کد خبر: ۲۵۲۲۷۴
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار:

۲۳ سال کلاه‌قرمزی: برای تداوم شیرین کودکی!

فرانک مجیدی: یادم هست هنوز مدرسه نمی‌رفتم. قیافه‌اش متفاوت‌تر بود. مدام تنه‌اش را به چپ و راست می‌چرخاند و دست‌های لاغرش توی هوا به این طرف و آن طرف تاب می‌خورد. می‌رفت نزدیک صورت آقای مجری و حین گفتن «سَلِین، حالت خوپه آقای مُرجی‌ّه؟» آب دهانش می‌ریخت روی صورت آقای مجری. آقای مجری هم قیافه‌اش متفاوت‌تر بود. لاغر با موها و سبیل‌های مشکلی.


به گزارش بولتن نیوز،یادم هست مدرسه می‌رفتم و «صندوق پست» می‌داد. ساعت ۴:۳۰ عصر تعطیل می‌شدیم. همان مدرسه‌ای می‌رفتم که مامان در آن درس می‌داد. همه راه می‌دویدم که به موقع برسم به تلویزیون. به کلاه‌قرمزی، پسرخاله، گلابی، ژولی‌پولی. از دروازه خانه که رد می‌شدم کفش‌هایم را وسط حیاط در می‌آوردم، پرت می‌کردم این‌طرف و آن‌طرف و دوان‌دوان می‌رفتم سمت تلویزیون. دماغم را می‌چسباندم به ویترینی که آن‌طرفش عروسک‌ها و آقای مجری بود. اگر خمپاره کنارم منفجر می‌شد، مامان دعوایم می‌کرد، چشمم تیر می‌کشید، مهم نبود. مهم فقط عروسک‌ها بودند. فقط آن دقایقی که قرار بود آن‌ها را ببینم. عادت بدی پیدا کرده بودم. سرم را اینور و آن‌ور می‌چرخاندم و دندان‌هایم را به هم می‌کوبیدم که صدایی شبیه ژولی‌پولی درست کنم. کلاس سوم که بودم، یک جامدادی زرد فسفری داشتم که عکس کلاه‌قرمزی و عروسک‌های صندوق پست روی‌ش بود. جنسش خوب نبود، مهم این بود که عکس آن‌ها رویش باشد.

دبیرستان می‌رفتم که کلاه‌قرمزی و پسرخاله برگشتند شبکه یک. گیگیلی آن‌موقع به جمعشان اضافه شد که شل و کشدار حرف می‌زد و بلوزی می‌پوشید که نافش از آن بیرون می‌زد. عین روزهای ۴ سالگی شده‌بودم. انگار دوست خوب دوره‌ی کودکی را پیدا کرده‌بودم. کلاه‌قرمزی روسری سرش می‌کرد و خود را خانم معلم جا می‌زد تا شکلاتی که مثلاً از کیفش افتاده و جایزه‌ی دانش‌آموزش بود را به چنگ بیاورد. به هزار مکافات از آقای مجری پول می‌گرفت که بروذ از بقالی شکلات بخرد، بقال خانه نبود و وقتی کلاه‌قرمزی داخل خانه‌شان می‌رود، می‌بیند مشاجره سختی بین بقال و همسرش در گرفته. کلاه‌قرمزی در اتومبیل شیطنت کرده و آقای مجری شاکی است و کلاه‌قرمزی دقایقی را که او در پارک ممنوع ماشین را نگه داشته و برای خرید رفته به او یادآوری می‌کند. پسرخاله هنوز مهربان‌ترین قلب دنیا را دارد. به عالم و آدم بی هیچ چشمداشتی کمک می‌کند.

