گروه اجتماعی- داریوش سجادی در گوگل پلاس خود با نگاهی به تعریف غرب زدگی و عواملی که در پیدایش این پدیده نقش دارد به مصداقهایی در این رابطه از ایرانیان فرنگ رفته پرداخته است.
به گزارش بولتن نیوز، داریوش سجادی نوشته است: غربزدگی ـ قبل از خودباختگی و خود سفله انگاری! قبل از خود کهتر بینی و غرب برتر بینی عبارت است از کامیابی غرب در القای خود به جهان در مقام مرکز کامروائی و سعادت و خوشبختی و موفقیت!
بر این مبنا، غربزدگی نوعی جنتگرائی است.
توفیق غرب در القای خود به کامجویانش در مقام بهشتی موعود و نقد و در دسترس بر روی زمین!
نوعی مصادره بمطلوب خیامانه با خوانش:
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک!؟ ـ آخر نه به عاقبت همین خواهد بود!؟
غرب ـ همین که توانست چنین معنا و مغناطیسی از خود را به دیگران بباوراند؛ مرادش حاصل شد!
ولو آنکه در عالم واقع چنین جنت مفروضی وجود نداشته باشد اما با باوراندن و القای اصالت و موجودیت آن کانون کامیابی دیگر فرد باورانده شده تحت هیچ شرایطی حاضر به واگذار کردن آن باور القائی و آن بهشت رویائی نیست!
غربزده در چنین مختصاتی است که:
ـ چنانچه به وصال آن بهشت رویائی برسد خود را از رستگاران دانسته ولو آنکه در کانون آن بهشت مفروض با دیوار واقعیت برخورد کند که اینجا همان Pleasureland موعودی است که اسباب خریت خود خواسته پینوکیوها را فراهم می کند! (نگاه کنید به مقاله پینوکیوها در لندن)
ـ و برای آنانکه از توفیق درک و حظ و وصال آن بهشت مفروض محروم می مانند؛ همین که هست و وجود دارد و موجود فرض می شود مبدل به نقطه امید برای روزی رسیدن به آن بیدرکجا می شود.
باور به بودنش، معنا دهنده به بودن باورمندان به بودن آن بهشت مفروض است.
وجود داشتن آنجا را وجود داشتن خود فهم و معنا می کنند!
یک مولوی خوانی باژگونانه که:
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
غربزده آنجائی خلق شد که غرب ظفرمندانه توانست با صنعت سینما و ابزار رسانه خود را در ذهنیت مخاطب مبدل به قطب و قبله و الگو و غایت سعادت و شادکامی و کامروائی و خوشباشی بشریت القا کند. با چنان توفیقی مراد حاصل شد و آنک برای شیدائیان دیگر مهم نیست در آن کانون باشند یا نباشند! مهم آنست که باور به بودن چنان کانونی مبدل به دلیل بودنش و امید بودنش و انگیزه بودنش می شود.
همین که بداند او آنجاست.
همین که باور کرده او غایت قصوائی است و هست برای همه آرزوها و و شوق و سرور و وجد و بهجت هایش!
همین کفایت می کند تا وی نیز به اقتفای فهم استعلائیش از غرب، در خود و برای خود، احساس و ابراز هویت و موجودیت و شخصیت کند.
دوری و نزدیکی از او دیگر فاقد موضوعیت است. مهم آنست که با اتصال هویت خود به آن کانون استعلائی مفروض خود را جزئی از کل و قطره ای پیوسته به دریا فهم می کند و با فرو رفتن در خلسه مناسبات مادری و فرزندی خود را در ضمیر ناخود آگاهش با سروده ایرج هم ذات پنداری می کند که:
چون هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله پینوکیوها در لندن
در داستان مشهور ایتالیائی پینوکیو سرزمینی وجود دارد تحت عنوان pleasure island یا جزیره خوشی که پینوکیو با اغوای گربه نره و روباه مکار (دو شخصیت منفی این داستان) مفتون آن جزیره شده و با شوق و ابتهاج عازم آن خوش باشی موعود می شود.
خوش باشی که پینوکیو بعد از رسیدن به آن pleasure island با تلخی توام با تاخیر متوجه توهمی بودن آن می گردد.
پینوکیو بعد از ورود به جزیره خوشی و چند روز خوشگذرانی و خوش باشی تدریجا با دراز شدن گوش ها و دمب درآوردن متوجه خر شدنش می شود. خریتی که اینک صرفا و بمنظور بقا در آن جزیره موسوم به خوشی ایشان را ملزم و محکوم به آن کرده و می کند تا نه مثله خر بلکه عین خر کار کند. کار کردنی برای زنده ماندن.
در واقع کارلو کلودی نویسنده و خالق پینوکیو زبردستانه به مخاطب تفهیم می کند برای تن دادن به این سفر توهمی و بمنظور رسیدن به جزیره خوش باشی در ناکجاآبادی بیدرکجا ابتدا باید عقلا خر شوید تا در انتها واقعا خر شوید.
چیزی نزدیک به اظهارات 40 سل پیش دکتر شریعتی با این مضمون که:
خوشبختی فرزند مشروع حماقت است. همه کسانی که در جستجوی خوشبخت بودن هستند بی خود تلاشی در بیرون از خویش نکنند. اگر بتوانند نفهمند می توانند خوشبخت باشند. خوشبختی فرزند مشروع خریت است. برای خوشبخت بودن سعی کنید خر باشید! هر چقدر بیشتر خر باشید خوشبخت ترید!
توهمی عام که در حال حاضر گریبان گیر کسر بزرگی از خود باختگان و غرب شیفتگان در جهان شده تا ضمن باور چنین توهمی از غرب به عنوان جزیره خوشبختی خود را به آب و آتش برای رسیدن به آن شادکامی موهوم زده و بعد از رسیدن به آن بهشت مفروض با واقعیت تلخ آن آشنا شده و ضمن برسمیت شناختن اجتناب ناپذیر آن خریت توهمی ناگزیر و ناگریز برای تداوم بقای خویش ملزم به تن دادن کارخری و خرکاری در چنان ناکجا آبادی خواهند شد.
تن دادن به مشاغل و حرفه هائی که در اوطان خود هرگز حاضر نبوده و نیستند از کنارشان هم بگذرند. هر چند اکنون نیز ناصادقانه خود و حرفه خود در خارج از کشور را برای هموطنان و اقوام ودوستان شان در وطن کمتر از دکتری و مهندسی و میلیونر و تاجر و هنرمند موفق بودن، معرفی و ترسیم نمی کنند.
شهره دختری 28 ساله با مدرک کارشناسی از تهران است که تقریبا دو سالی می شود از ایران به آمریکا آمده. شهره که با مختصات جامعه شبه مدرن ایران بقاعده از جمال و کمال چیزی کم ندارد اکنون در یکی از فروشگاه های زنجیره ای غرب آمریکا کارگری ساده است. شهره ای که در ایران با پسر شاه نیز با اکراه پالوده می خورد و در ایران از کنار شاغلین به شغل فعلی خود با افاده و تفرعن رد می شد اکنون ولو کرها امربر صاحب کار آمریکائی اش شده. کار شهره از خالی کردن ظروف زباله تا تمیز کردن دستشوئی و مبال های عمومی در کنار چیدن کالا در قفسه ها و صندوق داری را شامل می شود.
جواد جوانی حدودا 25 ساله است که مانند شهره با مدرک کارشناسی در یکی دیگر از فروشگاه های آمریکا به اتفاق چند جوان و میان سال هم وطنش اشتغال به حرفه کارگری دارد. کار ایشان خالی کردن کالاهای منتقل شده به فروشگاه از کامیون به انبار و سپس چیدن کالاها در ردیف های فروشگاه است.
یک بار در یکی از فرصت های استراحت با ایشان هم نشین شدم و در حین صحبت با ایشان ناگهان مدیریت آمریکائی فروشگاه به محوطه بیرونی آمد و جواد و یارانش بلافاصله خود را پنهان کردند! وقتی از ایشان چرائی این کار را پرسیدم گفتند:
چون تنها دو نوبت حق استراحت بین کار دارند و آنها دو نوبت خود را قبلا مصرف کرده اند این بار خارج از نوبت مشغول استراحت بوده اند.
نکته جالب آن بود که جواد بنمایندگی از جمع دوستانش در توجیه این اقدام شان می گفت:
بالاخره ایرونی هر کجا باشه زرنگه و باج نمی ده!!!
این بنده های خدا استفاده غیرمجاز از یک فرصت استراحت 10 دقیقه ای در حین فعلگی کردن برای آمریکائی ها، آن هم علی رغم برخورداری از تحصیلات عالیه، زرنگی و باج ندادن معنا می کردند!
22 سال پیش مجله فارسی زبان جوانان چاپ لوس آنجلس نامه جوانی ایرانی بنام فرهاد را منتشر کرد که شرح حالی گویا از جویندگان جزیره خوشبختی در ینگه دنیا بود و هست.
فرهاد در این نامه می نویسد:
زمانی که هنوز به زیارت آمریکا نائل نشده بودم، آنقدر از اوصاف ینگه دنیا برایم گفته بودند که تصورم این بود آمریکا بانوئی است زیبا که آوارگانی چون من را تنگ در آغوش می کشد و سحرگه جوان بیدار می شوم. وقتی به آمریکا آمدم دیدم درست فکر می کردم. آمریکا زنی است زیبا. بسیار زیباتر از آنچه در رویا داشتم. اما این بانوی خوش بر و رو یک اشکال کوچک دارد. فاحشه است. اول پول را می خواهد بعد آغوش باز می کند. اگر کیسه ای داشته باشی و سرش را شل کنی آمریکا بهشت است. اما اگر پول نداشته باشی وای به حالت. زمانی که وطن داشتیم و پشتوانه ای، وصل این بانوی زیبا نصیب بنده نشد و حالا با دست های تهی خیره خیره به این روسپی جهانخوار نگاه می کنم. (نشریه تحلیل و رویداد ـ شماره 99)
اعلام مراسم ازدواج پرنس ویلیام پسر ارشد پرنس چارلز ولیعهد انگلستان با کاترین میدلتون در کنار هروله و هلهله و همهمه شیدائیان تشنه رویت چنین رویدادی، مستندی برجسته از عفونتی پیشرفته در روان چنان روان پریشانی است که در رویای خود در جستجوی همان جزیره خوشبختی می گردند که پیش از ایشان پینوکیو در اشتیاقش خر شده بود!
اثبات سفاهت 60 میلیون شهروند انگلیسی که سالیانه و با طیب خاطر هزینه زندگی اشرافی خانواده ای موسوم به سلطنت در بوکینگهام را با مالیات های مستقیم خود تامین می کنند یک بحث است و تبیین بلاهت دهان های نیمه باز و چشم های مفتون شیدائیان در گوشه کنار دنیا برای رویت ازدواج جوانکی از این خانواده با همسر منتخبش، بحثی دیگر.
هر اندازه خالق پینوکیو زیرکانه توانست جویندگان جزیره خوشبختی را به استهزا بکشد اما در نقطه مقابل وی خالق داستان سیندرلا قرار دارد که با ابتنای بر کذب جمال سالاری اسباب تحمیق کسر بزرگی از جماعت دخترکان توهم زده را فراهم کرد تا همه شب در رویای شان با خلسه خود سیندرلابینی خوش خیالانه چشم انتظار شاهزاده ای سوار بر اسب سفید بنشینند تا برای دادن پیشنهاد ازدواج و بردن ایشان به قصری رویائی همچون قصر بوکینگهام، بالاخره و انشاالله روزی خواهد آمد!
رویاپردازئی شیرین که اینک ازدواج سیندرلاگونه کاترین میدلتون با پرنس ویلیام این فرصت را برای چنان دخترکان و ایضا چنان آقازادگانی فراهم می کند تا امروز و با نیش هائی تا بناگوش باز و مشعوف از تجمل و شکوه ازدواج پرنس با کاترین! به تماشا و استقبال از مراسمی بروند که ارضا کننده و القا کننده pleasure island رویائی در ضمیرناخود آگاه ایشان شود.
شریعتی زمانی می گفت:
اه که چقدر زشت است مُردن در بستر آن هم به ضرب اسهال!
و اکنون می توان طعنه آن روز شریعتی را این گونه تحشیه زد که:
چقدر زشت تر است یک عمر زیستن در حماقت با توهم بلاغت با ابتلای به یبوست افکار.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
البته افراد زیادی با حفظ حرمت وشان و شخصیت خود با کوشش شبانه روزی و اخذ درجات علمی در کشورهای میزبان مردمان بومی مستخدم وکارگر آنان میشوند ولی متاسفانه فکر کنیم چند در صد از ایرانیان خارج از کشور پیشرفت علمی داشته و ایرانی مانده اند؟؟؟
برای بعضی های کارگری اونجا بهتر از کارمندی اینجاست
هر ماه چند تا از همدانشگاهی های من میروند و دیگر خبری از برگشت نیست در صورتی اگر این سختی های بود برگیشتند.
همه این مقاله را من هم که کارشناسی ارشد در مدیریت آی تی از غرب دارم تائید میکنم. امیدواریم که هیچ هموطنی به این روز نیفتد.
دوست من رفته حومه پاریس تو یک روستا مانندی زندگی میکنه بهش میگم حالا چرا اینجا میگه تو ایران نمیشد رفت تو روستا زندگی کرد چون مردم بهت یه جور دیگه نگاه میکنند اما اینجا کسی باهام کاری نداره که تو پاریسم یا 40 کیلیومتری حومه اش.
این دیده بان همیشه بیدار
این دیده بان همیشه بیدار
نتوان مرد به ذلت که من اینجا زادم
اما علت خارج رفتن را از ثبت نام یارانه میتوان فهمید و تعداد ثبت نام کنندگان
اسلام سازان فعلی بهتر است بدانند بحثی بنام هجرت در اسلام وجود دارد
پس باید حواسش باشدبه دادوستدهایش
چه چیزمیدهد وچه چیزبه دست می اورد؟
انسانها هرکجا که باشند بایدبا شرف زندگی کنند....چه ایران...چه غربت
باور کن تو حرف نزنی ، کسی فکر نمی کنه سخن نمی دانی !