نوجوان با الهام گیری از این داستان ها خود را مانند شخصیت هایی مثل کوزت سفیدبرفی جای می زند که اسیر ظالمان به حق آزادی این نوجوان که در نظر او همان والدین هستند می بیند. نوجوان ترجیح می دهد مثل سیندرلا و کوزت گوشه ای بنشیند و هیچ کار مفیدی اعم از صحبت با والدین به منظور برطرف کردن مشکل خود انجام ندهد و در آخر معجزه ای رخ دهد و او را از این زندان رهایی دهد.
احسان جباری - گروه اجتماعی: داستانی که علاقه داریم بخوانیم و بنویسیم در حقیقت فرافکن ذهن خود افراد است.
اگر بخواهیم نگاهی اجمالی بر داستان عامه پسند و آسیب شناسی گرایش این داستان ها در ذهن مخاطبان نوجوان دشته باشیم ٰ شایسته است به عنوان نمونه از سری داستان های بسیار ترویج داده شده در جامعه خودمان مانند والت دیزنی شروع کنیم.
والت دیزنی در زمان ورودش به عرصه داستان نویسی پویا دو رویکرد کاملا متفاوت و در مقابل همدیگر را مطرح می کند. دیزنی در آن زمان یک رویکرد را با عنوان "نجات دهنده" یا به گفتار ساده تر "منجی" و رویکرد دوم که در مقابل نجات دهنده به تصویر می کشد عده ای نگون بخت است که هرچه این جماعت بیشتر نگون بخت باشندٰ قهرمان خوانده و تصور می شوند.
دیزنی سبک دوم را به واسطه ی شخصیت معروف "سیندرلا" که برای تمامی کودکان دو دهه ی اخیر آشناست مطرح می کند.همان طور که در تعریف رویکرد دوم در بالا گفته شد به میزان نگونبختی خود جایزه و پاداش می گیرد.
سیندرلا ناخودآگاه به کودک و نوجوان بیننده و پیگیر داستانٰ نوعی حس "در نا امیدی بسی جای امید است" را می دهد. اگر بخواهیم موشکافانه تر به قضیه نگاه کنیمٰ در منظر بیننده ی داستان پایان خوش و خوبی دارد اما این پایان بیشتر به پایان رویایی متمایل است تا پایان خوشی که قهرمان داستان، خود رغم زده است.
تلقی این گفتار که این رویکرد تقریبا منجی گرایانه محسوب می شود و اعتداقات مذهبی ما وجه اشتراک دارد محکوم و مذموم استٰ و تلقی غلطی استٰ زیرا همه ی انسان ها فطرتا به دنبال آرمان گرایی و منجی گرایی برخواسته از این تفکر هستند.
اما غرض از مطرح کردن این دو رویکرد در داستان های پرمخاطب والت دیزنی چیست و چه نقدی جدی ای به آن وارد است؟ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش می توان به این موضوع اشاره کرد کهٰ برجسته کردن وتکرار مداوم این دو موضوع در سنینی که کودک و نوجوان مشتری پر و پا قرص این داستان ها هستندٰ ناخودآگاه در کودک این تلقی را بر می انگیزد که همیشه حتما کسی هست و باید بیاید و من را از زندان زندگی و شرایط بد خود نجات دهد چون به طور طبع آن کودک و نوجوان در آن سن که هنوز شخصیتش شکل نگرفته و یا در حال شکل گرفتن استٰ ضعیف و ناتوان است و طبعا تکرار این موضوع آن فرد بیننده و شنوده که با این سری داستان ها بزرگ می شوند را از حرکت باز می دارد و همیشه به دنبال کسی هست تا بیاید و پاسخ گوی نیازها و آرزوهای این فرد باشد.
در والت دیزنی شخصیت ها این گونه پویا شدند که عمدتا پسرها برچسب سوپرمنٰ بتمن و این طور شخصیت های منجی گرایانه را می گرفتند اما در مقابل شخصیت دخترها عمدتا مانند کوزتٰ سیندرلاٰ سفید برفی که از خانواده رانده و پرتاب شده در منجلاب مصیبت ها و دشواری ها می بایست با رنج و عذابی که متحمل می شوند در مقابل به خواسته های خودشان برسندٰ به تصویر کشیده می شود. به بیان ساده تر این شخصیت ها رنج و عذاب و سختی را برای خود کاتالیزوری می بینند که تکمیل کننده ی نقش قهرمانانه ی آن ها در داستان است.
البته ناگفته نماند که این محصولات عمدتا از سال 2010 به بعد شکل و ماهیت خود را به طور کلی تغییر داد.
