گروه سیاسی - «بعد از موجي که درخصوص به رسميت شناختن اسرائيل در جمع دانشجويان [دانشگاه] امام صادق(ع) به وجود آمد، بنده يک متن دو صفحه اي در پاسخ يادداشتي که در روزنامه خراسان چاپ شده بود نوشتم که خراسان حتي يک سطر آن را هم درج ننمود، پاسخم نه منظر به پروازي بود، نه تجزيه و تحليل بود و نه تفسير و تبيين سياسي، بلکه صرفا طرح چند پرسش پيرامون تاريخ خاورميانه، فلسطين و اسرائيل بود...» اين فرازي است از يادداشت دکتر صادق زيباکلام در پاسخ مهندس محمد غرضي که در فضاي مجازي نشر يافته است و همين دليل شد تا به بازخواني يک ماجرا بپردازيم، اما قبل از ماجرا ذکر يک نکته سوء تفاهم آقاي دکتر زيباکلام را برطرف خواهد کرد، ذهن دوستاني که پس از خواندن اين نوشته دکتر به علامت سوال درباره روزنامه خراسان دچار شده است راهم خواهد شست و آن، شکل ارسال جوابيه جناب زيباکلام به روزنامه است چون به رغم تماس اوليه براي ارسال پاسخ، هرچه منتظر بوديم خبري نشد و چند روز بعد، ايشان جواب خود را ۸ اسفند ۹۲ در فضاي مجازي منتشر کرد، اما صحبت ايشان در جواب جناب غرضي مبني بر اين که روزنامه خراسان جوابيه را چاپ نکرده است، باعث شد تا مجددا ايميل هاي فرعي هم چک شود و آن جا، به ايميلي با عنوان « شيوا بهفر »رسيديم با موضوع «Text» که چون نه نام آشنايي بود و نه تيتر مطلب ربطي به جوابيه يادداشت آقاي بني اسدي داشت، پس توجهي هم برنينگيخت ضمن اين که آقاي زيباکلام پس از ارسال اين جوابيه با ايميلي ناآشنا و نه به نام خود با تحريريه نيز براي اعلام ارسال جوابيه هيچ تماسي نگرفته بودند.
به گزارش بولتن نیوز، غلامرضا بني اسدي در روزنامه خراسان با ذکر این مقدمه در ادامه نوشت: هرچند نوشته ۲ صفحه اي جناب دکتر نيز خود، جواب مفصل تري مي طلبيد، اما بازخواني ماجرا؛ دکتر زيباکلام در مناظره با دکتر گنجي مديرمسئول روزنامه جوان که در دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد، و خبر آن روز ۲۷ بهمن ۹۲ روي خروجي خبرگزاري ها رفت از به رسميت شناختن رژيم جعلي صهيونيستي (به نام اسرائيل) سخن گفت با اين توضيح که چون سازمان ملل آن را به رسميت ميشناسد، من هم به رسميت مي شناسم و ... اين سخن و اين نگاه تحرير يادداشت «آقاي زيباکلام!ما ا.س.ر.ا.ء.ي.ل را به رسميت نمي شناسيم.» در ستون بدون موضوع روزنامه خراسان در آخرين روز بهمن ماه سال گذشته را در پي داشت و اين يادداشت پاسخ دکتر زيباکلام را . حالا اين شما و اين هم پاسخ دکتر زيباکلام که البته بي پاسخ نماند، آن هم نه از طرف تحريريه خراسان بلکه به قلم کورش علياني. اما يادآوري يک نکته نيز خالي از لطف نيست؛ آقاي دکتر زيباکلام که جابه جاي مطالب خود، از تندگويي ها و درشت گويي و درشت نويسي ها درباره نظر خود گلايه مي کند، به اندازه يک سطر- حتي- به مخاطبان خويش که پاي مطلب شان کا منت مي گذارند، شرط ادب را يادآوري نمي کند. انگار فقط حريم يک طرف بايد حفظ شود، و حالا حريم حرمت ديگران بمباران توهين و ناسزا شد، عيبي ندارد و ... بگذريم، نوشته ها خود شما را به داوري مي خوانند، بر داوري منصفانه .
جناب آقاي غلامرضا بني اسدي
هيئت تحريريه روزنامه وزين خراسان
با سلام و تحيات، حضرت عالي ستون «بدون موضوع» مورخه اول اسفند روزنامه خراسان را اختصاص داده بوديد به موضوع «اسرائيل» تحت عنوان «آقاي زيباکلام! ما «ا.س.ر.ا.ء.ي.ل» را به رسميت نمي شناسيم» ظرف يک هفته گذشته که اين سخن در جلسه مناظره بسيج دانشگاه امام صادق (ع) مطرح گرديده، خيل عظيمي از نويسندگان و هم وطنان، بنده را مورد مذمت شديد و بعضاً همراه با توهين و دشنام و تهديد قرار داده اند. مطلب جنابعالي البته بسيار مؤدبانه بود که علي القاعده از يک نويسنده و روزنامه نگار متشخص و حرفه اي انتظاري جز اين هم نمي رفت؛ اما پيرامون اصل موضوع و پرسش هايي که از بنده در آن يادداشت کرده ايد.
جناب بني اسدي عزيز!
در جامعه ما نسبت به موضوع «اسرائيل» و تاريخ سرزمين فلسطين آن قدر بي اطلاعي غريبي وجود دارد که به وصف نمي گنجد. مجموع دانش تاريخي ما در مورد سرزمين فلسطين، تاريخ و گذشته آن بهعلاوه موضوع «اسرائيل» يا به روايت جنابعالي «ا.س.ر.ا.ء.ي.ل» خلاصه مي شود در انبوهي از شعار و شعار و بازهم شعار.
جناب بني اسدي!
