کد خبر: ۲۲۱۴۳۴
تاریخ انتشار:
ارزشمندترین یادگار دوران زندان صحیفه سجادیه اهدایی رهبر انقلاب بود

اشتباه کردم اهل لابی نبودم!

حجت الاسلام والمسلمین زائری می‌گوید یکی از دلایل تعطیلی خانه روزنامه‌نگاران جوان بی‌توجهی وی به لابی با برخی جریانات سیاسی و اعتنای بیش از اندازه‌اش به مخاطبان خانه روزنامه‌نگاران بوده است. از سوی دیگر زائری در این گفتگو پشت پرده پرونده «خانه روزنامه نگاران جوان» را دفتر تحکیم وحدت عنوان کرد.
به گزارش بولتن نیوز: خانه روزنامه‌نگاران جوان نامی است که چندین نسل از روزنامه نگاران ایرانی کماکان در مقابل آن سر تعظیم فرو می‌آورند و در مقابلش دست به سینه می‌ایستند. نامی که نیروهای تربیت شده در آن طیفی وسیع، از روزنامه‌نگاران انقلاب تا فرناز قاضی زاده مجری فعلی تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی را شامل می‌شد

خانه روزنامه نگاران جوان در مدت 2/5 سال فعالیت رسمی‌اش توانست طیف وسیعی از روزنامه نگاران جوان را آموزش داده و روانه جریان‌های حرفه‌ای حوزه مطبوعات کند. از دو سر این طیف هم می‌توان به انقلابی ترین روزنامه نگاران کشور و هم به فرناز قاضی زاده مجری تلویزیون بی.بی.سی اشاره کرد. آنچه خانه روزنامه نگاران جوان فراهم کرد، ایجاد زمینه برای کشف و بروز و ظهور استعدادهای جوانانی بود که در آن مقطع سودای کار حرفه‌ای روزنامه نگاری و حرکت در مسیر تولید فکر و فرهنگ را در سر داشتند و همه در آن روز تحت مدیریت روحانی پر انرژی و خوش قریحه‌ای با نام محمد رضا زائری به فعالیت مشغول بودند.

خبر دریافت مجوز روزنامه سراسری «خانه نوجوان» که محمدرضا زائری درخواست آن را 10 سال پیش به وزارت ارشاد داده بود، زمزمه‌های فعالیت دوباره فعالیت خانه روزنامه نگاران جوان را بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخت. همین ماجراجویی و عطش دوباره زائری به تربیت روزنامه نگاران تراز اول انقلاب اسلامی در روزهای اخیر ما را بر آن داشت تا در گفتگویی به بازخوانی پرونده تاسیس و انحلال خانه روزنامه نگاران جوان بنشینیم.  او در این گفتگو روایت‌های جدیدی از ماجرای «خانه» ارائه کرد و از عشق‌ها و حسرت‌هایی گفت که در طول آن 10 سال پرماجرای خانه بر او رفته بود. این گفتگوی صریح و بی‌پرده را در ادامه می‌خوانید:

جناب زائری اجازه بدهید سوال آخر را همین ابتدا بپرسم. شنیده‌ایم شما قصد بازگشایی خانه روزنامه‌نگاران جوان را دارید. این موضوع صحت دارد؟

به معنای بازگشایی کامل بعید است، چون امکانات ما اجازه نمی‌دهد. البته ضروری است که این اتفاق بیافتد اما این مساله امکانات و شرایط و عزمی جدی می‌طلبد. من در حد بضاعتم درحال تلاشم که آن تجربه به نوعی تکرار شود. واقعا معتقدم آموزش مهارت‌های ارتباطی به نسل جدید و تربیت مخاطب رسانه‌ای فعال و آگاهی بخشی به مخاطب در مورد فرآیندهای ارتباطی چیزی است که می‌تواند به همه نوجوانان و جوانان ما کمک کند که در مقابل هجوم انبوه رسانه‌های پیرامونشان آمادگی بیشتری برای دفاع از هویت و ارزش‌های خود داشته باشند.

