به گزارش بولتن نیوز، جنگ جهانی دوم پیش از هرچیز، برای توحش و سقوط انسانیت به یاد آورده میشود. جنگی که با آتش قدرتطلبی گروهی از دیکتاتورها شعلهور شد و تخمین زده میشود که جان ۶۰میلیون نفر را گرفتهباشد. حقیقت این است که محال است در چنین خونریزی عظیمی، دستی تمیز باقی بماند. افراد بسیاری کم و بیش، آلودهی پلشتیهای چنین بحرانی میگردند. چه آنها که امکان نسلکشی را فراهم آوردهاند و چه شهروندان عادی که جیرهی غذایی کودک یا پیرزنی را به سرقت بردند. وقتی انسانیت به این حد سقوط میکند، انتظار هر شقاوتی میرود. با این وجود، چهارده نامی که در این پست میآید، در زمرهی بیرحمترین چهرههای جنگ جهانی دوم هستند. وقتی از جنگ جهانی دوم سخن می گوییم، پیش از همهی نامها، سردسته های جنگسالار را به یاد میآوریم. نوشتههایی که به جنایات هیتلر (+ ، +، +، + ، +)، گوبلز (+، +، +، +)، گورینگ، استالین (+، +، +، +)، موسولینی، امپراتور وقت ژاپن هیدوهیرو، و وزرای ژاپنی در آن زمان هیدزکی توجو و فومیمارو کونوئه اشاره دارند، در منابع پرشماری موجودند. در نوشتهی امروز قصد تکرار مکررات را ندارم. برای همین، نامهایی ارائه خواهد شد که اگرچه کمتر به عنوان جنایتکاران جنگی از آنها نام برده میشود، اما در وخامت اوضاع جنگ جهانی دوم تأثیری تقریباً مشابه با افرادی دارند که پیشتر از آنها به عنوان سردستههای جنگ جهانی دوم نام بردم. آنان با تحریک، فرصتطلبی و بر پا کردن شور ایدئولوژیک، جمع زیادی را تشویق به شرکت در جنگ کردند و دایرهی تهی مرگ را گسترده تر نمودند.
نازیها برای نابودی یهودیان لهستان اشغالشده، نیاز به یک دستنشانده داشتند. طبق نوشتههای مایکل آلن، مورخ تاریخ در دانشگاه Northwestern، گلوبوکنیک اتریشی «پستترین فرد در پستترین سازمانی است که تا کنون وجود داشتهاست.» او در عملیات راینهارد که به پاکسازی اروپا از یهودیان اختصاص داشت، نقشی کلیدی ایفا کرد. در طول دوران تصدی وی، حدود ۱٫۵ میلیون یهودی در اردوگاههای مرگ تربلینکا، سوبیبور، بلزک، و مایندایک کشتهشدند. گلوبوکنیک شخصاً به ساخت این اردوگاهها کمک کردهبود و مستقیماً بر آنها نظارت میکرد. در واقع مورخان میاندیشند که ایدهی کشتار با گاز، به دلیل آن به ذهن گلوبوکنیک خطور نمود که تحت تأثیر باور اُتانازی که توسط نازیها مطرح گردیده بود، قرار داشت. او بدون آنکه تردیدی به خود راه دهد، از یهودیان و غیریهودیها در اردوگاههای کار اجباری خود، سوء استفاده میکرد. بعدها او خدمات جنایتکارانهاش برای نازیها را در ایتالیای اشغالشده توسط آلمان، و در OZAC، ادامه داد. او در آن جا یک کارخانهی برنجکوبی قدیمی را با کورههای جسدسوزی تجهیز کرد. در این محل مخوف، هزاران یهودی، پارتیزان و زندانی سیاسی تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفتند و به قتل رسیدند. گلوبوکنیک در ۳۱ می سال ۱۹۴۵ توسط نیروهای ارتش متفق دستگیر شد، اما در همان روز توسط یک قرص سیانور خودکشی نمود.
