چهارچوب
تئوریک ما برای تحلیل جامعهشناسی سیاسی طبقهی متوسط جدید ایران در سالهای 1356 و
1357، بر گرفته از رهیافتهای نسل چهارم تئوری پردازان انقلاب است. تکیهی ما بر
یک نظریه خاص از این دسته نیست، بلکه از جنبهی مشترک بین این نظریهها استفاده
کردهایم. وجه بارز و مشترک مجموعهی تئوریهای انقلاب در نسل چهارم، همانا رهیافت
چند علیتی به انقلابها و کلاً تحولات سیاسی–اجتماعی حادث در جوامع است.
«این نسل از نظریهها، از سطح ساختارگرایی محض فرا میروند و با توجه به عناصری چون توسعهی نامتوازن سرمایهداری، شرایط بسیج سیاسی، بحرانهای نوسازی، نقش دولت ایدئولوژیک، شریاط مساعد جهانی در کنار ساختار اجتماعی، عوامل علی مؤثر متعددی را تشخیص میدهند. »
به گزارش بولتن نیوز، به عبارت دیگر ما سعی کردهایم نگاه چند وجهی به فرایند تحولات سیاسی–اجتماعی داشته باشیم، (همانگونه که در قبل، با توجه به مسائل منطق سیاسی به آن اشاره کردیم) و مجموعهای از علل مذهبی، سیاسی، اقتصادی، روانشناختی و ... را در بررسی علل تحولات اجتماعی مد نظر قرار دهیم و به همین دلیل، برای اقشار گوناگون جامعه، نقشی متناسب با ظرفیت آنها در نظر بگیریم.
بخش چهارم: طبقهی متوسط جدید ایران در روند تاریخ
با توجه به نوع زاویهی دید ما به تحولات ایران معاصر که منجر به مسائل سالهای 1356 و 1357 شد، و در بخش چهارچوب تئوریک آمد، لازم به نظر میرسد تا با رجوع به تاریخ و دادههای آن، به خصوص در حول و حوش سالهای مدنظر، به سؤال اساسیمان که همانا چگونگی جامعهشناسی سیاسی طبقهی متوسط جدید ایران در سال های 1356 و 1357 بود، پاسخ دهیم. اما قبل از این، باید به طور مختصر، سیر ایجاد، تطور و تحول این طبقه را، از ابتدا تا دوران مد نظر بررسی کنیم.
الف ) از آغاز تا پایان دوران پهلوی اول
گرچه در مورد زمان تشکیل طبقهی متوسط جدید در ایران، اتفاق نظر بر این است که از زمان رضاخان این طبقه به وجود آمده است، اما میتوان ریشههای آن را در دوران اصلاحات امیرکبیر دید. اصلاحات امیرکبیر و ایجاد بروکراسی منسجمتر و معیار مدارتر، اعزام دانشآموزان به خارج از کشور برای ادامهی تحصیل و سپس ایجاد دارالفنون، ایجاد واحدهای صنعتی کوچک، انتشار روزنامه برای افزایش آگاهی عمومی و دستکاری در عناوین و القاب بیمعنی و جابهجایی شأن اجتماعی افراد و سایر تغییراتی که در این عصر، به دستور وی انجام گرفت، باعث ایجاد افرادی هرچند معدود شد که شاید بتوان در بعضی زمینهها، آنها را از طبقهی متوسط جدید دانست.
اما اگر بخواهیم به نظریهی غالب پایبند باشیم، باید زمان ایجاد این طبقه را از دوران پهلوی اول بدانیم. «عدهای بر این عقیدهاند که طبقهی متوسط جدید از زمان رضاشاه شکل گرفت و از برجستهترین تحولات این دوران به شمار میآید ... شکلگیری ارتش نوین و نظام اداری متمرکز از جمله عوامل بنیادی و به عنوان پایههای اصلی طبقهی متوسط جدید در ایران به شمار رفته ... در مجموع نوسازی و تحولات سیاسی–اجتماعی دوران رضاخان، سبب ایجاد و قوت گرفتن طبقهی متوسط جدید در ایران شد. » به عبارت دیگر، همانگونه که در توضیح نظریهی هنتینگتون آمد و در اینجا نیز صادق است، دولت رضاشاه، به عنوان اولین دولت مدرن در تاریخ ایران، خود را در جامعهای میدید که سنت زده است و از دنیا عقب مانده و برای مدرن شدن، تنها یک راه وجود دارد و آن این است که دولت، با اقتدار و بدون توجه به مسائل دمکراسی، جامعه را از دوران سنت به دوران مدرنیسم ببرد. هر چند این امر در سطح مسائل ظاهری و به نحو الگو برداری صرف از غرب رخ داد، اما یکی از مهمترین پیامدهای آن، ایجاد طبقهای بود که به شکل متفاوتی از مردم فکر میکرد، حرف میزد، رفتار نشان میداد، داد و ستد میکرد، تحصیل میکرد، و کلاً فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی جدید و مخصوص به خود را داشت. این طبقه، همان طبقهی متوسط جدید بود.
این طبقه پس از ایجاد و قوام گرفتن، تقریباً تا سالهای میانی حکومت پهلوی، رابطهی خوبی با آن داشت، چون «اعضای این طبقه، کارگزاران اصلی دولتسازی و نوسازی دورهی پهلوی بودند. » اما هرچه به انتهای دوران حکومت رضاخان نزدیک میشویم این همراهی کمتر میشود. و علت آن را نیز میتوان در سرکوب خواستهای سیاسی این طبقه دانست. «رضاشاه ... در میان طبقهی متوسط جدید نیز احساسات و گرایشهای بیثبات و متغیری به وجود آورد ... نسل جوان طبقهی روشنفکر، مخالف منفعل رضاشاه بود، در حالی که نسل قدیم آن طبقه، نخست پشتیبان او بود ولی بعدها از این کار دست کشید. » رضاخان با ناراضیکردن طبقهی متوسط جدید، عملاً یکی از مهمترین پایگاههای اجتماعی و عوامل اتکای خود را از دست داد و این مخالفتهای هر چند منفعلانه، عناصر حکومت وی را سست کرد و زمینه ساز سقوط رضاخان شد.
ب ) از 1320 تا 1332
در این دوران، به علت خروج رضاخان از ایران و از بین رفتن جو استبدادی حاکم بر کشور، زمینه برای فعالیتهای سیاسی همهی اقشار، به خصوص طبقهی متوسط جدید که از نظر سیاسی سرکوب شده بود و پتانسیل زیادی برای حضور در چنین اموری داشت، فراهم میآید. در نتیجه نیروهای اجتماعی مختلف، هر کدام به نوعی سعی میکنند تا بخشی از قدرت سیاسی را بدست گیرند.
در بین سالهای 1320 تا 1332، قدرت بین «دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانهها و مردم » تقسیم شده بود. قاعدتاً نه تنها طبقهی متوسط جدید، که هیچ طبقه، قشر و نیروی اجتماعی دیگری، به جز متعلقات خاندان هزار فامیل وابسته به رژیم پهلوی، در دربار جایگاهی نداشتند. در کابینه نیز اوضاع برای این طبقه خیلی مساعد نبود زیرا «از 12 نخست وزیر، 9 نفر از خانوادههای لقبدار سدهی نوزدهم، 2 نفر از بروکراتهای رضاشاه و یک تن هم از افسران ارشد نظامی رضاخان انتخاب شده بودند. » شرایط در سفارتخانه ها نیز کاملاً روشن است و احتیاج به توضیح ندارد، زیرا اصلاً آنجا جای نفوذ ایرانیها به طور کل نبود.
میماند مجلس و احزاب. در مجلس اوضاع کمی مساعدتر است زیرا، «در مجلس نیز جریانهای چپ مثل فراکسیون عدالت و فراکسیون مستقل، خواستگاه طبقهی متوسط جدید داشتند. » این قضیه تا حدودی حوزهی نفوذ این طبقه را در تأثیرگذاری بر قدرت سیاسی گسترش میدهد، اما اصلیترین و پرنفوذترین پایگاه این تأثیرگذاری در حوزهی جامعهی مدنی یا همان احزاب و روزنامهها است. زیرا اولاً «بلافاصله پس از شهریور 20 ما ناظر تشکیل حزب و گروه انجمن بسیار در کشور هستیم. ... در همان یکی دو-سال اول در حدود 20 حزب مختلف تشکیل گردید. » به عبارت دیگر «از زمان به سلطنت رسیدن محمدرضا شاه در شهریور 1320 دومین دورهی از حیات تشکلهای سیاسی در ایران آغاز و تا کودتای 28 مرداد 1332 ادامه پیدا کرد. » ثانیاً «بیتردید افزایش مستمر نیروهای اجتماعی جدید (تحصیلکردگان، کاسبکاران، کارمندان و کارگران) {که از اعضای اصلی تشکیل دهندهی طبقه متوسط جدید هستند} که شدیداً متأثر از اصلاحات اداری، صنعتی و فنی رضاشاه بود {اصلاحاتی که منجر به تشکیل این طبقه شد} در ایجاد فضای نسبتاً آزادی که پس از سقوط رضاشاه به وجود آمده بود و به شکلگیری احزاب و انجمنها و تشکلهای سیاسی یاری رساند. » به همین دلیل است که یکی از مهمترین پایگاههای طبقاتی اصلیترین احزاب این دوران مانند حزب ایران، حزب زحمتکشان، حزب ملت ایران و به خصوص حزب توده، طبقهی متوسط جدید است.
در نتیجه، در این دوران شاهد اثرگذاری زیاد طبقهی متوسط جدید بر ساخت قدرت سیاسی، در قالب احزاب سیاسی هستیم، اثرگذاری که در کنار سایر تلاشها از سوی سایر اقشار مانند اقشار مذهبی، ملی و مارکسیستی است.
ج ) از 1332 تا 1342
در این سالها به جز مقطع کوتاه 1339 تا 1341، که آزادی نسبی، در حد محدودی بر جامعه حاکم میشود، شاهد استبداد پهلوی هستیم. به نحوی که آن آزادی عمل برای فعالیت در جامعهی مدنی، در قالب احزاب و مطبوعات از بین میرود و سیستم حکومتی، با انسداد سیاسی مانع از تحرک سیاسی افراد، گروهها، اقشارِ جامعه و طبقات اجتماعی میشود. «در سالهای 1332 تا 1339، به دلیل حاکمیت مجدد استبداد، بجز برخی از تشکلهای سیاسی که فعالیت پنهانی و یا ضعیفی داشتند، شرایط فعالیت آزاد و جدی تشکلها و احزاب سیاسی به هیچوجه وجود نداشت. » یکی از مهمترین طبقاتی که از این قضیه متضرر شد، طبقهی متوسط جدید بود، زیرا کانون قدرت وی و اثرگذاری آن بر ساخت سیاسی جامعه، همانا احزاب بود، که با از بین رفتن آن، تقریباً قدرت سیاسی طبقهی متوسط جدید کاهش پیدا میکند و به طور ذخیره، در این طبقه جمع میشود و عواقب خود را در آینده نشان میدهد. «از کودتای 28 مرداد 1332 تا 1339 هیچگونه فعالیت سیاسی توسط احزاب و تشکلهای سیاسی ملاحظه نمیشود. سران حزب توده به خارج از کشور فرار کردند و اعضای سازمان نظامی و آن بخشی از اعضای سیاسی حزب که در ایران باقی ماندند، دستگیر، اعدام و یا به زندان محکوم شدند ... اعضای اصلی و سردمدار حزب ایران و حزب زحمتکشان ملت ایران به عنوان دو حزب اصلی جبههی ملی یا به خارج از کشور رفتند و یا به مشاغل آزاد رو آوردند. » همانگونه که شاهدیم مهمترین احزابی که دارای پایگاه اجتماعی طبقهی متوسط جدید هستند، از بین میروند و حوزهی نفوذ این طبقه را بر قدرت سیاسی کم میکنند . به طور کلی «دولت پهلوی پس از کودتای 1332 در صدد کنترل سیاسی طبقهی متوسط جدید بر آمد، زیرا از حمایت خود به خودی این طبقه برخوردار نبود. » «شاه، در دههی 1330، بر بیشتر بخشهای جامعه به ویژه طبقهی روشنفکر و کارگر شهری {به عنوان مهمترین بخشهای طبقهی متوسط جدید} کاملاً مسلط بود. »
د ) از 1342 تا 1356
در بالا گفته شد که نیروی اعتراضآمیزی در طبقهی متوسط جدید علیه رژیم پهلوی دوم انباشت شد و علت آن سرکوب تمایلات سیاسی این طبقه بود. در موازات این عامل، از سالهای 1342 به بعد، عامل دیگری سبب تشدید این اعتراضات میشود. «فرایند نوسازی در ایران و چالشهای دولت با طبقات اجتماعی، خصوصاً طبقهی متوسط جدید، از مباحث کلیدی است که مطالعهی آن در فهم تئوریک جامعهشناسی سیاسی ایران معاصر نقش به سزایی ایفا مینماید ... در روند نوسازی ایران، تناسبی بین رشد سیاسی و اجتماعی– اقتصادی وجود نداشت. »
اگر در زمان پهلوی اول طبقهی متوسط جدید ایجاد شد و بعد از انسجام یافتن، دنبال برآوردن نیازهای سیاسی خود رفت، در زمان پهلوی دوم از یکسو این نیازها پس از مقطعی (1332 به بعد) سرکوب میشود و از سوی دیگر به علت سیاستهای نوسازی رژیم پهلوی، بر جمعیت این طبقه و خواستهای سیاسی آن افزوده میشود، و بدتر از همه اینکه همچنان سیاستهای اقتدارگرایانه رژیم پهلوی ادامه پیدا میکند.
شاید برای آسانتر کردن فهم شرایط طبقهی متوسط جدید، با توجه به برخورد رژیم با آن، در این برههی تاریخی، بیان این مثال خالی لطف نباشد که فرض کنیم، از یکسو رژیم پهلوی با سوق دادن سریع و اجبارگونهی جامعهی سنتی ایران به سمت مدرن شدن، آن هم غالباً در امور سطحی، بر بادکنک خواستهای سیاسی طبقهی متوسط جدید به شدت میدمید و از سوی دیگر، با پیگیری سیاست استبداد و سرکوب و توسعهی اقتدارگرایی خویش، دو دستی و با فشار بیش از پیش، این بادکنک را میفشرد و هرچه به سالهای 1356 نزدیک میشویم، شاهد این قضیه هستیم که بادکنک وجودی طبقهی متوسط جدید، به علت این حال پارادوکسیکال، به سمت انفجار پیش میرفت.
بخش پنجم: جامعهشناسی سیاسی طبقهی متوسط جدید ایران، در سال های 1356 و 1357
لازم به نظر میرسد در اینجا، یکبار دیگر به توضیح منظور خود از جملهی «جامعهشناسی سیاسی طبقهی متوسط جدید ایران در سالهای 1356 و 1357» بپردازیم. مراد ما این است که بدانیم در سالهای مذکور که به انقلاب اسلامی ایران منجر شد، اقشار مختلفی مانند روشنفکران، دانشگاهیان، مهندسین، پزشکان، وکلا، کارمندان و سایر نیروهای اجتماعی دیگر که از اعضای تشکیلدهندهی این طبقه هستند، تا چه میزان بر ساخت سیاسی حکومت پهلوی دوم تأثیر گذاشتند و در جریان انقلاب اسلامی سهیم بودند. در ضمن از قبل این پیش فرض را نیز پذیرفتهایم که طبق اصول منطق سیاسی و همچنین نظریههای نسل چهارم تئوریپردازی در مورد انقلاب، این پدیدهی بزرگ سیاسی-اجتماعی، اولاً دارای ابعاد و علل گوناگونی است و نمیتوان به طور تک علیتی به آن نگریست و ثانیاً، انقلاب پدیدهای نیست که قشر یا اقشاری محدود توان انجام آنرا داشته باشند و بزرگی آن ایجاب میکند که قشر عظیمی از مردم در آن دخالت کنند تا به نتیجه برسد.
بررسی جامعهشناسی سیاسی طبقهی متوسط جدید در این سالها، مبتنی بر روند تاریخی است که این طبقه طی کرده تا به این دوران رسیده است. همانگونه که گفته شد، هرچه به سال 1356 نزدیک میشویم، روحیهی اعتراضآمیز در این طبقه انباشت بیشتری پیدا میکند و از این زمان است که شاهد انفجار پوستهی سکوت حاکم بر این طبقه هستیم. نمونههای تاریخی زیادی وجود دارد که نشان میدهد این طبقه چگونه در عرصهی نقد و مبارزه عیله رژیم پهلوی وارد شد و بر ساخت قدرت سیاسی پهلوی دوم ضربه وارد کرد. برای مثال به چند مورد اشاره میکنیم:
1. نامهی اعتراض آمیز 53 حقوقدان در اردیبهشت 1356 به کاخ سلطنتی و 40 شاعر، نویسنده و روشنفکر در تیر 1356 به هویدا.
2. حظور کارگران و کارمندان از خرداد 1357 در راهپیماییها.
3. شریعتی {به عنوان روشنفکر دینی دارای پایگاه طبقاتی متوسط جدید} نمایندهی پرشور روشنفکری مذهبی در این دوره است ... بیتردید شریعتی سهم عظیمی در شکوفایی تفکر انقلابی داشت و سخنان پرشور او بسیاری از تحصیلکردگان و جوانان را مجذوب کرد ...
4. اعتصاب سه روزهی مطبوعات از 19 مهر 1357.
5. نویسندگان، شاعران، حقوقدانان و سایر گروههای حرفهای و متخصص که از نیمهی دوم 1970م/1350ش به بعد به صحنه آمدند، در پاییز 1977م/1356ش به انقلاب پیوستند.
6. اگر دانشگاه ما یک دانشگاه صحیحی بود، این جوانهای ما که در دانشگاه میخواهند یک حرف حقی را بزنند، با پلیس خفهشان نمیکردند ...
این نمونهها و صدها نمونهی دیگر نشاندهندهی این واقعیت است که طبقهی متوسط جدید در سالهای مدنظر، به شدت بر ساخت قدرت سیاسی تأثیرگذاشته و نگاهی را که پرده بر روی این واقعیت میاندازد، رد میکند.
اما این یک روی سکه است. طرفداران تبیین سیاسی علل تحولات اجتماعی نباید تصور کنند که با توجه به مطالب بالا، میتوان ادعا کرد سهم عظیم انقلاب اسلامی در اختیار این طبقه است. جان فوران در کتاب مقاومت شکننده این قضیه را به زیبایی بیان میکند:
«عناصر مختلف جامعه دریافتند که هیچکدام به تنهایی از پس رژیم شاه بر نمیآیند –روحانیت در 1963م/1342ش، دانشجویان در تظاهرات مداوم و کارگران از طریق اعتصاب– به همین سبب ائتلاف کردند ... در متن ساختار طبقاتی ایران، روحانیان، بازاریان، پیشهوران، روشنفکران، کارگران و طبقههای حاشیهی شهری یک ائتلاف مردمی تشکیل دادند. »
معنای این جملات این است که اگر قائل به این هستیم که طبقهی متوسط جدید در تحولات سالهای 1356 و 1357 نقش داشته است، باید این را بپذیریم که سایر اقشار، با خواستهای متفاوت خویش، در کنار این طبقه وارد عرصه شدند و به تأثیرگذاری بر ساخت قدرت سیاسی پهلوی دوم و شرکت در جریان انقلاب پرداختند.
نتیجه گیری
محصول مباحث بالا را در این موضوع میتوان بیان کرد که در ارزیابی نقش و میزان حضور طبقهی متوسط جدید و خواستهای آنها، یعنی تاثیرگذاری فکری و عملی روشنفکران، تحصیلکردهها، مهندسین، هنرمندان، کارگران، مدیران میانی، کارمندان و ... در جریان سالهای انقلاب اسلامی، با توجه به دادههای تاریخی و چهارچوب نظری اتخاذ شده که مبتنی بر نظریههای نسل چهارم تئوریپردازان انقلاب است، نه مانند آراء هانتینگتون، آبراهامیان و سایر قائلین به علل سیاسی تحولات جامعه، باید سهم بیشتر را به طبقهی متوسط جدید و نیازهای صرفاً سیاسی موجود در جامعه داد و نه مثل برخی از نظریات مذهبی رفتار نمود که رویکردی سنتی به مطالبات عمومی مردم در آن سالها دارند و پرده بر روی نیازهای صرفاً سیاسی مردم و طبقهی متوسط جدید می اندازند و به تبع، نقش این اقشار و طبقه را کمرنگ جلوه میدهند و به خصوص نخبگان متعلق به این طبقه را نیز خیلی دخیل در انقلاب اسلامی نمیکنند. بلکه باید با قائل بودن به این دو نکته که اولاً؛ انقلاب را همهی مردم انجام میدهند، نه برخی از آنها، و ثالثاً؛ در تبیین علل انقلاب باید نگاه چند بعدی داشته باشیم و تک علتی به تحلیل آن نپردازیم، باور داشته باشیم که طبقهی متوسط جدید با خواستهها و نخبگانش، تشکیل دهندهی بخشی از جریان انقلاب بودند، بخشی که به اندازهی ظرفیت آنها بود.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com