با این وصف شما با احیاء خانه دنبال تربیت نیرو هستید یا تربیت مخاطب؟

من هر دو را دنبال می‌کنم. در زمان برپایی خانه نیز همین را دنبال می‌کردم. حلقه اول خانه در زمان فعالیتش بچه‌های تولید کننده آثار بودند که همین الان هم در تیپ‌های مختلف رسانه‌ای به فعالیت مشغول هستند. حلقه دوم هم لزوما تولید کننده اثر نبودند اما در فعالیت‌های اجتماعی‌شان به خاطر علاقه با رسانه آّشنا شدند و تعامل و ارتباط درستی با آن برقرار ‌کردند.

گفتید که دنبال ایجاد حلقه‌ای محدود تر و کوچک‌تر هستید. این روزها شاهدیم که شما مجوز یک روزنامه سراسری با نام خانه را گرفته‌اید. آیا باید این دو را به هم مرتبط بدانیم. این روزنامه قرار است همان محفل کوچک باشد؟

هدف همین بوده و هست. زمانی که خانه روزنامه‌نگاران جوان تعطیل شد مجوز نشریه خانه هم از دست رفت. من همیشه علاقه داشتم که این تجربه مطبوعاتی تکرار شود. در خانه و نشریه آن همواره شعارمان این بود که «تو بنویس من منتشر می‌کنم». در کنار آن شعار خود خانه این بود «جایی که هر نوجوان می‌تواند بنویسد». به نظرم این روزنامه می‌تواند خیلی از علاقه‌مندان خوش ذوق را گرد هم جمع کند. البته باید اعتراف کنم که ما کار برای دریافت این مجوز را زمانی شروع کردیم که هنوز شرایط فعلی خانه چندان مشهود نبود. من 10 سال قبل تقاضای انتشار این نامه را به معاونت مطبوعاتی داه بودم. آن موقع فکر می‌کردم کاری منطقی است اما الان میزان خواننده و مخاطب مطبوعات و شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر نشریات وضع ویژه‌ای دارد. به ویژه برای ما که قصد نداریم  وارد فعالیت‌های سیاسی و برخی حواشی بشویم.

20 سال از فعالیت شما برای نوجوانان در خانه روزنامه‌نگاران جوان می‌گذرد و الان شما مجددا مجوز یک روزنامه برای مخاطبان آن سال‌ها گرفته‌اید. باید ارتباطی میان این دو دید؟ اصلا چرا آن فعالیت باید تکرار شود؟

در دهه شصت که کار را شروع کردیم علاقه‌مند به خواندن یک روزنامه زیاد بود و کار رسانه‌ای به سبک امروز وجود نداشت. آن دوره در واقع دوره شکوفایی فعالیت‌های مطبوعاتی به شمار می‌رفت. خود من در 10 سالگی برای نخستین بار مطلبم در روزنامه چاپ شد. منظورم این است که در دهه‌های قبل  فضا هم برای این دست فعالیت مهیا بود. زنگ انشاء و کتابخوانی هم در مدارس به شکلی بود که زمینه‌ساز بروز استعدادهای بچه‌ها می‌شد. از طرف دیگر مجلات متنوعی مثل سروش نوجوان داشتیم و یا مرکز بررسی آثار نوجوانان در گروه مجلات رشد تاسیس شده بود. برنامه‌های تلویزیونی مثل نیم رخ در حال پخش بود و فعالیت‌های جمعیت جوانان هلال احمر، بسیج و... به چشم می‌آمد. الان اما تهدیدها و آسیب‌هایی مثل ماهواره و اینترنت باب شده و از سوی دیگر حتی همان کارهای نیم بند سابق هم نیست و این یعنی مخاطب نوجوان حساس امروز، متاسفانه روز به روز در حال محروم‌تر شدن است.

