گروه ادبیات، نشر و رسانه، موراکامی ژاپنی در مقالهای کوتاه از دیوارها گفته؛ دیوارهایی که مشخصه اصلی دنیای امروز هستند اما او به واسطه داستانهایش در جهانی جادویی از آنها عبور کرده است...
به گزارش بولتن نیوز، روز دوشنبه برابر با 12 ژانویه سالگرد تولد 66 سالگی هاروکی موراکامی برجستهترین نویسنده حال حاضر ژاپن است. به همین مناسبت مقالهای از او را که چندی پیش در روزنامه «گاردین» منتشر شد پیش روی شما قرار میدهیم:
حدود 25 سال از فروریختن دیوار برلین که شرق و غرب را از هم جدا میکرد، گذشته است. اولینباری که به برلین رفتم، سال 1983 بود و آن زمان شهر هنوز توسط این دیوار عظیم به شرق و غرب تقسیم میشد. مسافران میتوانستند به برلین شرقی بروند اما باید از چند ایست بازرسی عبور میکردند و قبل از نیمهشب به برلین غربی برمیگشتند؛ درست مثل سیندرلا در مجلس رقص.
همراه همسرم و یکی از دوستان به دیدن اجرای «فلوت جادویی» موتزارت به خانه اپرای برلین شرقی رفته بودیم. اجرا و فضای اپرا فوقالعاده بود. اما با روی صحنه رفتن هر پرده پس از دیگری، ساعت تیکتاک میکرد و ناگزیر به نیمهشب نزدیکتر میشد. یادم میآید در راه برگشت به ایست بازرسی «چارلی» رسیدیم. درست به موقع رسیدیم اما خطر از بیخ گوشمان گذشت. از تمام اجراهایی که دیدهام، «فلوت جادویی» تکاندهندهترینشان بود.
وقتی دیوار برلین در سال 1989 پایین آمد، احساس آسودگی کردم. به خودم گفتم: جنگ سرد به پایان رسیده و مطمئنم دنیایی مثبتتر و آرامتر را در پیش خواهیم داشت. فکر میکنم خیلی از دیگر مردم دنیا هم چنین حسی داشتند. اما متأسفانه این احساس آسودگی چندان نپایید. نزاع در خاورمیانه ادامه پیدا کرد، جنگی در بالکان درگرفت و اقدامات تروریستی یکی پس از دیگری، همچون حمله به برجهای مرکز تجاری نیویورک در سال 2001 رخ داد. امیدهایمان برای دنیایی شادتر بدون اینکه توانسته باشیم اندکی آن را نشان دهیم، فروریخت.
به عنوان یک نویسنده دیوارها همیشه برایم موتیفی مهم بودهاند. در رمان «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا»، شهری خیالی را تصویر کردم که در حصار دیواری بلند است. شهری که وقتی واردش میشوی، خارج شدن از آن غیرممکن است. در «خاطرات پرنده کوکی»، شخصیت اصلی ته یک چاه است و با عبور از سنگهای سخت دیواره چاه، به دنیای دیگر راه پیدا میکند.
دیوارها برای من نماد چیزی است که بین انسانها فاصله میاندازد و مجموعهای از ارزشها را از دیگری جدا میکند. در برخی موارد ممکن است دیواری از ما محافظت کند، اما برای حفاظت باید دیگران را جدا کند و این منطق وجودی دیوارهاست. یک دیوار در نهایت تبدیل به سیستمی ثابت میشود و گاهی اوقات با خشونت، منطق دیگر نظامها را زیر سوال میبرد. دیوار برلین نمونه تأثیرگذاری از این موضوع است.
گاهی فکر میکنم ما دیواری را خراب میکنیم تا یکی دیگر بسازیم. شاید این دیواری واقعی باشد و یا یک دیوار ناپیدا که ذهن ما را دربرگرفته. دیوارهایی هستند که به ما میگویند از جایی که هستیم جلوتر نرویم و دیوارهایی که به دیگران میگویند وارد نشو. وقتی سرانجام یک دیوار فرو میریزد، دنیا چهرهای متفاوت پیدا میکند و وقتی میفهمیم دیواری دیگر در جای دیگری از دنیا بنا شده، نفس راحتی میکشیم. دیوار قومیت، دیوار تعصب، دیوار اصولگرایی، دیوار حرص و هراس؛ آیا ما قادریم بدون سیستم دیوارها زندگی کنیم؟
برای ما رماننویسها، دیوار مانعی است که باید از آن عبور کنیم. نه کمتر و نه بیشتر. از دید استعاری، وقتی ما رمانی مینویسیم، از دیوارها عبور میکنیم، دیوارهایی که واقعیت و غیرواقعیت و خودآگاه و ناخودآگاه را از هم جدا میکند. ما آن سوی دیگر دیوارها را نگاه میکنیم، به سمت دیگر برمیگردیم و آنگاه با تمام جزییات مشاهداتمان را در نوشتهمان توصیف میکنیم.
ما فقط تلاش میکنیم با تمام جزییات صحنههایی را که دیدهایم به تصویر بکشیم. این کاری است که ما رماننویسان به صورت پایهیی و روزانه انجام میدهیم. وقتی فردی یک داستان میخواند و تحت تأثیر قرار میگیرد و هیجانزده میشود، همراه با نویسنده از آن دیوار عبور میکند. مسلما، وقتی کتاب را میبندد، باز همان جایی خواهد بود که مطالعه را در آن شروع کرده است. اگر حرکتی کرده باشد، در حد 10 یا 20 سانت است. واقعیت اطراف او تغییری نکرده و هیچ مشکل واقعی حل نشده است. اما خواننده مشخصا احساس میکند دیواری را رد کرده، به جایی رفته و برگشته است. او میماند و احساس این که از نقطه شروع حرکت کرده، حتی اگر فاصله کمی بوده باشد و من همیشه اعتقاد داشتم تجربه این حس فیزیکی، مهمترین چیز در مورد مطالعه است؛ احساس واقعی که آزاد هستی، اگر بخواهی از دیوارها بگذری و به هرجا دوست داری بروی. من این حس را غنیمت میشمرم و تا میتوانم داستان مینویسم، تا دوباره تجربهاش کنم و آن را با حداکثر افراد ممکن سهیم شوم.
مطمئنا مشکلات دنیای امروز ما با این آگاهی تقسیمشده حل نمیشود. متأسفانه رمانها چنین تأثیر آنی ندارند. ما از طریق یک داستان میتوانیم دنیایی متفاوت از آنچه را در آن زندگی میکنیم، با وضوح تمام تصور کنیم. در مواجهه با واقعیت تاریکی، خشن و منفی که در آن زندگی میکنیم، این ممکن است گاهی یک امید کمسو و فرار باشد، اما قدرتی که هر شخص باید با آن تخیل کند، در تلاشی خاموش و مداوم برای خواندن و داستانسرایی نهفته است. این راهی است که باید بدون ناامید شدن طی شود.
در دنیای دیوارها، تصور دنیایی بدون دیوار و دیدن آن با وضوح تمام در تخیلات، شاید در برخی موارد به واقعی شدن آن منجر شود. من به این عقیده که داستانها چنین قدرتی دارند، ادامه میدهم.
هاروکی موراکامی که 66 ساله شده، بیشتر کتابهایش را به سبک سوررئال به نگارش درآورده است و آثار او تاکنون به بیش از 50 زبان برگردانده شدهاند. هر سال نام این نویسنده به عنوان یکی از نامزدهای نوبل ادبیات بر سر زبانها میافتد، اما او هنوز موفق به کسب این افتخار نشده است.
از معروفترین کتابهای موراکامی که یکی از مطرحترین نویسندگان معاصر است میتوان به «کافکا در کرانه»، «جنگل نروژی» و «1Q84» اشاره کرد. او اخیرا با آخرین کتاب خود «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای سفرش» بار دیگر شوری در دنیای نشر و ترجمه به پا کرد. کتابفروشیهای ژاپن برای فروش این رمان تا چند روز به صورت شبانهروزی فعالیت داشتند و بسیاری از ناشران خارجی برای خرید حق چاپ ترجمه این اثر با هم به رقابت پرداختند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com