به قول دوستانش سعید تشکری مرد طاقت و نوشتن متعهدانه و باورمند در هر شرایطی است و روزی، روزگار تنهاییاش را خواهد نوشت. تشکری از سال 88 دچار بیماری شد و در همان زمان هنرمندان و روزنامهنگاران بسیاری در خصوص وضعیت بیماریش مطالبی را منتشر کردند و به دنبال یاری رساندن به او تلاش کردند. گفتند و نوشتند و دویدند. اما راه به جایی نرسید. تا در نهایت در زمستان سال 91 این استاد کوشای نویسندگی و کارگردانی تکلم خود را از دست داد. البته خوشبختانه مدتی است که تشکری دوباره لب به سخن گشوده است، اما این صدا دیگر آن صدای گذشته که از آن امید میبارید نیست، شاید بیشتر از اینکه بیماری صدایش را خسته و خشدار کرده است، قدر نداستن او را آزار میدهد، هر چند که او در دست نوشتهای جدید که به محمد احمدزاده، از هنرمندان همیشه همراه او گفته است:«محمدعزیزم!روزهای بدی است. دوست داشتم طور دیگهای تولدت رو تبریک بگم. اماحال خوشی ندارم. توخوب میدونی حال واحوالم رو. اما حالا که باتو ندار شدم. همه هستیام رو تومیدونی. و رنج بر احوال منی.بهت میگم پسرخوب. رفیق من. دل به نوشتن ببند و بس. باقی این دنیا برای من و تو راهی جز این ندارد. ما فقط نویسندهایم. فقط. یادبگیر جز نوشتن و آرمانش به هیچ چیز آری نگویی! تولدت مبارک عزیزم!»
سعید تشکری چندی پیش در یادداشتی رسمی از صحنه تئاتر خداحافظی کرد و نقدهایی جدی به این عرصه وارد نمود، نقدهایی که به واقع میتواند رهنمودی از یک استاد همیشه فعال برای تئاتری که این روزها حال خوبی ندارد. تازهترین کتاب سعید تشکری با عنوان «مفتون و فیروزه» در حالی روانه بازار کتاب شده که میتوان گفت با انتشار آن، ادبیات داستانی انقلاب اسلامی شاهد انتشار یکی از شاهکارهای خود در سی سال اخیر است، شاهکاری که هم در مضمون و شیوه روایت و قصهپردازی و هم در محتوا به ساختار و شیوهای نوین دست پیدا کرده است و بدون شک مخاطب خود را شگفتزده میکند. «مفتون و فیروزه» از سویی دیگر نیز اثری قابل تأمل است و آن نقشآفرینی شخصیت اول سیاسی کشور با نامی حقیقی و بدون لفافه در آن است. مقام معظم رهبری با تمام وجوه شخصیت فرهنگی فرهیخته خود، در این رمان به نقشآفرینی داستانی پرداختهاند و شرح فعالیتهای فرهنگی ایشان به ویژه ارتباط معظمله با جریانهای فکری شهر مشهد و خطدهی و تزریق باورهای ناب دینی از سوی ایشان به فعالیتهای فرهنگی و فکری موجود در شهر مشهد پیش از انقلاب بخش قابل توجهی از این رمان را میسازد؛ و به نوعی میتوان این رمان را تاریخ شفاهی فعالیتهای فکری فرهنگی ایشان در مشهد و میزان تأثیرگذاری آن به شمار آورد. به بهانه این رمان با سعید تشکری به گفتوگو نشستیم که میتوانید در ادامه بخوانید:
بولتن: به عنوان سوال اولیه و کلی، چه شد که به سراغ نوشتن این رمان رفتید؟
در اردیبهشت سال 87، ما با آقای سیدمهدی شجاعی گپ و گفتی داشتیم پیرامون چاپ شدن آثار من توسط انتشارات نیستان؛ آن موقع به تازگی رمان «پاریس پاریس» من تالیف شده بود. وقتی که رمان «پاریس پاریس» منتشر شد، به طور قابل توجهی از آن استقبال خوبی صورت گرفت و همچنین کتاب «بار باران» به عنوان کتاب سال معرفی شد. در این شرایط بود که رویکردهای کار ما از حالت منطقهای به ملی تبدیل شد و در این بین اتفاقاتی افتاد که مطرح کردن آن زیاد مهم نیست.
هنر ترکیبی در ادبیات ایران هنوز تحقق پیدا نکرده است
داستان «بار باران» در دوران مغولان میگذشت یعنی دوران تیموریان و حضور آنها در مشهد. این رمان زمانی که انتشار پیدا کرد، همه تصور کردند که یک نویسنده جدید و با یک رویکرد جدید وارد شده و با سعی دارد که با یک یک تکنیک جدید وارد قلمرو سینما و نمایش شود. هرکسی که این اثر را میخواند، تصور میکرد که به واقع در حال دیدن یک نمایش یا فیلم است. البته این اتفاق سالها در اروپا رواج داشته است و هنوز نیز دارد.
باید توجه داشته باشیم که این قلمرو هم اکنون به شکلی شده است که قابل تفکیک نیستند و این هنرها ترکیبی شدهاند. در ایران هنوز این شکل ادبیات تحقق پیدا نکرده است. وقتی که رمان «پاریس پاریس» منتشر شد این شاکله خود را بیش از پیش نشان داد. در آن کتاب هم ما تلاش کردیم که به بحث فرهنگ و ارتباط آن با سطح جامعه بپردازیم.
برای مثال در مسئله کشف حجاب، مسئله اصلی فقط اصل کشف حجاب کردن نیست که ما تصور میکنیم این مسئله فقط در ماجرای تجمع عدهای در حرم رضوی و به گلوله بسته شدن آنها بوده است؛ بلکه در آن رمان سعی کردهایم که یک اتفاق بسیار فرهنگی و در حوزه فرهنگ را نقل کنیم. یکی از این اتفاقات فرهنگی نحلههای فرهنگی آن دوران شهر مشهد و باغ نادری بوده است. این کار و کتاب مسئله را به آنجا کشاند که چرا ما در ادبیات خودمان بازتابهای فرهنگی خودمان را نداریم.
اکنون و در گذشته ما بیشتر رمان داستانی به مفهوم وجود یک قهرمان و ضد قهرمان داریم که این رویکرد در آثار نمایشی نیز وجود دارد. اما اگر بپذیریم که ادبیات دینی عقیدتی به یک رویکرد فرهنگی ختم میشود و شاخصه فرهنگی دارد، چه بخواهیم و چه نخواهیم این آدمها بر منظومه فرهنگ، بروز و ظهور داشتهاند چرا که فرهنگ عقیدتی خود به خود به جهان معاصر نگاه میکند.
بولتن: این آدمها در یک چارچوب زمانی و مکانی قرار گرفتهاند یا در همه مکانها حضور دارند؟
«رجیستور»، جلد سوم سه گانهی «پاریس پاریس» و «مفتون و فیروزه» است
من یک رمان دیگر به نام «رجیستور» دارم و در اصل رمان «پاریس پاریس» جلد اول یک مجموعه سه جلدی و سهگانه است که «مفتون و فیروزه» نیز بخش دوم این سه گانه را تشکیل میدهد. همه این کتابها نیز در حوزه جغرافیای مشهد و در حوزه فرهنگ میگذرد. بررسی جغرافیای مشهد در مقوله فرهنگی یک واقعیتی است که ما میخواهیم ادامه این حرکت را در ادبیات ببینیم. یعنی اینکه باید به حوادثی که رنگ دارد نگاه کنیم چرا که به مسئله تبدیل نمیشود و تحلیلگری در ادبیات مدتها است که جای خود را به مسائل دیگری داده است.
در این بین ما باید تلاش کنیم که ادبیات دیدنی بوجود بیاوریم. برای مثال فیلم دوبار ساخته میشود یک بار برروی کاغذ و توسط فیلمنامه نویس و یک بار هم بر روی پرده سینما؛ همان یک باری که فیلم نگاشته میشود در اصل آن متن به ساخت رسیده است. در این رمانها هم اقلیم و فضای رمان در شهر مشهد میگذرد. برای مثال پل استر را یک نویسنده نیویورکی میدانند و یا من یک نویسنده توریست نیستم که در مورد فلان شهر صحبت کنم بلکه شهر مشهد جغرافیا من است که من در آن زندگی کردهام و چراغ ما در همین شهر مشهد میسوزد. این شهر جغرافیای شناسنامهای بسیار متنوعی داشته است و در هر دورهای در مشهد چهرههایی آمدهاند و این شهر را تکان دادهاند.
ما نویسندگانی را نداریم که خود را وقت شهر و هویت فرهنگی آن کنند / اصلیترین مسئله من وقف شدن من برای شهر خودم است
اگر آخوند خراسانی، آقای آیتالله زاده و ملکالشعرای بهار را از مشروطه بگیرید از مشروطه دیگر چه میماند؟ اینها چهرههایی نیستند که ما بتوانیم انها را در یک اقلیم دیگر هم جستجو کنیم. متاسفانه بزرگترین مشکل از اینجا آغاز میشود که برای مثال در موردچهرههای مطرحی مانند ستارخان و باقرخان اتفاقات خوبی صورت گرفته است که مدبون جستجوی ادبیات است؛ مورخین ما به این دلیل که در آن نقطههای کشور زیست میکردهاند، توانستهاند که از خودشان بنویسند.
در این مسئله ما نویسندگانی را نداریم که خودشان را وقف شهر و هویت خودشان کنند، هم هویت اعتقادی و هم هویت شهری؛ سعید تشکری آمده و خود را وقف این کار کرده است و این اصلیترین مسئله من است که مداوم به شهر خودم نگاه کنم و خودم را وقف شهر خودم کرده باشم.
مسئله طول زمان و صد سال اخیر برای تاریخ یک پلک است و زمان طولانیای نیست و رمان «مفتون و فیروزه» رویکردی بوده که از گذشته شروع شده و ادامه خواهد داشت.
بولتن: در این بین این سوال مطرح میشود که چرا سعید تشکری در این کتاب دید فعالان فرهنگی عرصه انقلاب را انتخاب کرده است؟ دید فعالان فرهنگی چه ویژگیهایی داشته است که شما به سراغ آن رفتهاید و این نکته هم در اینجا مطرح است که این فعالان فرهنگی همه به دور مقام معظم رهبری در مشهد جمع شده بودهاند.
مقوله فرهنگ جریان سازترین و مهمترین اتفاقی است که برای مثال ما بعد از دانشگاه تهران به فردوسی مشهد میرسیم و دانشگاه فردوسی به موقعیتی میرسد که چهرههای مطرحی از آن بیرون میآیند و این مسئله، قبل و بعد هم دارد. به نظر من ادبیات یکسری مستندات دارد و این مستندات، بنیه ادبیات متعهد را بوجود میآورد. اما در کنار این مستندات یک قبل و بعدی وجود دارید که نگارش این بخشها وظیفه رمان نویس است، او که تاریخ خصوصی ملت خود را ورق میزند و اصلا خودش زندگی خصوصی ندارد چرا خود در حال نوشتن زندگی خصوصی سرزمین خود است.
رابطههای مردمی و فرهنگ عموم مردم و تاریخ شفاهی آن در رمان ما مغفول مانده است
این رابطههای مردمی را ما تاریخ شفاهی میگوییم و این تاریخ شفاهی در رمان ما مغفول مانده است چرا که ادبیات شفاهی و تاریخ شفاهی را دور انداختهایم و با آن برخورد نکردهایم و همین مسئله باعث شده است که ما رویکردهای فرهنگی را خود به خود از دست دادهایم.
اتفاقات فرهنگی در دوران خاص خودشان صورت گرفته است و ما برای مشاهده آنها باید به سراغ مردم فرهنگی آن جامعه برویم یعنی طیف خودمان را گستردهتر کنیم. در حقیقت ما به دنبال این هستیم که ان چیزهایی که گفته نشده است را بازگشایی کنیم. برای مثال وقتی یک نقال میآید و یک داستان را نقالی میکند در اصل شاهنامه نمیخواند بلکه جزئیات تخیل ما را ذکر میکند و در اصطلاح به ان تخیل مقدس میگوییم. برای مثال، فردی پیش بورخس میآید و او میگوید که من اهل بوینس آیرس هستم اما ذهنم کتابخانه بزرگ دنیا است، یعنی هر شعری برای من یک کتابخوانه است. این یک سرمشق است. ویکتور هوگو هم میگوید من با نوشتن بینوایان تاریخ ملت فرانسه را نوشتهام.
کتاب متعهد باید به فرهنگ جامعه و شهر خودش تعهد داشته باشد
زمانی که شما این آثار را میخوانید نویسندههای آنها یادتان نمیآید، اما آدمهای فرهنگی بسیار تاثیرگذار در آن رمانها، خودشان را نشان میدهند. این رابطه در ادبیات ما قطع شده است. در ادبیات کنونی، ما به مخاطب میگوییم که چه کتابی را باید بخواند، این مسئله چرا اتفاق میافتد به این علت است که ما فکر میکنیم این کتابها کتابهای متعهدی هستند. اما سوال اینجاست که متعهد به چه چیزی؟ اگر که متعهد به فرهنگ این جامعه هستند باید رویکرد فرهنگی داشته باشند.
بولتن: در کتاب به چه بخشهایی از فعالیتهای فرهنگی و زندگی مقام معظم رهبری پرداختهاید؟ و چرا مقام معظم رهبری؟ میزان تاثیرگذاری مقام معظم رهبری از نظر شما چگونه بوده است و این بخشهایی که به آن پرداختهاید کدام بخشها بوده است؟
نادر ابراهیمی عصاره عمر خود را در معرفی امام در «سه دیدار» آورده است
به شهادت آثاری که در سرزمین ما منتشر شده است، وقتی من میگویم که قرار است یک رمان ادبی در مورد ایشان نوشته شود باید به چه کتاب مراجعه کنیم. ما که نسلهای نزدیک امام بودهایم باید به چه کتابی مراجعه کنیم؟ در این بین تنهایی که در مورد ایشان به این شکل وجود دارد، «سه دیدار» اثر مرحوم نادر ابراهیمی است. این کتاب مدیون هنر نادر ابراهیمی است. به نظر من نادر ابراهیمی در عصاره عمرش، قهرمانی را به مردم ارائه میکند که این قهرمان از نزدیک دیده شده، اما وارد حوزه ادبیات نشده است. این یک رابطه قطع شده از طرف ادبیات است با یک رهبر انقلاب فراگیر در دنیا.
آنقدر ارتباط مردم با مقام معظم رهبری در مشهد نزدیک بوده که نیازی نیست برای کشف آن به «مفتون و فیروزه» مراجعه کنید
ما همواره به تاریخنگاری رو آوردیم اما به ادبیات رو نکردهایم چرا که ادبیات بالاترین و جانانهترین پیشنهادی است که هر نویسنده معاصری به خود و بعد خوانندگان خودش میدهد. اینها را که کنار بگذاریم حضور حضرت آقا در رمان به دو بخش شش ماهه تقسیم میشود که در آن دورهها تاثیرگذارترین نحلههای فکری آن زمان با حضرت آقا ارتباط داشتهاند. آنقدر این ارتباطات تنگاتنگ بوده است که نیاز نیست برای کشف این ارتباطات به رمان «مفتون و فیروزه» مراجعه کنید چرا که نشانههای آن در جای جای مختلف وجود دارد و در مفتون و فیروزه ذخیره شده است. آن هم ذخیره سازی هایی است که ما از ادبیات شفاهی و در مکانهای مختلف به شکل پراکنده داشتهایم.
توزیع کتابهای مقام معظم رهبری در مشهد یک جریان مردمی بود
برای مثال توزیع کتابهای حضرت آقا در مشهد اصلا یک جریان مردمی بوده است، کتابهای ایشان که ممنوع بوده است را معمولا دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ میکرد و وقتی میخواست این کتاب به دست مردم و دانشجوها برسد خود مردم وظیفه توزیع آن را انجام میدادند و این را هم مثلا در قالب بستههای هدیه دنبال میکردهاند. ما نباید که به این فضا از دید سال 93 به سال 55 نگاه کنیم بلکه باید خودمان به سال 55 ببریم و از آن به همان سال 55 نگاه کنیم.
رابطه مردم مشهد با مقام معظم رهبری یک رابطه مرید و مرادی بود
این یک رابطه مرید و مرادی بوده است. برای مثال یک چلوکبابی در مشهد به نام «کرامت» بوده است که این چلوکبابی آرام آرام محل تجمعی برای ارتباط انقلابیون با حضرت آقا در مشهد بوده است. آرام آرام این چلوکبابی تبدیل به حسینیه کرامت میشود و پس از تغییراتی نیز به مسجد کرامت تغییر وجه میدهد. اکنون کسی آن چلوکبابی را یادش نمیآید. در بخشهای زیادی از مشهد مردم آن آدرسهایی از ارتباط با حضرت آقا دارند.
حالا ما در حال نوشتن رمانی در مورد بخشی از فرهنگ هستیم و ارتباطات هم کاملا فرهنگی است، یعنی ما میتوانیم یک ارتباط فرهنگی را در حوزه رمان بررسی کنیم و در آنجا یکسری ادم فرهنگی را که حضور داشتهاند را بررسی کنیم. سوال من این است که بسیاری از بزرگوارانی که معتقد هستند که تئاتر ما یک تئاتر متعهد است آیا به دیدن این تئاتر های متعهد میروند؟ و یا بحثهایی که در مورد سینما و تئاتر انجام میشود و دغدغههای فرهنگی برای چه مسئلهای است؟چگونه است که در آن دوره آثاری مانند ابوذر یا تمنای باران اجرا شد و این بزرگواران با غرور به دیدن آن نمایشها میرفتند چرا که در حقیقت آنها آدمهای حوزههای خودشان را جدا کردهاند. برای مثال کتاب رمان «مناظره دکتر و پیر» اثر شهید هاشمینژاد در قبل از انقلاب به چاپ 14 و 15 میرسد و اینها گواه همان مسئلهای است که عرض کردم.
تلاش داشتم که با نوشتن «مفتون و فیروزه» به ادبیات کشور پیشنهاد جدیدی ارائه کنم
این فضا در رمان «مفتون و فیروزه» به بلوغ رسیده و من در این رمان پیشنهاد کردم که این توجهات دیر شده است ولی اگر دیر شده، ما هنوز فرصت داریم چرا که جغرافیای فرهنگی ما ارتباطات بسیار نزدیکی دارند. من در طول 6 سال نگارش رمان «مفتون و فیروزه» و 8 باز بازنویسی آن پوستم کنده شد و تلاش داشتم که پیشنهادی را به ادبیات کشور ارائه کنم. پیشنهادی که ما در هر شهر خودمان صاحب یک کتابخانه عظیم فرهنگی از آن اتفاقات خواهیم بود.
بولتن: اگر ما بخواهیم که به دید سیاسی به تاریخ نگاه کنیم قطعا اطلاعات کمی دست ما را خواهد گرفت و در مقابل دید فرهنگی گستردهای را از دست میدهیم.
«مفتون و فیروزه» آشنایی دوباره با باورهای فراموش شده است
بله درست است، انقلاب سال 57، یک انقلاب فرهنگی است و در اصل لایههای فرهنگی را جا به جا میکند و لایههای فرهنگ ما به باورهای جدید دست پیدا میکند. ما گاهی آن باورها را فراموش میکنیم و «مفتون و فیروزه» آشنایی دوبارهای است با آن باورهایی که فراموش کردهایم.
فراموش نکنیم که ما اینچنین آدمهایی داشتهایم و در حوزه ادبیات ما نسل امروز، چگونه نسل گذشته آشنا میشود؟ آیا این جز ادبیات اتفاق می افتد؟ یعنی همیشه یک اثر ادبی و یک تولید فرهنگی است که این کار را میکند
تسنیم: شما چگونه توانستید واقعیت های تاریخی را وارد شکل و مدیوم جذابی مانند رمان کنید و این چگونه تحقق پیدا کرده است؟
باید تمام زندگی را ورق زد تا یک رمان نویس واقعی بشویم
به نظر میرسد که همواره وظیفه یک نویسنده ادبیات، بوجود آوردن و خلق کردن یک بعد و قبلا از یک واقعه است. نویسنده به سراغ خصوصیترین رابطهها میرود که در تاریخ شفاهی ذکر شده است. باید تمام زندگی را ورق زد تا یک رمان نویس واقعی بشویم. رمان، تاریخ است و رمان، تاریخ خصوصی یک ملت است. وقتی نویسنده وارد زندگی خصوصی ملت خود میشود؛ آنها او را محرم خودشان میدانند و دیگر او در حقیقت زندگی خصوصی را به زندگی جمعی تبدیل کرده است.
«مفتون و فیروزه» دلنویس یک نویسنده است که با تکنیک نوشته شده است
در تمام مدتی که من درگیر نوشتن این کتاب بودم و یک سالی که فشارهای بیماری من شدیدتر شد و در واقع یک چشم من به دلیل بیماری مشکل دارد. من جزو نویسندگان دولتی و کارمند دولت و عضو این بدنه سیستم نیستم اما در تمام مدت آن چیزی که من را سر پا نگه داشته است و این عرقریزان و عشق و شور را ثابت کرده است این بود که این کتاب دلنویس یک نویسنده است که با تکنیک نوشته شده است و در این بین یک ایست وجود دارد که قبل و بعد ماجرا را خلق ادبی قرار دادهایم. نویسنده در اینجا با طراحی مناسب و خلق دراماتیکی است که میتواند ادبیات خلق کند.
خواننده در زمان خواندن «مفتون و فیروزه» یک رمان حقیقت مانند میخواند. رمان واقعی یعنی رمان اجتماعی و رمان حقیقت مانند یعنی کشف. این همان لذتی است است که در کشف عمل بوجود میآید.
بولتن: این رمان تلاش کردهاست که اجتماعی باشد یا حقیقی؟ رمان اجتماعی در جامعه ما چه جایگاهی دارد؟
تفاوت نویسندگان اجتماعی در «واقعیدیدن» یا «حقیقیدیدن» ماجرا است
اجتماعیترین دغدغه برای نویسندگانی که رویکرد اجتماعی دارند و یا رویکرد معرفتی دارند در تفاوت واقعی دیدن و حقیقی دیدن ماجرا است. برای مثال من نویسندهای هستم که ادبیات جنگ را ادبیات جنگ نمینامم و آن را ادبیات مقاومت اسم میگذارم. چرا که ما در مقابل یک دشمن مقاومت کردهایم.
نویسنده دیگری میگوید: نه، من از ادبیات جنگ مینویسم، من در جنگی نابرابر هستیام را از دست دادهام و از منظر غم آلود به مسئله نگاه میکنم. تفاوت بین حماسی و غیرحماسی بودن اینجا مطرح میشود.
من باید با ادبیاتم نگاه توحیدی رضایت از تقدیر خدا را به مخاطب انتقال دهم
بسیاری از رمانهای اجتماعی هستند که فروش بالایی داشتهاند و موفق نیز بودهاند و بسیاری از آثار نیز شعارزده هستند. در این طرف هم همین اتفاق افتاده است برخی در اینجا به شعار رسیدهاند البته در جزئیاتی اشتراکاتی داریم اما در زاویه دید نیز تفاوتهای داریم.
برای مثال اگر یک فردی مانند من به بیماری دچار میشد، یک گوشه کز میکرد و در جامعه نبود. اما ما از طرف دید توحیدی میگوییم که خدا سهم من را امروز اینگونه طراحی کرده است و من با اینگونه نگاه کردن باید بگویم که بنده خدا هستم. این نگاه من است. من با زبانم نمیتوانم این نگاه را به مردم منتقل کنم، بلکه با استفاده از ادبیاتم باید این کار را انجام دهم.
مخاطبان من باور نمیکردند در هیچجای اثر من بیماری من دیده نشود
یادم هست زمانی که رمان «ولادت» در زمان میلاد حضرت رضا(ع) منتشر شد، بسیاری از خوانندگان علاقهمند بودند که من را ببینند و وقتی که من را دیدند، گفتند که برای ما خیلی عجیب است که نویسندهای در این حد بیماری شدیدی دارد و تحت درمان است اما ما اثری از بیماری را در اثر او نمیبینیم.
اگر میخواستم که اجتماعی بنویسم باید به شکلی مینوشتم که بیماری و مشکلات آن در آثار من به عنوان تشکری وارد و دیده شود.
بولتن: وضعیت بیماری و عدم حمایت از شما در این شرایط باعث نشد که به نگارش چنین اثری نپردازید؟ نگران این نبودید که به شما برچسب دولتی بودن بزنند؟
من به بیماری ام اس پیشرفته دچار هستم و حتی 9 ماه توانایی تکلم را نداشم و بعد از پیگیری دوستانم و نه ارگانهای دولتی به وضعیت کنونی رسیدهام.
نویسندگان نباید به دلیل به اعتناییها، اعتقادات خود را از دست بدهند
اما نه، من هیچگاه نگران این مسئله نبودهام، گواه آن هم رفتار من است. اعتقاد دارم که اگر این مشکل ایجاد نمیشد من نمیتوانستم مفتون و فیروزه را بنویسم. من اعتقاد دارم که نویسندگان، روایتهای بسیار خوبی از میزان ارادات و اعتقادات خودشان به زمانه هستند. من باور دارم که ما حق نداریم به دلیل به اعتناییهایی که به ما میشود، اعتقادهای تاریخی خود را از دست بدهیم.
اندیشه من رمانی است که منتشر میکنم و در برابر آن مسئولم
من میتوانستم بگویم که من چون بیمار بودم و مورد تایید کسی واقع نشدم و فقط دوستانم به من کمک کردند، چرا من زندگیام را وقف آن بخشی از دولت کنم که نگران من نیستند. چرا که رمان من و اعتقاد من این است که من در برابر اندیشهای که دارم، مسئولم. و اندیشه من آن رمانی است که منتشر کردهام.
بولتن: در این کتاب به هنرمندان تئاتر پرداختهاید و یا به مسئلههایی مانند انحرافهای انها. انگار قرار است که دیگر در عرصه تئاتر کار نکنید؟ تصمیمتان هنوز ثابت است؟
سعید تشکری برای این تئاتر کار نمیکند چرا که به وضعیت آن معترض است
یک وقت هست سعید تشکری برای قهر، تئاتر کار نمیکند و یک وقت دیگر هم هست که سعید تشکری برای این تئاتر کار نمیکند چرا که به وضعیت آن معترض است. من خانوادهای داشتم که فکر میکردم 40 سال را در آن خانواده زیست کردهام و مثلا یکی از بزرگان آن بودهام. حالا چرا وقتی من دچار این مشکل شدم این خانواده از کنار من رفتند؟ چرا کنار من نبودند؟ من بقیه عمرم را در عرصه ادبیات و تولید فرهنگی در این عرصه میگذرانم
تئاتر ما سعی دارد از گردونه جمعی مردم فاصله بگیرد
به گواه آثاری که سعید تشکری کار کرده است، مانند نمایش «هفت دریا شبنمی» که در بین مردم گل کرده و بسیاری از مردم آن را دیدهاند. 840 مرتبه اجرای این آثار شوخی نیست. این آثار گواهان تاریخی ما هستند و حالا اگر تئاتر ما حافظه ندارد و نمیخواهد، داشته باشد، مشکل من نیست. تئاتر ما سعی دارد از گردونه جمعی مردم فاصله بگیرد.
این تئاتر زمینهای دارد که آن هم پرسشگری است، وقتی که تئاتر پرسشگری خود را از دست میدهد به این معنی است که ما داریم برای یک قشر خاص کار میکنیم. آیا اکنون همه مسائل کارگری، دانشآموزی و دانشجویی ما حل شده است که ما ساعتی را تالارهای خوش نما بنشینیم و ساعتی غبطه بخوریم بر فرهنگی که در گذشته داشتهایم؟
وقتی که ما در این حد نسبت به حافظه 5 سال پیش فراموش کار باشیم چگونه میتوانیم به تاریخ تئاتر وفادار باشیم؟
یک زمانی شما در حال تولید فرهنگی هستید و تولید اپورچونیستی میکنید، آن موقع است که سراغ فرصتطلبی میروید. و این خطرناکترین ادبیات را بوجود میآورد. سعید تشکری در زمانی که رمان مینویسد میتواند غیر مسئولانه و اروتیک بنویسد؛ مانند بسیاری از رمانهایی که الان در حال فروش است. ما در گذشته تئاترهایی را داشتیم که بسیار تهییجی بوده است. کسانی که نمایش متعهدانه را دنبال میکردهاند را نمیتوان از تاریخ تئاتر این مملکت حذف کرد.
به همین علتها برای همیشه از تئاتر دل کندم و احساس ناراحتی هم نمیکنم و خوشحال میشوم که دیگر من را نویسنده رمان بنامند و در آن یادداشت خداحافظی هم نوشتم که من را اصلا به اسم خودتان نخوانید. وقتی که ما در این حد نسبت به حافظه 5 سال پیش فراموش کار باشیم چگونه میتوانیم به تاریخ تئاتر وفادار باشیم؟ سعید تشکری سالها در کنار شما بوده و در تمام جریانات شما داوری کرده است. زمانی که او ناگهان مریض میشود او را فراموش میکنید.
من امروز با افتخار میگویم که رماننویسم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com