اوج دستآوردهای نظری و فلسفی این استاد دانشگاه، «نظریهی کلی زبانشناختی» (2000) بهشمار میرود که در زمینهی متحد ساختن دانش پراکنده و ناهمگون زبانشناختی معاصر، تلاش بسزایی است. در سالهای اخیر، تحقیقات «جاینامشناختی زمینهای» او در محافل علمی اوکراینی بازتاب زیادی داشته که هم طرفداران پروپاقرص زیادی و هم منتقدان کمی پیدا کرده است. کاترین کریکونیوک در مصاحبه با پروفسور تیشچنکو، با محوریت «نقش زبان در نگهبانی حافظهی تاریخی ایرانیان و اوکراینیها»، جویای جدیدترین جزئیات پژوهش جاینامشناختی او شده است.
- قبل از بحث اصلی، به این پرسش اولیه بپردازیم که زبانشناسی دقیقاً چه علمی است؟ با کدام رشتهها مرز مشترک دارد؟ آیا دستآوردهای زبانشناختی میتوانند آنقدر تأثیرگذار باشند که مسیر تحول علوم دیگر را تغییر دهند؟ بهعنوان مثال، مسیر علم تاریخ را یا بلعکس. ضمن اینکه زبانشناسی چقدر از دستآوردهای علوم دیگر استفاده میکند؟
از خود اسم «زبانشناسی» اینطور برمیآید که زبانشناسی علمی است راجع به زبان، که همهی جلوههای آن - چه مستقیم و چه غیرمستقیم - را شامل میشود؛ زیرا اکثریت کنش و واکنشهای اجتماعی با کمک زبان انجام میپذیرد. زبانشناسی را بهصورت گستردهتری هم میتوانیم تعبیر کنیم. بهعنوان مثال، در کنفرانس زبانشناسی نظری که در سال 2013 در شهر مونپلیه برگزار شده بود، اهداف جدید زبانشناختی تعریف شد و آنرا توضیح کامل تمام پدیدههای اجتماعی که توسط زبان میسر میشود، تعریف کردند. اگر زبانشناسی را تنها به شناخت ساختار درونی زبان محدود کنیم، آنگاه هدف پژوهشی زبانشناسی، گرامر و قاموس زبان است؛ همان چیزی که همه در مدرسهها و دانشگاهها با آن آشنا میشوند.
طیف علومی که با زبانشناسی مرزهای مشترک دارند، بسیار گسترده است: علوم اجتماعی، روانشناسی، تاریخ، ژنتیک و غیره. در کشورهای متعددی، پژوهشگران تاریخی، زبانشناسی را رشتهای کمکی تلقی میکنند. فکر میکنید چرا؟ زیرا تاریخ به مفهوم کلاسیک آن، قبل از پیدایش خط وجود ندارد. شاید علم باستانشناسی یا دیرینمردمشناسی در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشد، ولی تاریخ تنها به بُعد فرگشتی (تکاملی) شکلگیری بشریت دسترسی دارد و وجه تکوینی و پیدایشی (یعنی بشریت چهگونه به وجود آمده است) از دید تاریخ پنهان میماند.
بنا به اطلاعات علم دیرینروانشناسی، انسان به لحاظ گونه زیست شناختی صدها هزار سال، یا حتا میلیونها سال قبل از پیدایش اجتماع، بهوجود آمد. سپس از راه انتقال تلقین صوتی (یعنی تأثیر اختیاری) از محیط حیواناتی که انسان با آنها هم زیست بوده و هست، به داخل گروههای همگون خود، شکافی میان گونههای انسان پدیدار شد: گروه انسان نئاندرتال (homo neanderthalensis) که از این وسیلهی صوتی تأثیر روی رفتار یکدیگر استفاده نمیکردند و گروه انسان خردمند (homo sapienens) که اجداد انسانهای معاصر هستند و تا به امروز همچنان با زبان احاطه شدهاند. اجتماع تنها در نتیجهی تأثیر متقابل گونههای انسان و محدود ساختن رفتار یکدیگر، شکل گرفت. این نظریهی فوقالعاده توسط دانشمند برجستهی روسی ب.ف. پُرشنیِف ارایه شده است: یعنی زبان از اجتماعی که نتیجهی روابط زبانی داخل گروه گونهی انسان خردمند است، قدیمیتر است.
در مقیاس کل تاریخ بشر (از پیدایش تا امروز) نگارش نسبتاً تازه ابداع شده است؛ اگر بخواهیم بهصورت تمثیلیی بگوییم، اختراع نوشتن زمانی اتفاق افتاد که ساعت تاریخ بشر یک ربع به دوازده را نشان میداد. ابداع نگارش در میان رودان در سومر رخ داد. این رویداد مهم تنها یکبار در تاریخ جهان قدیم افتاد؛ دانستن این حقیقت را مدیون تحقیقات باستان شناس معروف انگلیسی – فرانسوی خانم دنیز شماند-بِسِّرات هستیم. او توجیه بسیار جالب و مبتکرانهای را برای توضیح وجود هزارن تندیسک گلی حفاری شده در بینالنهرین، پیدا کرد که قدمت آنها به هزارهی نهم تا چهارم قبل از میلاد میرسد. پس از هزارهی چهارم، لوح رُسی جای تندیسک را گرفت، از آن زمان به بعد سومریها یاد گرفتند که خطوط تندیسک را روی لوح نقاشی کنند. این اولین نگارش انسانها بود. سپس در اثر پدیدهی «انتشار فرهنگی»، انواع نوشتن در میان کشورهای دیگری از قبیل مصر و هند و چین، گسترش پیدا کرد.
