کربلا....پنج شنبه نهم محرم الحرام (تاسوعا) سال 61 هجری قمری.
امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : تاسوعا روزی است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت زیادی لشکر و سپاه اظهار شادمانی و مسرّت می کردند و در این روز حسین را تنها و غریب یافتند و دانستند که دیگر یاوری به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را یاری نخواهند کرد.
در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامهای كه از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیداللّه را برای عمربن سعد قرائت كرد. ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آوردهای. به خدا قسم! تو عبیداللّه را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و كار را خراب كردی.
شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیهالسلام گرفته بود كه در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان درپاسخ او گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد.
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه عمر بن سعد فریاد زد که :ای لشکر خدا سوار شوید و شاد باشید که به بهشت می روید و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر حرکت کرد. در این هنگام امام حسین ( علیه السلام ) در جلوی خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود زینب کبری شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت:
ای برادر ! این فریاد و هیاهو را نمی شنوی که هر لحظه به ما نزدیکتر می شود ؟
امام حسین ( علیه السلام ) سربرداشت و فرمود : خواهرم ، رسول خدا را همین حال در خواب دیدم به من فرمود : تو به نزد ما می آیی .
زینب از شنیدن این سخنان بی تاب شد که بی اختیار محکم به صورت خود زد و بنای بیقراری نهاد .
امام گفت : ای خواهر ، جای شیون، نیست خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند. در این اثنا امام (علیه السلام ) به حضرت عباس ( علیه السلام ) فرمود:
ای برادر ! بر اسب خود سوار شو و از آنها بپرس، مگر چه روی داده ؟ و برای چه به اینجا آمده اند ؟ حضرت عباس علیهالسلام رفت و خبر آورد كه اینان ميگویند: یا حكم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
امام حسین علیهالسلام به عباس فرمودند: اگر ميتوانی آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال ميداند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.
حضرت عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشكریان خود پرسید كه چه باید كرد؟ عمرو بن حجاج گفت: سبحان اللّه! اگر اهل دیلم و كفار از تو چنین تقاضایی ميكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت ميدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه ميسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.
سخن امام(ع) خطاب به دشمن:
وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکم های شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است.
السلام علیک یا اباعبدالله
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com