گروه بین الملل، جنگ مانند مهمانی ناخوانده و با گستاخی تمام٬ به شهر حلب در سوریه رسید. این جنگ فقط مرگ و رنج با خود نداشت بلکه شبح خطرناک رادیکالیزه شدن افراطی از طریق تندروهای زبردست را نیز برای این شهر به ارمغان آورد. تندورهایی که تقریبا با شروع سقوط بخش شرقی شهر و کنترلش توسط شورشیان به داخل شهر سرازیر شدند. "هیچ بیخدایی در سنگرها نیست" و بدون شک هیچ بی خدایی در شهرهایی که با توحش جنگ و مرگ ویران شدهاند نیز وجود ندارد. یک زمین حاصلخیز بینظیر برای انسانهایی که از شرم اخلاقی بویی نبردهاند تا مردم بیپناه و بی خبر از همه جا را مسموم کنند.
به گزارش بولتن نیوز، من پیش از شروع جنگ در حلب در ژوئیه ۲۰۱۲ (تیرماه ۱۳۹۱) با تعدادی از گروههای امدادرسان محلی کار میکردم. این گروهها به بی خانمانهایی که مناطق جنگ زده دیگر کشور به حلب آمده بودند غذا و مایحتاج اولیه میرساندند. اینجا بود که اولین بار محمود را دیدم. یکی از فعالین اپوزیسیون سوریه که کمتر از سی سال سن داشت و بسیار با وقار بود و لحن صحبت بسیار متینی داشت. او به نظرم فردی مطلع از اسلام و در عین حال میانه رو و پذیرای عقاید مختلف آمد.
به تازگی دوباره محمود را دیدم و او برایم تعریف کرد که چگونه رادیکالیسم شروع به رسوخ در جامعه حلب کرد. او که خود مسلمانی معتقد است از قدرت افسونگر کلام مبلغان تندرو میگوید. او میگوید: "آنها نه تنها شکاف معنویای که وجود داشت را پر کردند بلکه از ترس مردم برای سلطه بر آنها سوء استفاده میکنند. آنها به مردم قول دادند که ترسشان به زودی به شادی در این دنیا و آخرت تبدیل خواهد شد٬ اگر مردم از آنان پیروی کنند. آنها شهادت و صبر را مقدسترین و آسمانیترین ارزشهای اسلامی معرفی کردند و اهمیت آنها را بزرگ نمایی میکردند. چیزی که کاملا نادرست است."
محمود برایم تعریف میکرد که چگونه در یک روز جمعه در تابستان سال ۲۰۱۲ چند روز پس از اینکه شورشیان کنترل محلات جنوبی و شرقی حلب را در دست گرفتند٬ پیکارجویان مسلح که همگی خارجی به نظر میرسیدند با لباس نظامی و با مسلسلهایشان به یک گردهمایی مذهبی در مسجد محل محمود در شَعار پیوستند. وقتی امام مسجد قصد داشت برای خواندن خطبه به منبر برود٬ یکی از پیکارجویان جلو آمد و جای او را گرفت و شروع به خواندن خطبه آتشین خود کرد. این اقدام همه را دچار شگفتی و بهت کرد. آنها پیش از این هرگز چنین چیزی ندیده بودند چراکه تا آن زمان همه مساجد تحت کنترلرژیم سوریه بود و خطبهها به دقت کنترل و نظارت میشد تا جلوی هرگونه سخن منتقد یا ویرانگر وضعیت موجود گرفته شود.
به گفته محمود: " او شروع کرد به خواند آیات قرآن و احادیث. اما نادقیق چراکه در مورد جنگ با کفار که به گفته او رژیم سوریه و حامیانش و همینطور غربیها بودند٬ اشتباهاتی کرد. پیکارجوی جهادی با لهجهای که به نظر میرسید لهجه کشورهای حوزه خلیج باشد میگفت که چگونه میخواهند عظمت خلافت اسلامی را بازسازی کنند. او میگفت این خلافت با شکوهترین خلافت تاریخ تا کنون خواهد بود. او میگفت برادرانم سوگند میخورم که من در تعابیر یکی از خوابهایم پرچم اسلام را بر فراز کاخ سفید دیدهام. پیروزی ما بسیار نزدیک است. این پیروزی اینجا در بلاد شام شروع میشود و از طریق جهاد ما در سرتاسر جهان پخش خواهد شد. برادران به همین دلیل است که از شما میخواهیم جهاد کنید. پیوستن به این جهاد وظیفهایست که دین شما بر عهده شما نهادهاست."
محمود میگفت پس از پایان خطبه مردم گیج و سردرگم بودند. مردم مسنتر خجالت زده به نظر میرسیدند و از سخنان او قانع نشده بودند. اما حس میکردند که مرحلهای جدید و افراطیتر از جنگ داخلی در کشورشان در شرف آغاز بود. اما افراد جوانتر شور و شوق داشتند و پس از اینکه امام اسلحه به دست از منبر پایین آمد با حرارت شعار الله اکبر میدادند.
گروههای شورشی محلی از جمله گروه قدرمند گردانهای لواء التوحید نگرانی و یا علاقهای به این پدیده نوظهور نشان نمیدادند. آنها حتی اقدامی برای متوقف کردن واعظ جهادی نکردند. حتی زمانیکه یکی از افراد مسن نگرانیاش درباره پیوستن جوانان به آنها را مطرح کرد٬ پاسخ همه آنها به این نگرانیها به گفته محمود این بود: "بگذار ملحق شوند. ما همه در یک جبهه میجنگیم."
محمود توضیح میدهد که رادیکالیزه کردن مردم در آن منبر متوقف نشد. اندکی بعد٬ جهادیون جای خود را به روحانیون رادیکال دادند. مردان مقدس ایدئولوژیکی که بسیار مناسب این کار بودند٬ در دانش اسلامی خبره تر بودند٬ سخنانشان منسجمتر بود و توان اقناع کسانی که شک داشتند را بیشتر داشتند. این افراد نیروهایی بودند که جذب تفسیرهای افراطیشان میشدند. بسیاری از آنها خارجی بودند٬ از ملیتهای مختلف. بعضیهایشان لهجه خارجی غلیظی داشتند و مشخصا عرب به نظر نمیرسیدند و احتمالا از اهالی قفقاز بودند.
به نظر میرسید که کلیه این اقدامات از پیش هماهنگ شده و سازمان دهی شدهاست. چرا که این روحانیون پس از نماز مغرب در مسجد کلاسهایی خاص و نمایشگاههایی برای مردم برگزار میکردند. همه دعوت میشدند که در این مراسم شرکت کنند و کسانیکه شرکت میکردند٬ کوپنهایی برای کمک دریافت میکردند و غذا توسط مراکزخاصی که در تمام مناطق شرقی حلب به راه افتاده بودند٬ توزیع میشدند. آنها تلاش میکردند حمایت مردم را جلب کنند و پیکارجویان بیشتری را به آرمان خود جذب کنند. این کار با برنامهای خاص و هوشمندانهای از طریق تهیه و توزیع مایحتاج زندگی به فقیرترین مناطق و برگزاری کلاسهای رایگان -که بیشتر آموزش دینی میدادند ولی در کنار آن کلاسهای خواندن و نوشتن و دستور زبان عربی نیز برگزار میشد- میسر میشد. هر چند تمرکز اصلی روی قرائت قرآن بود و برای کسانیکه بخشهایی از قرآن را حفظ میکردند٬ جوایزی مادی در نظر گرفته میشد. این تعالیم با رادیکالیزه کردن همراه بود و همیشه داستانهایی در تمجید از شهدای جهاد در سطح جهانی -از جمله رزمندگان آزادی افغانستان و عراق- وجود داشت.
محمود به من توضیح میداد که چگونه از آنچه در جریان بود وحشت کرده بود: "من میدانستم آنها چه کار میکنند ولی از توقف آن ناتوان بودم. مسئله خیلی ساده بود. ما منابع کافی برای رقابت با آنها را نداشتیم و آنها منابع مالی و پشتیبانی زیادی داشتند. ما نمیتوانستیم مانند آنها مایحتاج زندگی مردم را تامین کنیم. فکر میکنم آنها میلیونها دلار خرج میکردند." این وضعیت برای مدتی ادامه داشت تا اینکه در ژانویه ۲۰۱۴ (دیماه ۱۳۹۲) روابط با گروه تازه متولد دولت اسلامی (داعش) شکرآب شد و جنگ خونینی در آن ماه در حلب رخ داد. به گفته محمود: "ناگهان٬ آن جهادیون داشتند تفنگهایشان را به سمت هم نشانه میرفتند. آنها چهره واقعیشان را نشان دادند٬ آنها با کفار نمیجنگیدند بلکه با یکدیگر میجنگیدند. مردم این صحنهها را دیدند و از فریب آنها منزجر شدند."
متاسفانه با همه این شرایط جوانان محلیای که به جهادیون پیوسته بودند٬ هنوز قانع نشدند و به جای آن٬ آنها تنها گروهشان را تغییر میدادند. بیشترشان به حرف رهبر مقدسشان گوش میکردند. بسیاری از آنها قرار بود گوشت دم توپ برادرکشیهای جهادیون شوند چراکه آرمان اصلی آنها یعنی جنگیدن و شکست دادن کفار به شکلی ظن برانگیز گرهای کور خورده بود. اما این وضعیت فرصت برای محمود و همفکارنش فراهم کردم تا بتوانند روح مردمی را که به افراطیون ایمان آورده بودند دوباره باز پس بگیرند.
به گفته محمود: "به محض اینکه درگیری بین گروههای شورشی تندرو به وجود آمدند مردم شروع کردند به کنار گذاشتن توهمات گذشتهشان. آنها میپرسیدند "چرا مسلمانان یکدیگر را میکشند؟" هیچکدام از پاسخهایی که جهادیون میدادند برای آنها قانع کننده نبود. اینجا بود که من میتوانستم چیزهایی را به مردم توضیح دهم. در حالیکه که در محل اطعام فقرا یا مراکز امدادرسانی کار میکردم به همه میگفتم که این افراد "ضالین"(گمراه شدگان) بودند و نوع جهادی که از آن صحبت میکردند نادرست بود چراکه ارزشهای دینمان را تحریف میکرد و باعث میشد دیگران ما را به چشم انسانهای وحشی و قصاب صفت ببینند. به لطف خدا موفق شدم بسیاری را قانع کنم که اشتباه کرده اند و خوشحال بودم که دوباره حمایت مردمم را به دست آوردهام. "
آنچه محمود تعریف میکند داستان وحشتناک رادیکالیزده شدن در بطن ناآرامی و آشفتگی جنگ است و خطرات واقعی پیش روی سوریه -حتی پس از پایان جنگ- را نشان میدهد ولی از سوی دیگر روزنههای امیدی برای بازگرداندن مردم از این پرتگاه را نیز نشان میدهد.
العربیه در این گزارش گفت: نوری مالکی نخستوزیر پیشین عراق کسی است که یکسوم عراق را تحویل داعش داد و مجموعههای سیاسی و نظامی را در قبضه خود گرفت، سنیها را به حاشیه راند و با کردها دشمنی ورزید و هزاران اسم مجهول و ساختگی در ارتش و پلیس به وجود آورد.