این نکته قابل توجهی است که نصف تاریخ نگارش، صرف ساختن تندیسکها شده بود که نقش فاکتور تجاری را ایفا میکردند. این تندیسکها را در کوزههای بزرگ سربسته گذاشته و همراه با اجناس به مقصد میفرستادند. آنجا کوزهها را می شکستند و مقدار جنس را با تعداد و شکل تندیسک مطابقت میدادند. این روش ثبت اطلاعات پنچ هزار سال رایج بود، تا زمانی که سومریها بالآخره متوجه شدند که شیوهی سادهتر و بهتری هم وجود دارد: نگارش روی سطح گل نرم. دقت کنید که راه فکری ثبت صدا روی شیء مادی چقدر طولانی بود!
پس قدیمیترین نگارش تصویری از تندیسگری پدید آمد. در بعضی از دایرهالمعارفها و کتابها، این باور مطرح میشود که نوشتن نشأت گرفته از نقاشیهای غار است. اما این موضوع صحت ندارد و تحقیقات خانم دنیز شماند بهخوبی عکس آنرا ثابت میکند. نقوش روی دیوار غار که مفهوم آیینی داشتند، پیدایش هنر را رقم زدند اما نیروی محرک پیدایش نوشتن، مبادلات تجاری در سومر بود.
همانطور که میبینید، زبانشناسی در توضیح پدیده زبان، از دستآوردهای علوم دیگر استفاده میکند. از طرف دیگر، زبانشناسی میتواند از اسراری پرده بردارد که برای علوم دیگری امکانپذیر نیست. بهعنوان مثال، تحقیقات جاینامشناختی برای علم تاریخ از اهمیت ویژهای برخوردار است.
- به تحقیقات جاینامشناختی اشاره کردید. در سالهای اخیر، توجه محافلی علمی، هم در اوکراین و هم خارج از کشور، به پژوهشهای جاینامشناختی شما - که بسیاری از دانشمندان آنرا چالشبرانگیز خواندهاند - جلب شده است. ماهیت روش تحقیقاتی «جاینامشناسی زمینهای» که شما آن را ابداع کردهاید، چیست؟ گتفرید لایبنیتس، دانشمند معروف آلمانی، معتقد بود که «درستی هر تعلیمی در آنچه که تثبیت میکند، نهفته است و اشتباه بودن آن با حقایق انکار یا حذف شده آشکار میشود». اگر اظهار نظر لایبنیتس را با تعلیم «جاینامشناسی زمینهای» شما تطبیق دهیم، آنگاه نکات ضعف و قوت آن کدام هستند؟
این پرسش جالبی است. به دلیل اینکه خوانندگان شما از فضای این تحقیقات به دور هستند، مثال جرمشناختی، درک روش «جاینامشناختی زمینهای» را آسانتر خواهد کرد. فرض کنید که در خانوادهای اتفاق ناگواری رخ داده، یکی ناپدید شده است. کارشناس جرم وارد صحنه میشود. اولین قدم او چه خواهد بود؟ مسلماً میکوشد رد آن کسی را که ناپدید شده، پیدا بکند. از همسایگان و دوستان، شاهدان و نزدیکان پرس و جو خواهد کرد. این مثال روش «جاینامشناختی زمینهای» را توضیح میدهد. چون اسامی اسرارآمیزی که نمیتوان توضیح قانعکنندهای برای آنها پیدا کرد، روی نقشهی جغرافیایی بسیار زیاداند، پس جاینامهای مجاور را هم باید تحت بررسی را قرار داد: شاید آنها بتوانند سرنخی را از پیدایش جاینام مورد نظر به ما بدهند. به این ترتیب، کشف حلقههای گمشدهای که به نظر میرسید برای همیشه آنها را از دست دادهایم، امکانپذیر میشود.
خصوصیات یک پژوهشگر را با کلام پل والری راجع به شاعر، میتوان توصیف کرد: «شاعر کسی است که از مشکلات برخواسته از طبیعت برای سرودن شعر، الهام میگیرد، نه آن کسی است که از آنها بهراسد». دانشمند واقعی بلد است که چگونه در هر مشکلی فرصتی را ببیند. در مورد جاینامشناسی، محقق آن کسی نیست که میگوید: «ریشهی فلان جاینام نامعلوم است» (یا طرفدار تفسیر عامیانه و یا فولکلوریک ریشهی جاینام باشد)، بلکه کسی است که با بهکارگیری روشهای تحقیق مبتکرانه راه حل های جدید را معرفی میکند.
نکتهی ضعف روش تحقیقاتی «جاینامشناسی زمینهای»، ریشههای مبهم جاینامها هستند که بیشتر به «مجموعههای فازی» اصوات شباهت دارند. در طول تاریخ اوکراین همه جاینامها تحت تأثیر زبانهای گوناگون از قبیل زبانهای ایرانی، ترکیتبار و اسلاوی قرار گرفتند و تغییر شکل دادند. یک پژوهشگر برای بازسازی شکل اولیهی جاینامها، باید از علم ریشهشناسی و قوانین تاریخی آواشناسی آگاهی کامل داشته باشد؛ اما این توانایی کافی نیست. شرط اصلی موفقیت هر تحقیقی در هر زمینهای، داشتن پویایی، ابتکار و ایدهی جسورانه است. یادمان باشد که به قول کلود برنارد، «این دانستنیهایمان هستند که در برخی موارد مانع رسیدن به هدف میشوند».
- در یکی از آخرین تحقیقات «جاینامشناختی زمینهای» شما، فرضیهای مطرح میشود که جنوب و مرکز اوکراین (یعنی زمینهایی مجاور با رودخانه دنیپر) زمانی بخشی از امپراتوری هخامنشیان بود. لطفاً خلاصه آنرا شرح دهید. مبنای استدلالی این نظریه چیست؟ جرقهی آن چگونه زده شد؟
نسل پیشین دانشمندان اوکراینی و روسی (اُ. اِسترِژاک، اُ. تروباچیِف و غیره) بارها به رد زبانهای ایرانیتبار در جاینامهای اوکراینی اشاره کردند. بدون تحقیقات آنها، به ثمر رساندن پژوهش جاینامشناختی ما به هیچ وجه امکانپذیر نبود، زیرا حتا جسارت انتخاب چنین موضوعهایی تنها میتواند از شهامت بیشتر محققان پیشینی بهوجود بیاید که موفق شدند دایره تصورات سنتی را بشکافند و از چهارچوب نظریات علمی همهپسند آن زمان بیرون بیایند. بهعنوان مثال، اُ. اِسترِژاک اثبات کرد که رودخانهای به نام اَرتُپُلُت که بستر آن در شمال شرقی اوکراین میگذرد، از دو کلمهی سکایی تشکیل شده است: *اَرتو-(*arto-) به معنای «یزدان» و*پُلُت-(*polot-) به معنای «رودخانه» که ترکیب «رودخانه یزدان» را میسازد. تصور بکنید این رودخانه نزدیک به سرچشمه، شاخهای به نام بُهیوکا دارد که با کلمات اوکراینی، نام سَکایی را تکرار میکند (در زبان اوکراینی «بُه» بهمعنای «یزدان» است و پسوند «-ایو» نشانهی تعلق است؛ بدین ترتیب، «بُهیوکا» معنای «رودخانهی یزدان» میدهد – توضیح مترجم). مثالهای مشابه این، بسیار زیاد هستند: نام محلی رودخانهی پَنسُوا در استان دنیپرو پتروفسک (مشتق از ریشهی زبان نیاایرانی *پَنسَه- (*pansa-) به معنای «شن») به اوکراینی پیسکُواتا است، یعنی «رود شنی» («پیسُک» در زبان اوکراینی، معنای «شن» دارد و «-اُو» پسوند صفت است – توضیح مترجم)، رودخانه دُرتُبا (مشتق از کلمهی زبان نیاایرانی *اُب-،*اُبا- (*ob-, *oba-) به معنای «آب» و *دُرت- (*dort-) به معنای «ظرف سفالی»)، نام مترادف اوکراینی هُنچارِخا، یعنی «رود سفالگر»، دارد (در زبان اوکراینی «هُنچار» به معنای «سفالگر» و «-اِخا» پسوند مؤنث تعلق است –توضیح مترجم). این جفت اسامی برای یک رودخانه که معنای آنها مشابه است، بر این دلالت میکند که قوم اسلاو یا در ارتباط تنگاتنگ با اقوام ایرانی، یا شاید از خود قوم ایرانی بهوجود آمده است. به عبارت دیگر، اهالی استان پُلتاوا در نزدیکی رودخانهی اَرتُپُلُت دو هزار سال است که در آنجا زندگی میکنند، حداقل از زمان سارماتها؛ مردمی که در نزدیکی رودخانههای پَنسُوا و دُرتُبا در استانهای دنیپروپتروفسک و دونتسک سکونت دارند، هم اهالی بومی هستند، یعنی آنها نه از جایی آمدهاند و نه به جایی رفتهاند. واضح است که این ویژگی تنها شامل برخی از اقوام اوکراینی میشود و در مورد همهی ملت اوکراینی و همچنان اقوام دیگر اسلاوی، صادق نیست. هر کدام از آنها تاریخ خود را دارند که کم تر از این جالب نیست.
بدین ترتیب، مطالعهی نقشهی جغرافیایی امروزین اوکراین، سه منطقه جاینامها را آشکار کرده است که جای پای امپراطوری هخامنشی در آن بهخوبی قابل مشاهده است. این امر توأم با شواهد تاریخی دیگر، به ما اجازه میدهد این فرضیه را مطرح کنیم که روزی مناطق جنوبی و مرکزی و شرقی اوکراین، بیست و چهارمین استان امپراتوری هخامنشی را تشکیل میداده و سکاهای ساکن آنجا، همان «سکا پَرَدریَه»sakā paradriya یعنی «سکای آن سوی دریا» بودند که داریوش اول در کتیبهای به جای مانده در اکباتان و تخت جمشید، از این قوم نام برده است. حال به جزئیات این فرضیه می پردازیم.
