
غربی را با خشنترین شکل و به شیوه کاملا نظامی و قهرآمیز بر کشور حاکم
کرد. حضرت امام خمینی درباره نقش انگلیس در منحرف و ناکام کردن نهضت
مشروطه، سخنانی دارند که نمونههایی از آن چنین است:
*گاهی وسوسه میکنند احکام اسلام ناقص است، مثلا آیین دادرسی و قوانین
قضایی آنچنانکه باید باشد نیست. به دنبال این وسوسه و تبلیغ، عمال انگلیس
به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازی میگیرند و مردم را نیز [طبق
شواهد و اسنادی که در دست است] فریب میدهند و از ماهیت جنایت سیاسی خود
غافل میسازند.(۱)
*توطئهای که دولت استعماری انگلیس در آغاز مشروطه کرد به 2 منظور بود:
یکی که در همان موقع فاش شد، این بود که نفوذ روسیه تزاری را در ایران از
بین ببرد و دیگری همین که با آوردن قوانین غربی، احکام اسلام را از میدان
عمل و اجرا خارج کند.(2)
*در صدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد، دنبال آن پیروزی که ملت پیدا
کرده بود، این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه کردند.
شما گمان نکنید احزابی که در ممالک دیگر هست، در صدر مشروطیت در انگلستان
بود آن احزاب و با همان کاری که آنها میکردند و حزببازی میکردند ماها را
به اختلاف میکشیدند و خود آنها با هم دشمنی نداشتند.(3)
یکی دیگر از علل ناکامی و انحراف نهضت مشروطه این است که بعد از پیروزی
این نهضت، بار دیگر همان کسانی قدرت را به دست گرفتند که قبلا نیز در راس
قدرت قرار داشتند. اگر انقلاب مشروطه را از نظر جابهجایی زمامداران و
قدرتمندان بررسی کنیم، باید بگوییم انقلاب مشروطه اساسا انقلاب نبود، زیرا
یکی از تعاریف انقلاب یا اینکه یکی از ابعاد یک انقلاب واقعی این است که
مجموعه قدرتمندان و زمامداران دستگاه حکومتی قبل از انقلاب، کاملا از قدرت
ساقط شوند و افرادی به جای آنها بیایند که در گذشته از اجزای قدرت
نبودهاند. در مشروطه اصلا چنین چیزی اتفاق نیفتاد و نهتنها شاه که در راس
و مرکز ثقل قدرت قبل از انقلاب بود، باقی ماند، بلکه سایرین نیز باقی
ماندند و فقط مناصب اندکی جابهجا شد. حتی آنهایی که سران اجرایی و حکومتی
نهضت مشروطه محسوب میشدند، از همان قدرتمندانی بودند که یکشبه انقلابی و
مشروطهخواه شده بودند و خود را در دایره مرکزی قدرت بعد از پیروزی نهضت
قرار داده بودند. همین افراد بودند که به انحراف و ناکامی نهضت مشروطه کمک
فراوان کردند.
امام خمینی در این باره که قدرتمندان و مستبدان قبل از انقلاب مشروطه، در
دوره مشروطه نیز به قدرت بازگشتند و این نهضت را منحرف کردند، چنین
میفرماید:
*آنهایی که میدیدند از مشروطه ضرر میبینند، منافعشان از بین میرود،
نمیگذارد قانون اساسی که موافق با اسلام باید باشد و اگر مخالف شد،
قانونیت ندارد، نمیگذارد که اینها هر کاری میخواهند بکنند، بکنند. یک
دسته از همان مستبدین، مشروطهخواه شدند و افتادند توی مردم. همان مستبدین
بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجا که دیدید و
دیدیم.(۴)
*گاهی با اسم اسلام یا با توهم اسلامی بودن، یک اموری انجام میگیرد که
برخلاف اسلام است. در مشروطه هم این طور بود؛ یک دسته واقعا به آنها آنقدر
تزریق شده بود که اعتقاد کرده بودند که باید فلان جور عمل کرد، به آنها
تزریق کرده بودند، این سلطنتطلبهای آن وقت آنقدر تزریق کرده بودند که
مردم استبداد را ترویج میکردند [یعنی یک دسته، یک دسته از اهل منبر هم
همین طور].(۵)
* این مسائل برعهده علما و خصوصا ائمه جمعه است که همه دست در دست یکدیگر
