گروه مذهبی، متن زیر قسمت کربلا از سفرنامه محمود فروزبخش به عتبات عالیات در اسفند سال 88 است. نویسنده به منظور نهیه مستندی با کاروان جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان همراه می شود. نه آن مستند ساخته می شود و نه این سفرنامه جایی انتشار می یابد.
به گزارش بولتن نیوز، با ورود به کربلا حال عده ای حال شد. دیدم چند تا از بچه ها از اتوبوس که پیاده شدند دیگر پابرهنه راه می رفتند. خوش به حال آن ها که اولین بارشان بود که در این مسیر قدم می زدند. خوش به حال دفعه اولی ها خوش به حال دفعه دومی ها خوش به حال دفعه سومی ها ...و در این حین بود که تیم فیلم برداری سه نفره ما گم شد و تلاشی هم برای یافتن بچه ها نکرد چون مطمئن بودیم در حرم یکدیگر را پیدا می کنیم. یقینی در من بود که می گفت همه به حرم می روند زیرا بار اول که به کربلا می رسی اذن دخول ندارد غسل و آداب ندارد می گویند همین طوری با گردوغبار راه برو داخل. مثل ملائکه که این اطراف پریشانند مثل بی تابی اهل حرم و مثل آشفتگی روز طف. باید داخل شوی چون تو را داخل خواسته اند. دیدم عده ای از بچه ها رو به روی گنبد ایستاده اند نگاه می کنند گویی اذن دخول زبانی نیست، تمنایی بصری است. دقیقه به دقیقه عده ای از جمعیت جدا می شوند و به زیر قبه پناه می برند. به اصطلاح سیمشان وصل می شود. سیمشان که وصل بود جرقه ای حاصل می شود. یا از درون بی تابی بی داد می کند یا از بیرون کسی اشاره می کند. رو به رو کسی آغوش گشوده است. السلام علی الحسین. می خواه ادامه بدهم تا اصحاب الحسین. فعلا وقت این حرف ها نیست که چه کسی واقعا از اصحاب هست و چه کسی نیست. چه کسی کم آورده است و چه کسی زیاد. فعلا هر که هست و هر چه آورده، فعلا آورده شده و ما را آورده اند و خوش به حال اولین قطره آب شوری که پیشتاز دسته اشک می شود خوش به حال گونه رفیقم که بستر نهر محبت شد. ببین چه خیس شده است تمام شرمساری صورت. ببین که زانو زده ام. ببین و قبولم کن نه نبین و همین جوری قبولم کن راهم بده چونان که تا اینجا راهم داده ای ای حرمت ملجا درماندگان
تو هم از جمع کنده می شوی و به اصل خود می پیوندی. قرار از اول هم همین بود که به اصل بپیوندی. کجا بودی؟ کجا بودم؟ این ها بماند برای همان سینه ای که چسبیده به ضریح . و برای نفس به نفسی که دخیل شد به پنجره گره خورد و باز نشد. شرح این ماجراها را از فرشتگان کاتبی بپرسید که میان آسمان و حرم رفت و آمد داشتند در حالی که به گمانم هنوز سوگوار بودند.
روز اول به مکان هایی در اطراف حرم رفتیم که باید می رفتیم. اول از همه ذکر گویان وارد خیمه گاه شدیم. خیمه گاه جایگاه نمادینی است که خیام آل رسول برپا بوده است. دوستان مستقیم به جایگاه منتسب به قاسم ابن الحسن رفتند. با مقدمه ای کوتاه و البته جانکاه وارد روضه شدند برادران مداح روضه می خوانند. قصه شهادت نوجوان امام حسن یک قصه بیشتر نیست اما اینجا چیز دیگری بود اینجا خیمه گاه یاران سیدالشهداست و تو قاسمی که درون این خیمه تاب نیاوردی. پرده را کنار زدی تا ماه آشکار شود در حالی که زره از تنش بلندتر بود و شهادت برایش از عسل شیرین تر. آن قدر جهاد طعم نقل می داد که عامه پنداشتند قاسم تازه داماد شده است.
جبرئیل حجله آراسته بود تا به قامت بشریت ، نوجوانی آبرو بگیرد. تا مردانگی سن و سال نشناسد. راستی چه حکمی دارد مردی که بلند بلند گریه کند؟ این شانه دارد می لرزد اصلا تمام اتاق داشت می لرزید انگار عباس آمده بود و یک نیم نگاهی انداخته، خیمه را بی برادرزاده دیده. چرا بلند گریه نکنم وقتی اتاق بوی غربت می داد. از جنس غربت لحظه ای که امام مجتبی تیرباران تنهایی می شد. خیمه از قاسم خالی است و حکم این ساعت به گریه های بلند است و تمام بچه ها نبودنشان را در آن روز زار می زنند. و این تقویم بی رحم دارد سال 1431 را نشان می دهد و این شانه ها از سال 61 تا به حال دارد می لرزد. خیمه گاه برپا بود با همان علمی که ما را هم قائم نگه داشته بود.
نوبت به تل زینبیه بود که برای ما منبر به پا کند «من شاهد بودم که آن سو ابر، تمام خورشید را گرفت و تیزی خنجر هویدا شد» اینجا تل زینبیه بود جایی که آخرین امید زینب ناامید شد و در افق نگاهش یک دشت مصیبت دید و در بزرگ ترین شگفتی انسان شناسانه تاریخ، مصیبت را زیبا دید.
اینجا همان مکانی است که معنای دیگری برای زیبایی کشف شد. اصلا ایستادن بر بلندی دید را افزایش می دهد و تل زینبیه آن قدر بلند بود که تمام مصیبت های عالم از آن جا ریز دیده شوند. و در ذهن ما زینب همیشه راست قامتی است که با گام های حیای او ستون های ظلم می لرزد.
دیروز زینب بر فراز این بلندی که حالا برای خودش گنبدی دارد صیحه ای زد و از انعکاس همان صیحه بود که ابن زیاد در عمارت کوفه لرزید. و کاخ سبز اموی بی اعتبار شد. منعم نکنید که نمی توانم زینب را قدخمیده تصور کنم. پرچمدار انقلاب حسین از روی همین بلندی ماموریت اصلی خود را شروع کرد.
امشب بچه ها دودمه گرفتند. توی بین الحرمین از حرم آقا ابالفضل به سمت حرم اباعبدالله حرکت می کنند. یک گروه می گوید ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد
گروه دوم می گوید: سقای حسین سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد
و همین را ادامه می دهند و آهسته آهسته به آن سرعت می دهند تا نزدیکی حرم سیدالشهدا. جماعتی از مردم نیز تنها تماشاچی بودن را نمی پسندند و به ما ملحق می شوند. مداحان یکی یکی هنر خود را به نمایش نمی گذارند. جوانی علمی قرمز رنگ را به دست گرفته و میان جمع می چرخاند. مداح می گوید: «این بیرق غلمداره هنوز رو زمین نیفتاده»
عجب شعار قشنگی! آدم با شنیدنش احساس زنده بودن می کند. احساس می کند چیزی در دستش است یک پرچم. و چیزی بر دوشش است یک رسالت. احساس می کند که باید این پیام را به تمامی جهانیان برسانی به خانواده به دانشگاه به اهل دیار و... آری هنوز روی زمین نیفتاده
سجاد احمدی و موسوی و رسولی و سایر علمای دست اندرکار را دیدم که کف راهرو هتل نشسته اند و دارند با تکه کاغذها بازی می کنند. جلوتر رفتم گفتند داریم قرعه می کشیم قرار است فردا برویم سامرا. خوش به حالم شد اگر اسمم درمی آمد. 6 امام را زیارت کرده بودم. جنسمان جور می شد. قرعه انداختند اسم من هم درآمد خوشحال شدم. البته اگر بخواهم به واژه خوشحالی بها داده باشم و الا خیلی بیشتر از خوشحال شدم. با خود گفتم: این قسمت است و کاریش نمی شود کرد. اگر اسمم درنمی آمد هم باکی نبود زیرا ساعاتی دیگر در جوار آقامان امام حسین در بهترین نقطه دنیا بودیم. شاید شماها که این ها را بخوانید فکر می کنید دارم شعار می دهم اگر این گونه فکر می کنید اشکالی ندارد همین جوری فکر کنید. هر که هر چه می خواهد فکر کند من مسئول قلم خویشم و از شهادت وجدان می نویسم. من واقعا ناراحت نمی شدم اگر با آن ها سامرا نمی رفتم. مضاف بر این که از خستگی هم می ترسیدم. خستگی مسیر سه چهار ساعته سامرا کربلا شاید سبب می شد که جایی برای زیارت شب جمعه نماند. به هر حال سفر رو به پایان بود و من هر چه از بار معنوی سفر بگویم نمی توانم از خستگی آن نگویم. و پیشتر از خستگی خاص خودم گفتم و عرض شد که آدم یا باید چشمش کار کند یا