با شعار و حماسه سرايي، نه واقعيت ها را مي شود تغيير داد و نه به طريق اولي تاريخ را. متأسفانه حجم آگاهي هاي تاريخي ما در خصوص کشور به قول شما «غاصب اسرائيل» و غصب سرزمين فلسطين آن قدر اندک است و نازل است که ما حتي نمي دانيم در طي 4000 سال تاريخ مدون بشر منطقه اي که امروزه به آن فلسطين مي گوييم به صورت کشور يا سرزميني مستقل وجود نداشته. در تمامي اين 4000 سال فلسطين بخشي از امپراتوري ها و قدرت هاي بزرگ دوران باستان ازجمله امپراتوري بابلي ها، آشوري ها، ايراني ها، يوناني ها و بالاخره رومي ها بوده. نزديک به 800 سال جزء امپراتوري بزرگ روم بوده و با ظهور اسلام در قرن هفتم ميلادي به مدت قريب به 700 سال مي شود بخشي از امپراتوري اسلام. با افول خلافت عباسي و ظهور امپراتوري عثماني در قرن پانزدهم ميلادي فلسطين مي شود بخشي از امپراتوري بزرگ عثماني که به عنوان «سنجک شام» (شامل سوريه، لبنان، اردن و فلسطين) از قسطنطنيه (استانبول امروزي) اداره مي شده. مرکز اين «سنجک» يا «استان» شام يا دمشق بوده. با فروپاشي امپراتوري عثماني در پايان جنگ جهاني اول در سال 1918، فلسطين بعد از قريب به 500 سال به قيموميت انگلستان درمي آيد تا سال 1948 که مجمع عمومي سازمان ملل رأي به تقسيم آن به دو کشور مستقل يهودي يا اسرائيل و فلسطين مي دهد. در تمامي اين 4000 سال تنها مقاطعي که فلسطين به صورت سرزمين يا به تعبير امروزه کشوري مستقل اداره مي شده اتفاقاً مقاطعي بوده که يهودي ها ساکن آن بوده اند و حکومت در دست آنان بوده.
جناب بني اسدي!
ما نه تنها اين بديهيات تاريخي را نمي دانيم، بلکه اصولاً نمي دانيم که چه شد، چرا و چگونه موضوع فلسطين سر از سازمان ملل درآورد؟ چه رسد به اينکه بدانيم که اساساً 4000 سال تاريخ سرزمين فلسطين چگونه بوده، يهودي ها از کي به آنجا مهاجرت کرده و ساکن مي شوند، در آنجا چه مي کردند، چگونه و در چه زماني در فلسطين حکومت و فرمانروايي تشکيل دادند، چرا از آن سرزمين اخراج شدند، چرا بازگشتند، چرا دومرتبه و سه مرتبه از آن سرزمين اخراج شدند، چه زماني براي آخرين بار ازآنجا اخراج شدند، در نزديک به دو هزار سالي که بعد از آخرين اخراجشان از سرزمين فلسطين به اروپا آورده شدند وضعيت آنان چگونه بود، در طول قرون وسطي بر آنان چه گذشت، با شروع رنسانس و آغاز مدرنيته وضعيت آنان چگونه شد، انقلاب صنعتي و آغاز عصر جديد به همراه انقلاب کبير فرانسه چه تأثيري بر آنان گذاشت، چه شد که اساساً بعد از قريب به 2000 سال زندگي در اروپا ميليون ها يهودي در پايان قرن نوزدهم به آمريکا، کانادا، آرژانتين، استراليا و فلسطين مهاجرت کردند و...هزار و يک پرسش و سؤال ديگر. هرگز هم حاضر نشده ايم ذره اي تاريخ سرزمين فلسطين را بدانيم. همه دانش ما پيرامون 4000 سال تاريخ يهوديت و سرزمين فلسطين خلاصه مي شود در مشتي تئوري هاي توطئه و فرضيات دايي جان ناپلئوني در خصوص توطئه ها و نقشه هاي شوم، پليد، مخفي و زيرزميني صهيونيست ها به همراه قدرت هاي استعماري و داستان هاي جن و پري. همه داستان سرايي ها و تئوري هاي توطئه ما هم خلاصه مي شود به ده، بيست، سي سال اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم. مابقي آن 4000 سال تاريخ هم از ديد ما نه اهميتي دارند و نه موضوعيتي پيدا مي کنند. نيمي از دانش ما در مورد 4000 سال تاريخ خاورميانه خلاصه مي شود در تئوري هاي توطئه دايي جان ناپلئوني پيرامون يهودي هاي خبيث صهيونيست و نيم ديگر هم در شعارهاي پرطمطراق که در نوشته جنابعالي موج مي زد؛ اما عرض کردم جناب بني اسدي اگر همه اقيانوس ها را هم شما مملو از تئوري هاي توطئه و شعارهاي رنگارنگ عليه اسرائيلي ها و صهيونيست هاي جاني و تجاوزگر بنماييد، چيزي از آن 4000 سال متأسفانه عوض نمي شود.ثانياً، اگر شما به آنچه که مي گوييد ايمان داريد و يقين داريد که درست است و به حق، چرا در برابر صدها کتاب، مقاله، رساله، همايش، سخنراني...که در اين 34 سال بعد از انقلاب عليه اسرائيل غاصب و جنايتکار که ظالمانه کشور فلسطين را به اشغال خود درمي آورد، عليه صهيونيزم، عليه نقشه هاي پليد انگلستان، عليه نقشه ها و توطئه هاي مرموز صهيونيست هاي مزدور و جنايتکار، عليه يهوديت و مسيحيت تحريف شده، عليه... نوشته ايد، اجازه نمي دهيد کتاب «تولد اسرائيل» چاپ شود؟ سه سال است که اين کتاب به ارشاد رفته اما به آن مجوز انتشار نمي دهند.
جناب بني اسدي!
