به گزارش بولتن نیوز، اگر تحولات سیاسی–اجتماعی ایرانِ معاصر را بخواهیم مورد مطالعه قرار دهیم، (تحولاتی که به مسائل سالهای 1356 و 1357 و نهایتاً انقلاب اسلامی منجر شد) برای فهم علل و روند آن، ناگزیر از این هستیم که به تعیین گروهها و طبقات اجنماعی فعال در آن و میزان نقش هر کدام در این تحولات بپردازیم.
در این رهگذر، یکی از پر مناقشهانگیزترین مسائل، بررسی میزان نقش طبقه متوسط جدید در تحولات سیاسی–اجتماعی ایران معاصر، به خصوص در اتفاقات سالهای 1356 و 1357 و انقلاب اسلامی است. علت مناقشه زیاد بر سر این موضوع، وجود نظریههای مختلفی است که به تعیین این تحولات اقدام نمودهاند و هر کدام از منظری به این امر پرداختهاند. منظرهایی که گهگاه، در تضاد با هم قرار میگیرند.
این
موضوع ما را بر این داشت تا حول محور این سؤال اصلی که: جامعهشناسی سیاسی طبقه
متوسط جدید ایران در تحولات سالهای 1356 و 1357، چگونه است؟ به بررسی مسائل مربوط
به آن بپردازیم.
قاعدتاً برای جواب به این سؤال باید به بررسی مفاهیم اولیهی جامعهشناسی سیاسی و طبقه متوسط جدید بپردازیم تا در بدو امر، از ابهامات دوری بجوییم و سپس به پیشینه مطالعاتی انجام گرفته در این حوزه اشاره کنیم و در گام بعد، چهارچوب تئوریک خود برای تحلیل نظریههای موجود را بیان کنیم. در گام آخر نیز باید به سراغ دادههای تاریخی رفت و از زمان شکلگیری طبقه متوسط جدید در ایران تا سالهای مدِنظر، به فعل و انفعالات رخ داده بر سر این طبقه توجه کنیم تا بتوانیم میزانی برای نقش طبقه متوسط جدید در تحولات اخیر جامعه ایران، به خصوص انقلاب اسلامی، تعیین کنیم.
بخش اول: توضیح مفاهیم
یکی از مهمترین مسائل پیش روی محققان علوم انسانی عموماً و علوم سیاسی خصوصاً، تبیین و توضیح مفاهیمی است که با آن سر و کار دارند، زیرا «نیاز منطقی به بحث الفاظ به علت توقف تفهیم و تفهم است بر لفظ. به بیان روشنتر، ابزار اصلی ما در تفهیم و تفهم معانی، لفظ است. » اهمیت این امر از آنرو است که مشاهده شده افراد، در پی استفاده از کلمات مشابه، منظور و معنایی متفاوت از آنچه دیگران در نظر دارند، مد نظر قرار میدهند و این، بر پیچیدگی تحلیل مسائل سیاسی–اجتماعی میافزاید و باعث میشود تا محقق، قبل از ورود به بحث، در بیانی اتمام حجتگونه، مراد خود را از واژگانی که میخواهد در تحقیقش به کار گیرد بیان کند و به نزاع بر سر معانی کلمات، در ابتدای امر پایان دهد.
در تحقیق پیشرو، دو واژه جامعهشناسی سیاسی و طبقه متوسط جدید، از کلمات اصلی محسوب میشوند و محقق را وادار میکند تا به تبیین و توضیح این دو بپردازد.
الف ) تعریف جامعهشناسی سیاسی
«موضوع اصلی جامعهشناسی سیاسی به طور کلی، بررسی روابط دولت و جامعه و به ویژه، تأثیرات جامعه بر دولت است. » «جامعهشناسی سیاسی بیشتر نگرشی است از پایین به بالا، یعنی اینکه بیشتر، تأثیرات جامعه بر سیاست را بررسی می کند. » «موضوع جامعهشناسی سیاسی را میتوان پیداکردن ریشههای اجتماعی یک پدیدهی سیاسی، یا قراردادن یک پدیدهی سیاسی در چهارچوب کلی و تمامیت اجتماعی آن ذکر کرد. »
با توجه با تعاریف بالا، میتوان بیان کرد که مراد از لفظ جامعهشناسی سیاسی در این تحقیق، تعیین و تحلیل هرگونه فعلی است که از سوی جمعها، گروهها، طبقات، تشکلها و نیروهای اجتماعی سر میزند و کانون توجه و هدف از انجام آن فعل، بخش سیاسی کشور است، به نوعی که انجام این عمل از سوی جامعه، سبب عکسالعملهایی از طرف بخش دارای قدرت سیاسی کشور میشود و این عکسالعمل بر جامعه تأثیر میگذارد.
ب ) تعریف طبقه متوسط جدید
در ابتدا لازم است تعریفی مختصر از واژهی «طبقه اجتماعی» بیان کنیم:
«طبقه، از قرن نوزدهم و برای اولینبار توسط آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل به کار برده شد. » اما این کارل مارکس بود که آن را به ارث برد و دست به توسعه و کاربرد اساسی آن زد و به نظر میرسد هیچ کس به اندازهی او، برای توضیح آن محق نباشد؛ «مارکس، مالکیت و نوع آن و نیز میزان آزادی شخصی را معیار دستهبندی طبقات اجتماعی میدانست. » به عبارت دیگر «در صحنهی زندگی سیاسی و تاریخی، همواره مجموعهای از افراد که دارای روابط ساختاری و عینی معینی با یکدیگر هستند، فعالیت میکنند. چنین افرادی طبقات اجتماعی را تشکیل میدهند. » در نتیجه، در کلام آخر برای توضیح کلمه طبقه میتوان عنوان داشت؛ «تمام کسانی که در فرایند تولید از موضع و موقعیت یکسانی برخوردارند، یک طبقهی اجتماعی را به وجود میآورند. »
با توجه به توضیح بالا، به توضیح واژه طبقهی متوسط جدید میپردازیم:
«اولین بار اصطلاح طبقه متوسط جدید توسط امیل لدرر ... به کار رفت. » «لدرر مهمترین ویژگی طبقهی متوسط جدید را در شیوهی زندگی و حقوق اعضای طبقه میداند که وجه تمایز آنها، دریافت حقوق است. » با این حال به نظر میرسد ملاکهای دیگری را باید برای تمییز این طبقه از سایر طبقات در نظر گرفت؛ «در تعیین طبقهی متوسط جدید، ملاکهای مختلفی چون: میزان تحصیل، شیوهی زندگی، شغل، شرایط سکونت، آگاهی طبقاتی، ضرورتهای ناشی از بافت جوامع صنعتی و منزلت و موقعیت اجتماعی لحاظ شده است. » به عبارت دیگر «واژهی طبقه، دارای باری صرفاً اقتصادی است که سعی میکند تا افراد موجود در جامعه را، فقط از لحاظ اقتصادی تقسیمبندی کند. در حالی که معیارهای دیگری نیز برای تقسیمبندی افراد در جامعه وجود دارد و همین موضوع باعث شد که ماکس وبر در تکمیل نظریهی مارکس، دو معیار دیگر، یعنی شأن اجتماعی و جایگاه سیاسی را برای تقسیمبندی افراد جامعه اضافه کند ... در نتیجه افراد طبقهی متوسط جدید، افرادی هستند که در یک طیف از تقسیمبندیهای نزدیک به هم طبقاتی، اجتماعی و سیاسی قرار میگیرند. » با توجه به این توضیحات میتوان گفت: «روشنفکران، تحصیلکردهها، مهندسین، هنرمندان، کارگران، مدیران میانی، کارمندان و ... از اعضای طبقهی متوسط جدید هستند. آنچه معلوم است این افراد در طبقات مختلف، اما نزدیک به هم اقتصادی هستند {اما} صرفاً نمیتوان اقتصاد را عامل تمیز این افراد از سایر طبقات اجتماعی دانست و باید برای یکی دانستن آنها، ملاکهای اجتماعی و سیاسی را مد نظر قرار داد که بین آنها مشترک است. »
بخش دوم: پیشینهی بحث
«در این بخش محقق وظیفه دارد دلایلی عرضه کند تا خواننده را متقاعد کند که تحقیقات پیش روی او، جدید، بدیع و غیر تکراری است. بهترین شیوهی اثبات این نکته، مروری کلی و جزئی متون موجود مکتوب پیرامون موضوع انتخاب شده تحقیقاتی است. » در ضمن وقتی محقق میتواند ادعا به تازه بودن تحقیق خود داشته باشد که نکات موجود در نظریات سابق را نقد کند واز دل نقد آثار پیشین، مطلب نوی خود را بیان کند. زیرا اگر نقدی به مطالب گذشته وارد نکند، در اصل مطلب سابق را تأیید کرده و در این صورت نظریههای وی تکراری خواهد بود.
در بررسی پیشینهی بحث، حول محور جامعهشناسی سیاسی طبقه متوسط جدید ایران، به خصوص در سال های 1356 و 1357، یا به عبارت دیگر، در بررسی اعمال و تأثیراتی که روشنفکران، تحصیلکردهها، مهندسین، هنرمندان، کارگران، مدیران میانی، کارمندان و ... بر ساخت قدرت سیاسی پهلوی دوم، به ویژه در سالهای 1356 و 1357 گذاشتهاند که منجر به انقلاب اسلامی شد، دو نظریه کلی وجود دارد که به تبیین آنها میپردازیم.
الف ) نظریات سیاسی
نظریههای سیاسی طرح شده پیرامون تحولات ایران معاصر، متأثر نظریهی هانتینگتون در کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی است. در این نوع نظریات اینگونه عنوان میشود که در جوامع جهان سومی (از جمله جامعه ایران پهلوی دوم) تحول جامعه منوط به وجود دولتی مقتدر است که با به دست گرفتن همهی امور، جامعه را با زور و به دور از دعواهای سیاسیِ دمکرات گونه، از حالت سنتی به مدرن تبدیل کند. یکی از مهمترین عوارض این تحول این است که به علت نوسازیهای اقتصادی–اجتماعی، طبقهی متوسط جدید به وجود میآید. این طبقه بعد از ایجاد و انسجام، به طور ذاتی خواهان امتیازات سیاسی است، زیرا دارای فرهنگ سیاسی مدرن است که دمکراسی در آن حرف اول را میزند. اما دولت اقتدارگرای بوروکراتیکی که در رأس وجود دارد مانع این خواستهها است و در نتیجه به علت توسعهی ناموزون رخ داده در جامعه، بین دولت و افراد طبقهی متوسط جدید، تضاد رخ میدهد که اگر دولت نتواند این وضع را کنترل کند، باید خود را با انقلاب مواجه ببیند.
آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب، از این نظریه چنین استفاده میکند: «علت وقوع انقلاب این بود که شاه در حوزه اقتصادی–اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه، طبقهی متوسط جدید و طبقهی کارگر صنعتی را گسترش داد اما نتوانست در حوزهی دیگر –حوزهی سیاسی– نوسازی نماید؛ و این ناتوانی حلقهی پیوند دهندهی حکومت و ساختار اجتماعی را فرسوده کرد، راههای ارتباطی میان نظام سیاسی و مردم را بست، شکاف بین گروههای حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن را بیشتر کرد ... بدین ترتیب، در سال 1356، شکاف میان نظام اقتصادی–اجتماعی توسعهی یافته و نظام سیاسی توسعهی نیافته آن چنان عریض بود که تنها یک بحران اقتصادی میتوانست کل رژیم را متلاشی سازد. پس انقلاب نه به دلیل توسعهی بیش از حد و نه توسعه نیافتگی، بلکه به سبب توسعهی ناهمگون روی داد. »
زیبا کلام نیز گرچه مثل آبراهامیان، حلقه اپوزوسیون رژیم پهلوی را منحصر به طبقهی متوسط جدید نکرده، اما با سیاسی دیدن علل انقلاب، وجه بارزی به آن میدهد و با طرح مسائل مربوط به حقوق بشر در ایران و موضعگیری کارتر در این مورد و بازشدن فضای سیاسی در سال های 1356 و 1357 که ذاتاً از متعلقات طبقهی متوسط جدید محسوب میشود، تداعیگر مجدد نظریهی توسعهی ناهمگون هانتینگتون است .
محصول این نظریات با توجه به تحولات معاصر ایران این است که بار اصلی انقلاب اسلامی بر دوش طبقهی متوسط جدید بوده و هر چند دیگر اقشار نیز در انقلاب اسلامی حاضر بودند، اما یا خواستههای آنها تحت تأثیر خواستههای این طبقه بوده و صبغهی سیاسی به خود گرفته، یا اینکه با وجود تنوع در گرایشات، طبقهی متوسط جدید به نوعی رهبری جریان انقلاب را بر عهده داشته است و سهم اساسی در انقلاب از آنِ افراد این طبقه و تلاشها و آمال آنهاست.
ب ) نظریات مذهبی
«در میان نوشتههایی که پیرامون انقلاب اسلامی وجود دارد، مجموعه آرائی که در مورد مذهب و رابطهاش با انقلاب اسلامی عنوان شده است را میتوان در سه دسته خلاصه نمود. دستهی اول اساساً کاری به مذهب و نقشش در انقلاب ندارد. این دسته شامل گروههای چپ یا مارکسیستی، طرفداران فرظیههای توطئه، شماری از نویسندگان غربی و بالاخره برخی از ملّیون ایرانی میشود. دستهی دوم (که عمدتاً در غرب هستند) شامل آن دسته از نویسندگانی میشود که به مذهب به عنوان عامل منفی مینگرند. یعنی آن را عامل یا عکسالعملی در قبال اصلاحات مدرن شاه میپندارند. ... دستهی سوم درست در مقابل دستهی اول قرار میگیرند. اگر در تحلیلهای دستهی اول اثری از مذهب، نقشش و جایگاهش در انقلاب نیست، دستهی سوم در انقلاب چیزی جز مذهب و اسلام نمیبیند. اساساً انقلاب را اگر نگوییم بخاطر مذهب حداقل در رابطه با آن ارزیابی میکند. به عبارت دیگر علت دل ناخشنودی، مخالفت و در نهایت طغیان بر علیه رژیم را در این میداند که شاه اسلام را به زیر پا نهاده بود. در نتیجه مردم بخاطر اسلام و برای به وجود آوردن یک حکومت اسلامی، خواهان سرنگونی رژیم شاه میشوند. »
اینگونه است که عمید زنجانی در کتاب انقلاب اسلامی و ریشههای آن با تأکید بر سیاست اسلامزدایی رژیم پهلوی، به تحلیل انقلاب اسلامی، صرفاً از زاویهای مذهبی میپردازد؛ «اگر ما به جستجوی علل و عواملی که خارج از ماهیت انقلاب اسلامی و آرمانها و ریشههای تاریخی آن است بپردازیم، تنها عاملی که به عنوان علت اصلی و عامل اول میتوان از جریان انقلاب از تولد تا پیروزی آن استنباط نمود، اعمال سیاست اسلامزدایی توسط شاه بود که ادامهی رژیم خود را به منظور هرچه بیشتر جلب نمودن حمایت خارجی، و تحکیم هرچه عمیقتر سلطنت و دیکتاتوری در داخل کشور را در گرو آن میدید. »
نمونهی دیگر اینگونه تحلیلها را میتوان در کتاب شناخت انقلاب اسلامی و ریشههای آن، نوشتهی اسداله بادامچیان دید؛ «بنابراین علت اساسی این انقلابهای اسلامی، اراده و سنت خداوند است. که خواسته است دین خود را برای هدایت انسانها از دستبردها و انحرافها بر کنار نگه دارد تا امتحان الهی صورت پذیرد. لذا در هر سده، انسانی بزرگوار برای تجدید حیات دینی، دست به قیام و انقلاب میزند و او مؤید من عندالله میباشد. »
نکتهی مهمی که در اینگونه نظریات وجود دارد، کمرنگی شدید نقش طبقهی متوسط جدید در روند انقلاب اسلامی است و با کانون توجه قرار دادن خواستهای مذهبی به عنوان علتالعلل نقلاب اسلامی و ارجاع آن به طبقات سنتی و پایین جامعه، عموماً توجهی به جایگاه این طبقه در جریان انقلاب اسلامی نمیکند و حتی پرده بر روی تأثیرات افراد برجستهی متعلق به این طبقه بر جریان انقلاب اسلامی میاندازند و نقش افرادی مانند دکتر شریعتی و مهندس بازرگان و ... را بسیار کمرنگ جلوه میدهد. (و این در حالی است که وجه بارز این افراد نیز، مذهبی بودن آنهاست، اما با رویکردی جدید به دین که در پارهای از موارد با رویکرد سنتی از دین در تقابل قرار میگرفت و همین باعث اتخاذ اینگونه جبهه گیریها نسبت به ایشان شده است.)
ج ) نقد نظریات عنوان شده
«انقلاب یک پدیده کاملاً تودهای است، یعنی وقوع آن بر نقش و حرکت مستقیم تودهها متکی است. انقلاب در میان مردم و بوسیلهی آنها شروع و به فرجام میرسد و در نهایت، نظام سیاسی حاکم را تغییر میدهد؛ به همین دلیل، حرکت انقلابی، حرکتی از پایین به بالاست. ... اینکه میگوییم وقوع انقلاب، متکی بر نقش مستقیم تودههاست، بدین معنا نیست که همه یا بیشتر تودهها در انقلاب شرکت میکنند، بلکه به این معناست که دست کم، گروه قابل توجهی از تودهها در انقلاب مشارکت مینمایند و دیگران نیز عملاً به مخالفت با آن نپردازند ... {اما} در انقلاب اسلامی ایران تقریباً همهی تودهها شرکت داشتند. »
«طبق منطق سیاسی، در تحلیل مسائل سیاسی–اجتماعی باید نگاه چند بعدی به پدیدههایی از این دست داشت و با تحلیل یک وجهی پدیدههای سیاسی–اجتماعی و غفلت از سایر وجوه پیرامون آن پدیده، تحلیل سطحی از آن به دست دادهایم. »
این دو اصل، دو انتقاد مهم وارد شده بر این نظریات است. طبق اصل اول، این دو گونه نظریات پیرامون تحلیل انقلاب اسلامی، از این نکتهی بسیار مهم غفلت ورزیدهاند که انقلاب را همهی مردم با هم انجام میدهند و بزرگی این کار، مانع از این میشود که توسط اقشار محدودی از جامعه انجام پذیرد. به طور مثال کرین برینتون، در کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب، به زیبایی نشان میدهد که افراد با پایگاههای اجتماعی مختلف، چگونه در کنار هم قرار میگیرند و ماشین انقلاب را جلو میبرند. در نتیجه، نه مثل نظریات سیاسی میتوان همهی حق انقلاب اسلامی را به طبقه متوسط داد و نه میتوان مانند نظریات مذهبی، سهم اندکی برای آنها قائل شد.
و نکته دوم اینکه این دو نوع نظریه، تنها از یک منظر به پدیدهی انقلاب اسلامی و تحولات ایران 1356 و 1357 نگریستهاند و همین موضوع باعث شده تا گروهی مثل سیاسیون، با برجسته کردن این وجه، کانون توجه خود را معطوف به طبقهی متوسط جدید کنند و گروهی دیگر مثل مذهبیون، کاری به دغدغههای سیاسی انقلاب اسلامی نداشته باشند و این طبقه را خیلی دخیل در این امر نسازند.
ادامه دارد...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com