ممکن است کمی بیشتر در مورد فضایی که فعالیت در خانه روزنامه نگاران جوان را آغاز کردید توضیح بفرمایید؟

خاطرم هست که در آن زمان من سه نشریه بین‌المللی برای مخاطبان نوجوان را آماده می‌کردم. نشریاتی که توسط بنیاد اندیشه اسلامی با عنوان زمزم و صدف به زبان انگلیسی و عربی و فارسی منتشر می‌شد. در آغاز کار بودیم که قضیه ادغام بنیاد با سازمان فرهنگ و ارتباطات به وجود آمد که نمی‌خواهم وارد جزئیاتش بشوم. این ادغام نوع نگاه‌ها را به مجلات تغییر داد. من هم به فکر ترک آنجا افتادم و در همین حین از سوی معاون وقت مطبوعاتی وزیر ارشاد با پیشنهاد اداره خانه روزنامه‌نگاران جوان روبرو شدم.

معاون چه کسی بود؟

آقای اشعری. یادم هست در جشنواره مطبوعات در آن زمان که تازه  آغاز شده بود بحث ایجاد روزنامه دیواری با استقبال داخلی و خارجی بسیاری مواجه شد و کم‌کم این موضوع پیش آمد که باید استعدادهای روزنامه‌نگاری را تربیت کرد و همین نیاز به تاسیس «خانه روزنامه‌نگاران جوان» منجر شد. یعنی آن ضرورت حس شده به نتیجه نهایی نزدیک شد. زمانی که آقای اشعری به من پیشنهاد کار دادند خانه تنها یک اسم داشت و نه هیچ چیز دیگری. تنها ایده‌ای برای تربیت استعدادهای روزنامه نگاری کشور بود.

شما با ایده چه کردید؟

یادم هست روزی به دیدن آقای حسام الدین آشنا در دانشگاه امام صادق(ع) رفتم و طرح مفصلی برای فعالیت خانه نوشتیم. هیئت امنا و هیئت مدیره و شورایی مشورتی برای خانه در نظر گرفتیم و کار رفته رفته شکل گرفت.
نکته اصلی برای ما این بود که خانه، مرکزی دولتی و وابسته به آن نباشد. در مجلات زمزم هم قبل از جدا شدن همین نکته را مد نظر داشتیم. در موضوع خانه هم به این نتیجه رسیدیم که موفقیت کار باید در گرو وابسته نبودن به معاونت مطبوعاتی باشد. باید خانه را نخبگان تاسیس کنند و معاونت تنها از آن حمایت داشته باشد. با این موضوع موافقت شد و ما کارمان را شروع کردیم.

چرا مخاطب نوجوان را مبنای کار کردید؟

مشخصا به دلیل اهمیتی که فعالیت برای این گروه داشت. مخاطب نوجوان و فعالیت آن می‌تواند به نوعی استراتژی فرهنگی ما را مشخص کند اما متاسفانه امروز شاهدیم که این ماجرا به نوعی برعکس شده است یعنی در حالی که روز به روز تهدید برای این گروه سنی بیشتر می‌شود فعالیت ما برای آنها کمتر می‌شود. شما نگاه کنید چه تعداد نشریه نوجوانانه در این سال‌ها از انتشار باز مانده‌اند. این اسباب تاسف است. چرا به جایی رسیدیم که به هر توجیهی باید تن به این کار داد. من زبان حالم این بود و هست که باید به داد این گروه رسید. این مخاطب مغفول است.

خانه هم در این حال و هوا فعالیتش را شروع کرد. ما می‌اندیشیدیم هر کار بکنیم جلوی شبکه های ماهواره‌ای را نمی‌توانیم با فیلتر بگیریم. او باید انتخاب‌گر شود و بفهمد که آوار و هجومی از رسانه‌های بیگانه در حال حرکت به سمت او است و او باید از میان آنها دست به انتخاب بزند. ترکیب شورای مشاورین ما هم به شکلی بود که آدم‌های کارشناس خبره جمع شوند و در عین حال تعصب سیاسی نداشته باشند. هر چند که در آن زمان ارشاد دست آقای میرسلیم بود و انتظار می‌رفت گرایش‌های فکری جریان راست و موتلفه وجود داشته باشد اما در عمل ما اصلا چنین کاری نمی‌کردیم.