اما علت تغییر رویکرد این محصولات چه بود و چه انگیزه ای خلق کننده های این آثار رو مجبور به تغییر رویه کلی کرد؟ به نظر می رسد علت این تغییرهای فاحش در درون مایه این آثار تجاری و تاثیرگذارٰ ایجاد "عقده ها" و" شکاف ها" در دل مخاطبین این داستان ها بود. یک عقده منجی گرایانه نظیر سوپرمنٰ بتمنٰ و.. بود و یک عقده ضعیف – قهرمانانه همانند سفیدبرفی و سیندرلا.
برای بیان واضح تر می توان گفتٰ که شخصیت های دختر این محصولات روز به روز ذلیلانه تر و پسران داستان ها روز به روز خلق و خوی قهرمان های غیر واقعی و مجازی به خود می گرفتند.
به طور کلی یعنی اگر کسی قهرمان (غیرواقعی) و ذلیل قهرمان نباشد خارج از دایره ی داستان ها و رویا پردازی می بود و به همین دلیل و برای آماده کردن خوراک فراگیر مجبور به تغییر رویکرد کلّی در محصولات خود شد.
به طور مثال در این چند سال اخیر اگر شخصیت های قدیمی دیزنی مثل سفید برفی را در نظر بگیریم رویکرد به طور کامل عوض شده است و قهرمان این داستان به تنهایی خود عامل نجات و رستگاری خود می شود و شاهزاده ی سوار بر اسب سفید داستان را از دایره منجی گرایانه خارج می کند.
علت دیگر تغییر این رویکردها در داستان های عامه پسند و فراگیر غربیٰ برجسته شدن و اشاعه ی این دو رفتار قهرمان (غیرواقعی) و ذلیل- قهرمان؛ در بین کسانی که از کودکی پای این داستان ها شخصیتشان شکل گرفته بود و بزرگ شده بودند بود که کودک یا می بایست قهرمان غیرواقعی و مجازی شود و در ذهن خود مکاشفات غیر واقعی انجام دهد یا به شخصیت ظلم پذیر بی توان تبدیل شود و یا در غیر این دو صورت از دایره ی این داستان ها خارج می شوند.
این که چه عواملی دخیل شد که این آثار مقبولیت فراوان بین کودکان و نوجوانان دهه ی های گذشته داشته باشد به مسئله ی غالب اجتماعی این آثار برمی گردد. همان گونه که غرب بعد از چندین دهه به مخرّب بودن این آثار پی برد و دانست که ترویج این گونه رویکردها باعث ایجاد "عقده" می شود که در همین گفتار به آن اشاره شد که نیاز به منجی امری طبیعی و بدیهی بین تمام انسان ها ست امّا "عقده ی منجی گرایی" جامعه را با تهدیدات جدّی مواجه می کرد.
امّا از نظر غالب اجتماعی که به اشاره شد می توان گفت خلل کمرنگ شدن داستان های اصیل فرهنگ مان مانند "کلیله و دمنه" و جایگزینی داستان های "توهم زا" به جای آن ها به شدّت در جامعه احساس می شود که بعد از گذشت سال ها به این نتیجه رسیدیم امّا هنوز هم نتوانستیم جبران مافات کنیم.
در بخش غالب اجتماعی بحث دیگری که موجب فراگیری این داستان ها در سطح جامعه می شودٰ مسئله ی خانواده ست. کودک و نوجوان در آن سنّ به شدت ذهن فرافکن و جستجوگرایانه ای دارد و همیشه در تکاپوی تجربه کردن و آزمایش کردن موارد بسیار هرچند از نظر عرف و خانواده؛ "تابو" نام گذارده می شود دارد.
نوجوان با الهام گیری از این داستان ها خود را مانند شخصیت هایی مثل کوزتٔ سفیدبرفیٔ و.. می بیند و جای می زند که اسیر ظالمان به حق آزادی این نوجوان که در نظر او همان والدین هستند می بیند. نوجوان ترجیح می دهد مثل سیندرلا و کوزت گوشه ای بنشیند و هیچ کار مفیدی اعم از صحبت با والدین به منظور برطرف کردن مشکل خود انجام ندهد و در آخر معجزه ای رخ دهد و او را از این زندان رهایی دهد.
از دید نوجوان این الگوی بسیار ساده و راحت تری به نظر می رسد تا بازکردن و مطرح کردن مشکلاتی که مقتضی سن خود در ذهن خود جای گرفته ند که اغلب فرافکنانه و جستجوگرایانه است.
