کد خبر: ۲۶۹۶۷۳
تاریخ انتشار:
نبردهای کهنه خاورمیانه بر بستری جدید، از تحولات سوریه تا عراق

پیام اوباما هیچ چیز را در خاورمیانه تغییر نداد / تخریب میلیاردها دلار سرمایه گذاری چندساله در منطقه

این اوباما بود که با پیام «تغییر» بر کرسی ریاست‌جمهوری آمریکا تکیه زد. اما واقعیت تلخ این است که اوباما نیز ثابت کرده است که قصد دارد همه چیز را طوری «تغییر» دهد، که هیچ چیز تغییر نکند
پیام اوباما هیچ چیز را در خاورمیانه تغییر نداد / تخریب میلیاردها دلار سرمایه گذاری چندساله در منطقهگروه اقتصادی - خاور میانه از دهه‌های گذشته همواره در وضعیت آشوب به سر می‌برده است و گذشت زمان نه تنها منازعات ژئوپلتیک و سیاسیِ این نقطه‌ی حساس از کره‌ی زمین را به یک «صلح پایدار» نزدیک نکرده، بلکه به آن‌ها عمق و گستره‌ی بیشتری بخشیده است.


به گزارش  بولتن نیوز به نقل از دیپلماسی انرژی،  مسئله‌ی فلسطین و جنگ‌های صورت‌گرفته حول این مسئله، مبارزه برخی از کشورهای عربی با ایران (که بارزترین نمود آن را در جنگ هشت‌ساله و تهاجم عراق به ایران شاهد بوده‌ایم)، رقابت بین کشورهای عربی و حمله‌‌ی صدام به کویت، جنگ خلیج فارس، اشغال عراق توسط آمریکا و سرنگونی صدام و نهایتاً جنگ سوریه و عراق در حال حاضر، نمونه‌هایی از این آشوب دائمی را پیش چشم ما قرار می‌دهد. در خاور میانه هم جنگ‌ها و نزاع‌های قدیمی هربار و در شکل جدیدی جنگیده شده است و هم به دلیل تحولات سیاسی درون هر کشور (نظیر انقلاب‌ها) و همچنین تغییر توزان قوا در ابعاد بین‌المللی نزاع‌های جدیدی شکل گرفته است. برای نمونه انقلاب 57 به یک‌باره ایران را از ردیف متحدان اصلی آمریکا در منطقه خارج کرد و توازن قوای موجود در این منطقه را به طرفه‌العینی بر هم زد. اکنون و با این رویداد، ایران در سیاست‌های آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن، کشوری بود که ‌می‌بایست با انواع ترفندها از افزایش نفوذ آن جلوگیری شود. در مقیاس بین‌المللی نیز فروپاشی شوروی و اعلام ورود به «جهان تک‌قطبی» توسط آمریکا شرایط را برای حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق و تلاش برای تغییر نقشه‌ی خاور میانه فراهم کرد.

در واقع، منابع غنیِ نفت و گاز در خاور میانه باعث شده است تا این منطقه از دیرباز نقشی اساسی در محاسبات قدرت‌های بزرگ داشته باشد. توسعه اقتصادی در هر کشوری بیش از هر چیز به دو عامل نیروی کارِ ماهر و دسترسی به انرژیِ ارزان نیاز دارد و اگر اولی را با فراهم آوردن یک سری از زیرساخت‌ها در هر کشوری می‌توان یافت، دومی نیازمندِ سیاست‌گذاری دقیق‌تر، تلاش برای افزایش قدرت منطقه‌ای و جهانی و حتی حضور نظامی در مناطق دورافتاده جهان است. میلتاریزه کردن خلیج فارس و حضور گسترده‌ی نظامی قدرت‌های بزرگ و در رأس آن‌ها آمریکا در این منطقه به این دلیل است که در دنیای مدرن، حفظ قدرت جهانی بدون حضور در خاور میانه یک‌سره ناممکن است. نظم جهانی در دنیای مدرن چیزی نیست که یک‌بار و برای همیشه تثبیت شود. خصیصه‌ی دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، پویایی و «تغییر» دائمی است. ترجمه‌‌‌ی این خصیصه برای قدرت‌های بزرگ در تاریخ معاصر این بوده است که نظم جهانی در شکل فعلی‌اش حفظ نمی‌شود مگر این‌که قدرتِ قدرت برتر مدام افزایش یافته و در مقابل، قدرت رقبا تضعیف شود.