چیزی هم به شما تحمیل نشد؟

نه تنها نشد که ما خودمان هم موسسه را به شکلی غیر دولتی شکل دادیم. در ترکیب شورای سیاست‌گذاری ما کسانی منتسب به جریان چپ هم بودند و یکی دو سال بعد جزو حلقه نزدیک آقای خاتمی هم شدند. مثل آقای خانیکی که در شورای مشورتی ما بود. این ترکیب در حالی رخ می‌داد که مثلا ما در خانه تاکید داشتیم که کلاس‌هایمان به صورت جدا برای دختران و پسران برگزار شود و در این زمینه ملاحظات جدی داشتیم. یا مثلا تاکید داشتیم که در نمایشگاه نشریات دانش‌آموزی که برگزار می‌کنیم، غرفه نشریه بچه‌های بالای شهری تیپ امروزی، درست کنار غرفه نشریه گروهی بچه‌های بسیج مسجد فلان که غرفه‌شان را با کیسه شن ساخته بودند قرار بگیرد. این کنار هم قرار دادن آنها توسط خانه، امکان آشنایی و تعامل میان آنها را پدید می‌آورد. طوری که روز آخر اینها کنار هم نهار می‌خوردند و مرزهای ظاهری بین‌شان برداشته می‌شد.

یادتان هست چقدر از برنامه های شما استقبال می‌شد؟

مخاطب خیلی خوب بود. اما اگر بخواهم صادقانه بگویم، این مخاطب به فعالیت ما بر نمی‌گشت بلکه حاصل نیاز اجتماعی آن زمان خاص بود. وضعیت و احوال آن زمان مخاطب، می‌طلبید که چنین اتفاقی رخ دهد. مخاطب مستعد و فعال بود و البته رقبای امروزی فعالیت مانند تلفن همراه و اینترنت هم چندان رایج نبود.

شما مخاطبانتان را برای چه چیزی آموزش می‌دادید؟

ما یک مخاطب عمومی داشتیم که نشریه خانه را می‌خرید که سعی داشتیم متفاوت و جذاب باشد که حتی شمارگان انتشارش تا 50 هزار نسخه هم رسید و شاید همین استقبال هم باعث شد خانه لطمه بخورد و حساسیت برخی برانگیخته شود. بخشی از فعالیت ما هم مخاطب خاص داشت. یعنی سعی داشتیم علائق بچه‌ها را با رشته تحصیلی‌شان همراه کنیم. در همین زمینه داشتیم هنرستان روزنامه نگاری را تاسیس می‌کردیم و حتی سرفصل‌های درسی آن را نیز نوشته بودیم.
مخاطب جدی ما در کل کشور در حدود 5 هزار نفر بودند. وقتی فعالیت برخی بسیار جدی ‌می‌شد در کلاس‌های آموزشی ما شرکت می‌کردند و برخی هم در خانه مشغول به کار می‌شدند و در نشریه ما می‌نوشتند.
احساس ما این بود که این مخاطب نیاز به حمایت و ارتباط عاطفی و زبان آشنا و صمیمی دارد. یکی از جذاب‌ترین مطالبی که در مجله خانه در آن زمان منتشر می‌شد ستون آخری بود که با امضاء «م. ز» که با زبانی روان در ادامه مطلب سرمقاله نوشته می‌شد. احساسمان این بود که اگر با صداقت با مخاطب برخورد کنیم او نیز به همین شکل با دیگران ارتیاط برقرار می‌کند.

خروجی شما در آن زمان به این پیش بینی صحه گذاشت؟

بله. ما در دوره فعالیت‌مان یک جریان ایجاد کردیم البته تاکید دارم که این مربوط به من و خانه نبود و شرایط اجتماعی این موضوع را می‌طلبید و هوشمندی امسال آقایان اشعری و شکرخواه و آشنا بود که به ایجاد این مرکز انجامید و نتیجه این شد که طیف متنوعی از روزنامه‌نگاران از خانه بیرون آمدند هر چند که عمر کاری خانه تنها دو و نیم سال بود.

جناب زائری ایده ابتدایی تشکیل خانه گویا به تایید رهبر معظم انقلاب اسلامی هم رسیده بود. درست است؟

من این را در مصاحبه آقای اشعری خواندم که قبل از افتتاح رسمی خانه و زمانی که این بحث مطرح شد و کار  شکل گرفت، آقای اشعری خدمت ایشان طرح کرده بودند و ایشان هم بسیار استقبال کردند. این هم ناشی از بود که کارهای قبلی ما را در حوزه کودک و نوجوان دیده بودند. و قبل از آن هم اظهار لطفی به من داشتند .

بعد از تشکیل خانه نیز با هیئت امنا خدمت ایشان رسیدیم و ایشان هم به مابسیار اظهار محبت کردند.

در آن دیدار ایشان درباره چه موضوعی صحبت کردند؟ خاطرتان هست؟

من یادم هست خیلی از ترکیب هیئت امنا اظهار رضایت کردند. ترکیبی که از سید مهدی شجاعی تا آقای صادقی رشاد، از دکتر گلزاری تا آقای شاعری در آن وجود داشت. نکته‌ای هم که خیلی به آن تاکید داشتند زبان صمیمی با مخاطب بود که می‌فرمودند در کارهای خانه آن را می‌بینند.

خب برسیم به موضوع انحلال. فعالیت شما دچار چه آسیب و آفتی شد که بعد از دو و نیم سال فعالیت راه به انحلال خانه رسید؟

تعطیلی ناشی از دو عامل بود. یکی سوء مدیریت شخص من بود که تازه الان متوجه آن شدم. من تصور می‌کردم مدیریت یک مجموعه فرهنگی صرفا به معنی وقت گذاشتن برای مخاطب و فرآیند تولید محصول و ارتباط با مخاطب است در حالی که الان حس می‌کنم این تنها 30 درصد ماجراست. الان متوجه شدم شما اگر بهترین محصول را هم تولید کنید ولی آن را تبلیغ نکنید به موفقیت نمی‌رسید. از کسی هم نمی‌توانید گله کنید. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که کالای چینی را به اسم ایرانی به راحتی  و تنها با تبلیغ می‌فروشند. من آن روز به خاطر آرمانگرایی از واقعیت دور ماندم و امروز که تجربه بیشتری پیدا کردم و حس می‌کنم که باید واقعیت را می‌دیدیم دیگر از آرمان گرایی کمی دور مانده‌ام.

واقعیت چیست؟

واقعیت این است که باید وقت بگذاری و دم این و آن را ببینی، با دیگران جلسه بگذاری و توجیه‌شان کنی. با خیلی از مدیران بالا دستی باید اینگونه رفتار کرد. آنها حس می‌کردند که عده‌ای جوان در حال کار کردن هستند که می‌تواند برای شما خطرناک باشد.

مدیر بالادستی یعنی که؟

شما یک طیف را باید ببینید. از امام جمعه فلان شهرستان تا آنها که در کار بولتن سازی هستند، تا آقای وزیر ارشاد که ممکن است دو نماینده مجلس چیزی در گوشش بگویند و او نگران شود.

پس منظورتان به طور مشخص گروه‌های فشار فرهنگی است!

من اسم نمی‌خواهم بگذارم. یکی از مدیران بعد از تعطیلی خانه به من می‌گفت فلانی تو در این دو سال حتی یک بار هم نیامدی پیش ما. آنجا بود که دوزاری من افتاد که عجب! من تنها سراغ مخاطب رفتم اما باید سراغ این آقایان هم می‌ر‌فتم. الان به این نتیجه رسیدم که اگر این کار را کرده ‌بودم ضریب آسیب به خانه بسیار کمتر بود.

پس به این رسیدید که باید لابی می‌کردید؟

بله!

این واقعیت، عرف است یا پسندیده؟

عرف است. پسندیده نیست. من آن زمان فکر می‌کردم باید با مخاطب صحبت کنم. مخاطبی که در زمان فعالیت خانه حتی به اسم کوچک می‌شناختمش. مخاطبی که بارها و بارها پیش می‌آمد که به نمایشگاه می‌آمد و ناهار نخورده بود و برایش غذا می‌آوردیم و یا می‌بردیم و در نمایشگاه می‌چرخاندیمش. من فکر می‌کردم باید برای این کار وقت بگذارم و گذاشتم. هزینه سنگینی هم دادم. خانواده من به پای این کار رفت. جوانی من، تحصیلات من! دوره دکتری را من دوازده سیزده سال با تاخیر گذراندم. از جیب و جوانی‌ام زدم، دچار مریضی شدم. فکر می‌کردم دیگرانی هستند و می‌بینند و متوجه‌اند اما دیدم که اصلا اینطور نیست.

جناب زائری نکته دوم را فراموش نکنیم. نکته دومی که جز مدیریت شما در تعطیلی خانه موثر افتاد.

نکته دوم این بود که ماجرای خانه سیاسی شد، بدون اینکه ما بخواهیم. خانه به غلط منسوب به جناح راست بود و جریانی از تعطیلی روزنامه‌ها در زمان حیات خانه رخ داده بود و این مساله حیات خانه را مبدل به یک گروکشی سیاسی کرد. بعدا کسی به من گفت که کل ماجرای تعطیلی خانه ظاهرش این بود که مسعود ده‌نمکی در واکنش به یک مطلب از مجله ما تیتری در نشریه خود زد و یا حاج محمود سازور در این زمینه چیزی گفت و یا در قم فلان گروه کفن‌پوش راه‌افتاد اما اصل ماجرا زیر سر دفتر تحکیم وحدت بود. برایم توضیح دادند که در شاخه جوانان جبهه مشارکت پرونده من باز شده و فعالیت ما در حال رصد است و می‌خواهند کاری درباره خانه بکنند. آقای مهاجرانی که روی کار آمد شخص دیگری را برای اداره خانه مد نظر داشت و اتفاقا همین دوستان قبل از آمدنشان به خانه گفته بودند که باید اینجا را پایگاه دفتر جوانان جبهه مشارکت کنیم.

با آمدن مهاجرانی شما هم برکنار شدید. چه کسی در نهایت به جای شما منصوب شد؟

آقای پورعزیزی که روزنامه بهار را داشت. البته من با ایشان مشکلی نداشتم. آمد و با رفاقت کارش را شروع کرد هرچند که هیئت امنا را مجبور به انتخاب او کردند. به هر حال کار را تحویل دادیم و مشکلی هم نداشتیم. من یادم هست در آن زمان هر کسی می‌خواست به مهاجرانی فحش دهد به خانه فحش می‌داد. یادم است روزی به من زنگ زد که فلانی قضیه چیست؟ گفتم هیچی، هر که می‌خواهد به تو فحش دهد به ما می‌دهد.

جناب زائری با تغییر مدیرعامل چه اتفاقی در خانه افتاد که منجر به نوشتن مقالات آقای ده‌نمکی و در نهایت تعطیلی خانه شد؟

آقای ده‌نمکی و دیگران به خاطر اینکه من اهل لابی نبودم، تلقی‌شان این بود که یک آدم ضد انقلاب لیبرال که قصه «کفش‌هایم کو» از وی چاپ شده و خیلی هم کسی در جلسات سه‌شنبه حاج منصور او را ندیده و یا جزء حلقه آنها نیست را باید فحش داد. از سوی دیگر یک جریان سیاسی خاص می‌دید که ما حرف گوش کن نیستیم و زیربار نمی‌رویم و لذا باید زدش. اما فراتر از اینها لایه‌ای عمیق‌تر پشت صحنه به این نتیجه رسیده بود که خانه در حال بر هم زدن فضای دو قطبی در کشور است. آن زمان خیلی‌ها به دنبال این بودند که این فضای دو قطبی تشدید شود و لذا طبیعی بود که با کار خانه موافق نباشند. شکل ظاهر، ارتباط‌ها و دیالوگ خانه در چنین فضایی در برخوردها بسیار متفاوت بود.

ما اعضاء ارمنی در خانه داشتیم که در مسابقه نامه به رهبر انقلاب در قالب دل نوشته برنده می‌شد. فضای کار ما فضایی بود که خانم قاضی‌زاده که الان مجری بی‌بی‌سی فارسی است در مجله ما مطلب بلند درباره سفر رهبر انقلاب به هرمزگان نوشت که از قضا بسیار هم جذاب و خواندنی بود. خانه داشت به ما یاد می‌داد که می‌شود همه با هم باشیم و زندگی کنیم. این معادلات را به هم می‌زد.

خانه می‌گفت به جای فیلتر کردن ماهواره باید به شکلی آموزش داد که بشود مخاطب انتخاب کند که ماهواره را نبیند. ما با فضای غوغاسالاری مخالف بودیم و در مقابل عده‌ای می‌خواستند آن را تشدید کنند. همه اینها در حالی بود که رهبر انقلاب به فعالیت خانه بسیار اظهار لطف می‌کردند.

ولی مخالفان جریان کار شما هم همگی خود را منتسب به رهبری می‌دانستند.

شاید. ولی از حمایت‌های آقا بی‌اطلاع بودند. ما هم بنا نداشتیم در زمان فعالیت این مساله را علنی کنیم. از سوی دیگر سیاسیونی که از پشت صحنه ماجرا را تحریک می‌کردند اصلا این مساله برایشان مهم نبود. مثلا شخصی مانند قاضی مرتضوی که به آن شکل می‌خواست مشکلات را حل کند و جاسوس بگیرد به خود من می‌گفت که بنویس از فلان جا هدایت شدم و به من کمک شد و من مشکل تو را حل می‌کنم. من البته زیر بار این دروغ نرفتم و بعدا فهمیدم که مدل مرتضوی این بود که از افراد چنین کاغذی می‌گرفت و همان را سند می‌کرد و مبنای محاکمه فرد قرار می‌داد.

با مرتضوی سر جریان همان نامه معروف منتشر شده در نشریه سرو کله زدید؟

بله. در صفحه معارف ما در قلب ستونی به شبهه‌های نسل جوان پاسخ می‌گفتیم. در یک شماره از مجله نامه‌ای از یک خانم دانشجو منتشر شد که سوالاتی در مورد حضرت امام (ره) و توضیح المسائل و سلمان رشدی پرسیده بود و به نظرش رسیده بود این شبهه‌ متعلق به همه است. این چاپ شد و در فاصله تهیه و درج پاسخ این سوال عده‌ای شلوغ کردند و کار بالا گرفت. این تا حدی بود که وقتی پیش آقای دری نجف‌آبادی وزیر اطلاعات وقت رفتم می‌گفت که چند روز است وی را تحت فشار گذاشته‌اند تاحکم تیر من را بگیرند.
برخی گفتند زائری نجس است و نمی‌شود در خانه‌اش چیزی خورد. آقای ری‌شهری که من خاطره از بازی کودکی خودم در منزل ایشان دارم و با وی رفت و آمد خانوادگی داشتیم، وقتی به حضورش رسیدم من را راه نداد و رویش را کرد به سوی دیگر. آقای یزدی که من را خانوادگی می‌شناخت در نماز جمعه آن طور سخنرانی کرد.
بعدا کسی به پدر من گفته بود خدا را شکر کن که پسرت را بردند زندان واگرنه زنده نمی‌ماند. یادم هست آقای رازینی با لحن زشت و زننده‌ای صحبت می‌کرد که این دخترک فلان را معرفی کن و خودت را خلاص کن. به او گفتم به عنوان مدیر مسئول پذیرفته‌ام که حافظ وی باشم. وقتی مصاحبه می‌کنم و روبان قیچی می‌کنم باید فکر امروز را هم بکنم. بعدا دیدم که هیچ مدیر مسئول دیگری این کار نمی‌کند و تنها فائزه هاشمی این کار را در ماجرای کاریکاتور جنجالی زن روز کرد. با اینکه به ایشان هیچ ارادتی ندارم اما این کارش ستودنی بود.

