و ای مفضل در این قوایی که در نفس هست و جایگاه آنها تامل نما، منظورم فکر و وهم و عقل و حافظه و ... است. نگاه کن که اگر فقط از حیث حافظه نقص داشت، چه حالی داشت و چه اندازه خلل در امور او و زندگی و تجارت وی وارد میشد، اگر که در حافظه نگه نمیداشت آنچه را به نفع ویا ضرر اوست و ...
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر خواهد کرد.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 10 مرداد به آیه 7 سوره شمس پرداخته شده و در آن آمده است:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها
سوره شمس (91) آیه7
ترجمه
و سوگند به نفس و آنکه سامانش داد
[و سوگند به نفس و سامانش]
نکات ترجمهای و نحوی
«و» که در ابتدای آیه (و نیز ابتدای آیات قبل) آمده، در زبان عربی دلالت بر «سوگند خوردن» دارد؛ که نمونه معروف آن، تعبیر «والله» برای «سوگند به خدا» است که در میان فارسزبانان هم شایع شده است. (توجه شود که «و» دوم، حرف عطف است، نه واو سوگند)
«ما سَوّاها» حرف «ما» در اینجا میتواند به معنای «الذی» باشد (ترجمه اول) و میتواند «ماء مصدریه» باشد [که فعل بعد از خود را در معنای مصدری قرار میدهد] که در این حالت، یعنی عبارت باید به صورت «و نفس و تسویتها» ترجمه شود (ترجمه دوم) (مجمعالبیان10/ 745؛ إعراب القرآن و بيانه10/ 49)
توجه: در زبان عربی غالبا «مَن» [= کسی که] برای موجودات جاندار و «ما» [= چیزی که] برای موجودات بیجان به کار میرود؛ و «الذی» [= آن که] برای هر دو به کار میرود. اما هریک از این دو گاه به معنای عام [یعنی شبیه «الذی»] نیز به کار میروند. نمونه بارز جایی که «ما» برای موجودات جاندار به کار رفته، آیه «لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُم» (نساء/22) میباشد.
«سَوّا» از ماده «سوی» است که این ماده دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز میکند (معجم مقاییس اللغة/439).
از این ماده، مشتقات متعددی در قرآن کریم به کار رفته است. هم کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هماندازه بودن) که در قرآن به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و هم به صورت مصدر (سواء، آلعمران/64) به کار رفته است؛ و هم کلمه «استوی» در قرآن زیاد به کار رفته، که این دومی در حالت عادی در همان معنای برابری به کار رفته «لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» (التوبة/ 19)، اما وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای استیلاء، تسلط و اشراف پیدا کردن است مانند «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5) (که گفته شده استفاده کلمه «استوی» در معنای «استیلاء»، بدین جهت است که نسبت همه آنچه تحت سیطره اوست، با او یکسان است)؛ و وقتی با «إلی» متعدی شود به معنای این است که خود مطلب یا تدبیر آن به او ختم میشود، مانند «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ...» (فصلت/11) و کلمه «تسویه» (که «سوّا» ماضی همین صیغه است) به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء و درواقع، طراحی حکیمانه و نظاممند و متعادل یک مخلوق است (مفردات ألفاظ القرآن/439-440)
درواقع برخی معتقدند که در ماده «سوی» دو مفهوم «بینابین بودن» (توسط) و «اعتدال» لحاظ شده است و «تسویه» هم یعنی رعایت حد وسط و اعتدال در خلقت از جهت نظم و کمال و تدبیر در شیء (التحقيق في كلمات القرآن الكريم5/ 280)
حدیث
1) در فرازی از روایت معروف به توحید مفضل، از امام صادق ع درباره قوای نفس و کارکردهای آنها توضیحاتی آمده است که فقط به یکی از آنها اشاره میشود:
و ای مفضل در این قوایی که در نفس هست و جایگاه آنها تامل نما، منظورم فکر و وهم و عقل و حافظه و ... است. نگاه کن که اگر فقط از حیث حافظه نقص داشت، چه حالی داشت و چه اندازه خلل در امور او و زندگی و تجارت وی وارد میشد، اگر که در حافظه نگه نمیداشت آنچه را به نفع ویا ضرر اوست وآنچه گرفته و داده و دیده و شنیده و گفته و به او گفته شده، و به یاد نمیآورد کسی را که به او خوبی کرده از کسی که به او بدی کرده، و کسی که به نفع او کاری کرده از کسی که به ضررش کاری انجام داده؛
و نیز اگر راهی را تا جایی که رمق داشت میرفت باز نمیتوانست راهش را بیابد؛
و اگر عمرش را به تحصیل میگذراند باز هم علمی برایش نمیماند، و به دینی معتقد نمیشد و از تجربهای نفعی نمیبرد، و از هیچ واقعهای که رخ میداد عبرتی نمیگرفت، بلکه حقیقتا از انسانیت خارج میشد؛
پس بنگر به اینکه این چه نعمت عظیمی است و فقط همین یکی در میان آن همه چه جایگاهی دارد؛
و از این نعمت حافظه برتر برای انسان، این است که نعمت نسیان هم به او دادهاند، که اگر فراموشی نبود، هیچکس از هیچ مصیبتی تسلی نمییافت، و هیچ حسرتی پایانی نداشت، و هیچ کینهای از دل نمیرفت، و به خاطر توجهی که به آفات و ضررها بود انسان از هیچ امر دنیوی لذت نمیبرد، و امیدی به اینکه سلطان [ظالمی] غافل شود نمیبود، و از دست هیچ حسودی لحظهای آسایش نبود؛
پس بنگر که خداوند چگونه در انسان حافظه و فراموشی را قرار داده، در حالی که دو امر کاملا متضادند اما هریک مصلحتی دارند؛ و چه میگویند کسانی که گمان میکنند این اشیای متضاد، خالقهایی متفاوت و متضاد دارند، در حالی که میبینی چگونه خداوند بین این دو پدیده متضاد مصلحت و منفعت کلی انسان را جمع کرده است.