به بیان دقیق‌تر، برای درک حساسیت منطقه‌‌ی خاور میانه برای قدرت‌های بزرگ کافی نیست به بیانیه‌های وزارت خارجه‌ی این کشورها دقت شود. بیانیه‌ها به تنهایی روندها را به ما نشان نمی‌دهند. آمریکا دهه‌ها است که اعلام می‌کند در مقام بزرگ‌ترین واردکننده‌‌ی نفت خام، به این دلیل در خاور میانه حضور دارد که امنیت جریان انرژی از این منطقه را تأمین کند. این ادعا اما توضیح نمی‌دهد که چرا آمریکا خود از طریق حمله به عراق و لیبی و تحریم‌ ایران، عرضه‌ی نفت به بازارها را محدودتر ساخته و امنیت انرژی جهان را به خطر انداخته است. برای درک رفتار آمریکا و سایر قدرت‌های بزرگ و همچنین کشورهای منطقه‌ی خلیج فارس، باید بر منازعات جاری در این منطقه تمرکز کرد و از این طریق، شرایط عینیِ حاکم بر این منطقه و طرح‌های کشورهای مختلف برای مواجهه با این شرایط را معنا کرد.

 

بحران سوریه، جنگی داخلی یا نزاعی بین‌المللی؟

در سوریه با چه چیزی روبرو هستیم؟ آیا صرفاً جنگی داخلی در این کشور در جریان است که در یک طرف آن «سربازان راه آزادی و دموکراسی» قرار گرفته و در طرف دیگر آن یک دولت «اقتدارگرا» جای دارد؟ رسانه‌های جریان اصلی برای مدت‌ها سعی می‌کردند چنین تصویری از بحران سوریه ارائه دهند. اما در دنیای پست‌مدرن که تصویرِ صرف جای واقعیت را می‌گیرد، تنها زمانی واقعیت (آن هم به صورت جزئی و نه تمام و کمال) آشکار می‌شود که گذشتِ زمان و بروز فاجعه، ابرهای تصاویرِ پوشالی را تا حدی از پیرامونِ خورشیدِ واقعیت کنار بزند. اکنون و با ظهور داعش و جبهه‌‌ی النصرت در مقام بازیگران «اصلی» در گروه‌های مخالفِ دولت سوریه، دفاع از تصویر قبلی یک‌سره ناممکن است. فاجعه‌هایی که این گروه‌ها در سوریه و عراق خلق کرده‌اند، با ردِ تصاویر «آزادی‌خواهانه‌ی» قبلی نشان می‌دهد که جنگ سوریه از ابتدا نیز نه جنگی داخلی بلکه نزاعی با خصلت‌های بین‌المللی بوده است.

اما آشکار شدن چهره‌ی بازیگران «اصلی»، برای ما که قصد داریم اسیر منطقِ تصویرهای خیالیِ رسانه‌های جریان اصلی نشویم، حاوی دلالت‌هایی است که باعث می‌شود تا در سطح این بازیگران توقف نکرده بلکه ریشه‌های ظهور و قدرت‌گیری آن‌ها را مورد واکاوی قرار دهیم. در واقع، سؤال اصلی این است که گروه‌هایی نظیر داعش و جبهه‌ی النصرت با تلاش چه کشورهایی در مقام گروه‌هایی بسیار پرقدرت ظاهر شدند و اهداف طولانی‌مدت آن‌ها از حمایت از این گروه‌ها چه بوده است؟ این سؤال را می‌توان این‌گونه مطرح کرد که دلالت‌های بین‌المللیِ جنگ سوریه چیست؟

