کد خبر: ۲۳۸۳۸۴
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار:

من به قصد حاجتي چشمم به صاحبخانه خورد شعله ي عشقي مرا تا آتش عشق تو برد

وبلاگ من وچادرم وخاطره ها
به گزارش بولتن نیوز، به نام خدایی که مهربان‌ترین مهربانان است..

سلام

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی برای این وبلاگ چیزی بنویسم، از همان روزهای اول شروع به کارش، نوشته‌ها را دنبال می‌کردم، با اینکه خودم به حجاب در هیچ سطحیش معتقد نبودم، اما دوست‌های خوب محجبه‌ام و اعتقادم به آزادی بیان و تفکر باعث می‌شد که حالت تدافعی‌ای نسبت به آن نداشته باشم و حتی گاهی از خواندن بعضی از نوشته‌ها لذت می‌بردم و این بار به خواست خدا خودم هم در این وبلاگ می‌نویسم، باشد که در این روز عزیز، ادای دینی باشد به مادرم، حضرت زهرا سلام‌الله علیها و فرزندان طاهر و پاکشان..

دختری بیست و چهار ساله، کارشناس ارشد، شاگرد اول در تمام مقاطع تحصیلی، استعداد درخشان، با موقعیت کاری عالی و در آستانه‌ی ازدواج...

همه چیز از همین‌جا شروع شد، در آستانه‌ی ازدواج با پسری مهربان و به غایت دوست‌داشتنی که برخلاف خانواده‌اش، مثل من و خانواده‌ام چندان مذهبی نبود و با بی‌حجابی من مشکلی نداشت.

در بدو بدوی کارهای عروسی و دنبال لباس عروس و آتلیه و باغ و تشریفات بودیم، عروس خوشبختی بودم که همه با حسرت نگاهم می‌کردند، همه چیز برای ازدواجم مهیا بود، اما ناگهان همه چیز خراب شد، بدون اینکه بفهمم چطور و از کجا؟

مدتی طول کشید تا فهمیدم پسر یکی از اقوام نزدیکم در معامله‌ای سنگین بر سر همسر و پدر همسرم کلاه گذاشته، با وجود اینکه هیچ دلیلی برای این کار نداشت و از لحاظ مالی برایش این پول‌ها پول خرد محسوب می‌شد. پسری که پیش همسرم و خانواده‌اش به پاکی‌اش قسم می‌خوردم و حتی گاهی به جای طرفداری از همسرم، طرف او را می‌گرفتم، مثل برادر بزرگم بود! و این برادر بزرگ همه چیز را خراب کرده بود..

اول باورم نمی‌شد، مبهوت بودم و سردرگم، دلیل این اتفاقات را نمی‌فهمیدم، نمی‌دانستم حق با کیست، گیجِ گیج بودم تا اینکه مشخص شد همین آقای برادر بزرگ! چشمش دنبال من بوده و مثلا دوستم داشته، با وجود اینکه چهارده سال از من بزرگ‌تر است، با وجودی‌ که همیشه در گوشمان خوانده بودند همه‌تان خواهر و برادرید، باید پشتیبان هم باشید، با وجود اینکه با هم راحت بودیم، حتی در مورد همسرم با هم درددل می‌کردیم و با وجودی که قرار بود همیشه به چشم خواهرش بهم نگاه کند، نه چیز دیگر.. اما این قرارها، قرارهایی نبود که او گذاشته باشد، قرارهایی بود که خانواده‌ها، افراد بی‌حجاب، آدم‌هایی که حوصله فکر کردن ندارند، گفته بودند،

گفته بودند و ما باور کرده بودیم که کافی است دل پاک باشد، کافی است ما به کسی چشم بد نداشته باشیم تا او هم نداشته باشد و حالا مثال نقض آن، تمام زندگی مرا بهم ریخته بود..

خانواده‌ام شوکه بودند، اما باز کسی نمی‌فهمید مشکل کجاست، راستش هنوز هم نفهمیده‌اند، همه تقصیرها به گردن همسرم افتاد و خانواده‌اش، آسان‌ترین کار: مقصر دانستن غایبان

تلاش برای برگشتن من به زندگی عادی شروع شد، اما نشد، عاشق بودم و شیدا، ماه رمضان بود و من، دلتنگ همسری که با بی‌تجربگی‌ و ندانم‌کاری‌های قبلی و تیر خلاص به اصطلاح برادرم! از دستش داده بودم، دستم به هیچ كجا بند نبود، درمانده درمانده بودم و هیچ کس نمی‌فهمید چه می‌گویم.. امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء..