اين کتاب نه تحليل است، نه نظريه پردازي، نه تجزيه وتحليل تاريخي، بلکه صرفاً تاريخ است. چرا به جاي جلوگيري از چاپ آن، مميزي ارشاد نمي فرمايند که کجاي اين کتاب غلط است؟ دروغ است، کذب است، نادرست است، جعل شده و قس علي هذا. البته بنده وضعيت ارشاد را درک مي کنم. چرا که اگر آنچه که در اين کتاب آمده درست باشد، در آن صورت نه تنها بخشي بلکه همه آنچه که در ايران پيرامون اسباب و علل به وجود آمدن اسرائيل و تاريخ فلسطين، توطئه ها و نقشه هاي صهيونيست هاي جنايتکار گفته مي شود، با سؤال هاي بنيادي روبه رو خواهد شد. اگر هم حرف هاي جنابعالي و هم فکرانتان درست باشد، در آن صورت مطالب کتاب «تولد اسرائيل» با مشکل روبه رو مي شود. متأسفانه نمي شود که هم آنچه شما مي گوييد حقيقت داشته باشد و هم آنچه که در «تولد اسرائيل» آمده.
جناب بني اسدي!
با شعار و تئوري هاي توطئه، با ادبيات ضد يهودي و صهيونيستي مي توان تهييج احساسات نمود، اما با شعار و مشتي تئوري هاي دايي جان ناپلئوني نمي شود تاريخ را جعل نمود. جداي از اينکه تقسيم سرزمين فلسطين (و نه کشور مستقل فلسطين) به دو کشور مستقل فلسطين و اسرائيل با رأي مجمع عمومي سازمان ملل صورت گرفته، بسياري از اعراب هم اسرائيل را به رسميت شناخته اند. سازمان آزادي بخش فلسطين و پارلمان فلسطيني ها هم رسماً اسرائيل را در مرزهاي 1948 (و نه مرزهايي که امروز دارد) به رسميت شناخته اند. به نظر مي رسد که ما کاسه داغ تر از آش شده ايم. بهعلاوه ممکن است برخي فلسطيني هاي تندرو شعار نابودي اسرائيل را بدهند اما اکثريت فلسطيني ها به همراه اعراب و يک ميليارد و چند صد مسلمان همه تلاششان نه در جهت نابودي اسرائيل که در جهت تأسيس يک کشور مستقل فلسطيني در کنار اسرائيل مي باشد.مي ماند اين نکته که در مورد مردم ايران فرموده بوديد که «ميليون در ميليون ايرانيان حق طلب اسرائيل را به رسميت نمي شناسند و... .» من نمي دانم آيا هرگز نظرسنجي صورت گرفته که چند درصد از مردم ايران اسرائيل را به رسميت مي شناسند و چند درصد نمي شناسند؟ از آن مهم تر اينکه در خصوص «غده سرطاني بودن اسرائيل و ضرورت از بين بردن اين غده» فرموده بوديد. نمي دانم جناب بني اسدي آيا تاکنون نظرسنجي صورت گرفته که چند در صد از مردم ايران اعتقاددارند که ايران اسلامي مي بايستي اسرائيل را نابود نمايد؟ مطمئن هستيد که کسر قابل توجهي از مردم ايران با شما هم عقيده بوده و خواهان نابودي اسرائيل مي باشند؟ بگذريم که نفس اين رسالت که ايران مي بايستي اسرائيل را از بين ببرد، معلوم نيست توسط کدام نهاد و مرجع بين المللي يا اسلامي به جمهوري اسلامي ايران واگذارشده است؟
در همين حال کورش علياني نويسنده و پژوهشگر در پاسخ به اين يادداشت دکتر زيباکلام مطلبي را نوشته اند که از نظرتان مي گذرد :
آقاي دکتر زيباکلام
سلام
جوابيه شما به آقاي بني اسدي، متن سخنان آقاي مهندس غرضي درباره شما، و جوابيه شما خطاب به آقاي مهندس غرضي را خواندم. در اين مدت دو بار با شما نامه نگاري الکترونيکي کردم، و پاي بسياري از مطالب که درباره اسرائيل در فضاي مجازي نوشتم، نام شما را اصطلاحا منشن کردم، که يعني وقتي شما وارد فضاي مجازي مي شويد به شما اطلاع داده مي شود که اين مطالب به شما مربوط است. متاسفانه جناب عالي هيچ جوابي – حتي در حد يک جمله – به تمام اين ها نداديد. شما در جوابيه تان به آقاي بني اسدي از فضاي تهمت و دشنامي که عليه شما ايجاد شده است شکوه کرده ايد. گمان کنم نوشته هايي که عامدانه ناديده گرفتيد و به آن ها پاسخ نداديد، دقيقا نوشته هايي بودند که بدون تهمت و دشنام و بر پايه موازين يک بحث علمي – دانشگاهي تهيه شده بودند. بدبين اگر باشم، بايد به اين نتيجه برسم که اتفاقا شما از بحث بي جنجال خوشتان نمي آيد و جنجال و تهييج احساسات و عواطف و يارکشي را دوست تر داريد. اما بدبيني ام را مهار مي کنم و از اين فرصت استفاده مي کنم و مي کوشم پاسخي شايسته به جوابيه شما بدهم.
متن جوابيه شما، سه محور اساسي دارد:
1. دانش تاريخي ما درباره اسرائيل و فلسطين بسيار اندک، مشوه، آميخته با تصورات خطا، افسانه هاي دايي جان ناپلئوني و توهم توطئه و محدود به ساليان اخير است و از ۴۰۰۰ سال تاريخ يهود در اين سرزمين خبري نداريم.
2. چرا در برابر صدها کتاب که اين تصورات را دامن مي زنند و در سال هاي بعد از انقلاب به وفور و کثرت چاپ شده اند، به کتاب «تولد اسرائيل» اجازه چاپ داده نمي شود؟ گويا اين کتاب از نظر شما آبي است بر آتش آن توهم سازي ها و توطئه بازي ها.
3. خلاصه کلام، ما را چه به اسرائيل؟ اعراب با اسرائيل کنار آمده اند، ما کاسه داغ تر از آش شده ايم و براي خودمان رسالت تاريخي نابودي اسرائيل را قائل هستيم، چرا؟
شما بارها با تاکيد از ۴۰۰۰ سال تاريخ حضور يهوديان در سرزمين فلسطين سخن مي گوييد. گيريم که ۴۰۰۰ سال پيش يهوديان کنار ديوار غربي قبة الصخره فعلي جمع مي شده اند و دعا مي کرده اند، اين چه حق يا ناحقي را ثابت مي کند؟ بيست و چند قرن پيش هم ايران بزرگ ترين امپراتوري طول تاريخ بوده و از مصر تا چين گسترده بوده است. اين به ما حق مي دهد که لشگر بکشيم و مدعي اين پهنه وسيع شويم؟ اتفاقا بر خلاف موضوع يهوديان تمام منابع تاريخي نيز اين مدعاي حضور ما در اين پهنه را تاييد مي کند.
از سوي ديگر، از شما مي پرسم مگر اين سرزمين پيش و پس از اين ۴۰۰۰ سال خالي از سکنه بوده که شما مبداء تاريختان را با حضور احتمالي يهوديان در اين سرزمين تنظيم کرده ايد؟ چرا از ۵۰۰۰ يا ۲۵۰۰ سال پيش شروع نکنيم؟
اما به حضور چهارهزارساله يهوديان بپردازيم که شما اين همه (۸ بار با ذکر عدد) از آن نام مي بريد. خيالتان را راحت کنم که به هيچ منبع داخلي استناد نخواهم کرد و تنها منابع يهودي و صهيونيستي را مورد استناد قرار مي دهم.
اولا گمان کنم دست کم اين قدر را دانسته باشيد که تنها مستند تاريخي اين حضور ۴۰۰۰ ساله کتاب مقدس يهودي و نيز متوني است که بر پايه اين کتاب مقدس تنظيم شده اند. در تاريخ نگاري اديان به اين مي گويند «شهادت درون ديني» که از ضعيف ترين انواع استناد محسوب مي شود، خصوصا که گفتمان کتاب نيز مانند اغلب کتب تشکيل دهنده کتاب مقدس يهودي گفتماني داستان گويانه باشد. چنين استنادهايي را در تاريخ نگاري اديان با ديده شک عميق مي نگرند.
اما چيزي که قاعدتا شما از آن بي خبر هستيد، وگرنه اين همه اصرار تبليغاتي بر اين عدد نمي کرديد، پيشرفت هاي جديد باستان شناسي در دانشگاه ها و مراکز تحقيق اسرائيلي است. براي مثال دکتر ايسرائل فينکلستاين، دارنده کرسي جاکوب ام آلکو در باستان شناسي در دانشگاه عبري تل آويو، از محققان ميداني تل مجيدو، بزرگ ترين منطقه حفاري باستان شناسانه در اسرائيل، و رئيس پيشين موسسه سونيا و مارکو آدلر در دانشگاه تل آويو است. تعجب نمي کنم اگر اين نام ها تا به حال به گوش شما نخورده باشد.
دکتر فينکلستاين و همکارانش در کتاب هاي متعددشان، مانند:
The Bible Unearthed: Archaeology's New Vision of Ancient Israel and the Origin of Its Sacred Texts و David and Solomon: In Search of the Bible's Sacred Kings and the Roots of the Western Tradition
The Quest for the Historical Israel: Debating Archeology and the History of Early Israel و The Forgotten Kingdom: The Archaeology and History of Northern Israel
The Archaeology of the Israelite Settlement
From Nomadism to Monarchy: Archaeological and Historical Aspects of Early Israel
و چندين کتاب ديگر نشان داده اند که تقريبا تمامي بنيان هاي تاريخي که کتاب مقدس يهوديان مدعي آن است تخيلي، افسانه اي و غير واقعي است. از جمله اين بنيان ها مي توان به تفکيک کنعاني – عبراني، خروج از مصر، پادشاهي داوود و سليمان در قدس، حضور مقابر آبا (ابراهيم، اسحاق و يعقوب) در الخليل، وجود بسياري از شهرها و آبادي ها که در کتاب مقدس يهودي از آن ها نام برده شده است، جنگ هايي که براي تصرف اين شهرهاي خيالي درگرفته است، حضور ملکه و وزير يهودي در دربار ايران هخامنشي و بسياري موارد ديگر اشاره کرد. شايد براي شما خوشايند نباشد، اما تحقيقات اين باستان شناسان نشان مي دهد که کنعانيان و عبرانيان نه دو گروه قومي، که دو گروه ايدئولوژيک از يک قوم بوده اند و يکي از اين دو گروه در مقطعي که آن هم به دقت مشخص شده است براي خود سوابقي قومي جعل کرده است تا به فتوحات اندک خود در برابر گروه ديگر جامه مشروعيت تاريخي بپوشاند. غم انگيز است. تاريخ چهار هزار ساله دود شد و به هوا رفت. براي آن که گمان نکنيد که اين ها يک مشت آدم پرت و يک دنده هستند يادآوري مي کنم که فينکلستاين و همکارانش علاوه بر داشتن مدارج بالاي علمي، حاصل تحقيقات خود را با دقت و به طور مرتب منتشر مي کنند و نيز يادآوري مي کنم که پروفسور فينکلستاين موفق به جذب بودجه اي ۴ ميليون دلاري براي ادامه تحقيقات خود در همين زمينه شده است.
از دانشکده هاي باستان شناسي فاصله بگيريم و سري به دانشکده هاي تاريخ بزنيم. پروفسور شلومو زاند، استاد تاريخ دانشگاه عبري تل آويو است. او کتابي نوشته به عبري که ترجمه نامش اين مي شود «کي و چه طور امت يهود اختراع شد؟» که اين کتاب با نام The Invention of the Jewish People به انگليسي ترجمه شده است. اين کتاب از هر کتاب ديگري درباره تاريخ قوم يهود به زبان هاي بيش تري ترجمه شده است. اين کتاب مطالعه اي درباره تاريخ نگاري قوم يهود است. او در اين کتاب نتيجه گرفته هيچ شاهدي دال بر اخراج يهوديان از سرزمين فلسطين وجود ندارد و در واقع چنين اخراجي هرگز رخ نداده است. بد شد، نه؟ در واقع پروفسور زاند مي گويد اغلب يهوديان فعلي از منشاء نژادي جز يهوديان اصلي هستند و بازماندگان نژادي يهوديان اصلي همين ها هستند که بعدا با ظهور اديان جديدتر به مسيحيت و اسلام تغيير دين داده اند و در فلسطين باقي مانده اند. او يهوديان فعلي را بازماندگان تغيير دين هاي دسته جمعي به يهوديت مي داند. تغيير دين ترکان خزر به يهوديت، تغيير دين گروهي از بربرهاي شمال آفريقا به يهوديت و بالاخره تغيير دين اعراب حميري به يهوديت. چه آش شله قلمکار عجيبي شد.
او مي گويد از سويي ديگر يهوديان اصلي در دوره حشمونيان گروه گروه به هلنيسم و در دوره هاي بعد به مسيحيت و اسلام تغيير دين داده اند. البته کتاب زاند کتابي است با استنادهاي قابل توجه و شايسته بارها مطالعه. اين تنها بخشي از نتايجي بود که زاند در کتابش به آن ها دست يافته است.
سال ها پيش از زاند، يک روشنفکر يهودي مشهور، آرتور کويستلر، کتابي نوشت با نام The Thirteenth Tribe (سبط سيزدهم) که در آن اين نظريه را طرح کرد و شواهد بسياري براي آن ارائه داد که يهوديان فعلي اروپا و آمريکا (و اغلب آنان که با نام يهوديان اشکنازي به فلسطين کوچيده اند) در واقع بازماندگان قوم خزر (قومي ترک تبار که در شمال درياي مازندران فعلي مي زيستند، بت پرست بودند، و به دلايل سياسي به يهوديت تغيير دين دادند) هستند.
اين از ۴۰۰۰ سال تاريخي که شما دائم مانند چماق بر سر آقاي بني اسدي کوبيديد اما خودتان از اين نکته ها درباره اين تاريخ خبر نداشتيد. صحبت درباره کتاب ارزشمند دکتر ايسرائل شاهاک با نام jewish history jewish religion the weight of 3000 years (تاريخ يهودي، مذهب يهودي، سنگيني سه هزار سال) را به فرصتي ديگر وامي گذارم. دکتر شاهاک نيز اسرائيلي بود. تنها به ذکر اين نکته اکتفا مي کنم که دکتر شاهاک حتي با استناد به همان منابع درون ديني و غير تاريخي تاريخ يهود را ۳۰۰۰ سال و نه ۴۰۰۰ سال ارزيابي کرده است.
اين درباره آغاز آن ۴۰۰۰ سال که فرموديد. فقط اميدوار هستم شجاعت اين را داشته باشيد که اين آثار دست اول و کاملا يهودي و اسرائيلي را افسانه هاي دايي جان ناپلئوني و تئوري توطئه و اوهام و تخيلات نام ندهيد. چرا که دست کم بايد يک بار به خودتان زحمت بدهيد و اين کتاب ها را نگاهي بيندازيد، بعد درباره شان نظر بدهيد.
اما درباره تاريخ معاصر و درگيري بين فلسطينيان و صهيونيست ها. برويم سراغ کتاب هايي که تئوري توطئه و توهم و قصه و دايي جان ناپلئوني نباشند. آغاز کنيم با کتاب دوجلدي و ارزشمند ناهوم سوکولو – از بنيان گذاران اسرائيل – با نام History of Zionism (تاريخ صهيونيسم). کتابي است آکنده از اسناد رسمي و نشان مي دهد چه طور صهيونيست هاي لاييک توانستند سربزنگاه با خشونت قدرت را قبضه کنند و صهيونيست هاي مذهبي مانند سوکولو را کنار بزنند. ظاهرا افرادي مانند شارون، دايان، بگين، و گلدا ماير صهيونيست هاي مذهبي را به قدر کافي خشن نمي دانسته اند.
موشه شارت صهيونيست مشهور، دومين نخست وزير و در دوراني وزير امور خارجه رژيم صهيونيستي بوده است. او يادداشت هاي مخفي از وقايع درون کابينه برمي داشت که در بسياري از موارد شامل شرح درگيري هاي او با توحش افرادي چون آريل شارون بوده است. پس از مرگ موشه شارت، دخترش اين اسناد را با ياري خانم ليويا روکاح منتشر کرد. کتاب خانم روکاح با نام انگليسي Israel's Sacred Terrorism: A Study Based on Moshe Sharett's Personal Diary and Other Documents در دسترس است. ترجمه نامش براي شما واضح است، تروريسم مقدس اسرائيل: مطالعه اي مبتني بر يادداشت هاي روزانه موشه شارت و پرونده هاي ديگر.
اما مي رسيم به آريل شارون پديده ويژه رژيم صهيونيستي. او خود در زندگي نامه اش با نام Warrior: An Autobiography (مبارز: يک زندگي نامه خودنوشت) و نيز در مقدمه کتابي که در تجليل از يگان ويژه چتربازان ۱۰۱ منتشر شد، شرح کاملا عياني از انواع جنايات خود را با لذتي باور نکردني نوشته است. مثلا در آن مقدمه به شرح مثله کردن چند اسير عرب با سرنيزه در طول راهي طولاني مي پردازد. اسيراني که نه در صحنه جنگ، که بي هيچ دليلي و شب در خانه شان به اسارت گرفته شده اند تا باعث ايجاد رعب و وحشت در اهالي عرب دهکده شوند.