بدهند تا انقلاب محفوظ بماند و مثل زمان مشروطیت نشود که آنها که اهل کار
بودند مایوس بشوند و کنار بروند که در زمان مشروطیت همین کار را کردند و
مستبدین آمدند و مشروطهخواه شدند و مشروطهخواهان را کنار زدند، و عدهای
که با اسلام سر و کار ندارند به نام اسلام و پیروی از آداب اسلامی روی کار
بیایند.(۶)
یکی دیگر از علل انحراف و سقوط نهضت مشروطه، پدید آمدن آفت گروهگرایی در
نهضت مشروطه بود. در این زمان با برنامهریزی بیگانگان، گروهها و احزابی
پدید آمدند تا مردم را متفرق کنند و وحدت عمومی را بر هم بزنند. واقعیت این
است که تخریب و شکل گرفتن جریانها و گروههای مختلف سیاسی در یک جامعه،
اگر شکل صحیح و اهداف صحیح و صادقانه در کار باشد، پدیده بدی نیست و به رشد
سیاسی جامعه و مشارکت بیشتر افراد جامعه و به تعالی و احساس هویت قویتر
افراد جامعه کمک میکند ولی اگر در ورای شکل گرفتن احزاب و گروهها، اهداف
غرضآلود و گروهگرایانه، منفعتطلبیهای شخصی و گروهی و دستهای بیگانگان و
نامحرمان قرار گرفته باشد، یقینا گروهگرایی، مصیبتبارترین آسیب خواهد شد
و نهتنها وحدت جامعه را بر هم میزند بلکه گروههای مختلف جامعه، ابزاری
برای استعمارگران، منفعتطلبان و قدرتگرایان خواهند شد و مصائب فراوان
پدید میآید. یکی از آفتهای مصیبتبار دوره مشروطه، پدید آمدن احزاب و
گروههایی بود که به جامعه ایران زیان فراوان وارد کردند و مشروطه را نیز
به انحراف و ناکامی کشاندند. حضرت امام خمینی درباره نقش مخرب گروهگرایی
در مشروطیت، چنین میفرمایند:
*باید عرض کنم اصل این احزابی که در ایران از صدر مشروطیت پیدا شده است،
آنکه انسان میفهمد این است که این احزاب ندانسته به دست دیگران پیدا شده
است و بعضی از آنها خدمت به دیگران کردند.(۷)
*در صدر مشروطیت هم با ایجاد گروههای مختلف نگذاشتند مشروطه به ثمر برسد و آن را برخلاف مسیرش راندند.(۸)
*در صدر مشروطیت برای شکستن آن قدرتهایی که آن وقت مجتمع شده بودند، باز
حالا دوباره مشغول شدند و آن وقت هم با حزببازی و احزاب متعدد و اینها و
معالاسف احزاب هم که در این ممالک پیدا میشود، همه مخالف باهم و همه توی
سر هم میزنند. نباید حالا مردم یک همچو کاری بکنند.(۹)
*اصل حزببازی را به نظر من که در صدر مشروطیت حزب را در ایران درست
کردند، حزببازی را برای همین درست کردند که نگذارند این ملت باهم آشتی
کنند. برای اینکه حزب را میدیدند که اینجا بنای اینها این است که وقتی این
حزب شد حزب عدالت و این حزب شد حزب دموکرات که در صدر مشروطیت بوده، اینها
باهم دشمنند. این برای آن میزند و آن برای او میزند.(۱۰)
*در صدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد، دنبال آن پیروزی که ملت پیدا
کرده بود، این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه
کردند.(۱۱)
* ما باید از تاریخ عبرت ببریم و این تاریخ در زمان مشروطه این طور بود.
در زمان مشروطه آنهایی که میخواستند ایران را نگذارند به یک سامانی برسد و
چماق استبداد تا آخر باقی بماند بین افراد، دستجات، احزاب اختلاف
انداختند، حتی آنهایی که آن وقت بودند میگفتند در یک خانه بین برادر با
برادر، پدر و پسر اختلاف بود. یک دسته مستبد، یک دسته مشروطه این اختلاف
موجب شد نتوانست مشروطه آن طوری که علمای اسلام میخواستند تحقق پیدا بکند.
بعد هم این اختلافات موجب شد یک دسته از آن غربزدهها بریزند و به اسم
مشروطه بگیرند مقامات را و استبداد (را) به صورت مشروطه بر این ملت تحمیل
کنند و دیدید که چه شد
منبع:وطن امروز