قلبش. این حقیر هم قلبم در تکاپو بود و هم چشمم در جست وجو. حالا شما حساب کنید که غرق همین فکرها هستید که ناگهان اعلام می کنند شما نباید به سامرا بروید. تازه خیلی صریح و بی پرده هم بگویند این تصمیم از قرعه کشی نیامده و خود مسئولین این گونه اراده کرده اند. فقط باید خود فیلم بردار برود و با این کار حساب ما را از دانشجویان جدا کردند. خب حالا دقیقا در نقطه ای قرار داری که باید آن ادعای گذشته را ثابت کنی و باید با آن آرامشی که دارد در دهانت قرقره می شود به نفست بفهمانی که نه بابا همین جا بهترین جای دنیاست کجا می خواهی بری بهتر از اینجا. چشم باز می کنی فردا می شود. بچه ها نیستند و در واقع می توان گفت هتل تقریبا خالی است. وضعیت هتل های دیگر نیز همین طور باید باشد و همین بی غوغایی فرصت خوبی است که تا نزدیکی ظهر بخوابی. همین خواب طولانی هم اثباتی است بر ادعای بهترین نقطه دنیا. اگر اینجا بهترین است خوابش هم بهترین است. اینجا اگر نماز شکسته بشود خواب که نباید شکسته شود. توی نجف از خود 6 صبح خیابان پر از ماشین می شد و هر بوق ماشین در خیابان انعکاس کامل در اتاق ما داشت.و حقیقتا خواب در هتل نجف مرد تمام خسته می خواست.
همین طور تلو تلو خوران آمدم بیرون برای به اصطلاح صبحانه که دیگر دیر شده بود و چیزی گیرم نیامد. متوجه شدم که عده ای رفته اند زیارت حر و البته این هم مزید بر علت شده بود برای خلوتی هتل. این صنعتی ها خیلی باحالند زیارت که می روند مشتی می برند آدم را همه جا می برند خیلی کارشان درست است. این حر که رفته اند زیارتش، نماد توبه است. نماد بازگشت. قبیله اش پس از شهادت آمدند و بدنش را بردند سمت قبیله خودشان. یعنی قبرش کربلا نیست. عده ای می گویند این دوری از آقا امام حسین به این علت است که او عمری از امام دور بوده است و از آخرین ها بوده که ملحق شده پس علت این دوری به خاطر دوری او از امام در دنیاست و او اصلا خودش یکی از مسببب های واقعه عاشورا بوده و جلوی کاروان امام را گرفته و آنان را متوقف کرده است عده ای هم از اهل دل می گویند این طوری ها هم نیست حر برای خودش یک جایگاه ویژه دارد برای همین هم یک جای ویژه دارد. حر کارش خیلی درست بوده در واقع او سخت ترین تصمیم را گرفته و بیشترین تکان را خورده نباید در مورد طوری حرف زد که سطحش نازل شود. خدا خودش گفته که حتما بدی ها را تبدیل به خوبی می کند. توبه تنها تطهیر نیست خوب شدن بدی هاست. حالا حساب کنید حر با این جرم بزرگ چقدر خوش به حالش می شود! انقلاب حر در آن است که اصحاب امام در مسیر بودند و به راهشان ادامه دادند. بلکه حر تکانی خورد ترمزی کرد بر اینرسی سکون غلبه کرد و سرعت گرفت و به امام پیوست. این جهش آن هم در طی مدتی کوتاه، خیلی کار بزرگی است واقعا حقش است هر مقامی به او بدهند حقش است حالا بدنش هرجا که می خواهد باشد آری سرت را بالا بگیر می خواهم ببینمت. ناگاه دیدم روبه روی آینه در اتاق هستم. دلم هوای توبه کرده و به قامتم خرقه اهل توبه می آید. می آیم حسرت بخورم که چرا جاماندم زیارت حر نرفتم، دیدم زیارت دیروز حسین دیگر گناهی برایم نگذاشته است که حالا بخواهم از آن ها توبه کنم. آینه آن قدر آینه بود که اگر عیبی بود آن را فریاد می زد. وضوگیران راهی بین الحرمین شدم
اول آن که حتما هم لازم نیست شما تو حرم هی اشک بریزی اصلا این خبرها هم نیست. خیلی وقت ها هم آدم در حرم نشاط دارد اما زیر قبه چیز دیگری است. جایی است که هر دعایی مستجاب است. من از قبل دعاهایم را ردیف کرده بودم. حتی وقتی مادرم به سفر عراق راضی شد گفت برو یک کاغذ بیار و آن وقت حاجت های خانواده را حسب الامر به مشورت روی کاغذ آوردم. تا آن جایی که یادم است زیرگنبد چیزی از قلم نیفتاد. زیر قبه شوخی هم ندارد دعا ردخور ندارد. ما یک کلمه از زبانمان خارج شد «یا خدا ما را اهل صلوات کن» الان همچی بگی نگی اهل صلوات شدم بعضی اوقات همین طور بی اختیار زیر لب صلوات را مرور می کنم.
