وقتی از ابتدا قرار نبوده دانشگاه نسبتی با واقعیات جامعه و تاریخ خود برقرار کند، چطور انتظار خلق ایده و امکان شکل گیری خودآگاهی در درون خود و ایجاد جنبش را خواهد داشت؟
گروه سیاسی: در یادداشت پیش رو که به قلم میثم مهدیار، دانشجوی دکتری جامعه شناسی فرهنگی نگاشته شده، نگارنده در تلاش برای بررسی وضعیت جنبش دانشجویی در ایران، می نویسد: وقتی از ابتدا قرار نبوده دانشگاه نسبتی با واقعیات جامعه و تاریخ خود برقرار کند، چطور انتظار خلق ایده و امکان شکل گیری خودآگاهی در درون خود و ایجاد جنبش را خواهد داشت؟
به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت که ساعاتی پیش از این در خبرگزاری مهر نیز منتشر شده، به شرح زیر است:
نزدیک شانزده آذر هر سال که می شود بحث در باره جنبش دانشجویی ایران زنده می شود و چند نشست و تجمع و کف و سوت و شعار دانشجویان به زنده بودن جنبش دانشجویی و دانشگاه تعبیر می شود.
مفروضه این نوشته که در آن به دنبال بررسی آن هستم این است که ما اساسا در جامعه ایرانی هیچگاه «جنبش دانشجویی» به معنای اصیل آن نداشته و اینک هم نداریم و امید به اینکه در آینده هم داشته باشیم بسیار ناچیز است. تحرکات پراکنده ای هم که در این روزها به عنوان جنبش دانشجویی بازنمایی می شود نه جنبش دانشجویی که طبق معمول بیشتر حرکت های سیاسی پیشا انتخاباتی است.
برای بسط این مدعا سعی خواهم کرد به دور از سیاست زدگی های معمول در مواجهه با جنبش دانشجویی که در نیمه های آذر هر سال به اوج خود می رسد به صورت پدیدار شناسانه تر و مفهوم پردازانه تری مقوله «جنبش دانشجویی» را بکاوم.
وقتی یک خودآگاهی جمعی شکل گرفته و به کنش جمعی منجر شود «جنبش» متولد می شود. این خود آگاهی جمعی حول یک ایده یا مفهوم یا نظریه خلق می شود که بسته به وضوح و محتوای درگیر کنندگی آن و نسبتی که با منافع مادی و معنوی قشری از افراد اجتماع برقرار می کند گسترش می باید. قاعدتاً هنگامی که صفت «دانشجویی» که در نسبت با دانش و دانشگاه معنا می یابد به این موصوف اضافه می شود انتظار از وجود یا خلق آن مفهوم یا ایده یا نظریه مرکزی که باعث ایجاد خودآگاهی جمعی برای کنش می شود بسیار زیادتر می شود.
اما در یک بررسی تاریخی متوجه خواهیم شد که به صورت پارادوکسیکالی و به علت نحوه مواجهه غالب ما در دویست سال گذشته با تجدد و دلایل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دیگری، اصولاً یکی از موانع شکل گیری خودآگاهی جمعی در کشور ما خود نهاد «دانشگاه» در ایران بوده است. به عبارتی دانشگاه که می بایست از دل پویش های معرفت جویانه درون زای فرهنگی و میهنی نضج گیرد در یک تمنای استعماری و شرق شناسانه پایه گذاری شد و هیچگاه امکان خلق یک ایده بومی برای ایجاد خودآگاهی جمعی را برای ما فراهم نکرد. از همین رو اساساً دانشگاهی به معنای اصیل آن شکل نگرفته تا از دل آن «جنبش دانشجویی» شکل گرفته باشد.
البته قبل از سوتفاهم های احتمالی بهتر است اشاره کنم که منظور من از دانشگاه در این یادداشت معنای اصیل «دانش گاه» است و از همین رو وجه تکنیکی رشته های دانشگاهی( رشته های مهندسی و آزمایشگاهی و ...) مدنظر نیست بلکه جوهر معرفتی و فرهنگی علم که در فلسفه و علوم انسانی متبلور می شود مطلوب این نوشته است.
برخی ممکن است با اشاره به حوادثی چون شانزده آذر سال سی و دو یا سیزده آبان هزار و سیصد و پنجاه و هشت و یا دوم خرداد و یا شکل گیری جنبش عدالتخواه دانشجویی نسبت به این مفروضه تشکیک کنند. در پاسخ باید گفت وقتی از جنبش دانشجویی صحبت می کنیم یعنی حتما توجه داریم که باید آن ایده یا مفهوم مرکزی که جنبش حول آن شکل می گیرد در درون نهاد دانشگاه و در سنتز گفتگوهای علمی و معرفتی میان اصحاب دانشگاه شکل گرفته باشد و در بیناذهنیت کنشگران مورد تفاهم قرار گیرد. اما این کنش های پراکنده اشاره شده هیچگاه از متن گفتگوهای علمی و دانشگاهی شکل نگرفته اند بلکه حتی کنشگران شان غالباً فاقد توانایی مفهوم پردازی حرکتهای خویش بوده و به همین علت به یک حرکت پایدار و سنت تبدیل نشده و هویت نیافته اند. از همین رو یا به سرعت رو به سردی گراییدند یا به آلت دست و سرباز پیاده جریان ها و حرکت های بیرون از دانشگاه تبدیل شده اند.
علم محصول مواجهه با مسائل و واقعیات عینی و اجتماعی است که شکل می گیرد. این مواجهه باید ابتدا به صورت فربه ای توصیف شود تا از دل توصیفات مقولات و مفاهیمی استخراج شوند و میان مفاهیم و مقولات روابطی فرض و تایید شوند و نظریاتی خلق شوند. نهاد دانشگاه در ایران از این رو که نه برای حل مسائل و مشکلات و معنا دادن به زیست جهان ایرانی بلکه بیشتر برای پیشبرد پروژه تولید «طبقه متوسط» در ایران ترجمه و تکثیر شد فاقد توانایی «مشاهده»، «توصیف» و «مفهوم پردازی» شرایط و بحران های جامعه ایرانی است و به همین دلیل جز شکل و شمایل صوری و بروکراسی نصفه نیمه اش شباهتی به ایده «دانشگاه» ندارد. البته برخی ساده اندیشانه تلاش می کنند این وضعیت را به نسبت با سیاست و قدرت آن هم در سطح ملی تقلیل دهند ولی توجه ندارند که وضعیت بحرانی سیاست و دولت در جامعه فعلی خود، محصول همین شرایط بحرانی علم و معرفت در جامعه ایرانی است.
پروژه دانشگاه ترجمه ای و برون زا خود دستگاه مفهوم پردازانه ای که در دل امکانات سنتی ما به نحو نیم سوخته ای حضور داشت را نیز نابود کرد و ما گرفتار بی زبانی و فقدان توانایی تکلم برای بیان وضعیت خود شدیم. از همین رو در یک دور باطل به ترجمه و فرمالیسم شبه علمی روی آوردیم. کتاب سازی ها، مقاله بافی ها و سرقت های علمی، سیاست زدگی آکادمیسین ها و... دقیقاً تجلی این وضعیت اسفناک هستند.
برای درک بهتر این معنا بد نیست خاطره دکتر آشتیانی از مرحوم دکتر صدیقی (موسس درس جامعه شناسی در دانشگاه تهران) که برخی اصحاب علوم اجتماعی سعی دارند او را به عنوان پدر علوم اجتماعی در ایران جا بزنند مرور کنیم:
«دکتر صدیقی شاگرد یکی از شاگردان دورکیم بوده اما ما در درس وی ازهیچکدام از این جامعه شناسان چیزی نفهمیدیم. ما در واقع نسل اول جامعه شناسان ایران هستیم ولی چیزی که راجع به آن بحث نمی کردیم، جامعه ایران بود. دکتر صدیقی وزیر دکتر مصدق بود حتی یک بار در سر کلاس درسش نسبت به ملی شدن بحث نکرد و نگفت که چه تحولی در حال رخ دادن است و حتی در مورد بورژوازی در ایران هم هیچ گونه صحبتی نکرد.»
وقتی از ابتدا قرار نبوده دانشگاه نسبتی با واقعیات جامعه و تاریخ خود برقرار کند چطور انتظار خلق ایده و امکان شکل گیری خودآگاهی در درون خود و ایجاد جنبش را خواهد داشت؟ اگر همه علوم انسانی مدرن ۸۰ ساله ایرانی را بتکانیم چند سنت نظری، چارچوب مفهومی یا مفهوم پردازی بومی و درون زا از آن بیرون می ریزد؟ حالا که دیگر با سیطره انگاره های پست مدرن و جامعه مصرفی اساساً امر اجتماعی و واقعیت اجتماعی که توجه به آن می توانست کورسوی امید خلق ایده و مفاهیم را در ما زنده نگه دارد نیز به حاشیه رفته است.
وقتی دانشگاه و علم معنایی نداشته باشد جرقه ها و جوانه های حرکتهای دانشجویی چگونه خواهند توانست رشد کرده و هویت یابند تا بتوانند تداوم پیدا کنند و پیاده نظام اصحاب قدرت و سیاست و طبقات نشوند و طنین حرکتشان دیگر اقشار اجتماعی را با خود همراه کند. حتی وقتی با دقت نگاه می کنیم در می یابیم همان معدود حرکت های دانشجویان در دانشگاه در ایران نیز بی ارتباط با جریان علم و تولید دانش در دانشگاه بوده و اغلب محصول سرریز فعالیت گروهها و جریان های خارج از دانشگاه به درون دانشگاه است و نه برعکس!
با دقت بیشتر حتی می توان استعماری بودن نهاد دانشگاه در ایران را با توجه به سیر این کنش های دانشجویی نشان داد. در واقع هر چقدر نهاد دانشگاه در ایران جاگیرتر شده است، حرکت های دانشجویی از سمت حرکت های ضد استعماری و ضد استکباری (به عنوان مثال شهادت سه دانشجو در اعتراض ضد استعماری در شانزده آذر سی و دو و یا شهادت بسیاری از پیشروان حرکت دانشجویی سیزده آبان پنجاه و هشت در مبارزه با منافقین و جنگ تحمیلی در سالهای بعد) به سمت حرکت های غرب پرستانه و استعمار طلبانه (دفتر تحکیم وحدت دهه ۸۰ که برخی از خروجی های شاخص آن حقوق بگیران فعلی بنیادها و رسانه های آمریکایی و اروپایی هستند) میل کرده است.
نکته جالب اینکه در این میل ضد استعماری به استعمار طلبی می توان حرکت آرام دیگری را نیز مشاهده کرد و آن اینکه حرکت جنبش دانشجویی از سمت دانشکده های فنی به سمت دانشکده های علوم انسانی و اجتماعی ( به عنوان دانش های پیشرو استعماری) انتقال پیدا کرده است.
اگر چه عده ای تلاش می کنند برخی حرکتهای دانشجویان در ایران را با مثلا جنبش دانشجویی مه ۱۹۶۸ مقایسه و تشبیه کنند اما این تشبیه بی معنا و مع الفارق بدون عطف نظر به این دقت صورت می گیرد که دانشگاه در فرانسه اصولا یک نهاد درون زا محسوب شده و برای همین بحران های اجتماعی پسا جنگی ( جنگ های جهانی اول و دوم) و بحران های اقتصادی و اجتماعی پس از آن را می تواند درک کرده و آن را به درون دانشگاه و گفتگوهای دانشگاهی بکشاند و درباره آن تکلم و گفتگو کند و بدین واسطه کل فضای فلسفه و علم، اجتماع و سیاست و فرهنگ را دچار دگرگیسی کند و تاریخ ساز شود.
برای تولد جنبش دانشجویی ابتدا باید دانشگاه به معنای اصیل آن شکل بگیرد. دانشگاهی که بتواند ما را از این بی زبانی نجات دهد ومحمل خلق ایده ها و نظریات خلاقانه ای باشد که بتواند به و اقعیت و تاریخ جامعه ایرانی معنا دهد تا بتواند خودآگاهی جمعی ما را فعال کند و ما را گرد هم جمع کرده و جنبشی خلق شود.