اولین «زمینه جاینامشناختی» سرنوشتساز در استان سومه در نزدیکی ده شاتراوِنه (SHATRAVyne) کشف شد. در نزدیکی آن دِهاتی با اسامی کُتسوپییوکا (KOTSUPiyivka)، کُتسوپیید اِستِپ (KOTSUPiyiv Step)، یَسنُپیلشچِنا (YASNopil’schyna)، وُرُپایی (VOROPAI)، آرشوکه (ARSHUKy)، ساخانسکه (SAKHANske) وجود دارند. در نتیجهی تحقیقات چندساله بر روی جاینامهای اوکراینی، فرضیه اشتقاق این کلمات از زبانهای ایرانیتبار، ارایه شد. ستاکهای جاینامهای مذکور، از پدیدههای تاریخی مربوط به امپراتوری هخامنشی و اسامی اشخاص مهم آن دوره و دوران بعدی، حکایت میکند، از قبیل «ساتراپ» (یعنی «حافظ کشور») که از سه زبان ایرانی مشتق شده است (مادی (*xšaθrap-)، پارتی (*xšaxrap-) و فارسی باستان (ap-çxša))؛ با در نظر گرفتن قوانین تغییرات تاریخی آوا در زبان اوکراینی، جاینامهای شاتراوِنه، کُتسوپییوکا و کُتسوپییو اِستِپاحتمالاً از این ستاکها مشتق شده است؛ جاینام یَسنُپیلشچِنا از«یسنه» که یکی از نسکهای اوستا است، مشتق شده است؛ ستاک «اَرَبَیَه» یعنی «استان هجدهم امپراتوری هخامنشی» (Arabaya) در طول زمان به شکل جاینام وُرُپاییدر نقشه جغرافیایی اوکراین درآمده؛ «ارشک» (در زبان یونانی «Arsakês») یعنی «بنیانگذار شاهنشاهی ایرانی اشکانیان» است (حدود سال 250 م.) − جاینام «آرشوکه» از این ستاک برگرفته شده است؛ «سَکا» بهمعنای «مردی از قوم ایرانیتبار سکاها» (جاینام ساخانسکه از آن بهوجود آمده است). بدین ترتیب، در جاینامهای نامبرده، سه لایه ستاک از دوران گوناگون مشاهده میشود.
در جنوب اوکراین هم «زمینهی جاینامشناختی» مشابهی پیدا شد: بستر نهر شاتراوِنا (SHATRAVyna؛ مشتق از زبان مادی (*xšaθrap-) بهمعنای «ساتراپ»)، کاچوبِییوکا (KOCHUBeivka؛مشتق از زبان فارسی باستان (ap-çxša) بهمعنای «ساتراپ»)، دارییوکا (DARYIvka؛ مشتق از زبان یونانی باستان Dareios بهمعنای «داریوش»)، رودخانه یَسنُواتکا (YSYNuvatka؛مشتق از کلمهی فارسی «یسنه» بهمعنای «فصلی از کتاب اوستا»)، ساسیوکا (SASivka؛ مشتق از کلمهی فارسی «ساس» بهمعنای «سَکا» است)، تالاب کُوتونیوسکی (KOVTUNivskyi؛ مشتق از زبان یونانی ιο-τολόκΣ(«اِسکُلُت») یعنی بنا به گزارش هرودوت «اسمی که سکاها قوم خود را با آن مینامیدند»).
همچنین در نزدیکی کییف، رودخانهای با نام ساخراوشچِنا (SAKHRAVschyna) وجود دارد که از ده شاخراوشچِنا میگذرد (در اینجا منشأ این دو جاینام، کلمهی «ساتراپ» به زبان پارتی است). جاینامهای مذکور هم در زمینه جاینامهای ایرانیتبار قرار گرفتهاند: یَسنُهُرُدکا (YASNohorodka؛ مشتق از کلمهی فارسی «یسنه»)، کُتسیوبِنسکه (KOTSYUBynske؛ مشتق از *xšaxrap-بهمعنای «ساتراپ» (حروف پارتی «-xr-» مساوی با حروف «r-θ-» در زبان فارسی باستان)، تپه بَهرِنُوه (BAHRYNove) و بَهرِن (BAHRYN) - این دو جاینام مشتق ازاسم پارتی «بهرام» است (اسامی شاهان ساسانی، 273-591 م.))، وُرُپایی (VOROPai؛ مشتق از «ارَبَیَه» (Arabaya)).
در نتیجه از میان 50 هزار نام جغرافیای اوکراین، یعنی 30 هزار نام شهر و ده، بهعلاوهی 20 هزار نام رودخانه و تالاب، جای پای «ساتراپ» در سه زبان ایرانیتبار دیده شد، با عبارت تمثیلوار، «سه سوزن در کومه کاه» پیدا شد: زبان مادی (ایرانی باستان)، فارسی باستان و پارتی.
در وهلهی اول این فرضیه ضعیف بهنظر میرسید اما به هر سوزنی نخی وصل بود. جاینامهای اطراف، ارتباط خود را با جاینام مشتق از «ساتراپ» نمایان کردند: جاینامهایی با ستاکهای کُتسوپ-/کُچوب-/کُتسیوب- (مشتق از زبان ایرانی باستان) و شاتراو- (مشتق از زبان مادی) و شاخراو-، ساخراو- (مشتق از زبان پارتی) به یک منطقهی جغرافیایی مربوط میشود. همچنین در همسایگی آنها جاینامهایی هستند که ستاکشان از زمینه تاریخی مشابهی گواهی میدهند: وُرُپای- (VOROPAI-)، یَسنه- (YASNa-)، سَک- (SAK-).
سپس یک اتفاق به جریان تحقیقات وارد شد. در اکتبر سال 2011 هنگام برگزاری کنفرانس بینالمللی مصرشناسی در کییف، اینجانب سخن از یافتههای جاینامشناختی خود را به میان آوردم (مصر با نام «مودرایا»، نوزدهین استان دولت هخامنشی بود). س. بِرِزینا ، تاریخدان روسی و کارشناس موزهی هنر شرقی مسکو، در جواب، کاتالوگ نمایشگاه موزهی اِرمیتاژ را معرفی کرد که عکسها و توصیفهای مهرهای هخامنشی حفاری شده در شبه جزیرهی کریمه (شهرهای کِرچ، سِواستوپول و تامان) را در خود جای داده است.
تنها توضیح باستانشناسان در رابطه با کشف مُهرهای مذکور این بود که «آنها از جایی به خاک اوکراین آورده شدند». ولی در چارچوب تحقیق جاینامشناختی ما، این مهرها یکی از شواهد حضور حقوقی هخامنشیان در بیست و چهارمین استان امپراتوری آنها است. بنا به نظریهی شرقشناس معروف روسی، آبایف، در آن زمان شهر کِرچ «پَنتی کَپَه» (*Panti-kapa) نام داشته که در زبان سَکاها بهمعنای «راه ماهی» است (آبایف، جلد 2، صفحه 575) و قوم سَکا در آنجا زندگی میکردند. بعد ها کِرچ، پایتخت پادشاهی بسفور شد و یونانیها اسم سکایی را اقتباس کرده و نام مهمترین شهر دولت خود را «پانتیکاپایوم» (αντικάπηϛ, ΠαντικάπαιονΠ) گذاشتند. با این حساب، بعید نیست که 15 مهری که امروزه در اِرمیتاژ نگهداری میشوند، به چند نسل گماردگان دولت هخامنشی تعلق داشتند. هخامنشیان واقعاً میتوانستند بر سرزمین ساحلی دریایی که اسم فارسی «آخشاینا» (در زبان فارسی باستان (Axšaena) بهمعنای «دریای تیره») داشت، حکمرانی کنند. وقتی که یونانیها آن سرزمین را گرفتند، اسم دریای سکایی را با زبان خود تطبیق دادند و دریای «آخشاینا» بهصورت «پونتوس آخیسنوس» و سپس «پونتوس اِوکسیِنوس» (Πόντος AύξενοςΠόντος Εύξενος,) در آمد.
- آیا در مدارک تاریخی ایرانی، شواهدی برای تأیید فرضیهی شما وجود دارند؟
رد جاینامی ساتراپی در اوکراین و همچنان کشف 15 مُهر هخامنشی که نشانههای حقوقی حضور هخامنشیان در آن سرزمین هستند، ما را به مدارک تاریخی ایرانی آن زمان علاقهمند ساخت. از میان همهی شاهان هخامنشی، تنها داریوش اول به این موضوع توجه داشت که وصیت سیاسی و معنوی را برای نسلهای بعدی از خود به جای بگذارد (486 قبل از میلاد). در بخش اول این وصیت حکاکی شده روی صخره (نقش رستم) به ترتیب نام استانهای امپراتوری هخامنشی آمده است، از جمله استان بیست و چهارم متعلق به «سَکا تیئیَی پَرَدرَیَه» («سَکای آن سوی دریا »). «آن سوی دریای» امپراتوری هخامنشی «سکائستان» قرار داشت (هر چند ناگفته نماند که برخی دانشمندان با دید تردید به این موضوع مینگرند). بهعقیدهی اُ. اِسترِژاک، قرارگیری این نام در میان نامهای «یائونا» (Yaunaبه معنی «ایونیا»)و «سکُدرا» (Skudra بهمعنای «تراکیه» یا «ترانس») بر این دلالت میکند که منظور داریوش اول سکائستان بود.
پشت دو دریای دیگر (دریای خزر و دریای مدیترانه)، سایر اقوام سکا سکونت داشتند و هیچ بحثی در این مورد نیست. پارسیها همهی سکاها را به لحاظ یک ملت واحد میپنداشتند ولی سرزمینی که اقوام آریایی در آن کوچ میکردند (Ariyanem vaedjo)، بسیار گسترده و از خود امپراتوری بزرگتر بود، بنابرین داریوش باید به طور دقیق مشخص میکرد که مرزهای کشورش از کجای سرزمین آریاییها میگذرد. در کتیبهی اکباتان (همدان) داریوش اول اعلام میدارد که سرزمین او به چهار سوی جهان گسترش پیدا کرده است: از مرز و بوم شمالیترین سَکاها تا سرزمین جنوبیترین حبشیها و از شرقیترین قسمت هند تا غربیترین قسمت لیدیه. دورتر از همه سکاهایی بودند که «آنسوی سغد» سکونت داشتند، به این دلیل داریوش خاطرنشان میکند:hacā Sakaibištayaiy para Sugdam - «از سکاهای آن سوی سغد».
برای نخستینبار نمای خارجی آرامگاه داریوش اول با نقش برجسته «حاملان اورنگ» تزیین شده بود که در ساختن آرامگاههای شاهان بعدی هخامنشی از آن تقلید میشد. در این نقش برجسته دو ردیف پیکرهایی مجسم شده که هر کدام از آنها نمایندهی ملتی است که سلطهی هخامنشیان را پذیرفته بود، به همین خاطر تخت پادشاهی داریوش را بر دوش حمل میکند. در هر ردیف، 14 پیکر حکاکی شده است، بهعلاوهی دو «نگهبانی» که دو سوی اورنگ قرار گرفتهاند. در ردیف بالا (از پیکر 1 تا 14) نمایندگان اقوامی به شرح زیر ترسیم شدهاند: پارسی، مادی، ایلامی، پارتی، آریانی، باختری، سغدی، خوارزمی، زدنگی، رُخَجی، ساگارتی، گنداره ای، هندو، سکا هئومه ورگه. در ردیف دوم پیکرها به این اقوام منسوب میشوند (از پیکر 15 تا 28): سکا تیگره خوده، بابلی، آشوری، عرب، مصری، ارمنی، کاپادوکی، لیدی، ایونیایی (یونانی)، «سکای آن سوی دریا»، تَراکی، «ایونیایی سپر روی سر»، لیبی، حبشی. پیکرهای جلو و عقب اورنگ متعلق به مکایی و کاریایی هستند. پس از گذشت 2500 سال تنها نام پنج ملت همچنان استفاده میشود؛ بقیهی آنها به تاریخ پیوستند.
متن داریوش با پیکرهای نمادین نقش برجسته هماهنگ شده است؛ داریوش میگوید: «اگر فکر کنی که چند بود آن کشورهایی که که داریوش شاه داشت، پیکرها را ببین که تخت را میبرند. آنگاه خواهی دانست، آنگاه به تو معلوم میشود، (که) نیزه مردی پارسی دور رفته» . کنار 8 پیکر آخر، در سمت چپ دو ردیف زیرنویسی به جای مانده است: (پیکر 1-4) «این پارسی است. این مادی است. این ایلامی است. این پارتی است»؛ (پیکر 15-17، 29) «این سکا تیگره خوده است. این بابلی است. این آشوری است. این مکایی است».
تطبیق نقوش برجسته «حاملان تخت» در 6 آرامگاه شاهان هخامنشی نشان داده که جای پیکرها ثابت است. هر کدام از پیکرها دارای ویژگیهای کلی صورت، اسلحه و لباسهای ملیمی باشد. بهعنوان نمونه، هر سه پیکر سکاها (سکا هئومه ورگه (پیکر شماره 14)، سکا تیگره خوده (پیکر شماره 15)، «سکا آنسوی دریا (پیکر شماره 24)) شمشیر کوتاه «آکیناکه»، کلاه نوک تیز «باشلیق» و کت بلند مخصوص اسبسواری که پایین آن گرد است، دارند. شکل لباس و کلاه و اسلحه سغدی، خوارزمی و تراکی هم مشابه سکاها است. در پلکان کاخ آپادانا همین کت مخصوص اسبسواری، این شش ملت را از دیگران متمایز میکند.
بنابرین مدرک تنها کتیبه نیست، بلکه نقوش برجسته آرامگاهها که جای پیکرها در هر کدام از آنها ثابت است، نیز مدرک مهمی بهشمار میرود. پیکر «سکای آن سوی دریا» هم در آرامگاه داریوش اول (سال 486 قبل از میلاد) و هم در آرامگاههای خشایارشا یکم (465 قبل از میلاد)، اردشیر اول (424 قبل از میلاد)، داریوش دوم (404 قبل از میلاد)، اردشیر دوم (358 قبل از میلاد) و اردشیر سوم (338 قبل از میلاد) پیوسته در جای بیست و چهار قرار دارد که دال بر آن است که در سال های 486-338 قبل از میلاد سرزمین «سکای آن سوی دریا» بخشی از امپراتوری هخامنشی بود.
در آرامگاه داریوش اول نام «سکای آن سوی دریا» به شکل «سَکا تیئیَی پَرَدرَیَه» (SAKĀ TYAIYPARADRAYA) آمده است. ولی در کتیبهی آرامگاه اردشیر دوم در اثر تحول زبانی، این نام تغییر یافت و شکل صوتی «سکا پَرَدریی» (SAKĀ PARADRIY) به خود گرفت. پس از اتمام تحلیل زبانشناختی شواهد ایرانی دربارهی «سکا پَرَدریی» مجدداً به نقش جغرافیای اوکراینی روی آورده و در آن نشانههایی را پیدا کردیم که اجداد اوکراینیها با این نام قرن پنجمی قبل از میلاد بهخوبی آشنایی داشتند.
منظورم جاینامهایی در نقشه معاصر اوکراین از قبیل بستر نهر پِرِدِرییوا (PEREDERIYva)، ده پِرِدِرییوه (PEREDERIYve) در استان دونتسک، ده پِرِدِرییوکا (PEREDERIYIvka)، چاه پِرِدرییو (PEREDRIYiv)، دریاچه پِرِدِروخا (PEREDERukha)، ده پِرِدرِمِخه (PEREDRymykhy) در استان لویو، هستند. شگفتا که همهی این جاینامها در نزدیکی جاینامهایی قرار گرفتهاند که از کلمهی «ساتراپ» مشتقق شدهاند (پیشتر آنها را بررسی کردیم): ده پِرِدِرییوکا (PEREDERIYIvka) 36 کیلومتربا دههای شاتراوِنه (SHATRAVyne) و کُتسوپییوکا (KOTSUPiyivka) فاصله دارد، چاه پِرِدرییو (PEREDRIYiv) در 76 کیلومتری بستر نهر شاتراوِنا (SHATRAVyna) و دارییوکا (DARYIvka) قرار دارد و غیره (به نقش پیوست مراجعه شود).
همچنین باید بگویم که در چارچوب این مصاحبه مقدور نیست که همهی شواهد کشف شده را معرفی کنیم یا نظریات تاریخی مرسوم را زیر سؤال ببریم. هدف اصلی این است که نشانههای گوناگون را بررسی کنیم که به نفع تاریخ عرفی گواهی نمیدهند و بدین ترتیب، توجه تاریخدانان را به این موضوع جلب کنیم. جاینامهایی که ستاک Peredriy-/Perederiy-دارند، آوای زنده بیست و چهارمین ساتراپی امپراتوری هخامنشی «سکا پَرَدرَیَه» در قرن 21 است که در جاهای دیگر دنیا به فراموشی سپرده شده است.
- ولی هرودوت، تاریخنگار برجستهی یونانی، در «تواریخ» از شکست لشگرکشی داریوش اول به سکائستان سخن میگوید. چگونه این را تفسیر می کنید؟
هرودوت اولین و بزرگترین شاهد تاریخ ما هست و خواهد بود. بهراستی که هرودوت لایق لقب «پدر تاریخ» بوده که سیسرون به او داد. وسعت و تنوع تحقیقات او و همچنان توجه ویژهای که به وجه جغرافیایی آن مبذول داشت، از دستآوردهای بزرگ هرودوت بهشمار میرود. آثار وی به نثر روان و جذابی نوشته شده و موضوعاتی که در آن مطرح میکند، انساندوستانه و احساسی هستند و به هم پیوسته.
از گزارشهای هرودوت میدانیم که داریوش اول، شاه متجاوزی نبود و دلیل اصلی لشگرکشی او به «آن سوی دریا»، حملههای سکاها به کیمریها و تصرف سرزمین آنها و همچنین جنگهای سکاها با مادها، بود. درحقیقت پس از گذشت هفتاد سال داریوش اول برای گرفتن انتقام به سکائستان لشگرکشی کرده بود. ولی هرودوت این رویداد تاریخی را بیش تر از دید سکاها توصیف میکند و نه از دید پارسیها. هرودوت شاهد عینی این اتفاقها نبود؛ زیرا دو سال پس از مرگ داریوش به دنیا آمده بود. روایتهای هرودوت راجع به پارسیها گاهی دارای ویژگیهای فلکلوریک (داستان هدیه غوک و موش و پرنده و تیر به داریوش توسطسکاها؛ داستان خرگوش قبل شروع نبرد) و گاهی تناقصهای منطقی است؛ بهعلاوه، در متن هرودوت از جزئیات لشگرکشی داریوش خبری نیست و بهطور کلی از وضعیت سپاه پارسی گفته میشود (در حالی که از زندگی و کارهای سکاها اطلاعات بیشتری دریافت میکنیم). در روایتهای هرودوت سربازان پارسی، مردمی ضعیف و مردد و درمانده ترسیم شدهاند که با سایر کردارهای پارسیها در آن زمان و وصف آنها در منابع دیگر کاملاً مغایرت دارد. بهعنوان نمونه، در «تاریخ پارسی و آشوری» کتسیاس میخوانیم: «داریوش به ساتراپ کاپدوکیه به نام آریارمنه دستور داد که به اروپا علیه سکاها لشگرکشی کند و زنان و مردان آنها را به اسارت دربیاورد. آریارمنه با 30 فروند کشتیای که هر کدام از آنها 50 پارو داشت، دریا را نوردید و سکاها را به اسارت درآورد؛ برادر شاه سکاها به نام «مارساگت» هم در میان اسیران بود که آریارمنه او را زنجیر به پا و زندانی در جایی یافته بود که به دستور برادرش بهخاطر ارتکاب خطایی اینگونه تنبیه شده بود. شاه سکاها بهنام «سکافَرب» که از این موضوع بسیار خشمگین شده بود، نامهی گستاخانهای برای داریوش فرستاد که جواب مشابهی از داریوش دریافت کرد». کتسیس اطلاعات دست اول داشت؛ زیرا پزشک معالج داریوش کوچک (سال 401 قبل از میلاد) و سپس اردشیر دوم (358 قبل از میلاد) بود. هر چند ناگفته نماند که پلوتارک او را به تحریف واقعیت متهم میکرد.
اگر خوانندهی دقیق و پویا متن هرودوت را بخواند، این حس در او ایجاد خواهد شد که راوی داستان لشگرکشی داریوش به سکائستان، مخصوصاً هرودوت را گمراه کرده است. بهقول زبانشناس معروف اوکراینی، آندریی بیلِتسکیی، «روایت هرودوت در مورد لشگرکشی داریوش، پر از تناقض است. با وجود این که بیشتر تاریخدانان در سپهسالاری داریوش به سکائستان تردیدی ندارند اما پس از انجام تحلیل منطقی، انطباق داستان هرودوت با واقعیت را زیر سؤال میبرند. داریوش در هنگام لشگرکشی، باید به جز پلی از روی دانوب چند پل دیگری هم روی رودخانههای دیگر سکائستان میساخت که در روایت هرودوت به این موضوع هیچ اشارهای نشده است. طبیعی بود اگر داریوش سر راه خود یا از شهر های یونان باستان از جمله پُنتیک اُلبیا (ὈλβίαΠοντική)، کِرکینیتیدا (Κερκινίτις) و غیره، بازدید میکرد یا آنها را به تصرف درمیآورد ولی در متن هرودوت هیچگونه اطلاعاتی در اینباره وجود ندارد. درحالیکه در سنگنوشته بیستون از «سکای مغلوب» یاد میشود که به شاه هخامنشی باج میدهد».
در علم تاریخ اوکراین بهطور سنتی نظر هرودوت پذیرفته شده است. اما چطور ممکن است که داریوش از سکاها شکست خورده باشد اگر او پس از لشگرکشی به سکائستان، تراکیه و «ایونیایی سپر روی سر» را بهتصرف در آورده و مقدونیه باستان بدون جنگ خود را تسلیم کرده؟ به چه دلیل ما باید حرف هرودوت را باور بکنیم اما گفتههای داریوش (که قدمت آن بیشتر است) را زیر سؤال ببریم؟
دانشمندان غربی با در نظر گرفتن همه شواهد، عقیده دارند که داریوش بر سکاها پیروز شد و بحثهای آنها بر روی میزان استقلال سکاها از هخامنشیان، متمرکز شده است. در مقالهی دائرهالمعارف فرانسوی آمده است که «هرودوت، جنگهای مادها را از دوران پیدایش امپراتوری هخامنشی و رشد اقتدار پارسیها تا زمان تصرف مصر، سکائستان، ایونیا و شهرهای یونانی، توصیف میکند (ص 834 Robert, 1988;). بنا به ارزیابی تاریخدان معاصر روسی محمد داندامایف، «لشگرکشی اروپایی داریوش، واقعه مهم سلطنت او بود. داریوش سکائستان و تراکیه و بسیاری از شهرهای شمال دریای اژه را تسخیر کرد، اما مقدونیه داوطلبانه تسلیم شد. در سال 510 قبل از میلاد سرزمین یونانیهای ساکن آسیا و جزایر کوچک، به امپراتوری هخامنشی ضمیمه شد. در آنجا حاکمان مستبدی فرمانروایی میکردند که تابع داریوش بودند».
شاهد دیگر حضور سکاها در فضای سیاسی و جغرافیایی هخامنشیان، لشگرکشی زُپیریون، فرمانده ارشد اسکندر مقدونی و حاکم پنتوس، به سکائستان است (سال 331 قبل از میلاد). بهنظر منطقی میآید که نقشه تسخیر بیست وچهارمین ساتراپی امپراتوری هخامنشیان بخشی از عملیات نظامی گستردهتر اسکندر علیه پارسیها، بوده باشد، یعنی لشگرکشی زُپیریون را طور دیگری نمیشود توجیه کرد: فرماندهی ارشد نمیتوانست سر خود دست به چنین کاری بزند و موضوع لشگرکشی به سکائستان را با اسکندر هماهنگ نکند، زیرا در آن زمان جنگ بزرگ با پارسیها هنوز به نتیجه نرسیده بود و مقدونیها را که منابع انسانی و مالی محدودی داشتند، از هدف اصلی – یعنی سرنگون ساختن سلسله هخامنشیان – منحرف میکرد. درحقیقت، لشگرکشی زُپیریون، تلاشی برای باز کردن «جبهه دوم» بود. شکست زُپیریون و سپاه سی هزار نفره او، آغاز دوره جدید استقلال سکائستان به شمار می رود.
- و در آخر این مصاحبه میخواهم بپرسم که با این اوصاف، شما برای خوانندگان ایرانی چه پیامی دارید؟
کشورهای اوکرایین و ایران تاریخ مشترکی دارند، تاریخی که هنوز باید کشف بشود. در زمان اتحاد شوروی بر بسیاری از موضوعهای مطرح شده در این مصاحبه سرپوش گذاشته میشد. اما امروز با پیشرفت علوم باستان شناسی و ژنتیک و زبان شناسی و پیدایش شواهد تازه، افق جدیدی برای آشکار ساختن حقایق تاریخی ترسیم شده است. خوانندگان و علاقهمندان ایرانی را تشویق میکنم که پا به عرصهی تحقیق بر روی گذشتهی مشترک ایران و اوکرایین بگذارند – چه بسا در آنجا رازهای حیرتآوری نهفتهاند که منتظرند فاش شوند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com