خلاصه آن لحظه ای است که نباید از دستش داد. این ها تازه به کنار شب جمعه را نگو . شب جمعه کربلا قیامت است. شاید به این خاطر باشد که خود خدا می آید زیارت امام حسین. بچه ها از سامرا آمدند هیچ کس نمی خواست شب جمعه کربلا را از دست بدهد. خود من که دفعه پیش کربلا بودم شب جمعه مریض بودم. ابوطالب استراحت نکرده بود. ذوق حرم داشت.
زدم بیرون. بین الحرمین پر از شور بود. اطراف حرم صفا بود. آب می دادند و چایی. چایی را باید تا یک سوم شکر می کردی که اگر مثل خودمان تا یک چهارم شکر می کردی تلخ تلخ بود. بعضی ها هم شام می دادند پلو قیمه بادمجان دیدم کار، کار ایرانی ها بود. از سراسر عراق می آیند شب جمعه کربلا. برای همین بود که از بغداد تا کربلا ترافیک بوده، بچه ها دیر رسیدند. شب جمعه جمعیت غالب بین الحرمین عراقی می شود و از ایرانی بودن در می آید. بعضی از عرب ها همین که نماز جماعت را در کربلا می خوانند یک سلام به امام می دهند و می گویند به فیض زیارت شب جمعه رسیدیم.
لحظاتی می گذرد کربلا ناگهان پر از گرد وغبار می شود. خیلی سریع این اتفاق می افتد. حتی جلویت را هم نمی بینی انگاری محشر شده. هوا عالی است دلت نمی آید بروی تو هتل. دورتادور بین الحرمین راه می روی. موهایت پر از گرد و غبار می شود. بعد از مدتی می روم اتاق. همه در تکاپو هستند. اصلا کربلا در تکاپو بود. چه خبر بود؟ در قلم نمی آید. در تصویر نمی آید. در بیان نمی آید. کربلا، کربلا بود. شب، شب جمعه بود. آمدم بیرون گرد و غبار رفته بود به گمانم تمام گناه اهل کربلا را هم با خود برده بود. بین الحرمین غلغله بود. می روم زیارت شب جمعه. چه صفایی دارد زیارت عاشورا خواندن! در این ساعات پایانی کربلا دست و دلت به زیر و رو کردن مفاتیح الجنان نمی رود. فرصت بود عالیه المضامین را خواندم. بعضی دعاها هست آدم قبلا هم خوانده اما یک موقع در یک جای خاصی می خواند می بیند الله اکبر انگاری قضیه خیلی فرق کرد. انگاری این دعا یک چیز دیگر است آدم چیزهای جدید دستش می آید. حالت مهمانی داری که آماده است تمام پذیرایی مهمان را ببلعد.
آخرای شب ابوطالب را می آوری بیرون برای فیلم برداری. یک سری عکس زده اند یک گوشه بین الحرمین که تا به حال ندیده بودی. عکس هایی بود از انتفاضه 1990 در کربلا. عکس هایی از آسیب دیدن گنبد و بارگاه امام حسین عکس هایی که باورت نمی شد. یک جا گنبد آسیب دیده بود یک جا کنار قبر حبیب دیوار فروریخته بود. توی حرم هم همین الان که بود کنار ضریح دیوارهایی را باقی گذاشته بود که از گلوله سوراخ سوراخ شده بود. یک عکس بود که مهماتشان را توی صحن خالی کرده بودند کجا بودید شیعیان! حرم آقاتان مقر سلاح بعثی ها شده بود. یک عده بعثی عکس افتخار گونه گرفته بودند. لبخند بر لب داشتند و صاف جلوی در ورودی حرم ردیف ایستاده بودند و از فتح خود شادمان بودند. یاد زیارت عاشورا می افتی فرحت به آل زیاد بقتلهم الحسین حقیقتا تعزیه هم حسین می خواهد هم یزید. یزید آن دوران هم صدام بود. وبعثی هایی که به گرد او بودند آمدند وارد کربلا شدند و شیعیان را کشتند و جنگ را به داخل حرم کشاندند و با چکمه هاشان فاتحانه داخل شدند و اسرجت و الجمت و تنقبت
و آمریکا دروغ می گفت که با صدام دشمن است. آمریکا بود که میدان را خالی کرد تا صدام انتفاضه شیعیان را سرکوب کند و فله ای بکشد و تا سال ها مردم را خفه کند. اینجا مقام لعن است نمی توان نفرین نکرد و گذشت. از یزید و ابن زیاد بگیر تا صدام و حزب بعث و از آمریکا از سکوتش تا جنگش.
بچه ها گفته بودند شب جمعه ای چه حالی کنیم دودمه از حرم عباس به سمت حرم حسین. بیچاره ها خبر نداشتند بین الحرمین غرق رنگارنگی پتو است. شب جمعه اعراب سرتاسر بین الحرمین را خوابیده اند تخت روی زمین مقدس آن حوالی. چه حالی برده اند شیعیان دور همی خانواده ها کنار هم. انسان غربی چه شعوری دارد که این لذت را بفهمد. هر فرد مستقر در بین الحرمین در خود خود بهشت است حالا خواب یا بیدار روحش در رقص است. گفتم از این نما فیلم بگیرد. تمام بین الحرمین خواب بود. تصویر جالبی شد. آقای معمار پیش از رفتن می گفت خوب است آدم یک بار هم شده هر مستحبی را به جا بیاورد مثلا یک بار شده در عمرش زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام بخواند. یا یک بار شده در فرات غسل کند. من هم خوب می دانم یک بار هم شده شب جمعه در بین الحرمین کف زمین بخوابم.
امشب را بیدارم و می دانم خیلی از بچه ها مثل من نمی خوابند. گاهی اوقات در حرم حضرت عباس خودم را سرگرم می کنم گاهی با در و دیوار حرم امام حسین حرف می زنم. چه کار کنم دلم نمی آید بخوابم ثانیه به ثانیه اش را دوست دارم و می دانم خیلی از بچه ها این گونه اند.
به ساعات سحر نزدیک می شویم آقای معمار گفته بود یکی از اعمال حرم امام سکوت است. این فرشته هایی که می روند و می آیند می خواهند با فرشته های روی شانه ات سلام و احوال پرسی کنند. حالا اگر ذکر بگویی باید مشغول ثواب نوشتن شوند. بگذار فرشته هم نفسی بکشد از آب و هوای آسمان ها بپرسد. ساعاتی به سکوت و ساعاتی به نماز می گذرد. ساعاتی هم عهد می بندی و با امام خود روراست می شوی و حرف از آینده می زنی. ساعاتی را آقای سرلک در حرم حضرت عباس صحبت می کند. آقای اژدری هم حرف هایی می زند. محوریت ولایت است عشق و محبت است. دم اذان آقای بانکی روبه روی گنبد جایی که تحت قبه هم هست بچه ها را نشانده حرف هایی می زند که من نمی فهمم چه می گوید. دوست ندارم هیچ وقت حرف های بزرگ بزرگ عرفانی بزنم. انکار و تکذیب نمی کنم. فهم من آن قدر نبود برای همین نقل نمی کنم. چیز دیگری که من نفهمیدم این بود که چرا همه بچه ها این جا نیستند و مابقی کجا هستند. به هر حال از دست داد هر کس نبود. هر چه بود برای خودش بود. باید خودتان بودید. این جاست که فقط می توانم بگویم خودتان بروید تا درک کنید هر چه بنویسم کمش کردم و حق مطلب را ادا نکردم تازه به شعاری نویسی هم متهم خواهم شد.
نماز صبح را در حرم خواندیم جایی که ضریح کنارمان بود. آقای بانکی می گفت اینجا هم تحت قبه حساب می شود. این را نمی دانستم. با خودم گفتم خدایا تحت قبه امام حسین و زیارت شب جمعه و در جمع شیعیان و نماز جماعت و دعای قنوت آن. این دعا را نخواهی مستجاب کنی پس کدام دعا را دیگر می خواهی مستجاب کنی!
نماز را سلام دادم در حالی که تمام ذرات وجودم رضایت بود. لحظات عجولانه گذاشتن بدن و ساک درون اتوبوس که دیگر چیزی برای نوشتن ندارد.