در بررسی های انجام شده افرادی که بدون هیچ تلاشی برای رسیدن به مطلوب خواسته از افکار نوجوانانه خودٰ خواستار رهایی از وضع موجود را دارندٰ بیشتر با این نوع داستان ها خوی می گیرند و ارتباط برقرار می کنند زیرا نوعی حس تنبیه گرایانه را برای خود حق می دانند و باز هم نوعی احساس گناه که به آن ها می قبولاند که باید تنبیه شوند تا مقصودشان برسند را همیشه به همراه خود دارند. به همین دلیلی که مطرح شد وقتی در این داستان ها می خواند که شخصیت قهرمان داستان مورد آزار و اذیّت قرار می گیرد فرد خواننده و مخاطب به نوعی از آن آزار و اذیّت لذت می برند و ارضاء می شود.
در مطالبی که بیان شد شاید این موضوع در ذهن مخاطب القاء شود که ترویج منجی گرایی امری بازدارنده برای افراد جامعه محسوب شود و محصول جهان سوّم و کشورهای تحت سیطره ی رویکردهای تربیتی غرب است. به منظور فهم درست این مسئله شاید بتوان به عنوان نمونه به شعاری که در ذهن افراد جامعه جدیدا شکل گرفته است اشاره کرد. "او غائب نیستٰ ما غائبیم" این شعار نشان می دهد که حتی این گونه شعارها هم در طول تاریخ و تکامل انسان ها دست خوش تغییراتی می شوند و به عنوان نمونه در این شعار این به ذهن افراد خواننده تلقی می شود که منتظر منجی ماندن ایستادن و هیچ تلاشی برای آمدن اون نکردن به خودی خود مذموم است و افراد جامعه می بایست به حدّی از کمال برسند که خودشان سمت منجی مصلح و نجات دهنده حرکت کنند و وی را پیدا کنند.
با توجه به عناوین مطرح شده در این گفتارٰ در کل رویاپردازی غیرواقع بینانه برای تک تک افراد جامعه نوعی تهدید به شمار می آید که شاید سالیان سالیان فرد درگیر این رویکرد؛ این در خاطرش بماند و به طور کلّی در دنیای خیالی و خارج از واقعیات زندگی روزمره سپری کند. حتی زمانی که شاید این کتاب ها را ببندد بازهم ذهن خلاق وی براساس همان داستان رویاپردازی متفاوت تر کند و خود را داخل داستان بافته ی ذهن خویش تا سال ها زندگی کند که در واقعیت هیچ وقت اتفاق نمی افتد.
اصلی ترین آسیب ترویج این طرز فکر سرخوردگیٰ سرافکندگی است. به طور مثال فرد بعد از ورود بر دانشگاه و طی کردن مدارج علمی جویای کار است و همیشه منتظر این می ماند براساس ظرفیت های وی کسی مانند قهرمان به زندگی وی داخل شود آرزوها و آمال وی را بشناسد و او را به آن انتظاراتش برساند. اگرهم فردی دارای این خصوصیات قهرمانانه و نجات بخش وارد زندگی وی نشودٰ دچار یاس و نا امیدی و سرخوردگی شدید می شود و از جامعه و واقعیات آن به شدت خود را طرد می کند.
چون اینگونه افراد زندگی در رویا دارند اغلب افراد شکست خورده و نا امید به آینده می شوند.
در نوجوانی آمال و آرزوهای خود را با دیگران مطرح می کند وقتی پا پس می گذارند بیشتر منتظر می ماند و کمتر صحبت می کند و یا از عبارت های "پس کی حاکمیت تغییر می کند" و یا " من باید مهاجرت کنم زیرا آن کشور موردنظر آرزوها و آمال مرا می داند" استفاده می کند.
باز کردن این موضوع و توجه لازم به این ضرورت به شدت احساس می شود که اگر ترویج و اشائه ی این رویکرد در جامعه ادامه یابد موجب بازدارندگی و در جا زدن افراد داخل آن می شودکه همیشه ناخودآگاه را به حالت سکون درآورده و در دنیای رویایی و ساخته ی ذهن خود بسر می برند تا معجزه ای رخ دهد و دنیا و اوضاع این افراد بهترشود و آن ها را از شرایط ساخته ی خود و بیرونی آزاد کند و رهایی یابد. بهتر است همین حالا فکری به حال داستان هایی که کودکانمان با آن ها بزرگ می شوند کرد و یا حداقل مسئولان ذیربط با باز تولید داستان هایی مانند کلیله و دمنه که نقطه ی مقابل این داستان های ترویج یافته ی غربی است که به حق بر افکار و شاکله ی شخصیتی فرزندان چندسال بعد انقلاب می تواند تاثیر مخربی داشته باشد، جای خالی حکمت و عقلانیت و واقع بینی نسل های بعدی را پر کند.