بسیاری بر این عقیده‌اند که ما در آغاز قرنی قرار داریم که می‌تواند «قرن گازی» نامیده شود. گاز رفته‌رفته جای بیشتری را در سبد انرژی کشورها به خود اختصاص خواهد داد تا این‌که به اصلی‌ترین منبع انرژی در دنیا تبدیل شود. برای اروپا خبری ناامیدکننده‌تر از این وجود ندارد که در آغاز این قرن، وابسته به منابع گازی روسیه باشد. اروپا که به‌طور سنتی مهدِ متحدان پروپا قرصِ ایالات متحده است، می‌کوشد از وابستگی اقتصادی خود به روسیه بکاهد، چرا که این وابستگیِ اقتصادی احتمالاً در آینده دلالت‌های سیاسی متفاوتی برای اروپا در پی داشته باشد و چه بسا و به وابستگی سیاسی (در برخی از کشورهای اروپایی) به روسیه نیز ختم شود. اما نزاع غرب با روسیه چه ربطی به سوریه دارد؟

مسیرهای جایگزین برای تأمین گاز اروپا، یعنی خط لوله‌های انتقال گاز ناباکو و ترنس آدریاتیک عمدتاً به منابع گازی آذربایجان متکی هستند و این منابع به تنهایی قادر به زدودن بارِ وابستگی اروپا به گاز روسیه نیستند. در دسترس‌ترین منابع برای تأمین گاز اروپا در خلیج فارس قرار دارد که به همراه ذخایر آذربایجان می‌تواند در مقام ناجی اروپا از «شر» وابستگی به روسیه ظاهر شود. برای غرب و کشورهای عربیِ حاشیه‌ی خلیج فارس که متحدان آن به شمار می‌آیند، ترجمه‌ی منابع گازی خلیج فارس نه ایران بلکه قطر است. روزنامه‌ی عربی الاخبار برای اولین بار اطلاعاتی را منتشر کرد که از طرح مورد‌حمایت آمریکا برای انتقال گاز قطر به اروپا پرده برمی‌داشت. تدوین‌کننده‌ی این طرح که اسرائیل و ترکیه را نیز دربر می‌گیرد، فردریک هوف است که در عین حال در «کمیته‌ی بحران سوریه» در دولت آمریکا نیز عضویت دارد. این خط لوله از قطر آغاز می‌شود و با گذشتن از عربستان سعودی و اردن (لذا دور زدن ایران و عراق) به سوریه می‌رسد و سپس از آن‌جا گاز به ترکیه و اروپا صادر می‌شود.

اما این خط لوله در سوریه با یک مشکل اساسی مواجه است. دولت سوریه متحد استراتژیک ایران و روسیه است و پیاده‌سازی این طرح نیازمند تغییر رژیم در سوریه است. بنابراین، «جنگ داخلی» در سوریه در چنین بافت و فضایی رقم می‌خورد، بافت و فضایی که خصیصه‌ی داخلی این جنگ را دیگر کاملاً علی‌السویه کرده و به آن معنایی سراپا بین‌المللی می‌دهد. بد نیست بدانیم «جنگ داخلی» در سوریه تقریباً همان زمانی آغاز شد که در سال 2011 ایران، عراق و سوریه بر سر احداث یک خط لوله انتقال گاز به توافق رسیدند. این خط لوله 10 میلیارد دلاری قرار بود از عسلویه آغاز شود و پس از طی 500 کیلومتر در خاک عراق به سوریه برسد و از آن‌جا نیز می‌توانست سالانه 20 میلیارد متر مکعب گاز به اروپا پمپ نماید. اما خط لوله‌ی ایران-عراق- سوریه که رسانه‌های سعودی آن را «خط لوله‌ی شیعی» می‌نامند، به هیچ وجه دغدغه‌های گازی اتحادیه اروپا را مرتفع نمی‌کند، چرا که باز نیز گاز (این سلاح برنده در منازعات آتی) از طرف کشوری به اروپا صادر می‌شود که در سمتِ متحدین غرب قرار ندارد. بنابراین، گاز ایران نه تنها مسئله‌ی وابستگی اروپا به گاز روسیه را حل نمی‌کرد، بلکه با وابستگی به منابع گازیِ یک قدرت غیرهمسویِ دیگر، آن را مضاعف می‌ساخت.

برای عربستان که با هزینه‌کردِ دلارهای نفتی خود در پاکستان، اردن، مصر، لیبی و عراق سعی دارد با دست و دلبازی هرچه بیشتر آینده را بخرد، حمایت از تروریست‌های داعش و جبهه‌ی النصرت و ریختن میلیون‌ها دلار پول به پای آن‌ها عجیب نیست. چیزی که عجیب است تلاش انگلستان و فرانسه برای مسلح ساختن شورشیانِ سوری (و البته  جنگجویان خارجیِ‌ حاضر در سوریه) و هزینه‌ی منابع مادی توسط این کشورهاست. در واقع، کشورهایی که با اتخاذ سیاست‌های ریاضتِ اقتصادی در سالیان گذشته بر سر یک یورو یا پوند نیز با شهروندان خود چانه زده‌اند، هزینه‌کردِ میلیون‌ها دلار یا یورو به پای چنین قاصدان «راه آزادی‌ای» عجیب می‌نماید! اما شگفتی‌ها همه کنار می‌رود اگر با توجه به گفته‌های بالا درنظر بگیریم که اروپا با تلاش برای تغییر رژیم در سوریه، خواهان استقلالِ آتی خود و باقی ماندن در صف متحدان ایالات متحده است.

 

بحران عراق و سوریه؛ تلاش‌ برای تضعیف ایران، روسیه و چین

گفتیم که در خاور میانه نزاع‌های قدیمی مرتباً صورت‌بندی شده و مجدداً در شکل جدیدی جنگ‌های قدیمی جنگیده می‌شوند. اگر در اوج جنگ سرد پیمان سنتو در خاور میانه شکل گرفت و ذیل استراتژی «مبارزه با کمونیسم» سعی شد تا حلقه‌ی محاصره‌ی اتحاد جماهیر شوروی هرچه تنگ‌تر شود، اکنون متحدان آمریکا در منطقه از «خط لوله شیعی» و «هلال شیعی» سخن می‌گویند تا از این طریق هرچه بیشتر از نفوذ ایران در خاور میانه بکاهند. در واقع، این کشورها سعی می‌کنند تا با دادن چهره‌ای مذهبی به منازعات خود، تنش‌های موجود در خاور میانه را به صورت فرقه‌ای معنا کنند. هدف این است که «شهروندان» عرب در قطر، اردن، عربستان، امارات، مصر و بقیه‌ی کشورهای عمدتاً سنی، فریبِ این پندارِ ایدئولوژیک را بخورند که با «تهدیدی جدی» از طرف شیعیان روبرو هستند.

وقتی داعش موصل را به تصرف خود درآورد، رسانه‌های جریان اصلی این گروه را نه تروریست‌هایی افراطی‌تر از القاعده، بلکه «شورشیان سنی» می‌نامیدند. در واقع، تنها از حد گذراندنِ فجایع و وحشی‌گری‌ها بود که باعث شد تا بازنمایی‌ِ داعش در مقام نمایندگانِ سنی‌های تحتِ تبعیض در عراق به وحشی‌هایی که گویی از عصر حجر به دوران مدرن پرتاب شده و در فضای تنش‌های سوریه و عراق به‌صورت «کاملاً اتفاقی» سبز شده‌اند، تغییر فاز دهد. اما در بازنمایی دوم نیز به اندازه‌ی بازنمایی اول، انحراف و گژدیسگی وجود دارد. داعش نه مومیاییِ ایدئولوژیکِ دوران کهن است که به یک‌باره با جادو و جنبل زنده شده باشد و نه محصولِ اتفاقیِ یک سری جریان‌های «آزادی‌خواه و دموکراسی‌طلب» است. توحش داعش، توحشی کاملاً مدرن است، چرا که اهدافی کاملاً مدرن دارد و از آن‌جا که پیاده‌سازی این اهداف به ایجاد رعب و وحشت نیاز دارد و داعش نیز ابزارهای مدرن‌تر آن، نظیر بمب‌های اتمی و شیمایی را در اختیار ندارد، «مجبور» است که به شیوه‌های سابق عمل کند.

هدف، تضعیف نفوذ ایران در خاور میانه و از آن طریق تضعیف نفوذ روسیه و بیش از آن چین در جهان است و در این راستا اتحاد غربی- عربی سلاحی برنده‌تر از داعش سراغ ندارد یا بهتر است این‌طور بگوییم که اتحاد مذکور آن‌قدر مستأصل شده که ناگزیر است به این سلاح متوسل شود. در واقع، غرب و متحدان منطقه‌ای آن شاهد تشکیل نطفه‌هایی از یک ائتلاف بین روسیه، چین، ایران، عراق و سوریه هستند که این ائتلاف در آینده و با افزایش قدرت اقتصادی کشورهای عضو آن می‌تواند دلالت‌های قوی‌تر و معنادارتری برای تداوم سلطه‌ی غرب بر منطقه‌ی خاور میانه به همراه داشته باشد. آگاهی از روندهای در حال ظهور، بازیگران و متحدان قدیمی را به فکر تخریب این ائتلاف و تضعیف آن انداخته است و در این راستا هر ابزاری از جمله داعش، می‌تواند ابزاری «موجه» باشد. فجایع داعش اما در ادامه، کار سیاست‌مداران اتحادِ غربی- عربی را برای حمایت آشکار از این گروه دشوار کرد و اکنون این تنها یک ابزار بود که می‌بایست با تشکیل ائتلافِ به‌اصطلاح «ضدِ داعش» به گوشه‌ای پرت شود، و نه خودِ هدفِ «مقدس». این که آمریکا – در حالی که دولت صدام را ظرف چند هفته نابود کرد و بغداد را به تصرف خود درآورد- اصرار دارد که مبارزه با داعش سال‌ها به‌طول می‌انجامد، حاکی از این نکته است که در سال‌های آتی نیز اتحاد غربی-عربی همچنان با دستاویز قرار دادن «مبارزه» با ابزارِ خود‌ساخته، برای تشدید و افزایش تنش‌ها در خاور میانه برنامه دارد.

اما همه‌ی این موارد به تنهایی باعث نمی‌شود تا اتحاد غربی-عربی از یک طرف، جبهه‌ای همگن و بدون تعارض باشد و از طرف دیگر، توانایی دستیابی به اهداف خود را در این وضعیت مشخص داشته باشد. تعارض موجود در این اتحاد خود را در کشورهایی نظیر مصر و لیبی نشان می‌دهد؛ آن‌جا که ترکیه و قطر در یک خط و در مقابلِ عربستان قرار می‌گیرند. شکست اهداف و شکستِ کلیِ طرح نیز تاکنون بارها مشاهده شده است ولی به رغم این حقیقت، باز منازعات در میدان‌های جدیدی و تحت القابِ جدیدی از سرگرفته شده است. جورج بوش با حمله به عراق و افغانستان، سیاست «مهار دوگانه» که هدف آن تضعیف همزمان عراق و ایران بود را کنار زند تا با دنبال کردن سیاست تغییر رژیم در دولت‌های غیرهمسو با واشنگتن، از مواهب دنیای «تک‌قطبی» بیشترین بهره را ببرد. اما «نهایتاً» این ماجراجویی آمریکا نه به افزایش قدرت این کشور و متحدان منطقه‌اش، بلکه برعکس به تضعیف جایگاه واشنگتن در خاور میانه منجر شد.

پس از سرنگونی صدام، این چینی‌ها و روس‌ها بودند که در صنعت نفت عراق جایگاه‌های مستحکمی برای خود پیدا کردند و این ایران بود که نهایتاً به‌عنوان پیروز بازیِ ژئوپلتیک، افزایش توان منطقه‌ای خود را به رخ رقبا کشید. دولتی که در عراق و حتی افغانستان روی کار آمد، نه دولتی بر علیه ایران، بلکه متحد ایران بود و این نشان می‌داد که نه تنها نبردِ بوش به اهداف خود دست نیافته است، بلکه قدرت رقیب نیز بدون انجام تلاش چندانی، افزایش یافته است. تلاش عربستان سعودی برای ضربه زدن به عراق، که از مدت‌ها پیش از ظهور داعش در عراق خود را نشان داده بود با نیت تکرارِ همان جنگ قبلی صورت گرفت. در واقع، عربستان معتقد بود که اگرچه بوش نبرد را باخته است، اما جنگ هنوز تمام نشده است و با آغاز نبردی تازه در سوریه و عراق، می‌توان سرنوشت جنگ را یک‌بار و برای همیشه مشخص ساخت. از این طریق، هم گاز قطر به اروپا می‌رود، هم با تصرف منابع نفتی عراق و یا چندپاره شدن این کشور، شرایط برای بی‌رقیب شدن عربستان در اوپک مهیا می‌شود و هم نبرد ژئوپلتیک تا مرزهای ایران به پیش رانده می‌شود.

اما اگر قرار بود طرح‌های انتزاعیِ سیاست‌مداران با جهان عینی و واقعی فاصله‌ای نداشته باشد، جهان بی‌شک یا اسیر یک‌سانیِ مستبدانه‌ی خبیثانه‌ترین تصورات می‌شد یا آنارشیِ مقارن با توحش و جنگ همه بر علیه همه بود که دامن‌گیر بشریت می‌شد. وقتی در شرایط عینی، طرح بوش و نئوکان‌های آمریکایی (با آن دستگاه عریض و طویلِ نظریه‌پردازی و سیاست‌گذاری) ظرف چند سال دود می‌شود و به هوا می‌رود، دلیلی ندارد که طرح کسانی نظیر بندر بن سلطان، به صرف دلارهای نفتی آن‌ها، با موفقیت توأم شود. اگر در اوت 2013 این عربستان و آمریکا و فرانسه بودند که برای حمله به دولت بشار اسد برنامه‌ریزی می‌کردند، اکنون این کشورها با تشکیل ائتلاف «توبه‌کاران» به صف مبارزان ضد داعش درآمده‌اند و در عوض صدای اردوغان بلند شده است که مبارزه‌ی صرف بر علیه‌ داعش، به تقویت رژیم اسد می‌انجامد!

 

پیام اوباما هیچ چیز را در خاورمیانه تغییر نداد / تخریب میلیاردها دلار سرمایه گذاری چندساله در منطقهطرح‌های انتزاعی و بلندپروازانه و شرایط نامساعد

عربستان، ترکیه، قطر، آمریکا و سایر کشورهای عضو اتحاد غربی-عربی در خاور میانه، همگی جزئی از سیستم بزرگ‌تر مناسبات بین‌المللی هستند. اما چرا به رغم این واقعیت و به رغم قدرت همچنان بسیار زیادِ آن‌ها، طرح‌هایشان با موفقیت همراه نمی‌شود؟ جواب در این است که در تاریخ بشریت هیچ راهکاری برای پذیرشِ توأم با رضایتِ منطقِ کل توسط اجزاء وجود ندارد. اجزائی که از قوه‌ی فائقه برخوردارند و نقش هژمون را دنیای کنونیِ ما ایفاء می‌کنند، همواره به دنبال جاودان‌سازیِ نقش هژمون خود هستند و این با منطق پویای کلیت (که در آن تنها اصل ثابت، تغییرِ دائمی است)همخوانی ندارد. آمریکا به دلیل قدرت برتر اقتصادی خود و انباشت ثروتِ بیشتر بوده که توانسته است حضور نظامی خود را در اقصی نقاط جهان افزایش دهد و برای توسعه و تحقیقات و همچنین برای افزایش نفوذ بین‌المللی خود منابع کافی در دست داشته باشد. اما اکنون که چین یا سایر قدرت‌های نوظهور به دلیل همان مکانیزم‌ها سعی در افزایش توان بین‌المللی خود دارند، با مقاومت اجزائی از کلیت روبرو می‌شوند که قدرت‌گیری این کشورها را به ضرر خود می‌پندارند. در واقع، در دنیای ما پذیرش نقش‌های جدید صرفاً از رهگذر منازعات است که حاصل می‌شود. آمریکا نیز خود منازعات بسیاری بزرگی را در نیمه‌ی اول قرن بیستم از سرگذرانده تا توانسته است به جایگاهِ اکنونْ به چالش کشیده‌شده‌اش، دست یابد.

اما چیزی که به رغم این واقعیت و به صورت غیرعادی در خاور میانه هربار تکرار می‌شود، عدم درس‌آموزی از گذشته است. کشورهای موجود در اتحاد غربی-عربی، با نپذیرفتن منطق جهان عینی در مواردی خاص (و همزمان استفاده از آن منطق در موارد متعدد) سعی در سد کردن راه تحولاتی دارند که آن تحولات نه در ایدئولوژی‌ها بلکه در مناسبات جهان عینی ریشه دارند. عربستان قصد دارد مانع افزایش نفوذ ایران در منطقه شود، اما همزمان قدرت اقتصادی و جایگاه ژئوپلتیک ایران را فراموش می‌کند. عربستان سعی دارد عراق را از ایران جدا کند، اما همزمان نمی‌خواهد شاهد افزایش قابل‌توجه صادرات نفت عراق باشد. به همین ترتیب، آمریکا و عربستان سعی دارند برای تضعیفِ ایران، چین و روسیه، سوریه و عراق را چندپاره نمایند، اما همزمان قدرت این کشورها برای واکنش و مقاومت را فراموش می‌کنند. این امر باعث می‌شود تا زمینه‌ای عینی که قرار است طرح و برنامه‌ها در آن اجرا شود، به‌کلی نادیده گرفته شود. بنابراین، طرح‌های سیاسی کشورهای مذکور، در نهایت در حد طرح‌هایی انتزاعی باقی می‌ماند که حلقه‌ی اتصال آن با واقعیت به کلی قطع شده است. جورج بوش در چنین بستری بود که طرح «خاور میانه‌ی بزرگ» خود را کلید زد، اما همین انتزاعی بودنِ طرح وی در نهایت شکست آن را رقم زد.
در نتیجه‌ی ماجراجویی‌های آمریکا در دهه‌ی اولِ هزاره‌ی سوم در خاور میانه، به بهای کشتار صدها هزار نفر در خاور میانه، بی‌خانمانی میلیون‌ها نفر و تخریب میلیاردها دلار سرمایه‌ای که طی دهه‌ها در زیرساخت‌های کشورهایی نظیر عراق سرمایه‌گذرای شده بود، نفوذ و چهره‌ی آمریکا در خاور میانه و حتی جهان مخدوش شد و این اوباما بود که با پیام «تغییر» بر کرسی ریاست‌جمهوری آمریکا تکیه زد. اما واقعیت تلخ این است که اوباما نیز ثابت کرده است که قصد دارد همه چیز را طوری «تغییر» دهد، که هیچ چیز تغییر نکند.

برای مشاهده مطالب اقتصادی ما را در کانال بولتن اقتصادی دنبال کنیدbultaneghtsadi@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین