نفت تأثیر اساسیای بر روابط میان دول عرب داشته است. این امر عمدتاً به دلیل رابطه دیالکتیکی بین دولتهای واجد نفت و دولتهای فاقد نفت بوده است. آنچه در این میان قابلتوجه است این است که تقریباً در میان کشورهای عربی، دولتهای واجد نفت موجودیتهای نسبتاً جدیدی از نظر تاریخی هستند، در حالیکه دولتهای فاقد نفت، ریشههای تاریخی عمیقتری دارند. در نهایت، در میان کشورهای عربی خاورمیانه، دولتهای واجد نفت، رانتیر هستند، در حالیکه دولتهای فاقد نفت تنها برای بازه زمانی کوتاهی رانتیر شدند.
مطمئناً جدایی بین دولتهای واجد نفت و دولتهای فاقد نفت، تنها عامل تنوع گسترده روابط منطقهای اعراب نیست، اما عاملی بسیار واجد اهمیتی در این راستا بوده است.
ظهور پانعربیسم
پانعربیسم گفتمان مسلط روابط منطقهای در خاورمیانه بوده است. پانعربیسم بهخودی خود و مستقیماً به نفت مربوط نمیشود، اگرچه واکنشی به بالکانیزه کردن منطقه عربی محسوب میشود که اساساً با مسئله نفت در ارتباط است. در واقع، به دلیل ذخایر نفتی همواره قدرتهای بزرگ بهنوعی به بالکانیزه کردن این منطقه و تجزیه کشورها تمایل داشتهاند.
ایدئولوژی جمال عبدالناصر در ابتدا بهعنوان ابزاری جهت سرنگونی سلطنتهای نفتی و بدست گرفتن کنترل ذخایر نفتی آنها، مدنظر قرار نگرفت. در واقع در میان کشورهای عربی هدف مشخص ناصریسم، دستیابی به عواید نفتی دانسته میشد. شکست ناصر نهتنها به دلیل عدم تونایی وی در حل مسئله فلسطین، بلکه میتوان گفت عمدتاً به دلیل عدم توانایی وی در مواجهه مناسب با سلطنتهای نفتی یا به بیان دقیقتر با کلیه کشورهای صادرکننده نفت در منطقه، حتی هنگام همگام شدن آنها با مسیر انقلاب، بود. او زمانی در مبارزه مغلوب شد که نتوانست در جنگ داخلی در یمن و رقابت با عراق (حتی قبل از سال 1967) پیروز شود. در واقع، دولتهای با قدمت عرب ناتوان از پذیرش آن بودهاند که پایه و اساس قدرت در جهان معاصر تغییر کرده است و بشکههای نفت نهتنها از اسلحه مهمتر شده، بلکه نقش پول نیز بسیار مؤثرتر از میزان جمعیت شده است.
گرایش پایدار صادرکنندگان نفت عرب به درگیر شدن در مسائل مربوط به گسترش مرزهای ملیشان و مسائلی که از منظر منافع ملی، فاقد کارکردی مؤثر هستند، از خصیصههای دولت رانتیر محسوب میشود. دولتهای رانتیر استبدادی نیازی به توسل به اسطوره ملی ندارند، چراکه از رانت دریافتی از دیگر کشورها بهرهبرداری میکنند و نیازی به تحمیل مالیات در داخل کشور خود ندارند. در واقع، اسطوره ملی بهمنظور توجیه کارکرد بازتوزیعگرِ دولت ضروری است که به واسطه مفهومی از خیر جمعی و مشروعیت، توجیه میشود. دولتهای رانتیر به سادگی و بدون نیاز به اعمال مالیات، منابع را توزیع میکنند و نقش مردم در تعیین شیوه توزیع رانت را نادیده میگیرند. بنابراین، دولتهای استبدادی و رانتیر عرب بیشتر تمایل دارند که مشروعیت خود را با ارجاع به هویتی نظیر هویت مذهبی در عربستان سعودی یا هویت عربی در لیبی، که طیف گستردهتری را نسبت به اتباع کشور مربوطه دربر میگیرد، تأیید کنند. این شیوه کسب مشروعیت نیز بهگونهای اجتنابناپذیر، رقابت و برخورد با یکدیگر و ایجاد شرایط بغرنج منطقهای را به دنبال دارد. (در موردی مشابه در ایران پیش از انقلاب شاهد آن بودیم که تأکید شاه بر هویت آریایی و ارجاع مستمر به گذشته پیشااسلامی نتوانست به خلق احساس تعلق در کشور کمک کند).
در مقابل، دولتهای فاقد نفت، ادعای سهیم بودن در رانت نفتی را ساخته و پرداخته کردند که دولتهای واجد نفت هیچگاه حقیقتاً آن را به رسمیت نشناختند. به این ترتیب، ادعای سهیم بودن در رانت با یک ایدئولوژی دولتگرا ترکیب شد که بازیگر اصلی در زمینه توسعه اقتصادی را دولت میدانست. این امر، پرداختن به موضوع یکپارچگی منطقهای بر اساس روابط سیاسی بین دولتها را درپی داشت. اما سترون بودن رویکرد آن کاملاً به اثبات رسید.
جالب توجه است که دولتهای واجد نفت و دولتهای فاقد نفت برخی اوقات به گفتمان ایدئولوژیکی یکسانی متوسل شدند، اما نیتهای آنها کاملاً با یکدیگر متفاوت بود. در حالیکه پانعربیسم در مصر و بعثیسم در سوریه بهدنبال سهمی از رانت نفتی کشورهای همسایه بودند، پانعربیسم در لیبی و بعثیسم در عراق درپی توجیه کسب قدرت هژمونیک از جانب دولت رانتیر بودند.
مصر زمانیکه توافق صلح با اسرائیل را به امضا رساند، به پانعربیسم و میراث ناصر متوسل شد. علاوهبر این، چشمداشت به درآمد نفتی کشورهای همسایه و اعتقاد به بازار آزاد و توسعه بازارمحور نیز برای توجیه این چرخش بکار گرفته شد. اما پیادهسازی استراتژی جدید دشوار بود و به کندی صورت گرفت. در واقع، از سال 2000 به بعد بود که مصر حرکت به سمت برنامههای تعدیل اقتصادی را با جدیت آغاز کرد و دلیل آن نیز آشکار شدن این امر بود که این مسیر، جذب سرمایههای خصوصی از کشورهای حوزه خلیج فارس را درپی خواهد داشت؛ یعنی بهرهبرداری از رانت نفتی، اما به شکلی متفاوت. تولیدکنندگان نفت در حاشیه جنوبی خلیج فارس همواره نقش راهبردی دولت در توسعه اقتصادی- وجه ضروری گردش رانت نفتی- را با استقبال از تجارت بینالمللی ترکیب کردهاند. در این راستا، آنها بخش خصوصی داخلی که بیش از پیش رقابتی شده و جذب اقتصاد جهانی گشته را تقویت کردهاند. در حالحاضر، جذب سرمایهگذاریهای خصوصی کشورهای حوزه خلیج فارس به اساس استراتژی توسعه اقتصادی در کلیه کشورهای عرب مبدل گشته است.
تفوق دولتهای رانتیر حوزه خلیج فارس
افزایش ناگهانی رانت نفتی در دهه 1970 و تمرکز شدید آن، دولتهای رانتیر عرب را به اعطای امتیازاتی در فراسوی مرزهای خود ترغیب کرد. بنابراین، آنها نهادهایی را بهمنظور بازتوزیع بخشی از رانت نفتی در سطح بینالمللی و اعطای کمکهای مالی مستقیم به دولتهای همسایه، تأسیس کردند. اردن، سوریه و مصر پس از صلح با اسرائیل، از ذینفعان عمده این پرداختهای مالی بودند. عراق نیز در طول جنگ طولانی مدت خود با ایران، از این کمکها بینصیب نماند.
با این وجود، اثربخشی این دست و دلبازیها در کسب چهرهای موجه در طولانیمدت، جای شک و تدرید داشت. تصمیم عراق مبنی بر حمله به کویت و سیاست اتخاذ شده از جانب اردن و فلسطین در آن موقعیت، ثابت کرد که بخشندگی بیش از حد، بعضی اوقات پشیمانی بهبار خواهد آورد. پس از آن نیز، چرخش القاعده بر علیه عربستان سعودی نشانه دیگری از تأیید این امر بود؛ عربستان مدتها القاعده را تأمین مالی کرده بود و اکنون این القاعده بود که به دشمنی با آلسعود میپرداخت.
به این ترتیب، پس از بازه زمانی کوتاه افزایش چشمگیر گردش رانت نفتی که کل منطقه را دربر گرفت و تقریباً همه دولتها به دولتهای رانتیر مبدل شدند، بازگشت به شرایط رایج قبل از سال 1973 آغاز شد. به عبارت دیگر، منطقه مجدداً تحت تأثیر پویایی میان دولتهای رانتیر و غیر رانتیر یا دولتهای واجد نفت و دولت های فاقد نفت و امکانناپذیری آشکار اتحاد بین آنها، قرار گرفت.
در این میان، همانطور که در بالا اشاره شد، بخش خصوصی در قلمرو دولتهای رانتیر بیش از پیش قدرتمند میشد و رانت کاهش مییافت. بنابراین دولتهای رانتیر عرب اکنون میتوانند مدلی مقبولتر از همکاری منطقهای را بر اساس تجارت آزاد و سرمایهگذاری خصوصی ارائه دهند. آنها میتوانند در راستای ارتقاء این مدل بر سازمانهای بینالمللی نظیر صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی تکیه کنند و نقش گفتمان ملیگرایی عربی را تقلیل دهند. با این وجود، دولتهای غیر رانتیر به مدلی از یکپارچگی منطقهای که ممکن است کاهش چشمگیر تأثیر سیاسی آنها را درپی داشته باشد، تمایلی ندارند.
در نهایت، توازن قدرت (فرصتها و ظرفیتها) یقیناً تغییر کرده است و از دولتهای با قدمت و فاقد نفت منطقه به دولتهای واجد نفت جدید متمایل شده است. علاوه بر این، برخی از دولتهای جدید، فرصتهای خود را هدر دادهاند و درگیر ماجراجوییهای منطقهای و سیاستهای سرمایهگذاری دولتمحور شدهاند. اما دولتهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، یک بخش خصوصی ثروتمند را پروراندهاند که بهخوبی در رویههای جاری جهانیسازی جذب شده است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com