شما مي توانيد با تلاشي مختصر گزارش کامل کميسيون اسرائيلي کاهان را درباره مسئوليت شارون در فاجعه کشتار غيرنظاميان صبرا و شتيلا روي فضاي مجازي بيابيد و مطالعه کنيد. مثلا اين را Chief of Staff Eitan testified that, at 8:30 P.M. on September 14, he and Defense Minister Sharon agreed on the entry of the Phalangists into the Sabra and Shatilla camps, setting in motion the events that would ultimately culminate in the massacres there. (رئيس ستاد مشترک ارتش اسرائيل (ژنرال رافائل) ايتان، تصديق کرد در ساعت 8:30 دقيقه شب ۱۴ سپتامبر او و وزير دفاع، شارون، با ورود فالانژيست ها به اردوگاه هاي صبرا و شتيلا موافقت کردند، که باعث وقايعي شد که در نهايت در قتل عام به اوج خود رسيد). کشته هاي اين کشتار غير انساني، حداقل ۷۰۰ و حداکثر ۳۵۰۰ نفر تخمين زده مي شوند، يعني حتي خود کشتارکنندگان دست کم ۷۰۰ کشته را پذيرفته اند.
لابد مطلع هستيد که سال ها بعد دادگاه عالي بلژيک درباره همين کشتار حکم به قابل پيگرد قضايي بودن شارون داد. اميدوار مي مانم که اين حقايق را که در نشريات و کتاب هاي اسرائيلي يافته ايم قصه هاي دايي جان ناپلئوني نخوانيد.
شما همچنين مي توانيد سري به جلد اول کتاب باارزش Fundamentalisms Observed بزنيد و مقاله مفصل جدعون آران جامعه شناس و مردم شناس اسرائيلي شاغل در دانشگاه عبري قدس را درباره گوش امونيم، در آنجا بخوانيد. اين مقاله هر چند در اسرائيل چاپ نشده، اما مقاله اي آکادميک و در بخشي از استنادات خود آکنده از مستنداتي اسرائيلي و در بخشي ديگر مبتني بر مشاهدات شخصي خود نويسنده در همراهي هاي مفصل با گروه تروريستي گوش امونيم است و جزئيات عمليات تروريستي اين گروه را گواهي مي کند.
القصه آقاي دکتر زيباکلام، آش شورتر از آن است که حتي آشپزش بخواهد از آن دفاع کند. ما با يک نظام مبتني بر ترور و کشتار جمعي و سرکوب و غصب طرف هستيم که هيچ وجه قابليت دفاعي ندارد که شما بخواهيد خود را خسته کنيد و از آن دفاع کنيد. حالا شما از سويي مي فرماييد بنا به مصوبه سازمان ملل اسرائيل را به رسميت مي شناسيد و از سويي ديگر ما را به تاريخ مجعول ۴۰۰۰ ساله حواله مي دهيد. بياييد به تاريخ همين مصوبه سازمان ملل بپردازيم تا ميان يک دوره هزاران ساله سرگردان نشويم. کشورهايي که به رسميت دولت اسرائيل در سال ۱۹۴۷ راي دادند، در واقع شعار «سرزمين يهودي براي ملت يهودي» را باور کردند، شعاري که حالا مي بينيم چيزي جز يک مشت جعل بي معني نبوده است. نه سرزمين يهودي در کار بوده است و نه ملت يهودي . آيا هنوز هم بايد اين قطع نامه را معتبر دانست؟ من مي توانم الزام بعضي حکومت ها به پذيرفتن اين قطع نامه را درک کنم. آن ها تعهداتشان به سازمان ملل را اينگونه تفسير مي کنند. اما نمي توانم درک کنم چه طور يک مصوبه سازمان ملل متحد مي تواند براي يک محقق الزام آور شود. آيا شما تعهداتي نسبت به سازمان ملل متحد داريد و از جمله اعضاي اين سازمان هستيد؟
آقاي دکتر زيباکلام اميدوار هستم که حوصله تان سر نرفته باشد. هنوز کمي کار داريم. شما مدعي هستيد که در سي و چند سال اخير که از پيروزي انقلاب مي گذرد، فقط کتاب هايي با ديدگاه يک سويه نسبت به ماجراي اسرائيل و فلسطين اجازه نشر يافته اند. خب دست کم ترجمه کتاب ناهوم سوکولو که به آن اشاره کردم، در انتشارات اطلاعات منتشر شده است و کسي را هم بابتش اعدام نکرده اند. کتابي هم هست که فقط با اسناد رسمي سر و کار دارد و هر وصله اي بتوان به آن چسباند وصله يک سويه نگري را نمي توان. همين طور کتاب «دين و دولت در اسرائيل» نوشته احمد زيدآبادي روزنامه نگاري که بعدها به دلايل سياسي ممنوع القلم شد، نيز در همين سي و چند ساله چاپ شده است و مشکلي – در اين مورد – براي آقاي زيدآبادي پيش نيامد. البته شايد شما تنها کتابي را غيريک سونگر مي دانيد که نام نويسنده اش صادق زيباکلام باشد، خب در چنين شرايطي کار کمي دشوار مي شود.
اما درباره مجوز نگرفتن کتاب «تولد اسرائيل» از آقاي بني اسدي سوال کرده ايد. من اول گمان کردم آقاي بني اسدي دوشغله است و نيمي از روز را روزنامه نگاري مي کند و نيم ديگر روز را مشغول بررسي کتاب وزارت ارشاد است، بعد ديدم نه اشتباه کرده ام. اين که وزارت ارشاد به کتاب شما مجوز نمي دهد به آقاي بني اسدي چه مربوط؟ آقاي بني اسدي هم هر وقت کتاب بنويسد، مثل شما و بنده بايد کتابش را تسليم وزارت ارشاد کند و منتظر مجوز بماند و گاه با دل پرخون بخش هايي از کتابش را حذف کند يا کلا از خير چاپ کتابش بگذرد. اين کار زيبايي نيست که شما کسي را که در شرايط مساوي با شما است، به آن سوي ميز هل بدهيد و وانمود کنيد او مسئول مشکلات شما و کتابتان است. ما همه نويسنده هستيم و کم و بيش با مميزي کتاب درگير مشکلات عملي. خود را جدا از ديگران يا ديگران را ظالم و خود را مظلوم وانمود نکنيد.
اما اين که ما را چه به اسرائيل و چرا کاسه داغ تر از آش شده ايم؟ ظاهرا شما در چند سال اخير سخت درگير کار کتابتان بوده ايد و اخبار مربوط به راي دادن مردم در نوار غزه به حماس را دنبال نکرده ايد، وگرنه صحبت از اين که «اعراب» اسرائيل را به رسميت شناخته اند نمي کرديد. اعراب که هستند؟ چه کاره هستند؟ زمين و باغ خانه و زندگي فلسطيني را به زور اسلحه ازش گرفته اند، به عرب کويتي و اماراتي و سعودي و غيره چه ربطي دارد که به رسميت شناختن اسرائيل از سوي آن ها را مستند مي گيريد؟ اگر دنبال صاحب دعوا مي گرديد، صاحب دعوا فلسطيني است، نه هر عربي. و فلسطيني زمينش و سرزمينش را مي خواهد. اسرائيل را هم به رسميت نشناخته است. اگر هم به رسميت شناخته به زور اسلحه و از سر ناچاري و از ترس مرگ بوده است. چنين به رسميت شناختني براي شما مستند است؟ اگر بله تعجب مي کنم از شما.
اتفاقا شما که دنبال جعالي و تاريخ سازي مي گرديد تا تاريخ ساز جاعل را رسوا کنيد، خوب است اينجا دنبالش بگرديد. سال ها است که اين افسانه را مي شنويم که فلسطيني ها فلسطين را به يهودي ها فروختند و بعد دبه درآوردند. در حالي که کل زمين هايي که در دوران هاي مختلف اززمان مونته فيوري و روچيلد تا امروز و به خوبي و خوشي يا به زور اسلحه و حکم دادگاه و با قيمت هاي خنده دار از فلسطيني ها خريدند، دو درصد اراضي اشغالي نمي شود. باقي را از کجا آوردند؟ سازمان ملل راي داد؟ سازمان ملل مگر صاحب سرزمين فلسطيني ها بود؟ بله. جناب عالي و شعفتان از کشف اين که فلسطين هرگز «کشور» نبوده است را درک مي کنم. اما يادتان باشد که در زمان راي گيري در سازمان ملل متحد اسرائيل از فلسطين کم تر کشور بود، چون «فلسطيني» در سرزمين «فلسطين» مي زيست، اما اسرائيل و اسرائيلي وجود نداشت. آن که بعدها اسرائيلي ناميدندش، آن زمان «مهاجر يهودي در سرزمين فلسطين» بود نه چيزي ديگر.
اما اين که اسرائيل به ما چه. شما را آشنا مي کنم با محقق شرق شناس نامي، دکتر برنارد لِويس. او مورخ خاورميانه، و صاحب نظريه درباره آينده خاورميانه است و در مقاطع مختلف همواره مورد مشورت سران آمريکا و انگليس و اسرائيل بوده است. او در ۱۸ ژانويه ۱۹۹۹ برابر ۲۸ دي ۱۳۷۷ در مرکز موشه دايان دانشگاه تل آويو سخنراني کرد با نام Iran in History (ايران در تاريخ) و در اين سخنراني گفت Some have seen this difference as due to the possession by the Persians of a superior culture. A higher culture absorbs a lower culture. (بعضي اين تفاوت ايران با باقي کشورها را در اين ديده اند که ايرانيان از فرهنگي برتر هستند. فرهنگ برتر بر فرهنگ فرودست غلبه مي کند). اين نگاهي است که از سال ها قبل از سخنراني برنارد لويس هم بر اسرائيل در مورد ايران حاکم بوده است. جالب اينجا است که گستره تاريخي سخنراني لويس تا ايران باستان گسترده است و تنها شامل ايران پس از انقلاب نمي شود. به بيان ديگر اسرائيل با يک واحد ژئوپوليتيک در خاورميانه روبه رو است که هرگز تسليم فرهنگ مهاجم و بيگانه نشده و اين واحد ژئوپوليتيک را با هر نظام حاکم و هر جهت گيري موي دماغ و دشمن بالفعل يا بالقوه خود مي داند. رفتار دوگانه سرويس اطلاعاتي اسرائيل (موساد) با متحد منطقه اي اش نظام شاهنشاهي ايران در سال هاي قبل از انقلاب نشاني از اين ترس و ترديد هميشگي است. به همين دليل است که اتفاقاتي مانند سفر پنهاني آريل شارون به تهران در آن زمان رخ مي دهد و خشم دستگاه هاي امنيتي ايران (علي الخصوص ساواک) را برمي انگيزد.
حالا آقاي لويس که متخصص بحث با ادوارد سعيد هم بود و تنها کسي بود که از پس زبان و مستندات آن مرحوم برمي آمد، راه حل ديرينه اش را براي مهار خاورميانه و ايران به طور رسمي بيست سال پيش از سخنراني اش در دانشگاه تل آويو، در کنفرانس بيلدربرگ سال ۱۹۷۹ (بله، ۱۳۵۸ شمسي، چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران) بيان کرده بود. مي خواهيد راه ايشان را بدانيد؟ او در سخنراني با عنوان بنيادگرايي اسلامي اين طرح را رونمايي کرد. طرح شامل دو بخش بود:
1. تحريک اخوان المسلمين و اهل سنت به انقلاب عليه انقلاب شيعي ايران
2. بالکانيزه کردن و بخش بخش کردن ايران بر اساس خط هاي منطقه اي، قوميتي و زباني. پروژه هاي کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ، و آذربايجان بزرگ از زيربخش هاي قسمت دوم طرح ادوارد لويس هستند.
