میتوان فیلم ˝اعترافات ذهن خطرناک من˝ را اثری درباره یکی از بزرگترین ترسهای بشری یعنی خودفراموشی و ازخودبیگانگی دانست.
گروه سینما و تلویزیون: از آنجا که روایت فیلم "اعترافات ذهن خطرناک من" به کارگردانی هومن سیدی را راوی بر عهده دارد که معلوم نیست مرده است یا زنده، با روایتی مغشوش، آشفته و نابسامان روبرو هستیم و در فضای گیجآور و پارانوییدی به سر میبریم که در آن هیچ مرزی میان دروغ و واقعیت وجود ندارد. چون مرد که حافظهاش را به دلیل تأثیر مخرب و ویرانگر مواد مخدر از دست داده و در هپروت افیون باری گرفتار شده است، همهچیز را از زاویه دید شکاک و تردیدآمیزش میبیند و با بدبینی و سوءظن با دنیای اطرافش مواجه میشود. درواقع ارتباط ذهن بیمارگونه او چنان واقعیت مخدوش شده است که جهان پیرامونش چیزی جز همان دنیای مضمحل و پلید و تباهشده درونی او به نظر نمیرسد.
به گزارش بولتن نیوز، پرسهزنیهای او در میان شهر به خوابگردیهای کسی میماند که انگار سالهاست به مردن خود عادت کرده است و دیگر از آن ترسی ندارد و حالا فقط به دنبال این است تا بفهمد در زمان زنده بودنش چه جور آدمی بوده و چرا سرانجامش به چنین مرگی کشیده است و در این جستجوگریهای رنج بار است که میفهمد او پیش از اینکه بمیرد، در جهنم گناهانش زندهبهگور شده است و حالا نه میتواند به دنیای زندگان بازگردد و نه میتواند به جهان مردگان وارد شود و از این رو همچون روحی سرگشته در برزخش ترسناک میان این دو جهان پرسه میزند.
انگار به خاطر همه بدیهای نابخشودنیاش در گذشته مجبور است تا ابد رنج تسلی ناپذیر زیستن را در کالبد مردهای تحمل کند که حتی نمیداند مرده است و باید به طرز دردناکی هر بار مسیر مخوفی را که تا به حال طی کرده، به یاد بیاورد و با شخصیت شرارتبار و پلید خودش روبرو شود و چنین تجربه زیستنی از هزار بار مردن وحشتناکتر است. درواقع در چنین شرایطی کابوس واقعی، مرگ نیست. بلکه نامیرایی در جهانی است که گویی عذاب آن پایانی ندارد و زندگی در آن میتواند بزرگترین مجازات به حساب بیاید.
به همین دلیل تلاشهای مرد برای به یاد آوردن واقعیت از دل توهمات و هذیانهای مالیخولیاییاش به پروسه بیهوده و عبثی تبدیل میشود که او را بیشتر در عمق تنهاییاش فرومیبرد و بر ناامیدی و پوچگراییاش میافزاید. چون کشف راز مرگش و یافتن هویت گمشدهاش بجای اینکه اوضاع را بهبود بخشد و او را از درون مغاک هولناکی که در آن سقوط کرده برهاند، پرده از پلیدی و آلودگی شخصیتش کنار میزند و تیرگی و تباهیاش را مینمایاند و به همین دلیل در انتهای داستان همهچیز سیاهتر و یأسآورتر به نظر میرسد. درواقع اگر آدمی بتواند در زندگیاش از خود بگریزد و با غرق شدن در اوهام و خیالات خویش را فریب دهد، مرگ هاله فریبنده و دروغین پیرامون او را میشکافد و وادارش میکند تا با خود واقعیاش روبرو شود. در چنین وضعیتی که رویارویی با خود همچون ملاقات با شیطان درون خویش است، خودفراموشی تنها چاره این تنگنای گریزناپذیر به نظر میرسد.
پس میتوان فیلم را اثری درباره یکی از بزرگترین ترسهای بشری یعنی خودفراموشی و ازخودبیگانگی دانست و هومن سیدی نشان میدهد که با تسلط بینظیری میتواند پرسشها و دغدغههای شخصیاش پیرامون هستی، ماهیت انسانی و رابطه پیچیده میان آن دو را در فرم و ساختاری نوآورانه و آوانگارد بیامیزد و جهانبینی و لحن و فضای خاص و متفاوت خود را در اثری تجربی و بازیگوشانه تلفیق کند و فیلمی فراموشنشدنی درباره رنج تحملناپذیر فراموشی انسان معاصر بسازد.
نزهت بادی
انتهای پیام/