معمولاً این آلمان است که برای جنایات جنگی در طول جنگ جهانی دوم بیشتر به یاد آورده میشود، اما باید به یاد داشت که نیروهای ایتالیا هم ابداً در این میان بیتقصیر نبودند و در جنایات به همان اندازهی آلمانیها، همکاری داشتند. روآتا چنان خونریز منفوری بود که نیروهای خودش هم او را با عنوان «هیولای سیاه» می نامیدند. او مسئول مرگ دهها هزار شهروند یوگسلاو بود و هزاران نفر دیگر از آنان را به اردوگاهها فرستاد تا در آن جا بمیرند. جیمز والتسن و کارلو کاپوجزکو که از مورخان مشهور هستند، میگویند نرخ مرگ سالیانه در اردوگاه Rab که مخصوص کرواتها بود، از مجموع میزان مرگ در بوخنوالت بالاتر بودهاست. در سال ۱۹۴۲، روآتا سیاست جنایتکارانهی تازهای را در پیش گرفت که طبق آن میخواست دست به «احیای بالکان» و «پاکسازی قومی» در منطقه بزند. یکی از سربازان حاضر در این عملیات مینویسد: «ما از بالا تا پایین همهچیز را نابود کردیم، بی آن که بیگناهان را جدا کنیم. هر شب تعداد زیادی از خانوادهها را میکشتیم. آنها را تا حد مرگ کتک میزدیم یا به سویشان شلیک میکردیم.» تفاوت ایتالیاییهای جنایتکار با آلمانیهای جانی، در خوششانسی گروه ایتالیایی بود. روآتا مانند دیگر ایتالیاییهایی که دست به جنایات عظیم زده بود، هرگز محاکمه نشد و تا سال ۱۹۶۸ و مرگ طبیعیاش در رم، بدون هیچ مزاحمتی زندگی کرد!
تنها عامل بدنامی دکتر منگل، همکاری او با جانیان نازی نیست. او علاوه بر این مورد، به دلیل آزمایشات بیرحمانهی پزشکیش که در کمال خونسردی انجامشان میداد، بدنام است. حقیقت تلخ دربارهی منگل ان است که هرگز دستگیر نشد. منگل برای خدمت به شبهعلمهای مطرحشده توسط نازیها، از موقعیت خود در آشویتس سوء استفاده میکرد و از نمونههای انسانی برای آزمایشهای جنونآمیز پزشکی خود بهره میبرد و طبعاً سرنوشت و بلایی که سر این «نمونهها» میآمد، کوچکترین اهمیتی برای منگل نداشت. در موزهی یادبود هولوکاست در آمریکا دربارهی او چنین توضیحی ارائه میشود:
«او به پژوهشهای بسیاری در شاخههای گوناگون علاقمند بود، از جمله مایل به پژوهش در زمینههای هتروکرومی بود. منگل چشمهای قربانیانش را به عنوان «مواد پژوهش» به همکارش، کارین ماگنوسن، میداد که در زمینهی رنگدانههای چشم تحقیق میکرد. خود او، چندین آزمایش بیرحمانه برای تغییر رنگ چشم به طور مصنوعی انجام داد. یکی از جنایات او که کمتر به یاد اورده میشود، شیوع دادن بیماری Noma در بین زندانیان بود که منجر به تخریب سطح ماهیچهای دهان و سایر بافتها میگردید. منگل قاطعانه تئوری نژادپرستانهی قومی را تأیید مینمود. او طیف گستردهای از آزمایشها را طراحی کرد تا نشان دهد مقاومت بدنی یهودیها و رمیها در برابر ابتلاء به بیماریها پایینتر است. منگل نمونهبرداریهای بدن اسرای کمپ را نگهداری میکرد تا نشان دهد که خون یهودیها و کولیها، پستتر است. اغلب «نمونهها»ی او هنگام آزمایشاتش جان میسپردند و آنها که تاب میآوردند، برای تسهیل ادامهی روند آزمایشات، به قتل میرسیدند.»
پس از جنگ، منگل به برزیل گریخت و گفتهمیشود در سال ۱۹۷۹، طی حادثهای غرق شد. گریگوری پک، بازیگر معروف هالیوود، نقش یوزف منگل را در تنها نقش منفیای که در تمام عمر هنریاش ایفا کرده، در فیلم «پسرانی از برزیل» بر عهده داشت. دربارهی منگل قبلاً مطلب مفصلی در یک پزشک منتشر کردهایم.
