به گزارش بولتن نیوز، اين مروری است گذرا و سريع، بر حيات كوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ايثار، عشق و فداكاری شهيد دكتر مصطفی چمران.
با نزدیک شدن به سالروز شهادت دکتر چمران، مقام عالیقدر و جایگاه بس رفیع ایشان ما را بر آن داشت تا گفتوگویی با راوی کتاب کوچۀ نقاشها، سید ابوالفضل کاظمی، جانباز و رزمندۀ دوران دفاع مقدس ترتیب دهیم تا از زبان همرزم شهید چمران با این شخصیت آسمانی آشناتر شویم و به کنه زوایای وجود ایشان هر چه بیشتر پی ببریم.
لطفاً از ناگفتههای خود در مورد دکتر چمران بفرمایید.
دکتر چمران کتابی بود که به نظر من چند ورقش بیشتر خوانده نشد. شخصیتی بود که در گمنامی سیر میکرد و از خودنمایی و خود جلوه گری عملاً دور بود. آشنایی ما برمیگردد به ده روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اول اسفند 57، در مدرسۀ علوی، که شهید حاج مهدی عراقی به من گفت: "سید، موتور داری؟" گفتم: "آره". گفت: "آن آقا را میبینی، دکتر مصطفی چمران است که از لبنان آمده، میخواهد برود به خانۀ پدرش در محلۀ سرپولک نزدیک بازار سر بزند". منم ایشان را سوار کردم و به آنجا بردم. همین خانهای که الان فرهنگسرا شده است. این مقدمۀ آشنایی ما با دکتر، در مدرسۀ علوی شد. آن زمان صحبت بود که سپاه تشکیل بدهند. قرار بر این بود که ایشان و محمد بروجردی مسئول سپاه بشوند. تا این که قصۀ گنبد پیش آمد و ما با هم به آنجا رفتیم، که هنوز آن موقع سپاهی سازماندهی نشده بود و نیروها بیشتر حالت کمیتهای داشتند و محمد بروجردی بیشتر مسئول بود. بعد از دو روز و نصفی که از گنبد برگشتیم، باز به لاهیجان رفتیم. دیگر همگی عملکرد دکتر چمران را در یکایک این قضایا میدیدند؛ همه شاهد بودند که چگونه هم جنگ خیابانی میکرد، هم سر الله اکبر نماز اول وقت میخواند، هم مناجات شبانه داشت، هم خطاطی میکرد، هم نقاشی میکشید، هم حافظ میخواند و هم شعر مینوشت. از آنجایی که من هم دستی در شعر و دیوان حافظ داشتم، به هم نزدیک تر شدیم.
ایشان اصولاً جزء اعتقاداتش بود که به سادات، بچههای حضرت زهرا (س) و به آنهایی که بزرگ تر بودند، احترام قلبی میگذاشت. مطلب مهم دیگری را نیز باید عرض کنم، زمانی که دکتر شهید شد، سردار شاهحسینی و بقیۀ دوستان متوجه شدند، موجودی حساب بانکی دکتر فقط 35هزار تومان است. همین پول و همچنین یک خانه در خیابان وصال شیرازی که با همسر لبنانیاش آنجا زندگی میکرد، تمامی دارایی مصطفی چمرانی بود که دکترای فیزیک اتمی، بالاترین موقعیت سیاسی، نمایندگی مجلس، و نمایندگی امام خمینی (ره) را در جنگ داشت. ایشان همزمان با نمایندگی امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع همراه با مقام معظم رهبری، نمایندۀ مجلس نیز بود. الان خانۀ دکتر دست بچههای هیئت است و جلسات هیئت در آن برگزار میشود. از شخصیت والای دکتر چمران هر آنچه گفته شود، کم است. ایشان همیشه میگفت ما مسافریم و باید به نحوی زندگی کنیم که فردای قیامت، شرمندۀ اعمال زشتمان نشویم. بارها میگفت شهادت به من نزدیک شد، ولی زمانش نرسیده بود. اعتقاد داشت که هر زمان مقرر شده باشد برویم، از این دنیا رخت میبندیم.
از روحیۀ معنوی ایشان و از مناجاتهای ایشان هم خاطراتی به یاد دارید؟شهید چمران به محض این که حالی پیدا میکرد، شبها مناجات میخواند و با خدا راز و نیاز میکرد. میگفت: "...خدایا! تو میدانی مصطفی به جز تو کسی را ندارد و غریب است. مصطفی تنهاست...". حتی متنی از دکتر چمران بدین شرح وجود دارد: "...همیشه میخواستم شمع باشم، بسوزم و نور بدهم، همیشه میخواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم، میخواستم فریاد شوم. خدایا! هدایتم کن، زیرا میدانم گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا! هدایتم کن که ظلم نکنم، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نا بخشودنی است. نگذار دروغ بگویم، چون دروغ ظلم کثیفی است. محتاجم نکن که به کسی تهمت بزنم، زیرا تهمت خیانتی ظالمانه است.