بخش اول با کمي تغيير شکل به صورت تشکيل گروه هاي عرب – افغان و بعد القاعده و طالبان انجام يافت و بخش دوم نيز همواره در حال دنبال شدن است. اسرائيلي ها بر اساس اين رهنمود هيچ فرصتي را براي حمايت از جدايي طلبان قوميتي، زباني و منطقه اي در ايران از دست نمي دهند.
نمي دانم شما فرصت کرده ايد اعترافات عبدالمجيد ريگي (معروف به عبدالمالک، قاتل بيش از ۴۰۰ ايراني) را دنبال کنيد يا نه. عبدالمالک در بخشي از اعترافات خود مي گويد من تنها پولي که از خارجي ها گرفتم هفتادهزار دلار بود که در سفر به کازابلانکا گرفتم. وي مي گويد «مذاکره کننده ها خودشان را ماموران ناتو معرفي کردند، اما من بعد از مذاکرات وقتي با خودم فکر کردم، يقين کردم که اين ها مامور ناتو نيستند. چون ماموران ناتو بايد نگران امنيت مرز افغانستان که در آنجا نيرو دارند باشند. اين ها هيچ توقعي درباره مرز افغانستان نداشتند، فقط دائما از ما مي خواستند عمليات تروريستي مان را به تهران توسعه بدهيم و مي گفتند شما عمليات کنيد ما حمايت مالي مي کنيم. من مطمئن شدم که اين ها اسرائيلي هستند.»
و لابد اگر فرصت کرده باشيد و خبرها را ديده باشيد مي دانيد اسرائيل با داشتن سيصد کلاهک هسته ايِ آماده، و عضو نبودن در قراردادها و مجامع کنترل کننده سلاح هاي امحاي جمعي، و سابقه چندين جنگ در تاريخ شصت و چندساله اش، ايران را متهم به اين مي کند که براي اسرائيل «تهديد هسته اي» است و به خود اين حق را مي دهد که دست اندرکاران انرژي هسته اي ايران را ترور کند. به دوستانتان بسپاريد مستند «از کورش تا احمدي نژاد» را که در بي بي سي ساخته شده برايتان بياورند. در اين مستند صحنه باارزشي ثبت شده است. خبرنگار از موشه يعلون وزير دفاع و معاون نخست وزير مي پرسد دانشمندان ايراني را چه کسي ترور کرد؟ يعلون مي خندد و مي گويد خدا.
آقاي دکتر زيباکلام مطمئن باشيد به رسميت شناختن يا نشناختن يک نظام سياسي، يک وضعيت بين المللي است و اصلا در سطح افراد مطرح نيست که شما بخواهيد اسرائيل را به رسميت بشناسيد يا نه. و باز مطمئن باشيد اگر هم ما اسرائيل را رها کنيم، اسرائيل ما را رها نمي کند. زيستن در جهان بي دشمن خيلي خوشايند است، اما اکنون که واقعي نيست، بايد براي مقابله با دشمن آماده بود، نه اين که در خيال با دشمن ترک مخاصمه کنيم و هر که را از وجود دشمن خبر مي دهد از سر بي اطلاعي خودمان جاعل تاريخ بخوانيم و چهار ورق نوشته خودمان را وحي آسماني تصور کنيم. موضوع کمي جدي تر و پيچيده تر از اين حرف ها است.کورش علياني
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
"ما اسراییل را تهدید به نابودی کرده ایم و انها هم با ما دشمنی می کنند."
سوال این است که:
روسیه که با اسراییل روابط تجاری و دیپلماتیک سختی دارد. اتحادیه اروپا و آمریکا چرا به دنبال نفوذ تا اعماق مسکو هستند چرا این همه تنش و کودتا در کیف؟
مسکو که اسراییل را تهدید نکرده؟
هرجند رفتار نژاد پرستانه اسرائیل غیر انسانی و مذموم است ولی اگر کمی به اطراف خود بنگریم در روابط بین الملل کمتر از اسراییل هم نداریم
وقتی به یاری خدا و در رکاب امام زمان روحی فداه اسراییل و تمام ددمنشان عالم رو محو کردیم شما می فهمی اشداء علی الکفار و رحما بینهم یعنی چی!
پیامبر اکرم (ص) فرمود:« مؤمنان در دوستی و مهربانی مانند بدن انسان هستند. اگر یکی از اعضای بدن درد کند دیگر اعضای بدن با همدردی می کنند و بی تاب می شوند.
سعدی این سخن را به شعر برگردانده است
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
...........................
با توجه به نظراتی که اینجا اومده اکثرا دارای بعد فردی هستش بدین معنی که هرکس با توجه به اطلاعاتی که خودش داشته سعی در گفتن نظر درست کرده،ولی باید اینها رو کمی به افراد دیگر هم مرتبط دانست گفتگوی اقای زیبا کلام و علیانی بسیار مفید بود ولیکن در مورد تاریخ وهابیت علما ی دینی سالها رنج و تلاش کرده اند که توانسته اند این مدارج را کسب کنند و کتب متفاوتی در مورد تاریخ وهابیت و به تبع ان بحث اسراییل بنویسند به طور مثال کتاب تاریخ وهابیت از ایت الله مصباح.در مورد کتابی که اقای زیبا کلام مطرح کردند باید بگم که وزارت فرهنگ و ارشاد ایشون شک نکنید که صلاحی در این امر بوده همیشه نباید مباحث علمی رو با مصالح سیاسی و اسلامی کشور یکی دانست بر این مبنی حکومت ایران که مبتنی و در چهارچوب قواعد اسلامی هستش و در راس ان ولایت فقیه هست اگر در مورد بحث اسراییل و به رسمیت تشناختن ان کشور مطلبی بود حتما خود حضرت اقا(رض) ان رو مورد تایید و تاکید قرار میدادن.
پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما اسیبی نرسد.
................