سپس ای مفضل بنگر به ...
توحید المفضل، ص 77-79؛ بحار الأنوار، ج58، ص256- 257
تَأَمَّلْ يَا مُفَضَّلُ هَذِهِ الْقُوَى الَّتِي فِي النَّفْسِ وَ مَوْقِعَهَا مِنَ الْإِنْسَانِ أَعْنِي الْفِكْرَ وَ الْوَهْمَ وَ الْعَقْلَ وَ الْحِفْظَ وَ غَيْرَ ذَلِكَ أَ فَرَأَيْتَ لَوْ نُقِصَ الْإِنْسَانُ مِنْ هَذِهِ الْخِلَالِ الْحِفْظَ وَحْدَهُ كَيْفَ كَانَتْ تَكُونُ حَالُهُ وَ كَمْ مِنْ خَلَلٍ كَانَ يَدْخُلُ عَلَيْهِ فِي أُمُورِهِ وَ مَعَاشِهِ وَ تَجَارُبِهِ إِذَا لَمْ يَحْفَظْ مَا لَهُ وَ عَلَيْهِ وَ مَا أَخَذَهُ وَ مَا أَعْطَى وَ مَا رَأَى وَ مَا سَمِعَ وَ مَا قَالَ وَ مَا قِيلَ لَهُ وَ لَمْ يَذْكُرْ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهِ مِمَّنْ أَسَاءَهُ وَ مَا نَفَعَهُ مِمَّا ضَرَّهُ ثُمَّ كَانَ لَا يَهْتَدِي لِطَرِيقٍ لَوْ سَلَكَهُ مَا لَا يُحْصَى وَ لَا يَحْفَظُ عِلْماً وَ لَوْ دَرَسَهُ عُمُرَهُ وَ لَا يَعْتَقِدُ دِيناً وَ لَا يَنْتَفِعُ بِتَجْرِبَةٍ وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَعْتَبِرَ شَيْئاً عَلَى مَا مَضَى بَلْ كَانَ حَقِيقاً أَنْ يَنْسَلِخَ مِنَ الْإِنْسَانِيَّةِ أَصْلًا فَانْظُرْ إِلَى النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي هَذِهِ الْخِلَالِ أَوْ كَيْفَ مَوْقِعُ الْوَاحِدَةِ مِنْهَا دُونَ الْجَمِيعِ وَ أَعْظَمُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي الْحِفْظِ النِّعْمَةُ فِي النِّسْيَانِ فَإِنَّهُ لَوْ لَا النِّسْيَانُ لَمَا سَلَا أَحَدٌ عَنْ مُصِيبَةٍ وَ لَا انْقَضَتْ لَهُ حَسْرَةٌ وَ لَا مَاتَ لَهُ حِقْدٌ وَ لَا اسْتَمْتَعَ بِشَيْءٍ مِنْ مَتَاعِ الدُّنْيَا مَعَ تَذَكُّرِ الْآفَاتِ وَ لَا رَجَاءُ غَفْلَةٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا فَتْرَةٌ مِنْ حَاسِدٍ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ جُعِلَ فِي الْإِنْسَانِ الْحِفْظُ وَ النِّسْيَانُ وَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ مُتَضَادَّانِ جُعِلَ لَهُ فِي كُلٍّ مِنْهُمَا ضَرْبٌ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ مَا عَسَى أَنْ يَقُولَ الَّذِينَ قَسَّمُوا الْأَشْيَاءَ بَيْنَ خَالِقَيْنِ مُتَضَادَّيْنِ فِي هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الْمُتَضَادَّةِ الْمُتَبَايِنَةِ وَ قَدْ تَرَاهَا تَجْمَعُ عَلَى مَا فِيهِ الصَّلَاحُ وَ الْمَنْفَعَةُ
2) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:قلب مومن بین دو انگشت از انگشتان خداوند رحمن است (هرگونه که بخواهد آن را زیر و رو میکند)
شرح الكافي (للمولى صالح المازندراني)، ج1، ص400 ؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص99
قَالَ النَّبِيُّ ص: قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَن (يقلبه كيف يشاء)
[عبارت داخل پرانتز در عوالی اللئالی نیامده است؛ اما عبارت مشهوری است چنانکه زمخشری در الفائق في غريب الحديث (ج2 ص234) مطلب را به همین صورت نقل کرده و توضیح داده که این حدیث تمثیلی برای سرعت دگرگونی قلوب است که خدا چگونه آن را از حالی به حال دیگر تغییر میدهد]
3) امیرالمومنین ع فرمود:خدای سبحان را از طریق به هم خوردن تصمیمهای قطعی، گشوده شدن گرههاى دشوار، و درهم شكسته شدن ارادههای قوی، شناختم.
نهجالبلاغه، حکمت 250
عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم
نکته مقدماتی برای تدبر در آیات حاوی سوگند:
سوگند خوردن به چیزی نشانه دهنده دو مطلب است:
یکی اهمیت مطلبی که به خاطر آن سوگند میخورند (که در اینجا، مطلبش در آیه9 خواهد آمد) ؛
دوم اهمیت و تقدس و ارزشمندی مطلبی که بدان سوگند خورده میشود؛ بدین جهت که مطلبی که بدان سوگند خورده شده بقدری اهمیت دارد که برای توجه دادن به مطلبی دیگر، به آن سوگند خوردهاند.
پس در تدبر در این آیات، به اهمیت خود مطلبی که بدان سوگند خورده شده، توجه ویژهای باید شود.
تدبر
1 «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها»: در سوره شمس، 7 سوگند خورده شده که این آیه آخرین آنهاست، و ثمره همه سوگندها، نتیجهگیریای درباره وضعیت همین نفس است (آیات9-10).
نفس و آنچه در او در یک وضعیت بسامان و هماهنگ قرار گرفته، از عظیمترین آیات الهی است که هرکس بیواسطه بدان دسترسی دارد. هم تواناییهایش بینظیر است و هم ضعفهایش برای ادامه حیات انسان، ضروری است (حدیث1).
اگرچه واجد اختیار است، اما دگرگونیهای غیرمنتظرهاش (حدیث2)
حکایت از این دارد که خداوندی فوق اوست که او همهکاره این نفس است. (حدیث3)
حیاتش به ذراتی وابسته است که با چشم عادی دیده نمیشوند، و در عین حال زندگی تمام موجودات کوچک و بزرگ پیرامون خود را تحتالشعاع اقداماتش قرار داده است، با اینکه مدت حضورش در این کره خاکی، از همه ساکنان این کره بسیار کمتر بوده است. خدا او را بر اغلب مخلوقات خود برتری داده، در عین حال گاه بیش از همه مخلوقات، عصیان خدا را میکند. با این ظرفیت عظیمی که خدا به او داده، گاه مراتب عالم تا قرب خدا را درمینوردد، و گاه خود را خرج دنیای فانی و تولید آتش جهنم میکند.
اگر این نفس با این احوالاتش جدی گرفته شود، حتما مراقبت از آن و تزکیه آن جدی گرفته خواهد شد (آیه9)
2 «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها»: در مورد حقیقت انسان، خدا به نفس سوگند خورده و نه به روح.
شاید یکی از فواید آن این باشد که «نفس» یعنی «خود»؛ و حتی کسانی که منکر روح هستند منکر این نیستند که «خود»شان غیر از «دیگران» میباشد؛
پس، اگر کسی فقط به «خود»ش بیندیشد و اینکه این خود چگونه «تسویه» شده (ما سواها) - یعنی چگونه در عین حال که دارای اجزای متعددی است، اما این اجزاء چنان با تناسبهای حسابشده و نیز چنان در وضعیتی متناسب و هماهنگ نسبت به همدیگر قرار گرفتهاند که او بتواند زندگیاش را بگذراند و این همه فعالیتهای متنوع و باورنکردنی انجام دهد، به نحوی که کوچکترین رخنه یا خلل در برخی از این اجزاء ویا در تناسب بین آنها، تمام زندگیاش را دچار اختلال میکند - همین برایش کافی است که بفهمد موجودی خودبسنده و یا ساختهی تصادفیِ طبیعتِ بیشعور نیست؛ و اگر خالق حکیمی او را آفریده، پس آفرینش او نیز یک واقعه بیهدف نیست و او در این جهان مسئولیتی دارد و خیر و شر او صرفا تابع دلخواه او نیست (آیه بعد).
شاید به همین جهت است که در امیرالمومنین ع شناخت نفس را سودمندترین شناختها دانسته (غررالحکم6/ 148) ، و شناخت آن را مستلزم شناخت خدا معرفی کردهاند (غررالحکم5/ 208)