این دو مرد به همراه چند تن دیگر، عامل وقوع یکی از شنیعترین و دهشتناکترین کشتارهای جنگ جهانی دوم، کشتار نانکینگ، بودند. در برخی وقایعنگاریها، گفته میشود که جنگ جهانی دوم در اصل از سال ۱۹۳۷ آغاز شد، زمانیکه ارتش سلطنتی ژاپن به چین حمله نمود. در اواخر همان سال، ارتش ژاپن تهاجم گستردهای را علیه شهر نانکینگ چین آغاز کرد. ارتش چین که غافلگیر شدهبود، به سوی دیگر رود یانگتسه عقبنشینی کرد. طی ۶ هفته، نیروهای ژاپنی شنیعترین رفتار را از خود نشان دادند و چنان کردند که اشغال شهر توسط آنها، با نام «تجاوز به نانکینگ» در صفحات تاریخ ثبت گردید. در این مدت، ۲۰۰ تا ۳۰۰هزار چینی کشتهشدند و به ۲۰هزار زن چینی تجاوز گردید. با پایان جنگ، فرماندهان این اشغال فاجعهبار در دادگاه لاهه محاکمه شدند. ژنرال ماتسوئی به جرم طفره رفتن «تعمدی و بیپروا» از وظایف خود و «عدم اتخاذ فرمانهای مناسب برای حفظ اوضاع»، گناهکار شناختهشد. ژنرال تانی هم حکمی مشابه دریافت نمود و به جرم جنایت در نانجینگ گناهکار اعلام شد و به اعدام محکوم گردید. دیگر فرماندهان مسئول شکلگیری این جنایت، مانند شاهزاده کاناین و ایسامو چو، آن قدر خوشاقبال بودند که پیش از پایان جنگ مردند. چو بخاطر صدور دستور قتل تمامی اسرا، گناهکار بود.
برندهبودن، مزایای بسیاری دارد. مهمترینش هم قطعاً این است که طرف برنده، هرگز متهم نمیشود که برد خود را با بهکارگیری احتمالی چه روشهای غیراخلاقیای کسب کردهاست! این قضاوت، دقیقاً دربارهی مارشال نیروی هوایی بریتانیا، سِر آرتور «بمبافکن» هریس، و ژنرال نیروی هوایی آمریکا، کورتیس لیمی، صدق میکند. هر دوی آنها، فرماندهان بمبارانهای هواییای بودند که به قتلعام بسیاری از غیرنظامیان در المان و ژاپن منجر شد. طبعاً در هر جنگ، بمباران صنایع نظامی و تجهیزات جنگی کشور دشمن کاری منطقی به نظر میرسد، اما مورخان نشان دادهاند که در خلال جنگ جهانی دوم، جوخه های تروری وجود داشت که هدفشان، تنها قتلعام شهروندان عادی بود و این روش را برای برد قطعی در نبرد، انتخاب کردهبودند.
در طول جنگ جهانی دوم، هریس فرماندهی جوخهی بمبافکنهای متفقین را بر عهده داشت. او باور داشت که حملات هوایی، بایستی قاطعانه صورت گیرد و اصلاً مهم نیست که چه هدفی در برابر بمبافکنها وجود دارد. نقلقول معروفی از او وجود دارد که میگوید: «نازیها با این تفکر نسبتاً کودکانه وارد جنگ شدند که میتوانند همهی افراد را بمباران نمایند و هیچکس هم آنها را بمباران نخواهد کرد! در روتردام، لندن، وارسو و پنجاه جای دیگر آنها همین تئوری نسبتاً سادهلوحانه را پیاده کردند. آن ها باد کاشتند و حالا، طوفان درو خواهند کرد!» این گفتهی او تا حدود زیادی کینه جویانه بود. هریس واقعاً اعتقاد داشت که با بمباران جمعیت غیرنظامی آلمان، آلمانیها علیه هیتلر خواهند شورید. میاندیشید «گردبادی» که او در ذهن خود دارد، میتواند به جنگ ظرف چند ماه پایان دهد. با این هدف، هریس حملههایی پشتسر هم را علیه آلمان سازماندهی نمود. در حالی که شکست آلمان قطعی شدهبود، او حملههایی را علیه کلن، هامبورگ، برلین و البته درسدن که از همه بحثانگیزتر است، ترتیب داد. در خلال خاطرات روزانهی ژنرال هریس مشخص میشود که او ابداً دربارهی عملکرد خود دودل نبود: «با وجود همهی اتفاقاتی که افتاده، بمباران یک شیوهی نسبتاً انسانی را ثابت کرد…»!
با ماجرای بندر پرلهاربر، لیمی کمپین کشتار وحشیانهی شهروندان را سازماندهی کرد. در شش ماه پایانی جنگ برای ژاپن، لیمی حملات هواییای را علیه ژاپنیها فرماندهی کرد که به مرگ ۵۰۰هزار غیرنظامی و آوارگی ۵میلیون نفر انجامید. بدترین این تهاجمها، در تاریخهای ۹ و ۱۰ مارچ سال ۱۹۴۵ رخ داد. در طول این حمله، ۱۰۰هزار شهروند ژاپنی کشتهشدند و همواره با عنوان یکی از مرگبارترین عملیات علیه شهروندان در طول جنگ جهانی به یاد آورده میشود. هرچند هریس کشتار خود را با توجیه انجام وظیفه پذیرفتهبود، لیمی کاملاً به خشونت خود در طول جنگ جهانی دوم واقف بود: «در آن زمان کشتن ژاپنیها خیلی ناراحتم نمیکرد… لابد اگر جنگ را میباختم، قرار بود به عنوان یک جنایتکار جنگی محاکمه شوم.»
دیرلهواگنر، از جملهی فاسدترین افراد در لباس نازیها بود. عملکرد او به تنهایی توانسته میزان خشونت را در طول دورهی قدرت نازیها افزایش دهد. او معتاد به مشروبات الکلی و مواد مخدر بود، یک متجاوز به کودکان شناخته میشد و مستعد نشان دادن خشونت های شدید بود. در دورهی کاری او در بخشهای مختلف، نیروهای تحت فرمان او بیش از سایر بخشها از خود خشونت نشان میدادند. در سال ۱۹۴۰، هاینریش هیملر او را به عنوان مسئول بریگاد شکاری مخصوص جنایتکاران محکومشده، منصوب کرد. همهی اعضای این گروه، سابقاً شکارچی حرفهای بودند. بعد از آنکه این گروه در بلاروس اشغالشده مستقر گردیدند، دیرلهواگنر و نیروهایش به «شکار» پارتیزانها پرداختند. با این وجود، روستاییان عادی که تنها گناهشان آن بود که روستاهایشان در سر راه دیرلهواگنر قرار گرفته هم، قربانی جنایات آنها میشدند. او برای کشتن مردم عادی، روشی داشت که بسیار مورد علاقهاش بود: اعدام دسته جمعی، به این ترتیب که گروهی از مردم را در انباری گرد میاورد و انبار را به آتش میکشید و بعد به سوی افراد در حال سوختن شلیک میکردند! تخمین زده میشود که با همین روش، دیرلهواگنر حدود ۳۰هزار تن را در بلاروس به قتل رساندهاست. آنچنان که مورخی به نام «تیموتی اشنایدر» مینویسد، «در تمام طول جنگ جهانی دوم، تنها افراد معدودی توانستهاند با میزان خشونتی که دیرلهواگنر داشت، رقابت نمایند.» او در ۱ جون ۱۹۴۵ دستگیر شد و توسط اسرای لهستانی خود، تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفت و جان سپرد.
متأسفانه جنایات فرانک تا حدود زیادی در تاریخ نادیده گرفتهشده است. او در مدت حکومت خود بر لهستان اشغالشده در طول سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، فجایع بسیاری به بار آورد. او به عنوان وکیل سابق هیتلر، او تلاش کرد که سبک حکومت خود پس از پیشوا را طراحی کند. در زمان حکومت «قصاب لهستان»، میلیونها نفر به کام مرگ فرستاده شدند. آنگونه که «کریس کلِسمان» مینویسد، فرانک در ردهی قدرتمندترین مردان در حلقهی اطرافیان رایش سوم قرار نداشت، اما «یکی از آنهایی بود که مستقیماً در حکومت خونین ترور و ایجاد وحشت آلمان در لهستان نقش داشت.» بیتفاوتی او نسبت به رنجهایی که برای لهستانیها ایجاد نموده بود، حد و مرزی نداشت. او در سال ۱۹۴۰ گفتهبود: «در پراگ پوستر سرخ بزرگی را بر یک بلندی نصب کردهبودند که رویش نوشتهبودند ۷ نفر از اهالی چک کشتهشدند. با خودم فکر کردم اگر قرار باشد من بخاطر هر ۷ نفری از لهستانیها که کشتهشدهاند یک پوستر نصب کنم، تمام جنگلهای لهستان پاسخگوی تولید کاغذ برای پوسترهایم نخواهند بود.»
فرانک یکی از ۱۰ جنایتکار جنگی بود که در دادگاه نورمبرگ به اعدام محکوم گردید و در سال ۱۹۴۶ به دار مجازات آویختهشد.
پیش از آغاز جنگ، وظیفهی دکتر ایشیئی مسئولیت در سازمان «تصفیه و تأمین آب سالم» بود. این سازمان با نام «بخش ۷۳۱» شناخته میشد. تصفیهی آب، پوششی موجه بر فعالیت واقعی این بخش بود. وظیفهی این قسمت تحقیقات بیولوژیکی و شیمیایی مخفیانه بود. بخش ۷۳۱، در نزدیکی شهر هاربین قرار داشت و حدود ۳۰۰۰ پرسنل در آن مشغول به خدمت بودند. ایشیئی بیان کرده بود که «مأموریت خدادادی» یک پزشک، جلوگیری از بیماریها و درمان آنهاست، اما روشن هم کردهبود که «وظیفهای که در مقطع زمانی کنونی بایستی انجام دهیم، درست برخلاف این مأموریت است.» در طول جنگ جهانی دوم، او ریاست تیمی را بر عهده داشت که روی خطرناکترین بیماریهای جهان در آن زمان مانند سیاهزخم، طاعون، گانگرن گاز، آبله، بوتولیسم و باقی بیماریها مطالعه میکردند. اسرای چینی -و حتی برخی از اسرای متفقین-، به جای حیوانات آزمایشگاهی در این تحقیقات مورد استفاده قرار می گرفتن. آنها مجبور به تنفس، خوردن و یا مورد تزریق قرار گرفتن پاتوژنها میشدند. شلدن اچ هریس، مورخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، تخمین میزند که ۲۰۰هزار اسیر جنگی تحت این آزمایشها جان سپردند. تردیدی نیست که آن چه ایشیئی در طول جنگ جهانی دوم مرتکب شد، جنایت جنگی بودهاست. خود او در سال ۱۹۴۵ اخبار دروغی مبنی بر مرگش منتشر کرد و بعد از آن، پنهان شد. با این وجود، وقتی نیروهای آمریکایی متوجه شدند که او هنوز زنده است، او را دستگیر کردند و مورد بازجویی قرار دادند. در ابتدا، ایشیئی استفاده از نمونه های انسانی را در حین تحقیقاتش، انکار نمود. با این وجود، از آنجا که میدانست نیروهای شوروی هم به دنبال او هستند و پرسش و پاسخ با آنها مسلماً خیلی معتدل پیش نخواهد رفت، او پیشنهاد داد که به ازای مصونیت از تعقیب به عنوان جنایتکار جنگی، تمامی جزئیات تحقیقاتش را در اختیار آمریکاییها بگذارد. ارتش آمریکا میدانست که اطلاعات ایشیئی ذیقیمت است و به هر حال، خود آنها هم نمیتوانستند این آزمایشات را روی نمونههای انسانی مطالعه کنند و منتظر نتیجه بمانند. بنابراین پیشنهاد ایشیئی را پذیرفتند و این پذیرش با دستور دولت آمریکا تضمین شد. در نهایت آمریکا دانست که آن چه ایشیئی به آنها ارائه داده، از لحاظ علمی تقریباً فاقد ارزش است، با این حال این معاملهی مشکوک را نقض نکرد. استفاده از سلاحهای بیولوژیکی، هرگز در میان جرایم جنگی دولت ژاپن ثبت نگردید و ایشیئی هرگز بهخاطر جنایاتی که انجام داد، متهم نشد. او به عنوان مردی آزاد در سال ۱۹۵۹، به مرگ طبیعی از دنیا رفت.
