دختری که شب تنها به خانه میرود» یک داستان تخیلی سیاه و تاریک است. دنیایش واقعی نیست. فضای عجیب و غریب «بد سیتی» در این فیلم که به آن اشاره کردید از اعماق غارهای لزج مغزم زاده شد. وقتی یک فیلم تخیلی میسازید آن اثر میتواند هر طوری باشد که شما دوست دارید، بنابراین من یک شهر کوچک متروک در کالیفرنیا را به یک شهر روحزده تبدیل کردم که به دام یک خونآشام افتاده است.
گروه سینما و تلویزیون، دختری که شب تنها به خانه میرود» یک داستان تخیلی سیاه و تاریک است. دنیایش واقعی نیست. فضای عجیب و غریب «بد سیتی» در این فیلم که به آن اشاره کردید از اعماق غارهای لزج مغزم زاده شد. وقتی یک فیلم تخیلی میسازید آن اثر میتواند هر طوری باشد که شما دوست دارید، بنابراین من یک شهر کوچک متروک در کالیفرنیا را به یک شهر روحزده تبدیل کردم که به دام یک خونآشام افتاده است.
به گزارش بولتن نیوز، یکی
از آخرین فیلمهایی که درباره ایران ساخته شده و به دلیل محتوای عجیب و
غریب و ضد ایرانیاش به شدت مورد انتقاد رسانههای داخلی کشورمان قرار
گرفته «دختری که شب تنها به خانه میرود» اثر آنا لیلی امیرپور است؛
فیلمسازی ایرانی-انگلیسی که اوایل این هفته با این اثر سیاه و تاریکش به
هتل محل برگزاری جشنواره فیلم ساندس در امریکا آمد و برای دومین بار در طول
سال جاری شاهد نمایش اثرش بود. «دختری که شب تنها به خانه میرود» ترکیبی
از ژانرها و فرهنگهای مختلف از جمله ژانر نوآر و وسترن است که رسانههای
ایرانی میگویند در آن به پوشش چادر توهین شده است چرا که شیلا وند
خونآشام قصه، شبها با چادر طعمههایش را تعقیب میکند. با این حال
رسانههای خارجی با تبلیغ گسترده برای این فیلم، احتمال دادهاند که این
یکی از بهترین فیلمهای سال باشد. ترجمه تازهترین گفتگوی کارگردان و
نویسنده این فیلم جنجالی را با سایت هالیوود ریپورتر، در ادامه میخوانید.
فضای فیلم شما به سبک فضای فیلم «بد سیتی» است و به همین خاطر به
نظر میرسد که به جای یک مکان و لوکیشن واقعی، اثرتان را بر پایه رمانهای
گرافیکی ساخته باشید. چرا برایتان مهم بود که لوکیشن فیلم در ایران باشد؟
«دختری که شب تنها به خانه میرود» یک داستان تخیلی سیاه و تاریک است.
دنیایش واقعی نیست. فضای عجیب و غریب «بد سیتی» در این فیلم که به آن اشاره
کردید از اعماق غارهای لزج مغزم زاده شد. وقتی یک فیلم تخیلی میسازید آن
اثر میتواند هر طوری باشد که شما دوست دارید، بنابراین من یک شهر کوچک
متروک در کالیفرنیا را به یک شهر روحزده تبدیل کردم که به دام یک خونآشام
افتاده است. قرار شد شخصیتهای فیلم ایرانی باشند بنابراین چارهای جز این
نبود که دنیایشان نیز ایران باشد. سؤال جالبی پرسیدید چون فکر میکنم که
بخش عمده جواب سؤال به من مربوط میشود. من یک ایرانی هستم که در انگلیس به
دنیا آمدهام؛ در عین حال امریکایی هم هستم چون در کالیفرنیا بزرگ شدم،
بنابراین دنیای فیلم تقریباً ترکیبی از این سه دنیاست که بخشی از وجود من
هستند.
فیلمتان از این لحاظ که از فرهنگهای مختلف قرض گرفته و با سینمای
ملی چند کشور ترکیب شده و برای خلق یک اثر جدید زیر شاخه ژانر وسترن را
انتخاب کرده، شبیه آثار کوئنتین تارانتینو شده است، آیا از سبک تارانتینو
پیروی میکنید؟
تارانتینو یکی از شخصیتهای مورد علاقه من است. فکر میکنم که مقایسه کار
من با او چندان درست نباشد. من به جز از سینما از بسیاری چیزهای دیگر الهام
گرفتهام تا به اینجا رسیدهام. موسیقی عالی است. آهنگهای «بلک لایت
اسموک»، «باب موزس» و «فوت پرینتز» را دوست دارم و عاشق رقص و رمانهای
گرافیکی و بروس لی هستم. نه فقط فیلمهای بروس لی بلکه فلسفه او درباره
زندگی هم حماسی است. از تماشای آثار دیوید لینچ لذت میبرم و هنر
اسکیتسواری جیم فیلیپس را دوست دارم، عاشق اسکیت بورد و فیلم «مرد سوخته»
هستم و گاهی اوقات مسخ یک شخصیت و یا نماد سینمایی میشوم، مثلاً در حال
حاضر عاشق شخصیتهایی چون بریجیت باردون و یا جیمز دین هستم. همه
فیلمهایشان را هم نگاه میکنم.
فکر میکنم یکی از نیازهای اساسی انسانی من این است که به مردم نشان دهم
چه چیزی را دوست دارم و مسخ چه چیزهایی میشوم. به نظرم فیلمسازی بهترین
راه برای انجام این کار است. دیوید لینچ، تارانتینو، هارمونی کوراین و...
اینها کسانی هستند که شما عشقشان به چیزهای مختلف را از فیلمهایشان در
مییابید و با تماشای آثارشان، شما هم عاشق علایق آنها میشوید. بنابراین
مانند این است که شما هم از طریق افکار و علایقشان، عاشق شوید.
در ساخت فیلم «دختری که شب تنها به خانه میرود» تحت تأثیر کدام فیلمها بودید؟
در ابتدا سه فیلم بود که از همه خواستم تماشایش کنند: «ماهی جنگجو»،
«وحشی در قلب» و «روزی روزگاری در غرب.» این فیلمها سنگبناهای اصلی
کار من بودند. فیلم «گامو» هم روی من خیلی اثر گذاشت. عاشق شهرهای جمع و
جور و کوچکی هستم که در دهههای گذشته گیر افتادهاند و متروک شدهاند.
شهرهایی مثل «بد سیتی» و یا شهرهای «زنیا» و «اوهایو» در فیلم «گامو» و
«بیگ تونا» در فیلم «وحشی در قلب.» همه این شهرها محصور آدمهای عجیب و
غریبی میشوند که در نحوه صحبت کردن و نگاه کردن خیلی عجیب هستند.
درباره خلق شخصیتها صحبت کردید؛ دومینیک رینز نقش شخصیت سعید را در فیلم
شما ایفا میکند؛ شخصیتی با قیافه ترسناک که وقتی دیدم از یک آدم خوش قیافه
به این شکل در آمده واقعاً شوکه شدم. چطور به این شخصیت رسیدید؟
یکی دیگر از علایق من گروه موسیقی رپ دو نفره «دی آنتوورد» در افریقای
جنوبی است. عاشق کارشان هستم و نینجا یکی از شخصیتهای ردیف اول این گروه
موسیقی الهامبخش من برای خلق شخصیت سعید و ظاهر او بود. دومینیک رینز یک
بازیگر شگفتانگیز و متعهد است. کاملاً در قالب شخصیت فرو میرود و برای
تبدیل شدن به این شخصیت ترسناک حاضر شد تن به همه جور تغییرات فیزیکی بدهد.
شخصیت بابی پرو در فیلم «وحشی در قلب » را یادتان هست؟ چطور ممکن است
یادتان نباشد؟ آن شخصیت یکی از نقشهای مورد علاقه من با بازی ویلیام دافو
است. او یکی از بزرگترین گانگسترهای زمانه است و تنها چند دقیقه در فیلم
حضور دارد. گری اولدمن در فیلم «عاشقانه واقعی» و یا جیمز فرانکو در
«بهار شکنها» هم مثالهای خوبی هستند از کسانی که من برای ساخت فیلم و خلق
شخصیت از آنها الهام گرفتهام. به نظرم تحول فیزیکی برای قبول یک نقش و
تبدیل شدن به یک شخصیت حماسی برای یک بازیگر بسیار جالب و دوستداشتنی است.
من عاشق طراحی شخصیت گانگسترها هستم. آنها مثل انرژی الکتریسیته و عصاره
یک فیلم هستند.
در فیلمتان احساسات واقعی با مقدار زیادی بازیگوشی ترکیب شده است؛
با وجود ترکیب همه اینها از اینکه ممکن بود به یک کلیت منسجم نرسید،
نگران نبودید؟
فیلمها مثل رؤیا هستند بنابراین واقعاً نمیتوان برایشان مرزی قائل شد.
به نظرم این قابلیت از یک نظر هم هولناک است و از طرفی دیگر مانند یک جادو
عمل میکند، امکاناتی نامتناهی. رؤیاها حتماً ضرورت ندارند که معنای منطقی
داشته باشند. آنها فقط باید با دنیای خودشان سازگار باشند و واقعی به نظر
برسند. درباره فیلمنامه فیلم «دختری که شب تنها به خانه میرود» فکر
میکنم که هسته مرکزیاش یک داستان عاشقانه ساده درباره دو آدم تنهاست و
همین داستان، ستون فقرات و همه چیز فیلم است. تجربه ساختن یک فیلم مانند
این است که شما کاشف این چیزها باشید، اما از آنجایی که موارد کنکاش من،
همه زاییده خیالپردازیهای خودم هستند، همیشه برایم معنا دارند. شما در
خواب و رؤیاهایتان چیزهای عجیب و غریب زیادی میبینید، اما هیچ وقت
دربارهشان سؤال نمیپرسید و آنها را زیر سؤال نمیبرید. آنها از شما
زاییده شدهاند بنابراین برایتان معنا دارند.
آیا این حقیقت دارد که قبل از رفتن به سراغ ساخت این فیلم، شماری از
پروژههای سینمایی شما در بوروکراسی هالیوود گیر کرده بود و بعد شما خسته و
سرخورده از این وضعیت به سراغ ساخت «دختری که شب تنها به خانه میرود
«رفتید؟
تا آنجا که میدانم معمولاً همه فیلمسازها چند پروژه و فیلمنامه در دست
دارند و یا در انتظار برای گرفتن چراغ سبز از یک نفر و ساخت آثارشان هستند.
مانند اینکه به جای آموزش دیدن برای نگاه کردن به آنچه که مقابلمان است
آموزش ببینیم به چیزی که مقابلمان نیست نگاه کنیم. راه دیگر این است که
فیلمت را با امکاناتی که در دست داری و آدمهایی که میشناسی بسازی. مانند
آب باشی و شکل ظرفی که در آن هستی را به خود بگیری. مثل کاری که بروس لی
میکرد. من هم همین کار را با «دختری که شب تنها به خانه میرود» کردم. من
با خودم فکر کردم، آدمهایی که با کار جور بودند و میتوانستند با آنچه در
حال انجام بود، همراه شوند را جذب کنم با این حساب که آنها در ادامه راه،
استعدادهایشان را بروز خواهند داد که همینطور هم شد.
نگاه صبا
برای بررسی درستی گفتههای این کارگردان تنها تمرکز بر دلیل قرار دادن
لوکیشن فیلم در ایران کافی است: «من یک ایرانی هستم که در انگلیس به دنیا
آمدهام؛ در عین حال امریکایی هم هستم چون در کالیفرنیا بزرگ شدم بنابراین
دنیای فیلم تقریباً ترکیبی از این سه دنیاست که بخشی از وجود من هستند.»
آیا ابلهانه نیست که کسی به ادعای خودش در انگلیس به دنیا آمده باشد و در
امریکا رشد کرده باشد، اما لوکیشن اولین فیلم خود را ایران قرار دهد؟! مگر
میشود بدون حتی زندگی چند ماهه در یک کشور به تصویرگری مختصاتش پرداخت؟
بله، میتوان این کار را کرد به این شرط که به هر دری در هالیوود بزنی، به
تو کار ندهند و برای جلب توجه، فیلمی ضد ایرانی بسازی.
منبع: روزنامه صبا