هيچ كس جز خدا حرف مرا نمي فهميد، هيچ كس نمي خواست به من كمك كند. آرام آرام شروع کردم به نماز خواندن، قرآن خواندن، ذکر گفتن، تمام مدت در حال گشتن در اینترنت بودم، برای پیدا کردن ختم‌های مجرب، برای آشتی کردنمان، برای ازدواجمان، برای درست شدن اوضاع.. تمام روز را روی سجاده نشسته بودم، تسبیح به دست ذکر می‌گفتم، قرآن می‌خواندم، نماز استغاثه می‌خواندم، گریه می‌کردم و کم کم خودم را انداختم در بغل خدا و آرام شدم، بدون اینکه بفهمم چطور و کجا، آرام شدم و ذهنم به کار افتاد، سعی کردم رابطه‌مان را ترمیم کنم و مهم‌تر از همه حواسم به تمام واجبات و محرمات بود، البته فقط برای اینکه خدا همسرم را برگرداند و در این میان مانده بود حجاب، سختم بود، خیلی سخت، گاهی بهش فکر می‌کردم و سریع از رویش می‌گذشتم، این یکی دیگر در توانم نبود، می‌گفتم خدایا تو ازدواج ما را درست کن، حجابم بماند برای بعد

تا اینکه چله‌ای شروع کردم که می‌گفتند بسیار مجرب است و من، باز برای حاجت گرفتنم، همزمان با این چله شروع کردم به حجاب گرفتن، با تمسخر اطرافیان روبرو شدم، در چشم‌هایشان استهزاء را می‌خواندم، در نظرشان دختر دیوانه‌ای بودم که پیش از جشن عروسی ترک شده بودم و حالا به سرم زده بود، به نظرشان از عشق، مجنون شده بودم و جوگیر و منتظر بودند که بعد از مدتی، حجابم از سرم بیفتد، اما نیفتاد، نیفتاد و ماند و من، بالاخره اسماعیلم را ذبح کردم، ذبحی برای خدا، فقط و فقط برای خدا، گفتم خدایا هرچه شود، من محجبه می‌مانم، فقط آبرویم، قلبم، احساسم و رابطه‌ام را به دستت می‌سپارم، تو وکیل من باش، از الان تا قیامت، هر روز و هر لحظه که هو حسبی و نعم الوکیل و باز کم کم اوضاع آرام‌تر شد،

خودم که بهش فکر می‌کنم هنوز باورم نمی‌شود اصلاً چه شد، اما در این مدت معجزه‌ها از خدا دیدم، از حضرت مادر و فرزندانشان که هرجا نزدیک بود بلغزم، دستم را گرفتند، نگهم داشتند و مرا کشاندند، منی که دیگر از خستگی توان راه رفتن نداشتم، شانه‌هایم دیگر طاقت بار سنگین مشکلاتم را نداشت با لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ادامه دادم تا امروز، روز میلاد پیامبر خوبی‌ها و پسرشان امام صادق..

از اول ذیحجه امسال، شروع کردم و البته آن موقع حجابم به حجاب سر محدود بود، آرایش می‌کردم، عطر می‌زدم و کمی از موهایم اگر بیرون بود، حساسیتی نداشتم تا اینکه باز هم به واسطه جریاناتی با امام زمان (عج) آشنا شدم، صدایشان کردم، با اینکه راستش آن روزها کمی شک داشتم، اما صدایشان زدم و جوابم را دادند، گفتم یا صاحب‌الزمان اغثنی.. یا صاحب‌الزمان ادرکنی و صاحبم کمکم کردند و باز معجزه شد، معجزه که می‌گویم، باور کنید بدون اغراق معجزه شد و همسرم که او هم در این مدت مانند من تغییرات زیادی کرده بود، بعد از مدت‌ها حاضر شد رو در رو حرف بزنیم.

روزی که قرار بود ببینمش، پا روی نفسم گذاشتم، توی دلم گفتم نمی‌خواهم به قیمت ناراضی بودن خدا و امام زمانم برگردد، به هر حال او الان نامحرم است. آرایش نکردم، عطری که دوست داشت را نزدم، عشوه نیامدم، دلبری نکردم و بالاخره به صورتی کاملاً باور نکردنی راضی شد که فرصتی کوتاه به خودمان بدهیم و من به چشم خودم دیدم که دستت را به سمت خدا و اهل بیت دراز کنی، دستت را می‌گیرند، هرچقدر که هم روسیاه باشی، هرچقدر هم که گناهکار باشی، چون قرار است به امید لطف و مهربانی آن‌ها باشی، نه لیاقت خودت که اگر قرار بر این بود، وای به حالمان بود، حتی اگر مثل من، آنقدری خلوص نیت نداشته باشی که از همان اول فقط بگویی برای خدا، حتی اگر چشمت همه‌اش دنبال مزد و پاداش باشد.. با همان طمع مزد و پاداش مي روي و بعد درمي يابي كه كيمياي حقيقي همين بوده.