بریا برای استالین، همان نقشی را ایفا میکرد که هیملر برای هیتلر. خشن، روانی، بیعاطفه و دست راست او. بریا بیشتر برای تهدید و ارعاب مردم شوروی در سالهای پیش و پس از جنگ جهانی دوم معروف است، اما مسئول برخی از جنایات در جنگ جهانی دوم نیز بودهاست. او به عنوان مارشال اتحاد جماهیر شوروی که در NKVD مشغول به کار بود، مسئولیت عملیات مبارزه با پارتیزانها را در جبهههای شرقی بر عهده داشت. نیروهای تحت خدمت او، با دستور استالین، در سال ۱۹۴۰ حدود ۲۲۰۰۰ تن از افسرها، پلیسها، پزشکان و مردم عادی لهستانی را در کشتار کاتین به قتل رساندند. او میلیونها تن از اسرا را که در کمپهای گولاگ نگهداری میشدند، مجبور به کار برای شورویِ در حال جنگ کرد. یکی از پروژههای بریا در طول جنگ جهانی دوم «مرگ بر جاسوسان» نام داشت که طی آن، بسیاری از سربازان دشمن که در حال عقبنشینی بودند، کشته شدند. از اقدامات دیگر بریا، اخراج تاتارهای کریمه، آلمانیهای ولگا و بسیاری دیگر از گروههای قومی دیگر بود. بعد از جنگ، او گروه بسیاری را متهم به همکاری با آلمانیها کرد و به همین جرم اعدامشان نمود، از جملهی این افراد شوربخت، مردم بیگناه و اسرای ازادشدهی روسی بودند. بریا از لحاظ اخلاقی فردی بسیار منحرف و هوسران بود، بهطوری که گفته میشود به تعداد زیادی از نوجوانان ربودهشده تجاوز کردهاست. نوجوانانی که در برابر خواستههای پلید او مقاومت می کردند، خفه میشدند و در باغ گل سرخ همسرش دفن میگردیدند. در سال ۱۹۵۳، بریا در دولت نوپای خروشچف به اتهام خیانت، تروریست بودن و فعالیتهای ضدانقلابی در طول جنگهای داخلی روسیه گناهکار شناختهشد. بر طبق آن چه در مدارک رسمی وقت شوروی ثبت گردیدهاست، پیش از اعدامش یک نوار پارچه کهنه در دهانش گذاشتند تا پیش از اجرای مراسم، نتواند خواستهاش را بیان کند.
هاینریش هیملر در مقام مسئول SS به هیتلر خدمت میکرد و از اعضای اصلی حزب نازی بود. علیرغم اینکه او از لحاظ وضعیت روانی فردی متعادل نبود، در برآمدن SS از لحاظ ایدئولوژیکی و سازماندهی، نقشی غیرقابل انکار داشت. با این وجود هیملر در باور عمومی، به دلیل عملی ساختن خواستهی هیتلر، به یاد آورده میشود: ارائهی «راهحل نهایی» برای «مشکل یهود». در حقیقت، هیتلر وظیفهی عملی نمودن «راهحل نهایی» را به هیملر واگذار کردهبود. در تاریخ ۴ نوامبر سال ۱۹۴۳، هیملر در معروفترین سخنرانیاش که در جمع نیروهای SS در پوزنان ایراد کرد، به وضوح کشتار جمعی یهودیان اروپا را با این عبارات تأیید نمود: «این جا در برابر شما، می خواهم صریحاً به موضوعی مهم اشاره کنم. منظور من، نابودی مردمان یهودی است. بیشتر شما میدانید اینکه ۱۰۰ جنازه، یا ۵۰۰ و یا ۱۰۰۰ جنازه کنار هم افتادهباشند، چه معنایی دارد. این صفحهای افتخارآمیز از تاریخ ماست که چیزی مانند آن، پیشتر نوشتهنشده و بعدها نیز به تحریر در نخواهد آمد. ما وظیفهای اخلاقی ماست، ما موظفیم این مردم را بکشیم، چرا که آنها پیشتر میخواستهاند ما را بکشند!» برای رسیدن به این مقصود، هیملر گروهی را سازماندهی کرد و کمپهای مرگ را بهوجود آورد. او به همراه آیشمن و هایدریش، مسئول مرگ میلیونها یهودی و صدهاهزار تن دیگر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من تا کنون مطالب زیادی را دربارهی هیتلر و همدستان او در «یک پزشک» منتشر کردهام. شخصاً باور دارم که نمیتوان از فاشیسم حمایت کرد و در عین حال، این موضوع را با «انتخاب آزادانهی تفکری خاص» توجیه نمود. چرا که ایدهای که برای عملی شدنش، نیازمند نابودی انسانهایی است که حق حیاتی برابر با ما دارند، غیراخلاقی، پست و مشمئزکننده است. چنان که در خلال این پست نوشته ام، مسلماً متفقین نیز در مسیر پیروزی جنایات غیراخلاقی بسیاری مرتکب شدهاند که نه توجیهی دارد، و نه در دادگاه وجدان آدمی و عدالت نهایی، پذیرفته میگردد. باز هم در ابتدای این پست نوشتهام که جنگی به این عظمت، محال است دستی پاک و بیگناه برجای نهاده باشد. یک فاجعهی شرمآور، شرمآور است و با بتونهی «آریایی بودن»، «ناچار بودن»، «تاریخ را فاتحان مینویسند» و چنین کامنتهایی که همیشه برای این پستها می گیرم، توجیه نمیشود. آیشمن همانقدر مقصر است که هر فرماندهی انگلیسی یا آمریکایی که فرمان بمباران بر سر شهروندان آلمانی یا ژاپنی را داد. فرقی نمیکند که یک تن در این جنگ کشته شده باشد یا میلیونها (عددی که به حقیقت نزدیکتر است). مدتها قبل نوشتم که اگر تنها یک تن، به خاطر تفاوت کیش و باورش با ما کشتهشود، جنایتی علیه تمام بشریت رخ داده. نوشتم که باید بسیار از شیطان گفت، تا سحر شومش باطل شود. هنوز بر همان باور هستم. شیطنتهای بریتانیا توجیه مناسبی بر آتش افزونخواهی هیتلر نیست و کشتارهای بیحساب استالین، بهانهی سخیفی برای پاسخ به کشتارهایی است که نازیها مرتکبش شدند. قدرت، حلقهی نفرینشدهاش را به دست مشتی گالوم دیوانه سپرد و کوههایی از کشته، در تمنای وصال حلقهی قدرت ساخته شدند. جنایت هیچیک از مسببین جنگ جهانی دوم بخشیده نمیشود. نه! هیچ توجیهی وجود ندارد. هرگز!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
شیطان درجه اول خدا شاهده ویسنوتو چرچیل ملعونه که واسه بعضی از ایرانی های نا اگاه نشانه زیرکی معرفی شده در حالی که ملعونی بوده واسه خودش
حداقل یه مطلب در مورد تلف شدن ایرانی ها تو جنگ اول و دوم بنویسید بعد در مورد معماران هلوکاست مطلب بنویسد یا ترجمه کنید.
يکي از قربانيان جنگ جهاني که نامي از آن برده نميشود ايران و مردم ايران بودند.
کمی مطالعه کن ..
بعد بیا مطلب بزار..
کمی مطالعه کن ..
بعد بیا مطلب بزار..