به همین بهانه و همچنین پخش سری جدید سریال «ستایش» در یکی از همین شب ها و ساعتی پیش از شروع نمایش سه روایت از زندگی و در حالی که اعضای گروه مشغول آماده سازی صحنه بودند، با تیرانداز درباره ورودش به حرفه بازیگری، رسیدن به موفقیت، کم کاریش در سینما و نقش های مهم تلویزیونی اش در یکی دو ساله اخیر به گفت و گویی صمیمانه نشستیم.
از شب افتتاح نمایش سه روایت از زندگی شروع کنیم که خانم گلاب آدینه زنگ شروع نمایش شاگرد قدیمی اش یعنی شما را به صدا درآورد. استادتان در آن شب از سال هایی دور و کلاس های بازیگری یاد کرد و از وقتی حضور دختر جوان مستعدی توجهش را جلب کرد و نوید آینده ای درخشان را داد. خودتان تصور می کردید موفق شوید؟
آن موقع فقط 18 سال داشتم و این مساله خیلی برایم جدی نبود. در هنرستان معماری می خواندم و خیز برداشته بودم که در دانشگاه هم معماری بخوانم، اما بعد یکباره سرنوشتم عوض شد و در دانشگاه هم رشته میراث فرهنگی قبول شدم. در ادامه هم که کلا سمت و سو و مسیر زندگی ام را به طرف تئاتر تغییر دادم. واقعا اوایلش هم این طوری نبود که فکر کنم تئاتر و بازیگری را به صورت یک حرفه دنبال کنم، اما یکی دو سال بعد این مساله خیلی برایم جدی شد و حتما تحت تاثیر حضور و تعلیمات خانم آدینه و حرف هایی بود که ایشان مدام سر کلاس می زد. البته در این راه با مخالفت های زیادی هم روبه رو بودم و خانواده ام دوست نداشتند هنرپیشه شوم، اما واقعا هیچ وقت فکر نمی کردم روزی کارگردان شوم و تصورم این بود که همیشه بازیگر خواهم ماند. آن موقع هم خانم آدینه همیشه به من می گفت تو یک شم کارگردانی داری. بعد از آن فقط کار بازیگری می کردم تا این که سال 78 به سمت اولین کارگردانی تئاتر خیز برداشتم. الان هم بازیگری برایم مهم است و هم کارگردانی، چون هیچ کدام را دور از دیگری نمی بینم. واقعا اعتقاد دارم بازیگری و کارگردانی در سمت و سوی همدیگرند. اتفاقا به نظرم کارگردانی که بازیگر هم هست، در شکل هدایت بازیگرانش موفق تر است. کما این که خودم هم چند بار کار بازیگردانی و هدایت بازیگر هم انجام داده ام که آن کار هم جدا از بازیگری و کارگردانی نیست.
اساسا هیچ کدام از این حرفه ها نمی تواند دور از هم باشد، چون همگی ریشه در بحث هنرهای نمایشی و بازیگری دارد و آنها را به هم مرتبط می کند، اما با این حال خودتان را بازیگرتر می دانید، کارگردان تر یا بازیگردان تر؟!
بازیگرتر، چون بیشترین کارهایم در زمینه بازیگری بوده و حدود 50
کار در تئاتر، تلویزیون و سینما انجام داده ام. در حالی که فقط 9 تجربه در
کارگردانی داشته ام. شاید کارگردانی آن قدرها مشغولیت ذهنی من نیست که به
خاطرش بازیگری را کنار بگذارم. کارگردانی برای من نوعی ارضا کردن شخصی و
روانی است. یعنی زمانی کارگردانی خواهم کرد که احساس می کنم حرفی برای گفتن
دارم. دلم می خواهد چیزی بگویم که تا به حال آن را بازی نکرده ام. بعضی ها
مثلا آقای داریوش فرهنگ، بیشتر کارگردان هستند تا بازیگر یا مثلا بهروز
شعیبی با این که بازیگر بسیار خوبی هم هست، کارگردان تر است تا بازیگرتر.
خودم فکر می کنم شم بازیگری ام خیلی از شم کارگردانی ام قوی تر است، هرچند
در کارگردانی هم کارهای بدی انجام ندادم و حتی به خاطر کارگردانی تئاتر
جایزه هم گرفته ام. این طوری هم نیست که خودم را موظف کنم هر سال کارگردانی
کنم، بلکه کارگردانی فقط نوعی گفت وگوی شخصی سیما تیرانداز با تماشاگران
است.
پس می توان گفت کارگردانی به نوعی خلأ های موجود در بازیگری شما را پر می کند؟
شاید. به هرحال وقتی شما هنرمند هستید، دائم با پرسش های مختلفی در ذهنتان مواجه اید و این پرسش های قطعا شما را به سمتی می کشاند که چرا هیچ کس درباره این پرسشی که در ذهنتان است، فیلم یا تئاتر نمی سازد. کارگردانی برای من کاملا از این جنس است.
یک بار دیگر به عقب برگردیم. شما آن روز در هجده سالگی کار خاصی کردید که توجه خانم آدینه به شما جلب شد، مثلا ژست یا حرکت ویژه ای انجام دادید؟
(می خندد) واقعا کار خاصی نکردم، اما من یک طبع بلندپروازانه عجیب و غریبی دارم. همیشه سعی می کنم در کاری که انجام می دهم بهترین باشم. کاری ندارم که چقدر موفق می شوم یا نه، ولی این تلاش را انجام می دهم. هیچ وقت هیچ چیزی برایم ارضاکننده و قانع کننده نیست. شاید در همان جلسه اول کلاس، همین حس در من وجود داشته و باعث جلب توجه خانم آدینه شده باشد. وقتی بازی می کنیم چنین حسی باید در ما وجود داشته باشد. هر زمانی که تو در کار هنر بگویی من بهترینم، دیگر تمام شده ای.
این بلندپروازی شما در دوران تحصیل و دانشگاه هم وجود داشت؟
من با معدل 19 و 30 شاگرد اول دانشکده سینما و تئاتر در سال 82 بودم که بالاترین معدل فوق لیسانس میان همدوره ای هایم بود. پایان نامه کارشناسی ارشدم اجرای نمایش «هتل عروس» بود که به خاطرش نامزد بهترین کارگردانی شدم.
با این که بهترین بودید،کسی نبود که شما را نسبت به ادامه این راه ناامید کند؟
قطعا این مساله اتفاق افتاده است، اصلا ما حتی الان هم در کار بازیگری ناامید هستیم. مثلا در یکی از شب های اجرا، تماشاگر یا منتقدی از بازی من خوشش نمی آید و می رود زیرآبم را می زند! هنر یک کار سلیقه ای است و اصلا نمی شود گفت حتما هر کاری را که من انجام می دهم، بهترین و بی عیب و نقص است. سالیان سال است یاد گرفته ام در نقد کردن یک اثر بگویم من دوست نداشته ام، هیچ وقت نگویم کار خوبی نبود. بنابراین چون ما نقد علمی نداریم، هیچ تماشاگری نباید بگوید این کار خوب نبود. باید بگوید من دوست نداشتم. ما مدام در حال نقد شدن هستیم، من هم همیشه جوابم این بوده که دانش و توانایی ام در همین حد است. با این حال جزو آن دسته از آدم ها هستم که نقدها را می شنوم.
می شنوید، ولی ممکن است به آنها عمل نکنید.
بله، چون احساس می کنم این علاقه شخصی من است و راه درست را رفته ام. وقتی یک تابلوی نقاشی را جلوی چند نفر می گذارند، همه آنها نمی گویند چه تابلوی زیبایی. حتی همه آدم ها تابلویی مثل لبخند مونالیزا را زیبا نمی دانند. اصلا خاصیت هنر همین است. درباره من همان احساس ترقی و بلندپروازی است که باعث می شود از چیزهایی که می شنوم یک پَنِل درس عبرت بسازم و آنها را در کارهای بعدی ام تکرار نکنم! (می خندد) چون می خواهم همیشه خوب باشم، این عادت شنیدن و مشورت کردن را دوست دارم.
می خواهم به جواب روشن و واضحی برسم. منحصرا استادی بوده که بگوید سیما تیرانداز تو به درد بازیگری نمی خوری و این کار را رها کن؟!
(می خندد) به این شکل نه، ولی یک بار آقای احمد آقالو سر کلاسمان آمد و بعد از دیدن یکی از اتودهای من خیلی محترمانه گفت: خیلی اتود چِرتی زدید! واقعا باید از خودتان خجالت بکشید. البته ایشان همیشه به من لطف داشت و معتقد بود بازیگر خوبی هستم. این حرف را هم به خاطر توقعی که از من داشت، مطرح کرد. ولی در درس های بازیگری و کارگردانی هیچ وقت چنین چیزی برایم پیش نیامد، اما در درس های دیگر مثل ادبیات نمایشی این مساله زیاد اتفاق افتاده است. مثلا استادم به من گفت این چه چیز مزخرفی است که نوشتی. اما آن خاطره آقای آقالو را هیچ وقت فراموش نمی کنم. خدا رحمتشان کند.
وقتی سرشناس شدید حتما احمد آقالو شما را دید؟
بله، چون من خیلی شانس آوردم که با اولین کارهایی که در تئاتر و سینما بازی کردم، دیده شدم. من هنوز دانشگاه نرفته بودم که به خاطر بازی در نمایش «مرگ یزدگرد» به کارگردانی گلاب آدینه جایزه بهترین بازیگر زن را گرفتم. سینما را هم که با فیلم هامون داریوش مهرجویی شروع کردم و بعد در بانو بازی کردم. خیلی ها اعتقاد داشتند برای بازی در این فیلم باید جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن را می گرفتم. بعدتر هم که به خاطر بازی در سایه های هجوم ساخته احمد امینی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن شدم. پس از اینها بود که تصمیم گرفتم تحصیلاتم را به صورت آکادمیک ادامه دهم، این هم به دلیل همان بلندپروازی بود و این که دوست نداشتم بازیگری غریزی باقی بمانم.
با این که در کارهای تلویزیونی و سینمایی زیادی حضور داشتید، اما شاید بسیاری از مردم آن توانمندی تئاتری تان را ندیده اند و حتی نسبت به آن بی اطلاع باشند.
چون مردم کمتر تئاتر می بینند.
بله، درست است، اما منظور من بیشتر علاقه مندان شهرستانی است که دسترسی به تئاترهای حرفه ای تهران را ندارند. از این که نمایش هایتان توسط قشری بزرگ تر دیده نمی شود، ناراحت نمی شوید؟
واقعا نه، هیچ وقت بازیگری را انجام نمی دهم برای این که دیده شوم. من این کار را برای عشق خودم انجام می دهم. البته شهرت برایم خوشایند است و این حس دیده شدن همان طور که در همه آدم ها وجود دارد در من هم هست، اما بازیگری را برای دیده شدن انجام نمی دهم. برای آن محرومیت تماشاگران شهرستانی از تماشای کارهای تئاتری پایتخت هم نمی توان چاره ای اندیشید. چند روز پیش یکی از برنامه های شبکه چهار سیما را دیدم که درباره زنده یاد مهدی فتحی بود. به نظرم او اعجوبه ای در بازیگری بود، اما الان واقعا چند نفر از مردم ما او را به یاد دارند.
چه نمونه خوبی را مثال زدید. بیشتر مردم مهدی فتحی را فقط با نقش های تلویزیونی و سینمایی اش در «امام علی» و «آدم برفی» به یاد می آورند و شاید بسیاری از تماشاگران، بازی درخشان او را در نقش ژان والژان در نمایش «بینوایان» به کارگردانی بهروز غریب پور ندیده باشند.
بله، متاسفانه این مساله وجود دارد و نمی شود کاری کرد.
برسیم به نمایشی که این روزها با بازی و کارگردانی شما روی صحنه تئاتر رفت ؛ اجرای نمایش سه روایت از زندگی نوشته یاسمینا رضا چقدر نسبت به اثر قبلی شما مرد مقابل، نوشته هاله مشتاقی نیا، اثر بلندپروازانه تری است؟
روی صحنه بردن نمایشنامه ای به قلم یاسمینا رضا برای من یک محک بود، چون تا به حال در کارگردانی، متن خارجی کار نکرده بودم. اتفاقا محک و آزمون سختی هم بود، چون هم بازی می کنم و هم کارگردانی. با شجاعت می گویم که پس از یک هفته استرس، تازه الان دومین یا سومین شبی است که دارم با فراغ بال و آرامش خاطر بازی می کنم.
این بازیگری و کارگردانی همزمان بخصوص در تئاتر از بیرون که خیلی ترسناک به نظر می رسد، چون در تلویزیون و سینما شما مجال دوباره دیدن و اصلاح را دارید. با این مساله چطور کنار آمدید؟
من پیش از این در بازیگری و کارگردانی همزمان تئاتر دو تجربه داشتم، اولی «یک شب کوچک» نوشته خانم چیستا یثربی و دومی «محاله فکر کنید این طوری هم ممکنه بشه» که در هر دوی این کارها مشاورانی چون افروز فروزند، ناصح کامگاری و در مقطعی آقای امیر آقایی داشتم که خیلی به من کمک کردند. در نمایش سه روایت از زندگی مشاوری کنار خودم نداشتم و از این نظر کارم بسیار سخت تر بود. بجز این چشم سه بازیگر دیگر هم به من بود که باید آنها را هدایت می کردم. همین مساله انرژی هزار برابری از من گرفت. ضمن این که من در سال های گذشته واقعا دوست داشتم در کارهایی که کارگردانی می کردم، بازی کنم، اما واقعا اینجا دوست نداشتم خودم بازی کنم، یعنی اصلا دوست ندارم دیگر در کارهای خودم به عنوان بازیگر هم حضور داشته باشم. این بار هم لطف و اصرار اعضای گروه بود که دوست داشتند حتما خودم بازی کنم و آن قدر پافشاری کردند که بالاخره به دامشان افتادم! (می خندد)
حالا چرا نخواستید در این کار مشاور داشته باشید؟
دوست داشتم این اتفاق بیفتد، ولی اصلا فرصت نشد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. شرایط تئاتر الان به سمتی رفته است که دیگر نمی توانیم تمرین های متداول دو ماهه داشته باشیم. الان همه تئاترها به شکل یک ماه تمرین و یک ماه اجرا شده است. هیچ بازیگری حاضر نیست سه ماه به تمرین تئاتر بیاید و فقط نمایشنامه را دورخوانی کند.
برای اجرای این نمایش چقدر تمرین کردید؟
40 روز.
حضور عناصر مشترکی مثل شما و رضا مولایی به عنوان بازیگر، یاسمینا رضا به عنوان نویسنده و وجود دو زوج و بچه ها در قصه، ناخودآگاه ذهن را به سمت شباهت هایی آشکار بین این نمایش و اثر «خدای کشتار» می برد. چقدر در اجرای این نمایش تحت تاثیر فضای آن کار و شیوه کارگردانی علیرضا کوشک جلالی بودید؟
به هر حال این دو نمایشنامه بسیار شبیه هم هستند، اما یاسمینا رضا سه روایت از زندگی را قبل از خدای کشتار نوشته است.
قبول دارید خدای کشتار نسبت به این اثر، متن پخته تر و حرفه ای تری است؟
برای این که بعد از سه روایت از زندگی نوشته شده است.
یعنی نویسنده از روی دستش دوباره و به صورت کامل تری یک اثر را نوشته است؟
نه، واقعیتش این است که رضا دارد در سه روایت از زندگی بحث ارتباط را در خانواده و میان آدم های یک جامعه مطرح می کند، علاوه بر این که رنگ هایی از اثر خدای کشتار همچون این مساله که آدم ها نقاب بر چهره دارند را هم در خود دارد. نویسنده این موضوع را در خدای کشتار کامل تر بررسی می کند، در ضمن اصلا مفاهیم آن اثر نسبت به این نمایش گسترده است. در حالی که در سه روایت از زندگی، شما با مقیاس و فضای محدودتری روبه رو هستید. نکته مهم و وجه تمایز اساسی این دو نمایش به ساختار کاملا متفاوت آنها برمی گردد. ما در اینجا با سه روایت بسیار زیبا مواجهم که مثل پازل هایی پیچیده همدیگر را کامل می کنند، در صورتی که در خدای کشتار روایت خطی است و از نقطه A به Zمی رسیم. به نظرم خانم رضا در این اثر از نظر روایت داستانی هوشمندانه تر عمل می کند. خدای کشتار، یک تئاتر متعارف و عامه پسند است، در حالی که سه روایت از زندگی اصلا به عامه پسندی آن اثر نیست. در اینجا خیلی زیرکانه بحث عدم ارتباط آدم ها با هم به میان می آید. راستش من این اثر را پیچیده تر از خدای کشتار می دانم.
یعنی رای به برتری این متن و در نهایت نمایشتان نسبت به اثر خدای کشتار و نمایش کوشک جلالی می دهید؟
نه، برتری نمی دهم، من حرفم این است که اگر شما بتوانید برپایه مباحث فلسفی و پیچیده متنی ساده و جذاب و همه فهم بنویسید، یک ویژگی مثبت است.