4-11-2015 8-21-37 AM

عروسک‌هایس محبوبم رفتند تا آن که نوروزها برگشتند. نوروزهایی که دهه شصتی‌ها دانشگاه می‌رفتند، در شُرُف ازدواج بودند و رفته بودند به دنیای جدی و اتوکشیده‌ی آدم‌بزرگ‌ها. ولی باز عید می‌شد و باز دلمان ضعف می‌رفت برای رسیدن ساعت ۸:۳۰، ۹ هر شب شبکه دو، تا کلاه‌قرمزی برگردد. آقای مجری برگردد و گروهی از بی‌نظیرترین عروسک‌ها را با خود بیاورند. در طول این سال‌ها، کامل‌ترین شخصیت‌سازی را با همین عروسک‌ها آقای طهماسب و آقای جبلی انجام داده. فامیل دور عروسک بسیار محبوب این سال‌هاست. مردی ساده‌دل است که به دربانی و تمام درهای عالم احترام می‌گذارد و زندگی را بین دو در می‌بیند. عاشق شدنش، ازدواجش و پدر شدنش ساده است و همیشه وقتی از او سئوالی کنند، مضطرب می‌شود. در بازی همیشه بیش از حد جوگیر می‌شود و نگران «خوردن به سیاهی شب» است. جز فامیل که اسمش است، تمام «ل» های دیگر را «ر» تلفظ می‌کند و عروسک‌گردانی‌اش هم که حرف ندارد. آقوی همساده دومین عروسک بسیار محبوب من است. شوربختی و مصیبت همیشه همراهش است. او ناخواسته بوده و هرگز محبت خانواده را نچشیده. با این‌حال به بدبختی‌هایش می‌خندد و به شانس اعتقاد ندارد. عاشق فلسفه است و ارادت فراوانی به ژان ژاک روسو دارد و با لهجه‌ی بسیار شیرین شیرازی، محبوبیتش را دو چندان می‌کند. پسرعمه‌زا غیرقابل مهار است. پررو و گستاخ است و چیزی مهم‌تر از خوردن برایش وجود ندارد ولی در همان گستاخیِ صادقانه‌اش بی‌نظیر و دوست‌داشتنی است. ببعی عزیز، با آن صدای بم و لهجه ی قشنگ انگلیسی حرف زدنش، اهل مطالعه است. در دنیا چیزی بیش از کاهو، کلم، بی‌بی و دَدی (فامیل دور) را دوست ندارد و عاشق آواز خواندن است. جیگر عصبی و راستگوست. تحت هیچ شرایطی حاضر نیست دو چیز را تحمل کند: اینکه خر است و اینکه درباره‌ی حس آن لحظه‌اش دروغ بگوید. او بسیار زودرنج است و زود هر حرفی را به دل می‌گیرد. عزیزم ببخشید هم عاشق کار آبدارچی بودن است. ولی عملاً هرگز کسی پذیرایی کردنش را ندیده، چون اینقدر درباره کیفیت پذیرایی از مهمان سئوال می‌کند که بیچاره را به مرز جنون می‌کشاند. دیبی مهربان است. دوست دارد به او محبت کنند و همه‌ی دنیا را برعکس می‌بیند. نقاشی که می‌کشد آسمان را پایین می‌کشد و زمین را بالا، برعکس حرف می‌زند و با تمام وجود از «خاله» و دوستانش «متنفر» است. دختر همساده لوس است و نخود در دهانش خیس نمی‌ماند. نمی‌فهمد که نباید حرف‌های داخل خانه را جای دیگر برد. والدین بی‌خیالی دارد که مدام بچه‌شان را به خانه آقای مجری می فرستند و دشمنی غریبی بین او و پسرعمه‌زا وجود دارد.

4-11-2015 8-19-29 AM

در طول این سال‌ها شخصیت عروسک‌ها کم‌کم شکل گرفت و با آشنایی با جنبه‌ی تازه‌ای از روحیاتشان، دقایقی شاد برای‌مان خلق شد. شیطنت‌های‌شان و اینکه مدام در پیِ شادی و آواز و رقص بودند، آن‌ها را عزیزتر می‌کرد. عروسک‌ها شیطنت می‌کنند و تنها پسرخاله است که بچگی نکرده و از اولش، لوطی‌منش و اهل کار و کمک بوده. نمی‌خندد، محبتش را بیان نمی‌کند ولی در عمل کاری می‌کند که از قلب مهربانش شگفت‌زده شوی و بغض گلویت را بگیرد. از «شهاب حسینی» پوست شکلات‌هایش را می‌گیرد که وقتی برای کمک به خانه خانم پیری می‌رود که فقیر است و جز چند شکلات در قندان چیزی ندارد، هربار که به او تعارف شکلات می‌شود، برای آن‌که فقر زن را به رویش نیاورد پوست شکلات‌ها را نشانش دهد و دل بانوی پیر نشکند. حاضر است برای حفظ آبروی یک عروس وقتی داماد احتمالاً از مراسم عروسی قهر می‌کند، جای داماد در مراسم عروسی بنشیند. او از اول هم جور دیگری بود.

در میان برنامه‌های دم‌دستی و مناسبتی تمام شبکه‌های دیگر، کار آقای طهماسب و آقای جبلی فرق دارد. از ته دل شادمان می‌کنند و خنده‌ای را به لب می‌نشانند که واقعی است و شاد.

راستش در مدتی که در یک پزشک می‌نوشته‌ام، اینقدر خوش‌شانس بوده‌ام که به این طریق، حرف دلم را به گوش برخی از شخصیت‌های محبوب ایرانی که سوژه‌ام بوده‌اند، برسانم. کاش این نوشته هم به همین سرنوشت خوب دچار شود. می‌خواهم به عنوان یک دهه شصتی به آقای طهماسب و آقای جبلی صحبت کنم و از حسم در این سال‌ها به آن‌ها بگویم. من و تقریباً تمام مخاطبان کلاه‌قرمزی از آغاز تا کنون، در سال‌های سخت دهه‌ی شعت به دنیا آمدیم. روزهای سختی بود، چون زخم جنگ بر چهره‌ی نحوه‌ی زندگی و کودکی ما نشست. روزهایی بود که همه‌ی نیازها بر اساس «مهم» و «اهمّ» طبقه‌بندی می‌شد و رسیدگی به وضعیت شادمانی کودکان، در این دو بخش قرار نمی‌گرفت. من در سال‌هایی کودکی کردم که داشتن دفتر صدبرگ خط‌کشی شده‌ی دولوکس، یک رفاه تجملاتی بود. کیف و کاپشن برزنتی رویا بود. روزهای مانتو و مقنعه چانه‌دار سیاه کلاس اول، که همیشه خدا چانه‌اش تا روی گیج‌گاهی‌ام جابجا می‌شد و نمی‌توانستم با کش پشتش کنار بیایم. روزهای دفترهای کاهی بی‌کیفیت ایران را مدرسه کنیم که خودکارهایی که شدیداً جوهر پس می‌دادند، رویش نقش‌های ستاره ای درست می‌کرد. روزهای پاک‌کن‌های پلیکان قرمز و آبی، که سمت قرمزش مداد را به چرک‌ترین صورت پاک می‌کرد و سمت آبی‌ش که مثلاً برای پاک کردن جوهر خودکار بود، کاعذ را پاره. روزهای اسباب‌بازی‌های بی کیفیت و مدادتراش‌های وحشتناک شمشیرنشان. کودکی ما با حداقل‌ها گذشت. از بین همه‌ی چیزهای بی‌کیفیت آن دوران، که متولد دهه‌ی شصت بودنم باز چنان اقتضا می‌کند که دلتنگ‌شان باشم، تلویزیون تنها دلخوشی بزرگ هر خانواده بود. من هنوز با شنیدن موسیقی متن «اوشین» گریه‌ام می‌گیرد. هنوز آن گفتار تیتراژ «زندگی منشوری است در حرکت دوّار» در سریال «هانیکو» را یادم هست. خیلی کوچک بودم، اما می‌دانستم که این‌ها ساعات خاصی برای هر خانواده هستند. زندگی در حداقل‌ها، به آدم یاد می‌دهد که ساده‌تر خوشحال شود. می‌خواهم بدانید کلاه‌قرمزی، هرگز شادی ساده‌ی من نبود. همیشه شادیِ بزرگ من بود.

4-11-2015 8-19-40 AM

آقای طهماسب و آقای جبلی عزیزم، نمی‌دانم این نوشته چه وقت و چگونه به دست‌تان برسد. یعنی امیدوارم که برسد، اما می‌خواهم بدانید در طول این سال‌ها، اینقدر شادی را مدیون‌تان بوده‌ام که چون عموهایی تنی و واقعی دوست‌تان بدارم. وقتی موسیقی تیتراژ کلاه‌قرمزی شروع می‌شود، با این سن و سالم با صدای بلند شروع می‌کنم به همخوانی با عروسک‌ها و می‌پرم این‌طرف و آن‌طرف. مهم هم نیست از دید خیلی‌ها به نظر یک دختره‌ی خرس گنده‌ی دیوانه بیایم. مهم این است که کلاه‌قرمزی، تنها چیزی است که از دنیای کودکی، همان‌قدر خوب و عزیز، برایم باقی مانده. مهم این است که توی این سن و سال می‌شوم همان دختربچه‌ای که به شوق «صندوق پست» کفش‌هایش را نرسیده از پا می‌کند و می‌دوید سمت دنیایی که بچه‌ها را دوست داشت. مهم این است که از اینکه به این بخش کودکی‌ام محکم و با همه ی وجود چنگ زذه‌ام، دودستی چسبیده‌ام به آن و نمی خواهم ولش کنم، شرمنده نیستم، بلکه افتخار می‌کنم که به یاد بیاورم چه کسانی کودکی‌ام را ساختند و بزرگم کردند. مهم این است که هربار که خداحافظی می‌کنید تا عید دیگر، با صدای بلند گریه می‌کنم. مثل بچه‌ای که توی خیابانی شلوغ عروسک عزیزش از دستش افتاده و گم شده، او کامل‌ترین دوستش را از دست داده و از دنیای بعد از ان وحشت دارد. مهم این است که شما دو نفر، همیشه تلاش کرده‌اید ما جوری که باید، کودکی کنیم. از روزهای دهه شصت و عروسک‌گردانی «مدرسه‌ی موش‌ها» و همکاری شما با «اکبر عبدی» با آن عروسک‌های انگشتی و عروسک دکتر که عاشق آمپول زدن بود، تا امروز که هر عید، کودکی و خنده‌هایی را که سر ندادیم، به ما هدیه می‌کنید.

در طول این سال‌ها، چقدر همه‌چیز عوض شد. حمید خان جبلی، جوان عاشق‌پیشه‌ی «تحفه‌ها»، جوان انقلابی روستایی «ای ایران»، اوس مهدیِ عاشق در «مادر» تا آقای جبلی که هربار با شادی به دنیای کودکانه‌ی کلاه‌قرمزی برمی گردد. آقای طهماسب لاغر و جوان آن روزها، مثل یک بابای مهربان، موهایش خاکستری‌تر شده، آبی زیر پوستش رفته ولی او هم هربار با خوشحالی به دنیای آقای مجریِ صبور برمی‌گردد. خدا می‌داند که چقدر ممنونم که هربار با گروه بی نظیر و حرفه‌ای صداپیشگان و عروسک‌گردان‌های‌تان برمی‌گردید و هنوز، مثل پدرهایی مسئول و مهربان، با همه‌ی وجود با هدایای‌تان شادمان می‌کنید و اشتباهات‌مان را به ملایمت یادآوری می‌کنید. آرزو می‌کنم تا سال های فراوان پس از این، باشید و بمانید و به کلاه‌قرمزی که تنها باقیمانده‌ی کودکی دهه‌ی شصتی‌هاست، ادامه دهید. راستی، حتماً این را هم فهمیده‌اید؟! ما دهه شصتی‌ها بسیار و برای همیشه دوست‌تان داریم!

منبع: یک پزشک

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۲
0
9
خدایا اینها را همیشه سالم و تندرست برای ملت ایران نگهشون دار.
maryam
|
-
|
۰۱:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۳
0
5
ياد دهه شصت بخير برنامه كودكان اون موقع خيلي قشنگتر بودند،،بااينكه سن و سال كمي داشتم ولي همه راخوب يادمه،،تموم شش دونگ حواسم به تلوزيون و كارتوناش بود،،،
پاسخ ها
f
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۰۱:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۳
وقتی دهه 60 ای ها برنامه دوران کودکی شان را می بینند حس نوستالژیکی به آنان دست می دهد.دیو و جگر خیلی باحال هستند همینطور فامیل دور.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۳
5
1
واقعا برنامه خوبیه فقط اگر میشد شخصیت فامیل دور و عزیزم ببخشید و گابی رو کمتر نشون میدادن خیلی بهتر بود
شاهین
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۵۹ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۴
0
6
این جمله تون جالب بود
"زندگی در حداقل‌ها، به آدم یاد می‌دهد که ساده‌تر خوشحال شود."
محمود ن
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۵۳ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۵
0
0
وقتی در یک رسانه خلاقیت و نوآوری وجود نداشته باشد نتیجه ای جز ساخت فیلم های کلیشه ای ندارد
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین