شهيد احمد حسني آذرماه 1343 در تهران به دنيا آمد و پس از طي كردن دورههاي آموزشي در بسيج سال 60 راهي جبهه شد. وي پس از انجام عمليات غرورآفرين اليبيتالمقدس در تاريخ 4/5/61 بعد از درگيري با منافقين به شهادت ميرسد.
به گزارش
بولتن نیوز،شهيد احمد حسني آذرماه 1343 در تهران به دنيا آمد و پس از طي كردن دورههاي
آموزشي در بسيج سال 60 راهي جبهه شد. شهيد حسني با روحيهاي پر جنب و جوش
پس از بازگشت از جبهه، به صورت افتخاري در كميته مشغول خدمت ميشود. اين
شهيد بزرگوار پس از انجام عمليات غرورآفرين اليبيتالمقدس در تاريخ
4/5/61 بعد از درگيري با منافقين به شهادت ميرسد. آذر حسني خواهر شهيد كه
فاصله سني زيادي با او نداشت، خاطرات زيادي از همان سالهاي نه چندان زياد
بودن با برادر دارد. خواهر شهيد در سالگرد شهادت احمد حسني در گفتوگو با
«جوان» از برادرش ميگويد.
كمي از
دوران كودكي و خانوادهتان بگوييد. شهيد و ديگر فرزندان سالهاي پيش از
انقلاب در چه حال و هوا و فضايي رشد كردند و بزرگ شدند؟خانوادهمان
متوسط و مذهبي بود. پدرمان كارش طوري بود كه با ماشين به شهرهاي زيادي
ميرفت و وقتي به خانه ميآمد ما ميگفتيم پدر شما كه كارت سخت است در اين
گرما چرا روزه ميگيري؟ ميگفت چون شغلم است بايد نمازم را كامل بخوانم و
روزههايم را بگيرم. مادرمان هم از همان زمان حكومت شاه حجابش را رعايت
ميكرد و نماز و روزههايش را ميگرفت. مادرم از نظر فعاليتهاي روزمره و
شركت در راهپيماييها خيلي فعال بود و اولين نمازجمعه تهران را پشت سر آقاي
طالقاني خواند. خاطرم هست سال 58 كه احمد وارد بسيج شد وقتي به خانه
ميآمد تمريناتي كه در بسيج انجام داده بود را برايمان تعريف ميكرد و
ميگفت امروز اين تمرينهاي نظامي را انجام دادهايم. مادرم با برادرم كه
از جبهه آمده بود هماهنگ كردند به ديدن امام در قم بروند اما وقتي به قم
ميرسند امام را به دليل ناراحتي قلبي به جمكران اعزام كرده بودند و در آخر
قسمت نشد امام را ببينند. مادرم اوايل انقلاب براي جبههها لباس ميدوخت.
ما هم با اينكه بچه بوديم كاموا ميگرفتيم و براي جبهه لباس ميدوختيم.
شهيد چه سالي به جبهه اعزام شدند؟وقتي
جنگ به طور رسمي از سال 59 شروع شد ايشان به دليل فعاليتهايي كه در بسيج
داشته و آموزشهايي كه ديده بود براي شركت در جنگ ثبتنام ميكند. با اينكه
سن زيادي نداشت ولي ميگفت بايد از مملكت، وطن و دينم دفاع كنم و
نميتوانم دست روي دست بگذارم. سال 60 براي اعزام به جبهه ثبتنام ميكند و
به جبهه ميرود. بعد از يك مدت حضور در جبهه بود اواخر سال 60 به خانه
ميآيد. آن زمان به صورت افتخاري در سپاه و كميته ثبتنام كره بود. در محله
خودمان در كميته حضور داشت و در مبارزه با مواد مخدر خيلي فعال بود. با
اينكه 17 سال بيشتر نداشت ولي آنقدر مهارت و بينش داشت عقلشان مثل يك آدم
30 ساله كار ميكرد.
از دلايل جبهه رفتنشان با شما يا پدر و مادرتان صحبت كرده بودند؟سال
60، منافقين نيروهاي حزباللهي را شناسايي و ترور ميكردند. يك روز پدرم
در حال بستن قامت نماز بود كه به احمد گفت كمي به فكر خودت باش و مواظب باش
چون منافقين رحم ندارند. احمد در پاسخ به پدرم گفت فرض كن من در خانه
مشكلي پيدا كردهام و براي حل مشكلم بايد پيش همسايه بروم و بگويم شما بايد
مشكلم را حل كنيد. ميگفت مشكلات محلهمان را خودمان بايد حل كنيم.
شهيد از لحاظ ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري چطور بچهاي بودند؟پس
از شهادت احمد دوستانش كه آن زمان به خانهمان ميآمدند مطالبي را
ميگفتند كه شنيدنش براي خودمان هم جالب بود و زواياي پنهان زيادي را از
شهيد آشكار ميكرد. يكي از دوستانش ميگفت يك روز با شهيد در حال طي كردن
مسيري بوديم كه ميبينند شهيد با فقيري كه گوشه خيابان بوده، مشغول صحبت
است. شخص فقير به شهيد ميگويد شما اسمتان بسيجي است و لباس و كفش داريد
ولي وضعيت ما به اين شكل است كه شهيد همان جا كفش خود را درميآورد، به آن
شخص ميدهد و پابرهنه تا خانه ميآيد. اين خاطره را در صورتي شنيديم كه ما
اصلاً از اين كارهايش خبر نداشتيم. در خانه هم خيلي عالي و خوب بود. اگر
ميخواست چيزي بخورد تا بين بقيه بچهها تقسيم نميكرد خودش لب نميزد.
خيلي در كار جدي بود ولي با خانواده مهربان و خوشخلق بود. اگر مادرم از
موضوعي ناراحت ميشد تلاش ميكرد تا در حدي كه در توانش هست كاري انجام
دهد. خودش هم ميگفت اگر كاري چيزي از دستم برميآيد به من بگوييد. وقتي
شهيد شد تازه ما از خيلي مسائلش آگاهي پيدا كرديم. روز چهلمش از طرف سپاه
قم با موتور دم در خانه آمدند كه بگويند كارتش آمده و گزينش شده كه من خبر
شهادتش را به كساني كه از طرف سپاه آمده بودند دادم. پس از شنيدن خبر شهادت
از شدت ناراحتي نفهميدند موتور را چطور روشن كردند و رفتند.
خاطرتان هست در چه عملياتهايي شركت داشتند؟الان
خيلي خاطرم نيست ولي يادم هست قبل از آزادسازي خرمشهر در خانه بود و گفت
خرمشهر آزاد خواهد شد. من در مدرسه چند تا از دوستانم خرمشهري بودند و از
آنجا به تهران آمده بودند. وقتي به آنها گفتم برادرم گفته خرمشهر آزاد
ميشود همهشان خوشحالي ميكردند. شهيد در عمليات بيتالمقدس كه منجر به
آزادسازي خرمشهر شد، شركت داشت و از ناحيه دست هم مجروح شد.
شهادتشان چگونه اتفاق افتاد؟از
جبهه آمده بود و سر پست كميته حضور داشت كه به او اطلاع ميدهند گروهي
مشكوك آمدهاند و شما براي بازرسي برويد. گروهي با لباس مبدل سپاه مشغول
ايست و بازرسي بودند. برادرم كه ميرود از آنها كارت شناسايي بخواهد درگير
ميشوند و تيراندازي ميكنند كه برادرم به همراه يك نفر ديگر به نام اصغر
محمدي كه قبرش بالاي برادرم است شهيد ميشوند. تاريخ 4/5/61 سر اتوبان بهشت
زهرا برادرم را ترور ميكنند و شدت جراحات به قدري زياد بوده كه به
بيمارستان نميرسد.
واكنش پدر و مادرتان نسبت به شنيدن خبر شهادت احمد چه بود؟پدرم
شهرستان بود و مادرم انگار به دلش افتاده بود. آن روز خيلي بيقرار بود و
مدام به حياط ميرفت و ميآمد. همسايه و اهل محل فهميده بودند كه به در
خانه ميآيند و خبر شهادت احمد را ميدهند. مادرم ميگفت احمد را در راه
اسلام دادم. تعريف ميكرد خودم بچهام را حاضر كردم به جبهه فرستادم و فقط
من نيستم كه بچهام را در اين راه از دست داده است، مادراني هستند كه دو
يا سه فرزندشان را در جنگ از دست دادهاند و ما در مقابل خانم فاطمه
زهرا(س) چيزي نيستيم. هنگام شهادت چند روز بيشتر از عيد فطر نگذشته بود و
احمد در ماه رمضان به صورت افتخاري سر پست كشيك ميداد. ميگفت براي خدا و
اسلام اين حرفها را نبايد داشته باشيم و وظيفهمان است هر كاري از دستمان
برميآيد را انجام بدهيم. مادرم هم ميگفت هر كاري از دستت برميآيد انجام
بده و من هم پشتيبانت هستم. مادرم خودش براي جبهه راهياش كرد و وقتي بحث
منافقين را براي مادرم توضيح داد او را براي مبارزه تشويق كرد. پس از شهادت
احمد هم گفت من به شهادت پسرم افتخار ميكنم و ما در مقابل حضرت زينب(س) و
زهرا(س) چيزي نيستيم.