تمام تلاشت را مي كني كه جلوي يك جدايي غم انگيز را بگيري و مي خواهي هيچ قدمي نماند كه تو براي حفظ يك زندگي مشترك برنداشته باشي اما نه از روي استيصال بلكه از روي يقين دلت پر از اطمينان مي شود و ميگويي من تمام تلاشم را مي كنم و تمام قدم هايم را درست برمي دارم نتيجه هرچه بشود من تو را دارم و رهايت نميكنم. ديگر با شرط و شروط عبادتت نميكنم تو شايسته ي پرستيدني و من به تو و تدبير تو ايمان دارم حتي اگر خلاف تمام تلاش هاي من باشد

اين بخت كه را باشد كايد به لب جويي

تا آب خورد ناگه او عكس قمر بيند

نمی‌خواهم بگویم که وقتی تصمیم به محجبه شدن گرفتید، همه چیز برایتان آسان می‌گذرد، اتفاقاً  برعکس، می‌خواهم بگویم حجاب داشتن این روزها سخت است، خیلی سخت، مخصوصاً اگر مثل من قبلاً بی‌حجاب بوده باشید، خانواده مقید و مذهبی نداشته باشید، باید مدام طعنه و کنایه بشنوید، مدام بهتان می‌گویند چقدر زشت شده‌ای، بی‌حالی، مثل مُرده‌ها شده‌ای، حداقل یک ذره آرایش کمرنگ کن تا بشه بهت نگاه کرد، انگار تازه از خواب بیدار شده‌ای و هزاران هزار جمله دیگر، نگاه‌های متعجب و تمسخرآمیز هم بماند، اما شیرینی‌ای دارد که تا نچشیدش، هر چقدر هم بقیه بگویند، نمی‌فهمیدش، امتحانش کنید، مثل من اولش برای مدتی کوتاه، به کسی هم راجع به تصمیمتان چیزی نگویید، لازم نیست به همه درباره‌اش توضیح بدهید، کم کم شروع کنید و به جایی می‌رسید که خودتان با تمام وجودتان دلتان می‌خواهد حجاب داشته باشید.

وقتی صبح از خواب بیدار می‌شوید با وجود خواب‌آلودگی، ذهنتان سریع طرف این می‌رود که مبادا نامحرمی در خانه باشد، لباس که می‌خواهید بپوشید را با معيارهاي خدايي انتخاب مي كنيد، وقتی می‌رسد که همه جمعند و موهای آرايش كرده‌شان را در دست تاب می‌دهند و لبخند‌های دلفریب می‌زنند و با لباسهاي نامناسبشان راه می‌روند و واقعاً هم زیبا و رویایی به نظر می‌آیند و شما با یک حجاب ساده و شیک از جلویشان رد می‌شوید و آرامش دارید، حتی از اینکه هیچ کسی حواسش به شما نیست و عامدانه سعی می‌کنند نادیده بگیرندتان، آرامشی که تا تجربه‌اش نکنید، متوجه اش نمی‌شوید را خواهيد چشيد. از خودتان دریغش نکنید.

در این دوره و زمانه‌ای که همه چیز را بدون محابا تجربه می‌کنیم، شرینی حجاب داشتن را هم تجربه‌ کنید، حتی برای مدتی موقت و آن وقت می‌بینید که نمی‌توانید دل بکنید..

و یک چیز دیگر، گول نخورید، شما را به خدا گول حرف‌های بدون منطق را نخورید، ما دوستیم، خواهر و برادریم، با هم بزرگ شده‌ایم، مگر حیوانیم که نتوانیم خودمان را کنترل کنیم و هر حرف دیگری که برای توجیه بی‌حجابی زده می‌شود.. کاش می‌شد باز هم بنویسم برایتان که به قول شهید آوینی من از یک راه رفته برایتان می‌گویم، من همه این‌ راه‌ها را رفته‌ام و الان با قاطعیت و دلیل و منطق می‌گویم راه درست همین است، فقط و فقط همین..


پ.ن: حجابم الان کامل است، کامل کامل، بدون ذره‌ای آرایش، فقط مانده چادری شدنم، با تمام وجود دلم می‌خواهد چادری شوم، اما می‌ترسم از اینکه نتوانم خوب حفظش کنم.. نذر حضرت مادر کرده‌ام و از خودشان خواسته‌ام چادرشان را به من امانت بدهند.. دعا کنید برای امانت‌داری لایق ببینندم.. راستی مدت کمی از فرصتی که با همسرم قرار گذاشتیم براي شروع مجدد زندگي مان به نتيجه برسيم، مانده، دعا کنید بتوانم زندگی‌ام را هم حفظ کنم..
                                                                                                                        پرگل

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۵۰ - ۱۳۹۳/۱۱/۰۵
0
1
دوست عزیز وبلاگ نویس ، ممکن است که حتی شما از قبل هم محجبه بوده باشید ، ولی ایشان شما رو به دید دیگری نگاه می کردند!!!
نا شناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۳۱ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۱
0
0
ان شاالله به حق حضرت زهرا (س) زندگي مشتركتان را زير سايه امام زمان (ع) با خوبي و خوشي شروع كنيد. و امانتدار خوبي براي آن چيزي كه به دست آورده اي باشي
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۰۹ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۴
0
0
چه سیر و سلوک زیبایی!! اشک در چشمانم حلقه زد.
zahra
|
ROMANIA
|
۰۱:۱۶ - ۱۳۹۳/۱۲/۲۰
0
0
گنج با ارزشی رو پیدا کردید، انشا الله که بتونید حفظش کنی،د.
جواد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۸:۳۹ - ۱۳۹۴/۰۱/۰۸
0
0
شما لیاقت زندگی کردن با عشق(معنویت) را دارید.موفق باشید.
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین