به هر حال سازندگان پایتخت باید از سرگیجهی موفقیت به درآیند و اگر میخواهند سریهای بعدی را بسازند، در داستانپردازی و انتخاب مضامین تازهتر، ذوق و بداعت بیشتری نشان دهند. اگر قرار باشد پایتخت به مجموعهای ملالانگیز و قابلپیشبینی بدل شود، چه بهتر که در اوج به پایان برسد تا رد ماندگاری در حافظهی تصویری مخاطب به جا بگذارد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از ماهنامه سینمایی فیلم، به باور لیوتار عصر فراروایتها به سر رسیده است و به دنبال آن رمانهای پرحجم کمتر نوشته میشوند. در واقع در موقعیت فرامدرن، نویسندگان متأثر از نسبیگرایی فرهنگی و فلسفی به جای پرداختن به روایتهای کلان، بیشتر به خردهروایت توجه نشان میدهند و به جای راوی دانای کل، داستان را بیشتر از طریق اولشخص یا راویان مختلفی که زاویهی دید متنوعی دارند، نقل میکنند.
اما پارهای از متفکران میگویند که چنین نیست و روایت فقط به ادبیات محدود نمیشود و مجموعههای تلویزیونی نیز نوعی روایت به حساب میآیند و در این آثار، روایت کلان همچنان به حیات خود ادامه میدهد. مخاطبان این دوران نیز به جای خواندن رمانهای پرورق هر شب پای گیرندههای خود مینشینند و داستانهای مفصل را از طریق تلویزیون تماشا میکنند؛ مجموعههایی چون قصههای جزیره، پزشک دهکده، ۲۴ و... که گاهی سالها به طول میانجامند و همچنان جذابیت خود را حفظ میکنند. بهراستی چه رازی در این مجموعهها وجود دارد؟
و چهگونه است که چنین مجموعههایی از فیلتر زمان میگذرند و با نسلهای بعد نیز ارتباط برقرار میکنند؟ مجموعههای حجیم برای آنکه همدلی عمومی را جلب کنند به سه عامل اساسی احتیاج دارند:
یک: باید قصههایی را دستمایه قرار دهند که جذاب و کنجکاویبرانگیز باشند.
دو: شخصیتهایی بپرورند، چه مثبت و چه منفی، که اعتنای عمومی را جلب کنند.
سه: بازیگرانی را برگزینند که از ملاحت و جذابیت لازم برخوردار باشند.
مخاطب شاید یک مجموعهی تلویزیونی را با وجود ضعفهای مختلف فنی دنبال کند، اما بیتردید مجموعهای که از نظر قصهپردازی و پردازش شخصیت و بازیگری بلنگد، کسی را جلب نمیکند. آیا به این اعتبار مجموعههای حجیم ایرانی توانستهاند در این زمینه کامیاب باشند؟ آمارها بهظاهر از توفیق بسیاری از مجموعههای ایرانی خبر میدهند که پارهای از آنها به سریهای بعدی هم میرسند. اما مشاهدات میدانی نشان میدهد که بسیاری از این مجموعهها پس از مصرف بهسرعت فراموش میشوند یا اینکه در سریهای بعدی بهسختی شکست میخورند.
در این میان مجموعهی پایتخت بخت آن را داشته است که مورد اقبال قرار بگیرد و در سریهای بعدی نیز همچنان محبوبیت خود را حفظ کند؛ هرچند به نظر میرسد نویسندگان مجموعه در سری چهارم تا حدودی کم آوردهاند و نتوانستهاند مضامین جذاب و خردهداستانهای درگیرکنندهای را دستمایهی کار قرار بدهند. واقعیت این است که ما ملت درام نیستیم و بیشتر از سنتهای دیرینهی نقالی و سخنوری و شعار و مکالمههای تکنفره میراث بردهایم. در نتیجه به جای گفتوشنود، بیشتر شعار میدهیم و به جای خلق موقعیتهای دراماتیک بیشتر حرافی میکنیم. این چنین است که در فیلمهای سینمایی معمولاً از پردهی دوم از نفس میافتیم و در مجموعههای تلویزیونی از میانهی راه به تکرار و ملال درمیغلتیم. نویسندگان مجموعهی پایتخت نیز در سری جدید تا حدودی دچار یکنواختی و عدم بداعت در داستانپردازی شدهاند؛ و به همین دلیل نمیدانند برای آدمهایی که روی دستشان ماندهاند چه حوادثی به وجود بیاورند و چهگونه نقششان را در درام قوام ببخشند. به عنوان نمونه هما در این مجموعه، گرچه گاهی در فعالیتهای اجتماعی مشارکت میکند، اما بیشتر زنی خانهدار و سنتی و اخلاقمدار و با منشی مادرانه است که نقش فعالی در وقوع وقایع ندارد و معمولاً در قالب معلم اخلاق، خانواده را به مهربانی و همدلی فرامیخواند. بازیگر نقش هما، ریما رامینفر، سیمای نجیب و مهربان و مادرانهای دارد و فینفسه میتواند اعتنای مخاطب را برانگیزد.
اما مگر چهقدر میتوان به اتکای جاذبهی فردی بازیگر، یک نقش را در مجموعهای طولانی و چندفصلی تداوم بخشید؟ نویسندگان چارهسازی میکنند و در سری جدید پایتخت هما را به هیأت منتخب مردم در شورای شهر درمیآورند تا به حضورش تحرک اجتماعی بیشتری ببخشند. اما آدمها همین طور ابتدا به ساکن و بدون زمینهچینی منطقی از یک حال به حال دیگر و از یک موقعیت به موقعیت دیگر درنمیآیند. هما که در سریهای قبلی نقش اجتماعی چندان فعالی نداشته است، چهگونه بهیکباره توانسته است به قالب یک فعال اجتماعی درآید؟ مردم در هما چه دیدهاند که با بیشترین آرا او را برای شورای شهر برمیگزینند؟ در عین حال این موقعیت لااقل در نیمی از مجموعه تأثیر فردی و اجتماعی و خانوادگی چندانی در روند رویدادها به جا نمیگذارد. هما همان است که بوده و فقط در یک سری صحنههای مشابه مدام تعدادی از مردم را میبینیم که از هما انتظارهایی دارند که فراتر از وظایف قانونی اوست. صحنههای پرملالی که نه میتواند نقش اجتماعی هما را پررنگ کند، و نه قادر است به خدمت روایت اصلی درآید و به غنای داستان بیفزاید.
در واقع حضور هما در شورای شهر بهانه به دست مجموعهسازان میدهد تا در لابهلای سمینارهای کسالتبار و سخنرانیهای پرملال، حامی مالی خود را ستایش کنند. تبلیغاتی مستقیم و بدون ظرافت که در لابهلای داستان تنیده نمیشود و حتی میتواند نتیجهی معکوس به بار بیاورد و به نوعی ضدتبلیغ بدل شود. فقط در اواخر مجموعه، دفاع از محیط زیست و جلوگیری از ساختوسازهای غیرقانونی و جانبداری هما از قانون تا حدودی نقش اجتماعی او را برجسته میکند. اما در این زمینه نیز هما همچنان نقش منفعلانهی خود را حفظ میکند و جز اندرزگویی و شعار دادن، کاری نمیکند.
یکی دیگر از شخصیتهایی که روی دست سازندگان این مجموعه مانده، باباپنجعلی با بازی علیرضا خمسه است. خمسه در سری نخست این مجموعه به کمک نگاه مات و حرکات پیرانه، و البته به یاری چهرهپردازی، توانست تصویر قابلباوری از پیرمردی بیافریند که دچار فراموشی و اختلال حواس است. در عین حال خمسه این نقش را با نوعی شوخطبعی میآمیزد و تلخیاش را تلطیف میکند. تماشاگر نیز این نقش را میپذیرد و در نتیجه تکیهکلامهای خمسه، از جمله «الکی میگه» و «ناهار نخوردم» ورد زبان همگان میشود. اما پنجعلی در سریهای بعدی هرچه بیشتر در حاشیه قرار میگیرد و فقط یک کالبد و مقادیری تکیهکلام تکراری از او باقی میماند. نویسندگان مجموعه میکوشند که برای تحرک بخشیدن به این نقش مضامین و موقعیتهای تازهای طراحی کنند. از جمله آنکه در سری سوم به توهمات باباپنجعلی میافزایند و میبینیم که او همه جا همسر متوفایش را میبیند. اما وجود این همسر خیالی، نه تحرکی به نقش میبخشد و نه موقعیتهای کمیکی به بار میآورد؛ حتی گاهی وقفههایی در سیر حوادث به وجود میآورد که باعث دلزدگی میشود. نویسندگان مجموعه در سری چهارم همسر خیالی را کنار میگذارند و در صدد برمیآیند که برای پنجعلی همسری واقعی بگزینند.
خب همسرگزینی پیرمردی که دچار اختلال حواس است فینفسه ظرفیت آن را دارد که موقعیتهای کمیکی به بار بیاورد، اما در عمل چنین نمیشود؛ و به علت ملاحظات و محدودیتها یا نابلدی، این مضمون عقیم میماند.
کشاکشهای مداوم نقی و ارسطو نیز یکی از مضامین تکرارشونده و گاه ملالانگیز مجموعه را رقم میزند. سازندگان مجموعه بابهانه و بیبهانه مدام این دو را با هم درگیر میکنند تا به خیال خود هیجانی به داستان ببخشند و موقعیتهای کمیکی ایجاد کنند. اما تکرار افراطی این کشاکشها گاه نتیجهی برعکس میدهد و ناخواسته باعث آزار و خستگی مخاطب میشود.
کمبود مصالح برای سی قسمت سری چهارم پایتخت باعث شد که پارهای از رویدادها و خردهداستانکها بیجهت متورم شوند. به عنوان نمونه، خرید خانهی نیمساختهی بهبود، فوقش میتوانست ده دقیقه باشد، اما با کلی حواشی زائد یک قسمت را به خود اختصاص داد.
با کاستیهایی که برشمردیم این مجموعه باید مورد بیمهری مخاطب قرار میگرفت، اما شگفتا که چنین نشد و شواهد نشان داد کهپایتخت همچنان یکی از محبوبترین مجموعههای تلویزیونی است. راز کامیابی پایتخت در داستانپردازی نیست و مجموعه محبوبیتش را بیشتر از جاذبهی حضور بازیگران اصلی و پارهای از بازیگران فرعی و پرداخت کارگردان میگیرد. در این مجموعه همه چیز واقعی به نظر میرسد و مخاطب میانگارد که دارد زندگی روزمرهی کسانی را که دوست دارد دنبال میکند؛ افرادی که پس از چند سال به جزئی از خانواده بدل شدهاند. در نتیجه مخاطب حتی نسبت به روزمرهایترین و پیشپاافتادهترین وقایع زندگی این افراد کنجکاوی نشان میدهد.
به هر حال سازندگان پایتخت باید از سرگیجهی موفقیت به درآیند و اگر میخواهند سریهای بعدی را بسازند، در داستانپردازی و انتخاب مضامین تازهتر، ذوق و بداعت بیشتری نشان دهند. اگر قرار باشد پایتخت به مجموعهای ملالانگیز و قابلپیشبینی بدل شود، چه بهتر که در اوج به پایان برسد تا رد ماندگاری در حافظهی تصویری مخاطب به جا بگذارد.