شهید محمد بروجردی بزرگمردی از فرماندهان عرصه شهادت و مجاهدت است که در کردستان عزیز، لقب "مسیح" به خود گرفت. این نشان بدون حساب و کتاب به این مجسمه تقوا، ایثار و ادب نرسید.
شهید بروجردی هزینه ها کرد تا صاحب این نام شد. نامی که شخص ایشان در پی آن نبود. او طالب بی نشانی بود، اما نشان به او رسید. در نشست های فرماندهان سپاه و مسئولین واحدهای اطلاعات، وقتی آخرین جمع بندی ها را ارائه می کرد با جدیت و ملاطفت در خواست می کرد صف مردم را از ضد انقلاب جدا کنید، این بیان رمز موفقیت انقلاب در منطقه است. همیشه سفارش مردم کردستان را داشت که مبادا در درگیری ها کوچکترین لطمه ای ببینند. به قدری حقوق مردم را گرامی می داشت که بعضی فرماندهان به شوخی اظهار می نمودند، مثل اینکه ما برای تدریس اخلاق آمده ایم. بدون شک نگاه مسیح کردستان به مردم نگاه برآمده از انبیاء بود.
محمد متین راه می رفت، شمرده حرف می زد و هیچوقت به چهره ی مخاطب زل نمی زد. دائم الفکر بود. صورت فکورو نورانی ایشان ابهت خاصی به این مرد می داد و به همین سبب بزرگ جلوه می نمود.
در یکی از جلسات مشترک که با دوستان ارتش، آخرین وضعیت دشمن را برای انجام عملیات بررسی می کردند، فرمانده سپاه شهرستان، جوانی نوزده، بیست ساله را به داخل دعوت کرد. بعد از اینکه ایشان را به فرماندهان حاضر در جلسه معرفی کرد، بروجردی گزارش مکتوبی را از دست جوان گرفت. بلافاصله بعد از قرائت گزارش، از پاسدار جوان سؤال کرد؛
"این گزارش را چه کسی تهیه کرده است؟! پاسدار جوان جواب داد؛ من تهیه کرده ام. بروجردی سؤال کرد، این دست خط خود شماست؟! چقدر زیباست.!
جوان جواب داد: بله
بروجردی برگشت و رو کرد به ابراهیم سنجقی، که فرمانده قرارگاه بود و گفت: ابراهیم! نگاه کن، دست خط رو! ابراهیم چه جوانانی به سپاه پیوسته اند!
از میزان تحصیلات جوان پرسید. او گفت: دیپلمه ام. باور کنید چشمان شهید بروجردی از شعف و شادی برق می زد.
آن چه از آن مراوده برایم در این دوره، به یادگار مانده است، زیبایی شناختی مردان خدا در نبردها و معرکه هاست.
لحظه های شهادت مسیح کردستان را در یکی از اتاق های بی سیم شنیدم...." محمد پرواز کرد. "
شهادت محمد برای بچه ها آسان نبود. فضای سنگینی بر مراکز عملیات سایه افکند. این فضا را در شهادت چمران، مهدی باکری و شهدای دیگر تجربه کرده بودیم