ارشادم کن که بیانصاف نباشم. زیرا کسی که انصاف ندارد، شرف هم ندارد. از بلای غرور و خودخواهی نجاتم بده تا حقایق وجودم را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم. خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل طوفان هستم. خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم...". در کل خودش را همیشه هیچ میدانست. همواره شرمندۀ خدا و لطف اهل بیت علیهم السلام بود و در سایۀ عشق به امام زمان (عج) حرکت میکرد. دکتر روزهای آخر طلب مرگ میکرد، دست خطی از دکتر چمران به جا مانده که دارای چنین مضمونی است: "...خدایا! مرا در بستر مرگ آرام بخش. خسته شدم، پیر و دلشکستهام، آرزویی ندارم، فقط میخواهم با تو تنها باشم. خدایا! من از عالم و عالمیان گریزانم..."
آیا آقای دکتر چمران تحت تأثیر افکار دکتر شریعتی بودند؟خیر، نبودند. من خودم با این افکار آشنا بودم، چندین مرتبه در این مورد با هم صحبت کردیم. نظر کلی ایشان این بود که دکتر شریعتی، اسلام را از دید جامعه شناسی نگاه کرده، نه اسلام شناسی محض. معتقد بود که دکتر شریعتی اشتباهاتی دارد. در آن زمان شهید مطهری کتابی را با عنوان اشتباهات شریعتی نوشتند، کتاب چاپ هم شد ولی عدهای آن را جمع کردند و از انتشار آن جلوگیری نمودند. دکتر چمران اعتقاد داشت که آقای شریعتی اول انقلاب به جوانان خدمت کرده و خیلی نکتههای خوب و مثبت دارد، ولی در عین حال اشتباهاتی هم دارد. شهید چمران اذعان داشت؛ خود نیز اشتباهاتی دارد. فقط امام خمینی (ره) را میزان قرار میداد، نکتهای که همیشه بر آن تأکید داشت. زمانی که فهمید امام هم نسبت به دکتر شریعتی نظر چندان مثبتی ندارد، هم راستا با امام شدند. البته ما به طور خصوصی در این باره صحبت میکردیم و میگفت دکتر شریعتی مورد تأیید امام خمینی(ره) نیست. فضای آن موقع با الان خیلی متفاوت بود، شاید اگر الان دکتر چمران زنده بود، نظر دیگری داشت.
* شهید چمران با مخالفانشان چگونه رفتار میکردند؟زمانی زمزمه پیچیده بود که شهید چمران، جاسوس اسرائیل است. با دکتر در نخست وزیری بودیم، هنوز جنگ شروع نشده بود. به شهید چمران گفتم: "یکی از آن تیکه های زیر خاکیت را به ما هم بده". خندید و گفت: "تفألی به دیوان بزن". دقیقاً یادم نیست چه شعری آمد. شهید چمران گفت: "کسی را بهت نشان میدهم، ولی قول بده چه من زنده بودم و چه نبودم، به کسی نگویی و برای دلت نگه داری". بعد یک آدمی را که الان زنده است و در نظام حضور دارد به من نشان داد و گفت: "این حرف را ایشان گفته است". حتی زمانی که جنازه دکتر را از فرودگاه مهرآباد آوردند، آقای شاه حسینی و بزرگترها جنازه را شستند، آن بنده خدا هم در مشایعت جنازه شهید چمران جزء گریه کنان بود و هنوز هم هست. شهید چمران این نوع آدمها را روبروی خود میدید، ولی هیچ زمان به آن آدم نگفت که تو این حرف را زدی. اعتقادش این بود: "اگر من جاسوس باشم، خدا پرده را کنار میزند و من واقعی رو میشوم و اگر هم نباشم، تمام دنیا بگوید، اهمیتی ندارد". اینجا بود که صبر، گذشت و روح بزرگش نمایان میشد.
حسین بروجردی گفته است شخصی به نام عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف، شهید چمران را به شهادت رسانده است، و گلولهای که به سر ایشان خورده از نوع ژ3 بوده و ژ3 سلاح سربازان ایرانی بوده و نه عراقی. وی معتقد است ابوشریف به دلیل کینههای باقیمانده از دوران مبارزات چریکی علیه اسرائیل این کار را انجام داده است.
تا چه اندازه این ادعا صحت دارد؟
چنین چیزی اصلاً صحیح نیست. آقای ابوشریف آن زمان جنوب نبودند، آقای حسین بروجردی هم آنجا نبوده که چنین ادعایی میکند. شهید چمران به ابوشریف خیلی احترام میگذاشت، ابوشریف هم برای ایشان احترام قائل بود، الان هم تهران هستند و من با ایشان ارتباط دارم.
ابوشریف در کل، به جبهۀ جنوب نیامد، اوایل جنگ، مسئول محور غرب کشور بود. جریان شهادت دکتر چمران از این قرار بود که وقتی ایرج رستمی، مسئول عملیات در دهلاویه شهید شد؛ ما تهران بودیم. چون حاج حسن شاه حسینی نبود، دکتر تصمیم گرفت سید محمود مقدم را به جای او بگذارد و من و شهید قاسم دهباشی را از کرخه کور بیاورد و به جای سید محمود مقدم بگذارد. وقتی به سمت دهلاویه راه افتادند، ما هم پشت سرشان با ماشین راه افتادیم. بعد از طی مسافتی، ماشین دکتر متوقف شد و ایشان پیاده شدند، کنار جاده، ماشینی خراب شده بود. دکتر به سمت ماشین رفتند و شروع به تعمیر ماشین کردند. گویا گنجشکی داخل رادیاتور شده بود که آب بخورد و گیر افتاده بود.
حقیقتاً نمیدانیم که دکتر از کجا میدانست. بعد از چند دقیقه گنجشک را درآورد و با دستمال خشکش کرد. همین که گنجشک پرواز کرد و رفت، دکتر گفت: "خدایا! همین جور که این پرنده را آزاد کردی، مرغ دل مصطفی را هم آزاد کن. وجودم خسته است، مرا از این دنیا رهایی ببخش". بعد که به دهلاویه رسیدیم، دکتر بچهها را جمع کرد و گفت که برادر عزیز ما رستمی شهید شده و آقای سید محمود مقدم را به بچهها معرفی کرد. بعد یک آن بلند شد، همراه با ناصر حدادی (که همه جا در گنبد، پاوه و... حضور داشت) و سید محمود مقدم روی خاکریز رفتند.
دکتر دوربین را برداشت و داشت آنها را توجیه میکرد که حصر تا کجاست، محورهای چپ و راست چه هستند و دشمن چه شیوۀ جنگی دارد. یک دفعه صدای الله اکبر بچهها بلند شد، دو عدد خمپارۀ شصت (خمپارۀ شصت صدا ندارد) دو طرف اینها خورده بود، یکی به محور چپ دکتر که ناصر حدادی در جا شهید شده بود، یک خمپاره هم به جایی خورده بود که محمود مقدم و دکتر آنجا بودند. من خودم زندۀ آن صحنه هستم، همۀ رفقای دکتر، همانهایی که از ابتدا با ایشان بودند، آنجا حضور داشتند، حدود بیست نفر از افراد ستاد جنگهای نامنظم؛ سیروس بادپا، محمد نخستین، حسین غمگین، مهدی چمران، آقای شاه حسینی، آقای میرجانی، آقای امراللهی، آقای ابراهیمی مجد، سید مرتضوی، جمیل پا کوتاه (که بچه محل من هست، به جمیل نقاش هم معروف بود)، آقای علی ارشادی (که همین چند وقت پیش فوت کرد و جزء آن چهار نفری بود که با ما از لبنان به پاوه آمد) و دکترغرضی که آن زمان استاندار خوزستان بود. اینها همه زندهاند و شاهد صحنه بودند.
زمانی که دکتر را داخل پتو گذاشتند و عقب آوردند، در حال جان دادن بود، ترکش خمپاره به پشت سر ایشان اصابت کرده بود. اصلاً ابوشریف و عواملش دهلاویه نبودند. این مسئله را به این دلیل مطرح کردند که قضیه را سیاسی کنند. ابوشریف آن زمان در مناطق غرب بود و در جنوب حضور نداشت. در ضمن گلوله ژ3 نبوده است، هر سه نفر یعنی سید محمود مقدم و ناصر حدادی و دکتر چمران با ترکش خمپارۀ شصت شهید شدند.
*گفتگو از زهره شفیع زاده
منبع: روزنامه آذربایجان استان آذربایجان شرقی
شهید چمران در دهلاویه بودن همونطور که آقای کاظمی خودشون اذعان کردن ... دهلاویه در استان کردستان هست و ابوشریف هم که محور غرب بودن