این را قبول دارید که در اجرای شما هم لحظات پیچیده ای وجود دارد که باعث می شود تماشاگر خیلی از موقعیت ها و سازوکار روابط سردرنیاورد؟
نه، این جزو ویژگی های نوشتاری یاسمینا رضاست. متن های این نویسنده پر است از پرش های موضوعی. آدم ها مثل نمایشنامه «پدر» استریندبرگ نمی نشینند سر موضوع واحدی بحث کنند، بلکه با موضوعات مختلف مثل یک تاش نقاشی برخورد می کنند. نمایشنامه «هنر» رضا هم همین طور است. البته از شباهت های دو نمایشنامه خدای کشتار و سه روایت از زندگی به هم آگاه بودم و می دانستم با حضور من و رضا مولایی که بازیگران مشترک هر دو نمایش بودیم، کارمان را با آن اثر مقایسه خواهند کرد، اما فکر می کنم کار خیلی متفاوتی نسبت به خدای کشتار ارائه داده ام. در تمرین ها هم مدام حواسمان بود که اثرمان هیچ شباهتی به آن نمایش نداشته باشد. مثلا ما در این نمایش صحنه ای نداریم که تماشاگر از خنده ریسه برود، اما در خدای کشتار تماشاگر می خندید. ولی اینجا عامدانه از خنداندن تماشاگر امساک می کنیم، چون من اصلا دوست ندارم این اتفاق بیفتد.
اما جاهایی بخصوص بازیگران مرد شیرین کاری هایی را برای خنداندن تماشاگران انجام می دهند.
به هر حال این مساله را به بزرگواری خودتان ببخشید دیگر! (می خندد) یک شب هایی و در لحظاتی درجه بازیگران بالاتر می رود و ممکن است بسته به موقعیت موجب خنده تماشاگران هم بشود.
متن اجرا همان نمایشنامه ای است که فرزانه سکوتی ترجمه کرده است؟
نه، جاهایی از آن را تغییر دادیم. مثلا خیلی از مونولوگ (تک گویی) ها را فشرده تر کردیم و برای برخی اصطلاحات خاص زبان خارجی اثر معادل هایی در نظر گرفتیم و دست به بازی های واژگانی زدیم. پچ پچ هایی که بین زوج آنری و سونیا (رضا مولایی/ سیما تیرانداز) در نمایش دیده می شود را خودم به متن اضافه کردم. درواقع من خوانش خودم را از متن ارائه کردم. در حالی که خدای کشتار مو به مو مطابق متن اجرا شد. اصلا در کارگردانی عادت ندارم دقیقا براساس متن پیش بروم و اثر را آن طور که مورد دلخواه خودم باشد تغییر می دهم. در مرد مقابل هم همین طور بود و خیلی از قسمت های متن را حذف کردم یا تغییر دادم، مثلا ایده ویدئو پروجکشن آن نمایش کاملا مال خودم بود. اعتقاد دارم قرار نیست من نوشته یک نویسنده را مو به مو روی صحنه اجرا کنم، بلکه قرار است ایده خودم را از آن متن ارائه دهم.
یکی از شباهت های اساسی دو اثر خدای کشتار و سه روایت از زندگی، وجود بچه هاست که زمینه ساز نبرد و مشاجره بزرگ ترها می شود.
در خدای کشتار موضوع چیز دیگری است. آنجا بزرگ ترها، بچه ها را از انجام کارهایی منع می کنند، در حالی که خودشان از هزاران بچه بدترند. اینجا بچه به معنای خانواده است و ما با متن خانوادگی تری روبه رو هستیم. اینجا اصلا با این مونولوگ شروع می شود که من خودم هم خیلی قائل به آداب معاشرت و مقید به خوابیدن هستم. یعنی تربیت و این که ما به عنوان بزرگ ترها چقدر مقیدیم و تربیت شدیم. ظاهر این متن ها می گوید در هر دو اثر ما با چهار نفر و چند بچه طرف هستیم، اما هرچه جلوتر می رویم، می بینیم این دو اثر به شکل خیلی ظریفی از همدیگر جدا می شوند. سه روایت از زندگی می خواهد بگوید ما از ارتباط برقرار کردن با بچه خود و در نهایت خودمان عاجزیم. به نظرم تنها وجه مشترک هر دو نمایش این است که ما آدم ها نقاب هایی بر چهره داریم که وقتی این نقاب ها بتدریج کنار می رود، تازه می توانند شخصیت واقعی شان را ببینند.
احساس می کنم الان در تئاتر ما مسائلی مطرح می شود که امکان نمایش آن از تلویزیون و سینما وجود ندارد.
برای این که خوشبختانه فضای تئاتر بازتر از سینماست و دست ما برای بیان برخی مفاهیم بازتر است. بخصوص این که شما در سینما نمی توانید فیلم خارجی بسازید، اما در تئاتر امکان این را دارید که متن و نمایشی خارجی را روی صحنه ببرید. در تئاتر شما می توانید به صورت غیرمصداقی مسائل جامعه را مطرح کنید و مسائل مهم تری را نشان دهید.
با این حساب تله تئاترها هم می توانند به نوع دیگری همین کارکرد را داشته باشند.
بله، اما متاسفانه تلویزیون از سه سال پیش کلا تله تئاتر تولید نمی کند که به نظرم خیلی اشتباه است. در حالی که تله تئاتر مدیوم بسیار قدرتمند و مبحث فرهنگی خیلی مهمی است. هنوز هم شبکه ای مثل بی.بی.سی تله تئاترهای خیلی خوب و پرمخاطبی تولید می کند.
طراحی صحنه نمایشتان هم خاص و انتزاعی است و ما فقط نشانه هایی از یک خانه را می بینیم. ایده خودتان است؟
ایده این طرح مربوط به ناصح کامگاری، طراح صحنه و لباس نمایش است. در صحبت هایی که با هم داشتیم بشدت تاکید داشتم این متن، متن شخصیت است و طراحی صحنه نباید بیرون بزند و خیلی به چشم بیاید. درواقع من اصلا نمی خواستم یک خانه واقعی را روی صحنه ببینیم. جالب اینجاست که تماشاگری پس از دیدن کار گفته بود چرا من باید 25 هزار تومان پول بلیت بدهم و به جای دکور خانه چنین چیزی ببینم! (می خندد) مگر تماشاگر می آید دکور ببیند یا مثلا من قرار است یک آپارتمان روی صحنه بنا کنم؟!
به نظر شما فضای انتزاعی صحنه با بازی های رئال کار سنخیت دارد؟
ندارد، ولی فکر هم نمی کنم لزومی به این همخوانی وجود داشته باشد. اگر متن های یاسمینا رضا را خوانده باشید، می بینید او اصلا به طراحی صحنه اعتقاد ندارد. او می گوید همه چیز باید به ساده ترین شکلش باشد.
یعنی همان بحث تاش و پرشی که گفتید در طراحی صحنه هم لحاظ می شود.
بله، دقیقا همین طور است. هر المان اضافی در طراحی صحنه متن خانم رضا کلا ما را از توجه کردن به آدم ها دور می کند.
نظرتان درباره نوبتی بودن کارگردانی تئاتر چیست؟ این که کارگردان ها برای روی صحنه بردن یک تئاتر باید مدت ها منتظر بمانند.
به هر حال الان تعداد کارگردان ها زیاد است و همه باید بتوانند به نوبت در سالن های نمایشی کار اجرا کنند و این موقعیت در اختیار همه قرار بگیرد. به شخصه از فضا و موقعیتی که برایم فراهم شده تا نمایشم را روی صحنه ببرم خوشحالم و به همین دلیل از مدیریت تماشاخانه ایرانشهر بسیار سپاسگزارم. تنها اتفاقی که بشدت به کارم ضربه زد، تعطیلات عید بود که کارمان را برای تهیه برخی وسایل صحنه و دکور با مشکل روبه رو کرد. چون افتتاحیه نمایش شانزدهم فروردین بود و ما باید با اضطراب و استرس فراوانی خودمان را برای اجرا آماده می کردیم.
با توجه به نوبتی بودن کارگردانی، فکر می کنید نوبت بعدی کارگردانی شما کی باشد؟
نمی دانم. شاید یک سال و نیم تا دو سال دیگر. فعلا متنی برای کارگردانی ندارم، اما سالیان سال است که دوست دارم «دایره گچی قفقازی» برتولت برشت را با یک خوانش جدید روی صحنه ببرم.
بازی در سریال هایی چون «ستایش» و «دودکش» که در فاصله و نوبت کارگردانی های شما پیش می آید، با رضایت قلبی تان همراه است یا ناگزیر و بنا به گذران زندگی و به اقتضای حرفه اتفاق می افتد؟
من کاملا بازیگری را دوست دارم و اول خودم را بازیگر می دانم و بعد کارگردان. در کنار اینها کار بازیگردانی هم می کنم که حرفه ای است بین بازیگری و کارگردانی. در کارگردانی هم این طور نیست که خودم را ملزم کنم حتما سالی یک کار روی صحنه ببرم و در واقع تا زمانی که احساس نیاز نکنم، کارگردانی نخواهم کرد، اما بازیگری قضیه اش فرق می کند و حکم حیات و نفس کشیدن را برایم دارد.
بازی در سریال کمدی دودکش به هر حال یک تجربه متفاوت برایتان محسوب می شد. بازی در قسمت اول سریال ستایش هم به خاطر نقش منفی ای که ارائه می دادید محک خوبی برای سنجش توان بازیگری تان بود، اما پذیرفتن حضور در قسمت دوم و سری جدید سریال ستایش با توجه به انفعال و بی حرکتی و بی گفتاری نقش چه توجیهی دارد؟ در واقع اساسا به نظر می رسد این نقش چالشی برایتان نداشته است.
آقای سعید مطلبی نویسنده سریال به زیبایی برای هر کدام از شخصیت ها ادامه قصه و سرنوشتی طراحی کرد. نقش انیس هم یکی از نقش های بسیار خوب ستایش است که در سری جدید به یک استحاله می رسد و تماشاگر وجه مثبت او را هم خواهد دید. به نظرم خیلی زیباست که شما نقشی را منفی شروع کنید و بعد آرام آرام و به دلیل اتفاقات، دگرگون و مثبت شوید و حتی داستان را پیش ببرید. درست است که نام مجموعه ستایش است و تماشاگر قصه زندگی او را دنبال می کند، اما همه کاراکترها از اهمیت برابری در قصه برخوردارند. ستایش، محمد، طاهر، فردوس و انیس و دیگران همه کنار هم داستان را پیش می بردند. همانقدر حضور انیس مهم است که فردوس اهمیت دارد.
کمی هم از دشواری های بازی در نقشی کرخت و ایستا بگویید و این که خیلی امکان حرکت و میزانسن های متنوعی نداشتید.
بازی در نقش انیس در سری جدید ستایش کار خیلی سختی بود و یکی از دشوارترین نقش هایی بود که در طول فعالیتم بازی کردم. بازی در این نقش از این نظر جذاب بود که تاکنون نظیر آن را تجربه نکرده بودم. هیچ وقت در زندگی ام این طور برای ایفای یک نقش شکنجه نشدم. ناخودآگاه وقتی سرصحنه می رفتم، می دیدم هیچ جان و رمقی برای انجام هیچ کاری ندارم. بعد می فهمیدم تمام انرژی ام را به درون، نگاه و صدایم منتقل کرده ام و امیدوارم نتیجه اش خوب و رضایت بخش شده باشد. برای همه رنج ها و سختی هایی که کشیدم خیلی این نقش را دوست دارم.
چرا با وجود شروع درخشان در سینما و کار با بزرگانی چون مهرجویی، در ادامه کم کار شدید و تعداد کل نقش های سینمایی تان به ده تا هم نمی رسد؟
شاید عوض شدن مسیر سینما مرا کم کار کرد.
یعنی عامدانه نبود؟
نه.
ولی یقینا به بازیگری چون شما پیشنهادهای زیادی برای بازی در سینما می شود.
بله، ولی با این حال نقش هایی را می پذیرم که آنها را دوست داشته باشم و فکر می کنم نقش های واقعا خوبی هستند، مثل نقش هایم در فیلم های «پاداش سکوت» و «شکلات داغ» که بازی کردن در آنها جذابیت بیشتری برایم دارد. بعضی مواقع با خودم می گویم انتخاب هایم در سینما باید آگاهانه تر باشد. شاید هم تا به حال نقش آنچنانی در سینما به من پیشنهاد نشده است که با رد کردن آن حسرت بخورم. گاهی هم در کارهایی که بازیگردانی می کنم، کارگردان پیشنهاد بازی در یکی از نقش های فیلم را می دهد، اما من چون آن نقش ها را دوست ندارم بازی نمی کنم. به نظرم اساسا انتخاب نقش ها در سینما کمی خطرناک تر از تلویزیون و تئاتر است.
الان از جایگاه فعلی تان در سینما راضی هستید؟ فکر نمی کنید بعد این همه سال حضور می توانستید وضع بهتری داشته باشید؟
به این مساله اعتقاد ندارم که حتما باید سالی یک فیلم بازی کنم تا به عنوان بازیگر شناخته شوم.
جواب سوال مرا ندادید، راضی هستید یا نه؟!
بله، بله. برای این که سالی یک فیلم بازی کردن فقط مرا هنرپیشه می کند، بازیگر نمی کند. برای من مهم تر است که بازیگر باشم تا یک هنرپیشه سینما.
و درباره بازیگردانی که هرازگاهی انجامش می دهید، بسیاری از بازیگران ما رابطه چندان خوبی با بازیگردان ها ندارند و سایه آنها را با تیر می زنند! چطوری با این برخوردها کنار می آیید؟ ناراحت نمی شوید؟
نه، چون من می دانم چگونه با چنین بازیگرانی رفتار کنم! (می خندد) چون خودم بازیگرم و جنس و حساسیت بازیگران را می شناسم و روش مدیریت چنین موقعیت هایی را هم می دانم. همیشه سعی می کنم فضایی را به وجود بیاورم که بازیگران به من به عنوان بازیگردان اعتماد کنند.
تا حالا شده بازیگری نسبت به حضور شما به عنوان بازیگردان موضع بگیرد و دل ندهد؟
نه، در این چند تجربه ای که داشتم این اتفاق نیفتاده است.
خودتان در کارهایی که بازی کردید، بازیگردان داشتید؟
بله.
به عنوان بازیگر مشکلی با او نداشتید و حضورش را پذیرفته بودید؟
خیلی راحت با او کنار می آمدم. چون فضا، فضای کاملا رفاقتی است و واقعا قرار نیست جنگی اتفاق بیفتد. به نظرم بازیگر باهوش، بازیگری است که بپذیرد. اصلا هنرمند باهوش، هنرمندی است که بپذیرد؛ نه این که بگوید لزوما هر کاری که خودش می کند، درست است. اساسا کار ما حاصل یک تعامل چند نفره و تیمی است. یعنی منِ کارگردان و منِ بازیگر باید بشنویم. واقعا افرادی که در این حرفه خودرای هستند، راه به جایی نخواهند برد.
او سیما، 18 سال دارد
همه چیز از سال 67 شروع شد. یعنی همان موقعی که گلاب آدینه به عنوان استاد کلاس بازیگری مدرسه هنر و ادبیات تشخیص داد دو نفر از دختران یک جمع 30 نفره آینده روشنی خواهند داشت. سال ها گذشت و پیش بینی آدینه درست از آب درآمد و سیما تیرانداز هجده ساله و پانته آ بهرام نوزده ساله به چهره هایی مشهور و قابل اعتنا در بازیگری تبدیل شدند.
تیرانداز در همان سال ها با بازی در نمایش «مرگ یزدگرد» به کارگردانی گلاب آدینه خوش درخشید و جایزه بهترین بازیگر زن دهمین جشنواره تئاتر فجر را از آنِ خود کرد. در سینما نیز بخت با او یار بود و نخستین نقش آفرینی هایش را در دو فیلم شاخص مهرجویی یعنی «هامون» و «بانو» انجام داد که در این دومی به سبب بازی خوبش بیشتر به چشم آمد. بازی درخشانش در فیلم «سایه های هجوم» علاوه بر این که او را نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره یازدهم فیلم فجر کرد، نام او را به عنوان بازیگری توانا و مستعد بیشتر بر سر زبان ها انداخت.
تیرانداز در ادامه ترجیح داد با وسواس، نقش هایش را انتخاب کند که حاصل این گزیده کاری حجم بسیار کم نقش های او در سینماست. اما در همان محدود نقش آفرینی هایش نیز توانست بازی باورپذیری ارائه و تماشاگر را با خود همراه کند که بازی خوبش در «پاداش سکوت» از آن جمله است.
عموم مردم، بیشتر تیرانداز را با نقش های پرشمار تلویزیونی اش و سریال هایی چون «حلقه سبز» و «خانه ای در تاریکی» به یاد می آورند و در همین یکی دو سال اخیر هم شاهد دو نقش کاملا متفاوت از او بوده و هستند. نقش های عفت در سریال «دودکش» و انیس در مجموعه «ستایش» نشان می دهد تیرانداز با وجود سال ها فعالیت در بازیگری تن به کلیشه ها نمی دهد و فارغ از نتیجه حاضر به بازی در نقش های چالشی است.
اما شاید خیلی از مردم از توانمندی های تیرانداز در عرصه تئاتر بی خبر باشند یا در صورت اطلاع، تاکنون امکانی برای تماشای بازی ها و آثاری که کارگردانی کرده، نداشته اند. موفقیت های او در تئاتر از بازی های او به کارگردانی اش نیز امتداد پیدا کرده و توانسته علاوه بر بازیگری در کارگردانی نیز خودی نشان دهد و جوایز ارزشمندی را از جشنواره تئاتر فجر به دست بیاورد.
تیرانداز به نفس بازیگری اعتقاد دارد و دوست ندارد این عشق و علاقه جایش را به هنرپیشگی دهد. او حاضر است برای پاسخ به طبع بلندپروازانه ای که از همان ایام جوانی و آغاز راه بازیگری همراهش بوده، صبوری کند و برای به دست آوردن موفقیتی دیگر خیز بردارد. حتما این رویه جواب داده که تیرانداز در بیست و ششمین سال فعالیت هنریش هم همچنان با شوق و انرژی هجده سالگی کار می کند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com