شهيد در زمان حياتشان توصيه خاصي به شما و بقيه اعضاي خانواده داشتند؟احمد
آن زمان هر مجلسي را نميرفت. از نظر حجاب خيلي به ما توصيه ميكرد. روز
قبل از شهادتش به برادر كوچكم گفت اين اسلحه من است و انشاءالله وقتي بزرگ
شدي اين براي تو ميشود. به من هم گفت تو هم بايد حجابت را رعايت كني و
چادر سرت كني. من آن زمان خيلي متوجه حرفهايش نبودم ولي بعدها كه بزرگتر
شدم متوجه حرفهاي آن روز برادرم شدم.
شهيد وصيتنامهشان را نوشته بودند؟متني
به صورت وصيتنامه نداشتند ولي موارد مدنظرش را در نامههايي كه برايمان
ميفرستاد متذكر شده بود. روي مبارزه با استكبار جهاني و اينكه الان فقط
جنگما با صدام نيست و دفاع از مرزها نيست تأكيد داشتند. نوشته بود تا پوزه
اسرائيل را به خاك نماليم دست از جنگ نميكشيم. با آن سن كم نسبت به شرايط
سياسي زمانشان آگاهي بالايي داشتند. بچههاي زمان جنگ خيلي جلوتر از
سنشان بودند و هدفهايي بزرگ و خدايي داشتند.
در طول اين چند سالي كه از شهادت برادرتان گذشته شما يا مادرتان خواب شهيد را ديدهايد؟خواب
زياد ميبينيم. مادرم ميگفت من را بايد به تشييع شهداي غواص ببريد توضيح
ميداد كه آنها هم با بچه من هيچ فرقي ندارند. من شب خوابي ديدم كه مادران
شهيد در محلي جمع و روي يك موكت نشستهاند و بچههاي سرباز و درجهدار
پشتشان ايستادهاند. يكي از سربازها به برادرم گفت حسني خوب كاري كردي
مادرت را براي تشييع شهدا آوردي و برادرم در پاسخ ميگويد مادر آنقدر
بيتابي كرد او را آوردم. در حين شوخي سه خانم قدبلند آمدند و خانمي كه وسط
ايستاده بود چادر مادرم را بوس كرد و گفت سلام بر تو اي مادر شهيد. وقتي
اين خواب را براي مادرم تعريف كردم تا يك هفته فقط اشك ميريخت. اين شهيدان
در تشييع پيكر غواصان و هر تشييع پيكر شهيدي حضور دارند. مادرمان به دليل
پادرد نميتواند بيرون برود. يك روز قبل از تشييع شهداي گمنام در محلهمان،
مادرم گفت من خوابشان را ديدهام و بدون ويلچر با عصاي خودش به دنبال
شهداي گمنام رفت.
در پايان اگر خاطره يا نكته خاصي از شهيد در خاطرتان داريد، برايمان بگوييد.احمد
خيلي مهربان بود. فكر ميكردم اگر آن مهرباني و رفتاري كه از ايشان ديديم
تا امروز ادامه پيدا ميكرد يك انسان بينظير از او ميساخت. چيزي مثل شهيد
صياد شيرازي يا شهيدان هستهاي. شهيد خيلي خوشرو و باادب بود. اگر مراسم
ختم يا عروسياي بود از فاميل ميشنيدم كه ميگفتند ببينيد فلاني چگونه
انساني است و چقدر متين و وزين است. شهيد هنگامي كه از جبهه ميآمد اولين
كاري كه ميكرد اين بود كه به خانواده شهدا سر بزند. خانواده شهدا را تقسيم
ميكرد كه مثلاً اين هفته به اين خانوادهها سر بزند. ميگفت بايد حواسمان
به اينها باشد. اينها خانواده شهيد هستند و مقامشان بالاست و نبايد
فراموششان كنيم و مشغلههايمان نبايد مانع سرزدن به خانواده شهدا شود. در
كوچهمان شهيدي به نام فاطمي داشتيم و خيلي تلاش ميكرد كارهاي مربوط به
مراسم شهيد مثل نصب كردن پارچه و پرچم و عكس را انجام دهد. اول شهيد
كوچهمان يدالله فاطمي بود و پس از شهادتش كوچه را به اسم ايشان كردند. بعد
از شهيد فاطمي، برادرم از همان كوچه شهيد شد و كوچهمان در يك مقطع كوتاه
دو شهيد تقديم انقلاب و اسلام كرد.
منبع:جوان انلاین