رهبر انقلاب در این زمینه وارد نشدند و کاری نکردند؟

تنها کسی که در آن دوران مایه دلگرمی و آرامش من بود شخص ایشان بودند. این موضوع را تا به حال جایی مطرح نکرده‌ام اما ایشان زمانی که در زندان بودم برای من یک جلد صحیفه سجادیه فرستادند و با آن پیغامی دادند که فلان اذکار این صحیفه را بخوان. تنها دلخوشی من همین بود.
با این وجود یکی از چیزهایی که خیلی به ما کمک کرد تا این غائله را رفع کنیم این بود که خود ما رفتیم سراغ کسانی که این ماجرا را دامن زده بودند و با آنها حرف زدیم. از ده نمکی تا سازور را حضوری دیدم و با آنها گپ زدم. دفاعیه ما در دادگاه هم خیلی موثر بود. یادم هست وقتی آن را می‌خواندم مرحوم عسگر اولادی در دادگاه گریه می‌کرد و خیلی از نگاه‌ها را عوض کرد. بعدا خیلی از مسئولان که من را می‌شناختند گفتند که قضیه اینطور که عنوان شد نبوده است.
جو خیلی بدی بود. خیلی‌ها انتظار اعدام من را داشتند و خیلی‌ها جرات دفاع را به خود راه ندادند. حاصل هر چه بود به تعطیلی خانه منجر شد و شما امروز دارید می‌بیند که غفلت‌ها و ضعف کاری ما برای مخاطب کودک و نوجوان چه در حوزه نشریات چه در آموزش و پرورش و چه در حوزه اخلاق و دین چه فاجعه‌ای به بار آورده است. خانه سعی داشت مهارت‌های زندگی را بیاموزد. امروز را ببینید. دیگر روزنامه دیواری در مدارس داریم؟ وضع انشاء خوانی ما چطور است؟

با این حال و در تکمیل سوال اولم می‌پرسم آیا فکر می‌کنید با همان استراتژی باید دوباره کاری را رقم زد؟

ببینید اصل اینکه باید کاری بکنیم درست است اما تاکتیک ما شاید الان روزنامه نگاری مکتوب نباشد. شاید الان کارمان این باشد که سواد تلویزیونی و رسانه‌ای را بالا ببریم. البته من امیدی به مدیران کلان حوزه فرهنگ مبنی بر داشتن نگاهی واقع بینانه ندارم. امیدی هم ندارم که تیم سابق خانه را بشود جمع کرد.

شوقی هم برای کار هست؟

بله. به نظرم نوجوانان همواره یک شوق شخصی برای مشارکت اجتماعی و فعالیت‌هایی از این دست دارند.

سوال آخر! 20 سال پس از این همه ماجرا وقتی به عقب بر می‌گردید حسرت چه چیزی را می‌خورید؟

حسرت دو چیز. یکی ظلمی که به خودم کردم. یک بار حاج آقا مجتبی به من فرمودند که فکر کن ببین چند وقت است تسبیحات حضرت زهرا(س) را درست ادا نکردی؟ من در این کار چیزهایی را از دست دادم. فرصت‌های معنوی زیادی را که موجب رشدم می‌شد.
حسرت دیگر ظلمی بود که به خانواده‌ام کردم. من حسرت لحظه‌هایی را دارم که فرزندم در اوج همین کارها به دنیا آمد و راه رفتنش را ندیدم. او را از حق داشتن یک پدر معمولی محروم کردم. البته آنچه برایش وقت گذاشتم اسباب تاسفم نیست و هنوز هم به آن کاری که شد معتقدم. هنوز باور دارم که نوجوان ما در حال از دست دادن هویت ملی خودش است و مجله زمزم ما داشت این را به یادش می‌آورد. ولی خب حسرت این چیزها به دل من مانده است.

منبع: خبرگزاری مهر

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین