کد خبر: ۲۰۶۵۵۰
تاریخ انتشار:
من و چادرم ، خاطره ها؛

نه معجزه، نه خواب، نه حتي معامله

به گزارش بولتن نیوز، وبلاگ من و چادرم، خاطره ها نوشت:

خیلی وقت نمیشود که چادر سر می کنم اما این چندصباح هرکسی که مرا می شناخته و متوجه این موضوع شده با کنجکاوی پرسیده که واقعا چادری شدی؟ برای چی؟ ئه تویی؟ و این چنین واکنش هایی بعضا شیرین و اکثرا تلخ، بسته به موقعیت هم یا تنها با یک لبخند جواب دادم یا تک جمله و توضیحات بیشتر، دوست عزیزم سوال کرد چند نفر دیگری از دوستان مجازی  هم پرسیده بودند برای خودم هم بد نیست که مرور کنم راه آمده را...

از کجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود،به کجا می روم و ...

راستش را بخواهید نه معجزه ای دیدم-آنچنان که عرف انتظار دارد-نه خواب و خیال نه حتی معامله(بعد از قبول چادر یکبار آمدم به خدا گفتم فلان چیز را بده من چادر سر می کنم،خدا هم که خدای رندهاست نداد:)) اما این دلیلی برای رد چادر نبود) نشستم چرتکه انداختم و حساب و کتاب کردم، اعتقاداتم را گذاشتم جلوی رویم، جهان بینی ام را کنارش بعد دیدم که کم دارم، دانسته هایم خیلی کوتاه ست اما قد روحم از دانسته هایم بسیار کوتاه ترست، آدم که با خودش تعارف ندارد وقتی طرف حسابش خودش باشد همه ی نقاب ها و حب و بغض ها را می گذارد کنار و اکثرا از روی فطرت با خودش حرف می زند، وقتی آدم از روی فطرت با خودش حرف بزند راه بهتر را راحت تر تشخیص می دهد...

من با حیا هستم!

هر آدمی-مخصوصا خانوم ها-خود را با حیا می داند، چه آن بانویی که در مهمانی کنار مردهای بیگانه به حرکات موزون می پردازد چه بانویی که جز محارمش کسی به تماشایش ننشسته، به هرکدام این ها که بگویی بی حیا برافروخته می شود، حیا مثل ایمان نسبی ست یکی یک مثقالش را دارد یکی میزانش شمارش ندارد، حالا هر کسی که یک مثقال ایمان دارد اگر دنیا را از همان دریچه ی یک مثقالی ببینید هیچ ایرادی به حیای خود وارد نمی کند و در قبال دیگرانی که به او بگویند مراعات کن جبهه می گیرد و آنها را نادان می پندازد اما اگر دریچه نگاه به دنیا شد یک نخود دیگر حیایش اندازه اش نیست باید تلاشی بکند که این صفت مطلوب ذاتی را اندازه ی جهان بینی تازه اش کند-بالعکسش هم صدق می کند-بعد از صحبت با خودم دیدم که من به این حد از حیا راضی نیستم، حیا هم که یک نمود ظاهری و رفتاری دارد و یک نمود درونی،نمود ظاهری و اولیه ی حیا در من لنگ می زد چه برسد به مغز آن، من ماه ها با خودم کلنجار رفتم که گارد درونی خودم را شکست بدهم و از قالبی که برای خودم تراشیده بودم بیرون بزنم این اجنبی ها چه می گویند ها دیکانستراکشن!من حیای کوچکتر خود را-رفتار و گفتار با محرم و نامحرم،حجاب ظاهری،صدا،زبان بدن و ...- شکافتم،دیکانستراکتش کردم...(این من،من ها را من من نخوانید همه اش اوست به قید و اجبار راوی بودنم من من می کنم همه ی لطف ها از خداست نه از بنده ها)

زنی که زیبایی اندیشه داشته باشد زیبایی بدنش را به نمایش نمی گذارد(دکتر شریعتی)

همین یک جمله،همین...اصلا بروید یک هفته فقط با این جمله و فطرت خود تنها باشید...همین!

به خاطر عشق

همین که یک نفر دیگر از این دنیا را ساده عشق بورزید، عشق پیچیده نیست عشق مثل طبیعت ساده ست یکی از قشنگ ترین بهانه های بهتر شدن همین عشق ست، حالا چه بهتر شدن دنیایی(آنها را که خدا دوست دارد) و چه بهترتر بهتر شدن اخلاقی،به حرمت عشق،به خاطر همسر و همسفر نگاه های اضافه را تا جای ممکن باید از خودم دور می کردم و چه وسیله ای بهتر از سادگی و چه سادگی ای بالاتر از چادر؟ من آنقدر برای عشق حرمت قائلم که بین حریم خانه و مکان عمومی یک خط پر رنگ مشکی به اسم چادر بکشم، خط قرمز سیاه رنگی که فقط محارم را به حرم خود راه می دهد،حصاری که برای صیانت از گوهر وجودی زنانگی ام و جلوگیری از هدر رفتنش برای رهگذران دور خودم کشیده ام،حصاری که هم حصار خانواده ی من ست هم امنیتی برای دیگر خانواده ها...حالا این شمایید که جنس حصارتان را انتخاب می کنید یک توری نازک یا یک قلعه ی محکم...

قانون عمل و عکس العمل

هر جلوه گری ای(هرچندکوچک) از طرف من برای مرد ِ زن ِدیگر=جلوه گری یک زن دیگر (هرچند کوچک)برای مرد من

خب این قانون نسبی ست و استثناء هم دارد اما من آنقدرها محتاط هستم که دل به استثنائات نبندم، من با توجه به بند اول و مشخص بودن مبدا و مقصد نیامدم که زندگی را به کام دیگر زمینی ها تلخ کنم،نیامدم که مثل طاووس در خیابان راه بروم و حواس مردها و زن ها را سمت خودم بکشم و دراین بین روح و فکر چند نفر را مشغول خودم کنم و آنها را از فکر کردن به اهداف بزرگ زندگی دور کنم،من نیامدم که به خاطر پاسخ غلط به فطرتم نظم جهان را به هم بزنم..

من انسانم نه کالای تجاری

تنزل شخصیتی که در جهان برای زن پدید آوردند انقدر مشمئز کننده شده که هرکس از این هیپنوتیزم جهانی بیدار شود آشکارا خواهد دید که زن مساوی شده با نوشابه،قابلمه،پوشک بچه،لباس و وسیله ای برای اغمای دیده های سطحی نگر...حتی کالای با ارزش هم نه کالای بی ارزشی که هر کس می تواند آن را ببیند و نیاز به هیچ اجازه ای ندارد،حتی تابلوی لطفا دست نزنید دست نویسی که روی زردآلو دیده می شود روی آن نیست...من هیچ وقت دوست نداشته ام همپای این جریان باشم،من انقدر ارزش دارم که هرآنچه که مردان و زنان هوس ران می خواهند را رایگان و به راحتی در اختیارشان نسپارم(هیچ قیمتی نمی تواند خریدار این من ارزشمند باشد جز خالق من و فرمانش)

لطفا سالی یک بار بخوانم...

هر جا اسم حجاب برده شده پشت بندش این کتاب معرفی شده حالا من هم می خواهم در پایان این چند خط یک بار دیگر کتاب"مسئله حجاب استاد شهید مرتضی مطهری"را به خودم و هر کسی که کنجکاو این راه ست برای بار هزارم معرفی کنم،برای شروع و تهییج روح برای دانستن حجاب این کتاب یک نمونه ی کم نظیرست،این کتاب را سعی کنید بدون دید مسلمانی بخوانید،این کتاب را از طرف یک انسان دیگر بخوانید و درباره اش فکر کنید،این کتاب را چندبار بخوانید تا روحتان گرم شود برای پویش و تحقیق درباره ی مساله ی حجاب...

ودر آخر...

بعد از این همه روده درازی باید بگویم بیش از نیمی از حرف هایی را که زدم موقعی هم که به چادر اعتقاد چندانی هم نداشتم می دانستم،اما دانستن را با فهمیدن هیچ گاه برابر نکنید، دانستن لایه ی سطحی یک موضوع ست و فهمیدن عمق جان آن، دانسته هایم را باید عمق می دادم که منجر به عمل شود چه خوش گفت:عالم بی عمل به چه ماند؟به زنبور بی عسل...من نباید که صرف نیش باشم من باید نوش باشم و عمل کنم و طعم تلخ دنیا را عسل...

با احترام به عقاید همه ی انسان های آزاده...

لینک منبع: http://khaterechador.blogfa.com/post-446.aspx

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین