به نام او...
اولين مدرسه اي كه مي رفتم چادر در آن از كلاس سوم ابتدايي اجباري بود . آن سال چادر رنگي سرمون مي كرديم و از سال چهارم ديگه چادرمون مشكي بود.
اون موقع ها فقط در مسير مدرسه بود كه چادر سرم ميكردم و بقيه ي جاها نه! مثل تلويزيون كه چادر فقط براي كساني كه مي خوان برن دادگاه استفاده ميشه!
سال بعدش رفتيم مشهد و مدتي ساكن آنجا شديم. در مدرسه ي جديدم چادر اجباري نبود من هم كلا آن را كنار گذاشتم وقتي به همدان آمديم هم همين اتفاق ادامه پيدا كرد...
تا اينكه خودم احساس كردم ديگر بچه نيستم و درست نيست مثل زمان بچگي ام لباس بپوشم به خواهرم اين را گفتم و او برايم چادر ملي خريد . باز اولش سخت بود . از روز اول مدرسه ها تصميمم را براي چادرسر كردن عملي كردم تا كم كم عادت كنم و روم بشه همه جا چادر سرم كنم.
و حالا چند سالي ميشه كه چادر همراه هميشگي من است.
راستي اين رو هم بگم كه در كتابي خواندم تكبر مخصوص خداست و مومنين متواضعند مگر در دو جا: يكي وقتي با متكبر رو به رو مي شوند كه ممكن است تواضع، او را در تكبرش جدي تر كند و ديگه خانم ها هستند كه در برابر نامحرم با تكبر رفتار كنند و به شكلي متواضع نباشند كه آن نامحرم در او طمع كند. به نظرم چادر به من كمك ميكند در آن حدي كه لازم است رفتار درستي در برابر نامحرم داشته باشم و مي بينم كه اين مدت رفتارم سنگين تر شده و دقيقا متوجه مي شوم كه خودم هم باحياتر شدم. مطمئنم اگر كسي چادر را به خاطر خدا انتخاب كند چادر بقيه ي خوبي ها را هم همراه خودش براي او مي آورد.